در درمانهای انسانگرا، بیهمتا بودن هر فرد آدمی و گرایش طبیعی وی بهسوی رشد و خودشکوفائی در مدار توجه است. در این شیوه درمانی، نه رفتار آدمی تعبیر و تفسیر میشود (چنانکه شیوه روانکاوان است) و نه کوششی برای تغییر رفتار آدمی صورت میگیرد (چنان که شیوه رفتار درمانگران است). هدف اینگونه درمانگران این است که امکاناتی فراهم آورند تا شخص بتواند اندیشهها و احساسات خویش را وارسی کند و شخصاً به راهحلهائی دست یابد. با نگاهی به شیوه درمانی درمانجومدار (client-centered) که یکی از متداولترین درمانهای انسانگرا است این رویکردهای درمانی را بهتر خواهیم شناخت.
|
|
|
|
|
|
این شیوه درمانی که کارل راجرز (Carl Rogers) آن را پرورده بر این فرض استوار است که خود درمانجو بهترین متخصص درباره خودش است و هر آدمی خود میتواند راهحلهائی برای مشکلات خود بیابد. کار درمانگر این است که چنین کاری را تسهیل کند نه آنکه پرسشهای کاوشگرانه پیش بکشد، یا به تعبیر و تفسیر بپردازد، با اقدامات عملی خاصی را توصیه کند. راجرز در واقع اصطلاح 'تسهیلکننده' را بر اصطلاح درمانگر ترجیح میدهد.
|
|
توصیف درمانجومداری کار نسبتاً آسانی است، اما کاربرد عملی آن به مهارت فراوان نیاز دارد و بسیار ظریفتر از آن است که در برخورد نخست بهنظر میرسد. درمانگر کارش را با توضیح ماهیت مصاحبهها آغاز میکند. مسئولیت یافتن راهحل مشکلات بر عهده درمانجو است؛ وی هر زمان که دلش بخواهد میتواند کار درمان را رها کند و برود و اگر مایل بود دوباره بازگردد. رابطه درمانگر و درمانجو، خصوصی و محرمانه است، به این معنی که درمانجو بدون ترس از سرزنش یا افشاء شدن گفتههایش، آزادانه درباره زندگی خصوصی خود سخن میگوید. پس از آنکه موقعیت درمانی، ساخت کافی پیدا کرد، قسمت عمده وقت صرف صحبتهای درمانجو میشود. معمولاً درمانجو چیزهای فراوانی دارد که 'از دل بیرون بریزد' . درمانگر شنوندهای شکیبا و هوشیار است. هنگامیکه درمانجو از سخن گفتن باز میایستد، طوریکه گوئی انتظار دارد درمانگر چیزی بگوید، معمولاً درمانگر احساساتی را که درمانجو بیان داشته بازگو میکند و میپذیرد. برای نمونه اگر مردی درباره مادر خردهگیر خود سخن میگفته، ممکن است درمانگر بگوید 'احساس میکنید مادرتان سعی دارد شما را کنترل کند' . هدف از اینکار وضوح بخشیدن به احساساتی است که درمانجو بیان کرده است نه داوری درباره آنها یا کند و کاو در جزئیات.
|
|
در آغاز کار درمان، درمانجوها عموماً خود را ناچیز و کمارزش میدانند، اما با رویارو شدن با مشکلات خود و کوشش برای حل و فصل آنها، نگرش مثبتتری نسبت به خود پیدا میکنند. یک درمانجو در آغاز کار درمان چنین گفت:
|
|
اصلاً وضع و حال خوبی ندارم. احساس میکنم غیرعادی هستم. حتی کارهای معمولی زندگی را هم انجام نمیدهم.
|
|
اطمینان دارم دست به هر کاری بزنم شکست میخورم. آدم حقیری هستم. وقتی میخواهم از آدمهای مؤفق تقلید کنم، نقش بازی میکنم. دیگر تحمل این وضع را ندارم.
|
|
همین درمانجو در مصاحبههای پایانی نگرشهائی را بیان نمود که درست نقطه مقابل حرفهائی بود که در مصاحبه اول گفته بود.
