جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد


چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد    بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری    ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری    تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد
یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود    یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد
درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم    نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد
اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی    نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد
اگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دایم    مباش ایمن یقین می‌دان که نفست در کمین باشد
چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل    کمال دل کسی داند که مردی راه‌بین باشد
تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور    که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
نداند کرد صاحب‌نفس کار هیچ صاحبدل    وگر گوید توانم کرد ابلیس لعین باشد
اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت    قدم در شرع محکم کن که کارت راستین باشد
اگر از نقطه‌ی تقوی بگردد یک دمت دیده    سزای دیده‌ی گردیده میل آتشین باشد
تو ای عطار محکم کن قدم در جاده‌ی معنی    که اندر خاتم معنی لقای حق نگین باشد


همچنین مشاهده کنید