پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گذشته در غبار ایام


گذشته در غبار ایام

فرهنگ ایرانی به عنوان یک میراث ایرانی در حد و اندازه ای هست که تمدن دنیا وامدار آن باشد, به ویژه تاریخ و انسانیت از حیث ادب, هنر,اخلاق و دین به فرهنگ ایرانی بسیار مدیون است

فرهنگ ایرانی به عنوان یک میراث ایرانی در حد و اندازه ای هست که تمدن دنیا وامدار آن باشد، به ویژه تاریخ و انسانیت از حیث ادب، هنر،اخلاق و دین به فرهنگ ایرانی بسیار مدیون است. از گوته تا آندره ژید، از رمانتیسم تا پارناسیسم، کمتر نویسنده نامداری در مکتب های گوناگون اروپایی هست که در شعر، قصه یا درام مدیون ایران نباشد. در هنر معماری با آمیزش رویاهای شرق و غرب حتی قبل از اسلا م تاثیر آن بسیار چشمگیر بود. محققان، متفق القول اند که معماری بیزانس بدون تاثیر و نفوذ معماری ایرانی امکانپذیر نبود.

تاج محل هند با آن شکوه معماری از قریحه هنرمندان معمار ایرانی الهام گرفت. باری فرهنگ ایرانی با داشتن یک عنصراصیل انسانی که معرف روح خود اوست، و با این ویژگی در فرهنگ های ملل دیگر دنیا نفوذ می کند تا بدانجا که با اقوام متجاوز و مسلط برایران در گذشته ها آنها را همچون موم در دستان هنرمند خود نرم کرده و در خود حل می کند. این عنصر انسانی را به سادگی نه تعریف و نه تعیین می توان کرد. می گوینداد وارد براون انگلیسی وقتی با دانشمندانی برخورد می کرد که می توانستند به فارسی صحبت کنند، هر زبان دیگر را کنار می گذاشت و می گفت باید فارسی حرف زد، چرا که وقتی انسان فارسی حرف می زند احساس می کند زبانش انسانی تر است. باعث افتخار و غرور هر ایرانی است که در گذشته ایرانی ها دنیا را به نام دین یا به نام آزادی به آتش و خون نکشیده اند، بعد از فتح بابل ایرانیان مرتکب قتل و غارت مردم آنجا نشدند و نه تنها اسیر نگرفتند بلکه یهودی هایی که به اسارت نبونید جلا د گرفتار آمده بودند مورد لطف ایرانیان واقع شده و آزاد شدند به دستور کورش کبیر معبد شان نیز بازسازی شد تا در مراسم مذهبی نیز آزاد باشند.

باید ببالیم از اینکه یونانی های مطرود را پناه داده و ارامنه را در داخل خانه هایشان پذیرفتند از اینکه در قرون گذشته نه جنگ صلیبی به راه انداختند و نه محکمه تفتیش عقاید درست کردند و بالا خره از اینکه روی هم رفته ایرانی ها به اندازه سایر اقوام کهنسال دنیا نقطه ضعف اخلا قی نشان نداده اند باید احساس غرور و شادمانی کرد.

با توجه به پشتوانه غنی زبان و فرهنگ فارسی برای اینکه شایستگی بزرگی خود را حفظ کنیم باید به چند و چون و پیچ وخم و سلا مت و رسایی زبان ملی بکوشیم تا دامنه فرادهی و گسترش زبان خود را در پهنه گیتی متناسب با امکانات و توانایی خود گسترش دهیم که هرچند در این راه هزینه اش سنگین است اما زیان نکرده که بازدهی آن در آن نهفته است. دایره شناخت بسیار گسترده است. شناخت ستونی از تخت جمشید، دیواره ای از «معبدناهید» کنگاور، گوشه ای از معبد «چغازنبیل» ماه نخشب«المقنع»، پاسخ «یعقوب لیث» به«خلیفه عباسی» در بستر بیماری، حماقت و خودخواهی «افشین» دلباختگی و جوانمردی «بابک خرمی» و سرانجام کار شگرف و کاخ سربه فلک کشیده «فردوسی» خردمند پراز راز و رمز و معنا و مفهوم که همه وهمه در همین رده از معرفت و شناخت و آگاهی و آشنایی جای دارند. این مرزوبوم، روزگاری با عظمت و فرهنگی بی همتا داشت. هرپدیده و هر آفریده ای زبان داشت.