|
|
به میل و انتخاب خودم راه و روش تازهای در زندگی پیش گرفتهام، راستی راستی دارم تغییر میکنم، همیشه کوشش داشتم طبق ضابطههای دیگران که فراتر از توانائیهای من بود زندگی کنم. متوجه شدهام که آدم بسیار باهوشی نیستم، اما میتوانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم. دیگر آن همه درباره خودم فکر نمیکنم. با مردم خیلی راحت هستم. دارم در کارم هم احساس موفقیت میکنم. با این حال هنوز خودم را کاملاً استوار احساس نمیکنم و دلم میخواهد اگر به کمک بیشتری نیاز داشته باشم، باز هم بتوانم به اینجا بیایم (گزارش مورد پژوهی از اسنایدر 'Snyder' و همکاران، ۱۹۷۴).
|
|
آزمایشگران برای اینکه معلوم کنند آیا چنین پیشرفتی عمومیت دارد یا نه، مصاحبههای ثبتشده را با دقت تجزیه و تحلیل کردهاند: وقتی گفتههای درمانجویان طبقهبندی میشود و بهصورت نمودار درمیآید، معلوم میشود که سیر و پیشرفت درمان، شکل نسبتاً پیشبینیپذیری دارد. درمانجویان در طی نخستین مصاحبهها مدت زمان درازی را صرف بیان مشکلات و توصیف نشانههای بیماری خود میکنند. اما با پیشرفت کار درمان، رفته رفته هر چه بیشتر سخنانی از آنان شنیده میشود که حاکی از شناخت بیشتر آنان از مشکلات خویش است. هرگاه همه گفتههای درمانجویان را در یکی از دو طبقه 'گفتههای مشکلگرا' و 'گفتههای درکگرا یا بینشگرا' جای دهیم، میبینیم که پابهپای پیشرفت درمان، بینش درمانجویان نیز افزایش یافته است به شکل (تغییراتی که در جریان درمان به شیوه درمانجومداری روی میدهد) نگاه کنید.
|
|
|
|
|
طی دوره درمان، درمانجو بهجای توصیف و بازگوئی مشکلات خود رفته رفته سخنانی میگوید که نشانگر درک مشکلات است (نقل از سیمن 'Seeman' ـ ۱۹۴۹).
|
|
در درمانجومداری، درمانگران چه میکنند که چنین تغییراتی به بار میآید؟ راجرز معتقد است که همدلی، محبت و صداقت مهمترین ویژگیهای یک درمانگر است. همدلی عبارت از توانائی درک احساساتی است که درمانجو میکوشد آنها را بیان کند، و توانائی انتقال این نکته به درمانجو. درمانگر بایستی از دریچه چارچوب داوری درمانجو نگاه کند و بکوشد مشکلات درمانجو را از چشم او ببیند. منظور راجرز از محبت، پذیرفتن تمام و کمال درمانجو است چنانکه هست، و باور داشتن به اینکه وی میتواند مشکلات خود را به طرز سازندهای حل و فصل کند. مقصود از صداقت این است که درمانگر روراست و بیریا باشد، نه آنکه نقش بازی کند و خود را در پس نقاب تخصص پنهان کند. مردم خوش ندارند نزد آدمهائی که قلابی بهنظر میآیند سفره دلشان را باز کنند. راجرز معتقد است درمانگری که از چنین صفاتی برخوردار است میتواند رشد و خودیابی درمانجویان را تسهیل کند (راجرز، ۱۹۷۰؛ تراکس ـ Truaz، میچل 'Mitchell' ـ ۱۹۷۱).
|
|
از روش درمانی درمانجومداری نکتههای فراوانی آموختهایم، اما مشکل بتوان دایره کارآئی و نارسائیها این را با قاطعیت مشخص کرد. البته این نکته آشکار شده که این روش - همچون روانکاوی - فقط در مورد کسانی مؤفق است که مشکلات خود را بهخوبی به زبان میآورند و انگیزش کافی برای بحث درباره آنها دارند. برای مردمانی که به میل خود در پی درمان نمیآیند یا اختلالهای وخیمتری دارند و نمیتوانند درباره احساسات خود سخن بگویند، معمولاً به روشهای دستوریتری نیاز داریم.
|