شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

عیدانه با شبنم قلی خانی، نوروز بچگی هایم شیرین تر بود


شهرزاد: من همیشه احساس می‌کنم انگار در بچگی همه چیز از اتفاق‌های کوچک تا شیرینی‌ها و مناسبت‌های مهم برای‌مان ده‌ها برابر امروز شادی آفرین بود. آن موقع که بچه بودیم شاید شرایط شادی و تفریح به اندازه امروز برای‌مان مهیا نبود اما همین که عید می‌شد اگر هیچ اتفاقی هم نمی‌افتاد و به سفر هم نمی‌رفتیم، خیلی خوش می‌گذشت و حال می‌کردیم. این‌که می‌گویم امروز شرایط مساعدتری برای‌مان مهیاست از این نظر است که به هر حال چند سالی عیدهای ما مصادف با دوران جنگ بود و با مسائل آن دوره و شرایط خاص مواجه بودیم.

 


عیدانه با شبنم قلی خانی، نوروز بچگی هایم شیرین تر بود

 

اما باز هم حتی آن عیدهای موشک‌باران‌ها شاد‌تر از امروز بودیم. الان که هر کدام زنان صاحب خانه و زندگی شده‌ایم آن شادی و رهایی و سرخوشی کودکی را نداریم. هر وقت به خاطرات نوروز کودکی برمی‌گردم می‌بینم که این دریای شادی با کوچک‌ترین چیزی مواج می‌شد و موجی از هیجان و خوشی در آن جریان پیدا می‌کرد. یکی از این چیزهای کوچک که همیشه برای من پر از هیجان و لذت بود و شیرینی نوروز را چند برابر می‌کرد، لباس نوی عید بود.

 

مادر پروژه خرید لباس عید ما را از اوایل اسفند کلید می‌زد. او من را به خیابان بهار که مرکز لباس بچه‌فروشی‌ها بود، می‌برد. روزهای خرید در انبوه لباس بچه فروشی‌ها از قشنگ‌ترین روزهای سال بود. خیابان را بالا و پایین می‌کردیم و همه مغازه‌ها را می‌دیدیم و بالاخره با کیسه‌های پر از خرید به خانه برمی‌گشتیم. اما قانون آهنین مادر این بود که تا وقتی سال تحویل نشود حق نداریم لباس‌های عیدمان را بپوشیم. حالا فکر کنید من که عاشق آن پیراهن‌های زیبا و نو بودم چقدر باید صبوری می‌کردم و دندان روی جگر می‌گذاشتم تا سال نو بشود و لباس‌های جدیدم را بپوشم. مادر آن‌ها را در کمد می‌گذاشت و در کمد را هم می‌بست و قفل می‌کرد. بعضی اوقات که خیلی اصرار می‌کردم و می‌دید که دیگر دلم دارد آب می‌شود، اجازه می‌داد آن‌ها را چند دقیقه‌ای در خانه بپوشم و خودم را جلوی آینه ببینم و خیالم راحت می‌شد، بعد دوباره در کمد می‌گذاشتشان تا توپ سال نو را در کنند و صدای نقاره و سرنا حرم امام رضا (ع) از تلویزیون شنیده شود.

 

بعد از عید هم چون عاشق زیورآلات بودیم، عیدی‌های‌مان را برمی‌داشتیم و با مادرم به طلا فروشی می‌رفتیم. البته مادرم همیشه خودش هم پولی روی عیدی‌هایم می‌گذاشت و تکه‌ای طلا می‌خریدیم، گوشواره‌ای، النگویی یا یک چیزی از این دست. یاد آن عید‌ها که می‌شد با عیدی‌هاي‌مان طلا بخریم به خیر! الان که طلا آنقدر گران شده که اگر عیدی چند سال‌مان را هم جمع کنیم، نمی‌توانیم طلا بخریم.