پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
سوزن ریزِ باران بر پیچک و ارغوان
سید، سعی نمیکند شعرهایش را به کسی دیکته کند بلکه سعی در شریک کردن و دعوت صریح مخاطب به دنیای شعرش را دارد
بر شمردن ویژگیهای شعر سید، بخشی از شناسنامه شعر او در ذهن مخاطبانش شده است طوری که شناسایی شعر او و تشخیص دستخط و امضای او در شعر معاصر حتی برای مخاطبانی که از دور با شعر او آشنایی دارند کار چندان دشواری نیست
یکی از روزهای آذرماه بود، بیست و یکم آذر ماهی که حالا ۱۰ سال از آن میگذرد، امامزاده طاهرِ کرج حوالی یکی از قبرها شلوغتر از بقیه بود، قبری که قبرهای مجاورش هم، همسایگان ودوستان دور و نزدیک او بودند، ظهر بود وخورشیدِ پاییز نگاهش را خیره کرده بود بر مزارهایی که سنگ شان را شکسته بودند! و برخی غبارِ ایام بر آنها نشسته بود، رفت و آمدها و سلام و احوالپرسیها سبب شد که سایه اقاقیا خودش را خم کند روی سنگ قبر و این کلمات را تاریک کند:
میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم
خیالگونه
در نسیمی کوتاه
که به تردید میگذرد
خواب اقاقیاها را بمیرم
شعر میخواندند و به بامداد ِشعرشان ادای احترام میکردند و میلاد او را گرامی میداشتند، همین حوالی بود که من در میان جمعیت، شاعری را شناختم که پیشتر، فقط شعرهایش را خوانده بودم و تصویرش را در نشریاتِ بسیار، دیده بودم و خوانده بودم که مسجد سلیمان وحوالی آن سرزمین، مرغاب، زادگاه خودش وبسیاری از شعرهایش است و خوانده بودم که آفتاب خوزستان شعرهایش را گرم و گرمتر کرده و خوانده بودم زبان شعرهایش را رخت کوچه و خیابان پوشانده و از سالهای قبلش در خیابانهای پایتخت به گردش برده است.
سیدعلی صالحی، عینک آفتابی سیاه، سبیل همیشگی و موهایی به سپیدی نشسته در میانسالی با کاپشن چرم بلند، این نخستین تصویر از دیدار رخ به رخ من با او در پاییز همان سال است. شاعری که سالهای پیاپی و این سالها شعرش را جدیتر و دقیقتر دنبال کردهام و مایه خوشحالیام بوده است که توانستهام، طی این سالها محضرهای شاعرانه او را نزدیک و دور ببینم و از نزدیک ببینم رخسار شاعری را که مهربانی و عاطفه تنها محض شعرهای او نیست، بلکه بخشی از او است که به شعرهایش هم نقب زدهاند. و حالا بعد از این سالها، برای من نوشتن درباره شعر سیدعلی صالحی چندان دشوار نیست، چراکه بر حسب علاقه
زیر و بمهای شعر او را پی گرفتهام و میشناسم و تا حدی و در حد بضاعت بر شعر او تامل کردهام. دیگر بر شمردن ویژگیهای شعر سید، بخشی از شناسنامه شعر او در ذهن مخاطبانش شده است طوری که شناسایی شعر او و تشخیص دستخط و امضای او در شعر معاصر حتی برای مخاطبانی که از دور با شعر او آشنایی دارند کار چندان دشواری نیست. پارامترهایی که به سبب تجربه در طول سالیانِ شاعری او بدل به ویژگیهای اصلی و جدایی ناپذیر شعر او شدهاند. نگاه استعاری و نشانهیی، ترکیبهای پیوندی در زبان، بسامد واژگانی، رهایی و نرمی زبان، آزادی ساختمان شعر و تاکید بر لحن و زبان گفتار. واقعیت این است که اینها را از شعر او نمیتوان جدا کرد و به طور مثال اینکه میگوییم زبان شعر سیدعلی صالحی، زبانی ساده و سلیس است، صاحب تازگی نیست بلکه دیگر امری است جداییناپذیر از شعر او، آنقدری که در شعرهایش، شکل زبان و نحوه ارائه آن در ساخت شعر به صورتی است که اهمیت و تلاش شاعر برای دعوت خواننده به ساحت شعر عیان میشود. منظور این است که سید، سعی نمیکند شعرهایش را به کسی دیکته کند بلکه سعی در شریک کردن و دعوت صریح مخاطب به دنیای شعرش را دارد و این خضوع زبان و - فروتنی بیان در برابر مخاطب و شانه به شانه با او بودن چیزی نیست که به راحتی به دست بیاید و به سادگی از دست برود.
همینها از من باشد برای شعرهای او، چرا که هم بارها درباره شعرش نوشتهام و هم بارها شعرهایی از او خواندهام که لذت همیشگیشان همراهم ماندهاند و هم بارها فهمیدهام که دیگر شعر سید نیاز به گفتن و نوشتن - دست کم مرا - ندارد، چرا که به قدر دانایی خود از مخاطبان دانای خود بهره برده است. پس من حالا که دارم این کلمات را مینویسم نه برای شعر او که برای شاعر آن شعرهاست. برای روز میلادِ تن او است. پس سعی میکنم کوتاه و به قاعده یاد کنم از یاد او در ذهن خودم:
گاهی شعرهایی هستند که تو به هر دلیلِ بیدلیلی آن را ورد و مایه زبانت میکنی، در غم و اندوه و شادی و خوشی و ناخوشی با دوستان نزدیک و حالا دورت، در شب و صبح و قبل از طلوع و پیش از خواب، در مهمانیها و با هم بودنها و دور از هم بودنها آنها را زمزمه میکنی و بلند میخوانی و انگار آن شعر بدل میشود به نشانهیی در زندگی ات یا دستکم در یک دوره مشخص زندگی و انگار هر کاری می کنی آن شعر از یادت نمیرود. یکی از شعرهای سید با نام «کودکیهایم» برای من و حتما برای چند نفر ازدوستان دور و نزدیکم و شاید برای خیلیهای دیگر، همین مشخصه را دارد و همین معنا را به لحظهها میبخشد.
برهنه به بستر بیکسی مردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیون آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدن این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی
دفاتری سپید
زمزمهیی نازا
سرانگشتی آشفته
تو با من چه کردهای !؟ تو از یادم نمیروی!
سفره ساده از تمام دوستت دارم تنهایی، تو از یادم نمیروی
سوزن ریزِ مکررِ باران بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمیروی
بسیاری اندوه من از شمارشِ دمادم دریا، تو از یادم نمیروی
پس به بهانهای، مثلا انار خانه گل داده است یا نه،
برای کودکیهای کسی... نامه
سر بستهای بنویس.
امروز مجلس ختم من از مرگ سادهای ست، تو از یادم نمیروی
امروز سالیاد در گذشت عزلت من است، تو از یادم نمیروی
تو با من چه کردهیی که از یادم نمیروی.
می خواهم از همین ترجیع بند مکرر کمک بگیرم و بگویم ما چه شعر سید را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، چه موافق آن باشیم، چه منتقد آن، چه سید را سالها باشد که میشناسیم و چه تنها چند باری او را دیده باشیم، میدانیم مهربانی وتواضع او سبب میشود که او را به سادگی از یاد نبریم، حتی اگر در این کار اصرار بورزیم. تولدت مبارک است، سید.
رسول رخشا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست