پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

هویت ملی ایران از نگاه فردوسی


هویت ملی ایران از نگاه فردوسی

مهم ترین شعار اعراب فاتح این بود كه اسلامِ منهای عروبت, اسلام نیست این شعار در نخستین قرن های فتح ایران پدید آمد توجه به این نكته هم ضروری است كه از هنگام فروپاشی حكومت ساسانیان به این سو, چیزی به نام ایران هم وجود نداشت

ـ گفت‌وگو با علی طهماسبی

● با توجه به عمق و گسترش مطالعه شما، ممكن است هویت ملی و ویژگی پایدار ایرانیان را از نگاه فردوسی برای خوانندگان نشریه توضیح دهید؟

▪ سخن من با شما، شاید بیشتر از نگاه یك خراسانی باشد، چرا كه خود خراسانی هستم و طبعاًَ دغدغه‌ تاریخ و زبان موطن خود را هم دارم. در این گفت‌وگو منظورم از «خراسان» گستره خراسان بزرگ یا خراسان قدیم است كه دروازه‌ غربی آن بسطام بود و آن سوی دیگر آن بلخ، بخارا و هرات.

پس از پیروزی اعراب و فرو پاشیدن دولت‌های ایرانی‏، تا روی كار آمدن صفویه، چیزی بنام ایران و مرزهای سیاسی آن وجود نداشت و همه‌ سرزمین‌های مفتوحه توسط اعراب ـ ازجمله خراسان ـ ایالت‌هایی از امپراتوری بزرگ اسلامی شمرده می‌شد. در میان این ایالت‌های اسلامی‏ به گمان من دغدغه هویت ایرانی داشتن، بیشتر در ساكنان نواحی شرقی ایران بویژه همین خراسان بزرگ پدید آمد و به نظر می‌رسد كه این دغدغه بیشتر با رویكردی فرهنگی و بویژه در حوزه‌ زبان و ادبیات ظاهر شد. گذشته از اهمیت و نقش زبان در استقلال و هویت ملی، باید دید چه اتفاقاتی در ایران افتاد كه دغدغه‌ زنده‌كردن زبان‌پارسی در میان عارفان و حكیمان بزرگ خراسان، برجسته‌ترین و با اهمیت‌ترین كاری شد كه به آن روی آوردند.

مهم‌ترین شعار اعراب فاتح این بود كه اسلامِ منهای عروبت، اسلام نیست. این شعار در نخستین قرن‌های فتح ایران پدید آمد. توجه به این نكته هم ضروری است كه از هنگام فروپاشی حكومت ساسانیان به این سو، چیزی به‌نام ایران هم وجود نداشت. در تمام آثار گذشتگان، اعم از آثاری كه در زمان بنی‌عباس تدوین شد و نیز در آثار مولوی، سعدی، حافظ و حتی در شاهنامه فردوسی، چیزی به‌نام ایران وجود ندارد، بلكه از ایرانی كه در گذشته بوده سخن می‌گویند. یعنی از ایران همان‌گونه یاد می‌شد كه از قوم عاد و ثمود یاد می‌شد. خراسان، سیستان و بلوچستان و طبرستان، سرزمین‌های ایران شمرده نمی‌شد، بلكه به عنوان ایالاتی از امپراتوری بزرگ اسلام دانسته می‌شدند. حتی محمود غزنوی به‌عنوان پادشاه ایران شناخته نمی‌شد، بلكه سلطانی بود كه حكمش را از خلیفه عباسی می‌گرفت و خلیفه باید او را تأیید می‌كرد.

● یعنی درواقع ایران یك حكومت محلی قلمداد می‌شد؟

▪ بله، آنها پرچم (لوای حكومت) را از خلیفه می‌گرفتند و خود را در برابر خلیفه متعهد و مسئول می‌دانستند نه در برابر مردم ایران. این‌كه حسن میمندی (وزیر محمود غزنوی) دستور می‌دهد كه دیوان رسائل به زبان عربی تبدیل شود، شاید بیشتر برای بیان همین سرسپردگی است، یعنی نامه‌های سلطان باید به زبان عربی نوشته می‌شد. در همین شرایط است كه ابتدا رودكی و بعد فردوسی می‌آید. رودكی نخستین شاعر پارسی‌گوی دربار سامانیان بود. سخن گفتن و نوشتن به پارسی، تلویحاً نوعی اعتراض به عرب‌گرایی و عربیت بوده است.

