|
|
|
|
|
|
|
طى سالها، ما تصور مىکرديم که انسان، معنى را نيز به همين شيوه ياد مىگيرد. اما در سالهاى اخير، توانستهايم نظريات خود را در زمينهٔ يادگيرى بهويژه يادگيرى انسان اصلاح کنيم. اگرچه نظريات فعلي، دربارهٔ يادگيرى زبان و معني، هنوز تا حدودى شبيه به همان روال کلاسيک طراحى شدن است.
|
|
حال نگاهى به فرآيند يادگيرى معنى براى چيزها و کلمهها مىاندازيم همانطور که مىدانيد يک کودک تازه متولد شده، فاقد معنى براى موضوعها، اشياء و رويدادهاى جهان فيزيکى است. او معنى را از طريق تجربه بهدست مىآورد. آيا برخى از نخستين تجربيات او چيست؟
|
|
بهطور خلاصه، او پس از تولد، غذا مىخورد. اين غذا يک محرک محسوب مىشود. محرکى که آغاز آن ممکن است پستان مادر يا سر شيشهٔ شير باشد. نوزاد به اين محرک پاسخهائى مىدهد. مثلاً بزاق ترشح مىکند، آروغ مىزند، سير مىشود و غيره. برخى از اين پاسخها انعکاسى (reflexive) يا سوقدهنده هستند.
|
|
|
|
|
|
|
تا زمانى که اين محرکها براى او تبديل به محرک بىفاصله (proximal) نشدهاند از آنها آگاه نيست. هنگامى که او دو تا چهار سانتىمتر با منبع غذا فاصله دارد آن را مشاهده نمىکند. اما وقتى که فاصله بيشتر شد. درک او از آن آغاز مىشود. او يک شکل را مىبيند که شيشهاى را در دست گرفته است. بعد مىفهمد که آن شکل يک شخص است و به تدريج درمىيابد که او هميشه فرد مشخصى است.
|
|
چيزهائى شبيه بطرى که به دهان او نزديک مىشود با مادر او که بطرى را نگه داشته است، همان محرک با فاصله (distal) هستند. اين چنين محرکهائى در روياروئى با کودک، ايجاد پاسخهاى سوقدهنده نمىکنند. بلکه با محرک بىفاصله جفت مىشوند. به اين ترتيب کودک به محرکهاى با فاصله همانگونه پاسخ مىدهد که به محرکهاى بىفاصله.
|
|
بين اين مبحث با موضوع سگ پاولوف مشابهتهائى ديده مىشود. اما اين فرآيند دقيقاً فرآيندى که در مورد سگ پاولوف روى مىدهد نيست. پاسخهاى سگ پاولوف به صداى زنگ تقريباً به همانگونهاى است که او به غذا پاسخ مىدهد. اما در مورد کودک اين چنين اتفاقى نمىافتد. زيرا پاسخى که کودک به محرک با فاصله مىدهد، مشابه دقيق آنچه به محرک بىفاصله مىدهد نيست. در حقيقت ما در اين مورد چيز زيادى نمىدانيم. اما يک فرضيه داريم فرضيهاى که از سوى آزگود مطرح شده است. او اين فرضيهٔ خود را که در واقع يک نظريه است فرضيهٔ ميانجى (mediation hypothesis )ناميده است (Berlo,1960,pp180-181).
|