گویا بود، معنا داشت، می آموخت و پرورش می داد. اما امروز همه چیز خاموش است. گنگ و بی معنا و بدآموز است. بی جهت نیست که خاور شناسان«تخت جمشید» را کاخ پادشاهی بنامند تا ذهن جوان ایرانی را از قدرت فرهنگی کشورش بیگانه نگه دارند. آنها خوب می دانند که تخت جمشید،«دبستان»،«مکتب» یا پرورشگاه فکری ایرانیان بود. در آن دوران همه چیز معنا داشت، جوان ایرانی، بیآنکه به مکتب برود، بیآن که درس بخواند، بی آنکه جور استاد ببیند، سرسفره پدرش، در دامن مادرش، در اتاق نشیمن خودش، درکوچه و بازار دانش میآموخت معرفت پیدا می کرد. در آن عهد هیچ ساختمانی ساخته نمی شد که بر در و دیوارش «نمادهای» عالی هنری جلوه گر نباشد. هیچ کتابی نوشته نمی شد که سرشار از رازهای پرمعنا و آموزنده نباشد. ادب- اخلا ق- شرم و آزرم- میهن پرستی و پاکدامنی دینداری و جوانمردی- پاکدلی و هر صفت و خصلت عالی انسانی را بی آنکه به مدرسه و مکتب و آموزگار نیاز پیدا کنند، می آموختند. آموزش و فراگیری آنها غیرمستقیم، عملی و استوار بررفتار بزرگتران بود. اما اکنون جوان ایرانی بعضا علی رغم این همه مدرسه و دانشگاه و هنرستان و هزاران مرکز انسان سازی، دیگر نه تنها خود را نمی شناسد بلکه از گذشته خود نیز بی خبر است.

نسبت به خود و زمان خود ناآگاه و فاقد معرفت لا زم است. راه را بلد نیست و برنامه ندارد. نگران و ناامید است. بی آرمان و خود گم کرده است. بی دلیل و سبب پرمدعاست و هزاران حرف و حدیث منفی دیگر امروز بیش از هر چیز جوان ایرانی نیاز دارد تا لکه های تاریک ذهن خود را پیدا کند و با تاباندن دانش و خرد لا زم با برنامه ریزی دقیق و مدون بر آن تاریکی ها نور افشانی کند.

باید از تاریخ شروع کرد. جوان ایرانی تاریخ ملتش را پیش رو گذاشته و به شناخت آن همت گمارد. ابتدا ناآرام و وحشت زده خواهد شد زیرا بیگانه، تاریخ دیگری برایش نوشته است و با حقه بازی و نیرنگ و به زور به او تحمیل کرده است. دشمن بیگانه از دیر زمان طرح تاریخی ساختگی برایش ریخته است. این طرح رانه خود، که به دست آشنای او، به دست هم میهن او اجرا کرده است. تاریخی ساختگی با مهرو نشان ایرانی! اما به راستی این تاریخ، تاریخ ملت ایران نیست و دست و فکر ایرانی در نگارش آن دخالت نداشته است.کشفیات باستان شناسی در چند دهه اخیر بسیاری از مسائل تاریخ ایران را روشن کرد و اهرمی نیرومند در خدمت شناخت دقیق از وضعیت علمی- سیاسی و اقتصادی ایران در گذشته قرار گرفت. آثار و نوشته های پیش از اسلا م با همه دستبردهایی که در آنها رخ داده، در قرن های سوم تا هشتم اسلا می، آثار گرانبها، معتبر و بی مانندی در این کشور پدید آمده است. این آثار ایرانی پیش و بعد از اسلا م روزگاری دراز، تنها مرجع و سرچشمه علمی دانشوران سراسر جهان بودند همین کتاب های علمی اروپایی، تا قرن نوزدهم، رونوشت یا ترجمه ای از این آثار ایرانی بود. هر دانشجویی که می خواست کتابی بنویسد یا سخنرانی کند مرجع او همین آثار ایرانی بود که با تاسف بسیار با گذشت زمان دچار دستبردهای زیادی نیز شده اند که با این اوصاف معتبرترین آثار نوع خود در جهان بودند. زمان به سیر وگشت خود ادامه داد و می دهد.