● الزاماً حكومت نژادی خلفا مدنظر بوده است؟

▪ بله. از همین‌جاست كه زبان پارسی نقشی در هویت بخشیدن به ایرانی پیدا می‌كند. در چنین شرایطی زبان پارسی‌ای كه فردوسی احیا می‌كند، با سرودن شاهنامه آغاز می‌شود. در اینجا باید توضیح دهم كه متأسفانه ‌شاهنامه از این نظر مورد بی‌مهری واقع شده، هم در زمان شاهان سابق و هم در زمان حال. بسیاری می‌‌پندارند كه شاهنامه تجلیل از شاهان است، درحالی‌كه خود واژه شاهنامه به‌معنای شاهنشاه‌نامه نیست، بلكه كلمه شاه در زبان پارسی به‌معنای بزرگ و سترگ است. مانند شاهراه، شاه‌كلید، شاهرود، شاه‌بیت و شاهرگ. وقتی می‌گوییم شاهنامه یعنی نامه سترگ، نه نامه شاهان. حتی فردوسی در معرفی اثر بزرگ خود می‌گوید:

"ستم‌نامه عزل شاهان بود/ و درد دل بینوایان بود"

شما اگر در سراسر شاهنامه فردوسی جست‌وجو كنید، و روایت فردوسی را از شاهان گذشته مرور كنید، بیشتر شاهان جوان‌كش و متجاوز به حقوق مردم بوده‌اند.

● بنابراین می‌توان گفت شاهنامه فردوسی، زبان مقاومت است و نه زبان سلطه؟

▪ بله، فردوسی در مقابل شاهان، رستم را قرار می‌دهد و گویی این رستم نماینده مردم است و نه شاهان؛ مردمی كه می‌خواهند در برابر شاه مقاومت كنند. بسیار جالب است كه گشتاسب شاه، كه در گزارش‌های دینی زردشتی نماینده و توسعه‌دهنده دین شمرده می‌شود و از او به‌گونه‌ای مثبت یاد شده، در گزارش شاهنامه چهره‌ای منفی و منفور پیدا می‌كند و رستم را «بد دین» می‌خواند، یعنی گشتاسب شاه انگار تصویری و انعكاسی از خلیفه در روزگار فردوسی است. تمام حرف گشتاسب به اسفندیار این است كه تو برو به رستم بگو كه اگر ما را قبول دارد و می‌خواهد در این مملكت زندگی كند، ما همه‌چیز به او می‌دهیم، به شرط این‌كه او دست بسته از دروازه‌ شهر تا دربار ما بیاید، یعنی تسلیم ما شود. بعد هم می‌دانیم كه رستم می‌گوید:

"كه گفتت برو دست رستم ببند/ نبندد مرا دست چرخ بلند".

بحث زبان مقاومت دقیقاً در اینجا جلوه می‌كند. ملت ایران در روزگار باستان، دست به بند شاهان داشتند و اكثریت مردم بندگان شمرده می‌شدند. با ظهور اسلام، ایرانیان به بوی آزادی و رهایی از بندگی شاهان به اسلام گرویدند، اما هنوز دیری نگذشته بود كه خلفای اسلامی، همان شیوه‌ شاهان ایرانی را در برابر مردم پیش گرفتند. یعنی از این منظر، خلفا جانشینان رسولان نبودند، بلكه عملاً جانشیان شاهان شدند. این تصادفی نیست كه اصطلاح «خلیفه‌الله» برای خلفای عباسی پدید آمد. بنابراین، خلق رستم در شاهنامه، به نوعی بیان یك آرزوی ملی و مردمی است كه حاضر نیست در برابر شاه یا خلیفه كرنش كند. یكی از روایات متواتری كه در مورد فردوسی آمده این است كه وقتی فردوسی شاهنامه‌اش را نزد سلطان محمود غزنوی می‌برد، محمود استقبال چندانی از او نمی‌كند. خودش و اطرافیانش فهمیده بودند كه محتوای شاهنامه چیست. با این‌كه سعی می‌كرد در ظاهر از شاعران حمایت كند، ولی بالاخره بی‌مهری خود را نشان می‌دهد و برای تحقیر نمودن كار فردوسی می‌گوید "اندر سپاه من صدها رستم است." درواقع به او می‌گوید تو تنها یك رستم خلق كردی، درحالی كه در سپاه من صدها رستم وجود دارد. پاسخ فردوسی این است كه:

«من ندانم در سپاه سلطان چندین رستم است، اما این را می‌دانم كه خدای عزوجل یك رستم بیشتر نیافریده است»

یعنی رستم شاهنامه كسی است كه دست بسته به نزد شاه حاضر نمی‌شود. درحالی‌كه محمود رستمی را می‌خواهد كه دست به بند شاه دهد و مطیع اوامر سلطان باشد. رستم، یاغی بر شاه نیست، قصد سلطنت ندارد، فرهّ او فرهّ پهلوانی است، و هر گاه تاج‌وتخت سلطان به خطر می‌افتد، رستم به حمایت برمی‌خیزد و با دشمن نبرد می‌كند. او ضد حكومت و مخالف شاه نیست، در عین حال در برابر حكومت هم كرنش نمی‌كند و مطیع و دست بسته سلطان نیست. همین است كه می‌گویم «رستم» نماد یك آرمان ملی و نماد مقاومت در برابر سلطه و زور و تزویر است.

● آیا این هویت و مقاومت بیانگر نوعی عرفان نیست؟

▪ بله، عرفان خراسانی هم كه در قالب زبان پارسی خود را بیان كرد، نوع دیگری از مقاومت در برابر اعراب فاتح و دستگاه خلافت بود. به‌هرحال به گمان من روی آوردن به زبان پارسی، یعنی این‌كه تكیه‌گاه اندیشه‌ ما بومی و ملی باشد، در اینجا ما هم رستم را داریم كه نماد مردمی است كه نمی‌خواهد دست به بند شاه و خلیفه دهد و هم زبان پارسی را داریم كه در مقابل آن زبان، حاكم عربی وجود دارد و هم تاریخ ایران و سرگذشت گذشته‌ ایران را. اگرچه در زمان فردوسی چیزی به‌نام ایران وجود نداشت، ولی فردوسی قصد زنده كردن ایران را دارد، نه آن ایرانی كه قبلاً بوده، بلكه ایرانی كه باید باشد.

● آیا اجماعی در تاریخ صورت گرفته كه بگویند فردوسی، استقلال و تمامیت ایران را با زبان پارسی احیا كرد؟

▪ فردوسی اولین كسی نیست كه بعد از ورود اعراب به سرودن با زبان پارسی پرداخت، پیش از او مثلاً از كسانی مانند ابوحفص سغدی سمرقندی هم می‌توان یاد كرد كه موسیقیدان و شاعر بود و احتمالاً اولین شاعر پارسی‌گو بعد از اسلام بود، اما فردوسی زبان پارسی را به اوج رسانید. یعنی از یك سو ساختار فنی زبان را به‌كمال رسانید و از سوی دیگر بنیادی‌ترین دغدغه‌های بشری را در قالب این زبان بیان كرد. اهمیت كار فردوسی در این است كه پس از او بسیاری از بزرگان و نخبگان ایرانی برای بیان دغدغه‌ها و ایده‌های خود توانستند از این زبان به شایستگی استفاده كنند. تاریخ بیهقی كه یكی دیگر از زیباترین نوشته‌های پارسی در ادبیات ایران است پس از فردوسی نوشته شده است. اگرچه كتاب بیهقی تاریخی است، اما آن‌قدر زبان فرهیخته و زیبایی دارد كه از یك كتاب ادبی بزرگ چیزی كم ندارد. پس از فردوسی، حتی بسیاری از عارفان خراسانی، مضامین عرفانی خود را به زبان پارسی می‌گویند.

● موارد آن را می‌توانید بگویید؟

▪ مولوی در قونیه است و زبان عربی و تركی را خوب می‌داند، ولی به پارسی می‌نویسد. سعدی، عربی را خوب می‌داند، ولی به پارسی می‌نویسد. ابوسعید ابوالخیر، هزاران روایت قرآن را حفظ است و فقه و تفسیر خوانده، ولی به پارسی سخن می‌گوید. ناب‌ترین گفتار او به زبان پارسی است. عطار نیشابوری نیز همواره به زبان پارسی سخن می‌گوید و می‌نویسد. همه‌ اینها عربی را خوب می‌دانسته‌اند. اینان در زمانه‌ای به پارسی سخن می‌گفتند كه زبان علمی دنیا، زبان عربی بوده است.

نكته دیگر این كه چرا زبان پارسی در حال حاضر ظرفیت طرح مضامین عرفانی، ادبی و ذوقی را دارد، اما ظرفیت طرح مسائل علمی را ندارد. این پیش‌فرض را باید بپذیریم كه در حال حاضر زبان پارسی آن گستره لازم برای طرح مسائل علمی را ندارد، درحالی‌كه قدرت طرح مباحث عرفانی و ذوقی ـ كه به زبان میانه و نه زبان علمی بالا، ربط دارد و مردم از آن چیزی می‌فهمند ـ را دارا می‌باشد. زبان علمی، مخصوص خواص است. وقتی شما كتاب‌های ابن‌سینا را می‌بینید، می‌فهمید كه این كتاب باید به زبان عربی نگارش می‌شد. در حال حاضر كتاب‌هایی كه از انگلیسی و آلمانی به پارسی ترجمه می‌شود، سرشار از نقص است، چرا كه زبان پارسی نمی‌تواند همه‌چیز را ترجمه كند.

● علت چیست؟

▪ به نظر من علت این است كه شاعران و عارفان می‌خواستند با مرد سخن بگویند. آنها می‌خواستند فرهنگ عمومی جامعه و مردم را رشد دهند.

● یعنی نیت آنها استقلال و بسیج مردم و به‌دنبال آن استقلال بوده است؟

▪ می‌خواهم بگویم برای رشد افكار عمومی بوده است، درحالی‌كه دستگاه خلافت مطلقاً چنین دغدغه‌ای را ندارد. شما اگر به تمام مفسران قرآن بنگرید ـ به‌جز یكی، دوتا ـ همه به عربی می‌نوشته‌اند. حوزه‌های علمیه و فقها را نگاه كنید، همه كتاب‌های فقهی خود را به زبان عربی می‌نوشته‌اند، چرا كه مخاطب آنها توده مردم نبوده‌اند، ولی عارف و شاعر كه به زبان پارسی می‌نویسد، نمی‌خواهد مسائل علمی را مطرح كند، بلكه می‌خواهد به زبانی صحبت كند كه مردم بفهمند، چرا كه مردم پارسی‌زبان هستند و باید رشد كنند. وقتی می‌گویم كه نقش زبان در هویت‌یابی ایرانی تأثیر بسزایی داشته، از رفتارهای شاعران و انتخاب زبان آنها می‌توانیم این را بفهمیم. چرا مولوی این همه در مثنوی مثال‌های ساده و در عین حال عمیق به زبان پارسی می‌زند؟ شاعران دیگر هم این‌گونه بودند. به نظر من این بحث زبان از خراسان آغاز می‌شود، این زبان نقش مقاومت و پایداری در مقابل فرهنگ عروبت دارد. من فرهنگ عرب می‌گویم و منظورم اسلام نیست. البته بحث از عرفان خراسانی، جایگاه جداگانه‌ای می‌طلبد.

WWW.ALITAHMASEBI.COM


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.