اروپای خواب آلود بیدار شد. رخت قرون وسطی را چاک زد و از تن به در کرد و در برابر، رخت نو پوشید، رخت کار و پیکار، رخت اندیشه های نیک و سازنده، رخت تسلط جویی و فرمانروایی برجاهای دور- بر همه چیز و همه کس و همه جا. اروپا دریافت که سیاست یعنی سیاست خارجی، سیاست یعنی موجودیت خود را حفظ کردن و مسلط شدن به آن سوی مرزها و این کار را کرد، حتی از راه هایی غیرانسانی او دخالت در امور کشورها را از راه مذهب و رخنه در روح افراد آن ملت ها، از راه پول و گمراه کردن و راه های دیگر که برایش میسر بود کوشید. در چنین شرایطی نسل جوان مشرق زمین نه با پروردگی روحی بایسته و بسنده به طرف غرب سرازیر شد. این نسل آماده و شکل پذیر به گونه دلخواه در آوردند و بار آوردند و به کشورهایشان بازگشتند.

جز ژاپن که جوانانش قبل از عزیمت به غرب ساخته و پرداخته شده بودند و بدون این که رنگ فکری غرب را بپذیرند، تکنیک های اروپایی را فراگرفته و به کشور خود برگشتند. بقیه کشورهای مشرق زمین و به ویژه ایرانی های از فرنگ برگشته، خودی خود را به کلی از دست داده و به دلخواه فرنگی بار آمده به کشورش برگشت و به دست آنها کتاب ها نوشته شد، تاریخ نوشته شد- داستان و نمایشنامه و شعر هم سروده شد. استادان غربی برای آنها به صورت «بت» درآمدند. به این جماعت تفهیم شد که نویسندگان، مورخان و ادیبان دیرین شما، دانا و آگاه نبودند. مجال اندیشیدن از او گرفته شده بود و پیوندش با گذشته راستینش قطع شده بود. دیگر با افق دید محدودش هرچه را که می بیند زشتی و پلیدی است و به ناچار به گذشته لگد می زند. دیواری بلند و رخنه ناپذیر میان او و گذشته اش برآورده اند.

او «یعقوب لیث» را رویگری راهزن از مردم سیستان می داند که کارش «عیاری» بود و از راه دزدی و راهزنی قدرتی یافت و سرانجام براثر نافرمانی خلیفه، با بدبختی مرد و برادرش سر به خلیفه سپرد. نه از عنوان «لیث» آگاه است، نه از واژه «عیار» چیزی می داند و نه از انگیزه قیام یعقوب و برادرش با خبر است. «فردوسی» را نمی شناسد و نمی داند او که بود، چه می خواست و چه کرد؟ او «رودکی» را نمی شناسد و با روح سخن او آشنا نیست. از رودکی همین را می داند که نابینا بود. او بلعمی، زکریای رازی، بونصرفارابی را نمی شناسد. نمی داند چرا «رازی» را محکوم به مرگ کردند. پورسینا، محمد طبری استخری، جیهانی، جرجانی و زوزنی ... جز نامی به خاطر ندارد. نامی آلوده به تازی گری. او خیام را نمی شناسد و به عظمت و بزرگی او اصلا پی نبرده است.

او به ظاهر «حافظ» را می شناسد اما با ژگونه. با حافظ اندیشمند ایرانی بیگانه است. «عبیدزاکانی» را به جوان ایرانی معرفی نکرده اند و او را از دایره دید جوان ایرانی دور کرده اند. «جوان ایرانی باید بداند که ایران خاستگاه فرهنگ و تمدن جهان بوده است.» همه پدیده های عالی انسانی را مردم جای گرفته در فلا ت ایران به وجود آورده اند. اختراع خط الفبایی- دانش ریاضی- دانش پزشکی- رسانه های همگانی- ترابری- کندن کاریز- نهرکشی- زه کشی- کشت و کار- رام کردن و پرورش اسب- فلسفه- شعر- معماری- ایجاد رصدخانه- نقاشی- ستاره شناسی- تقویم زمان- گزاردن آیین... همه و همه را مردم این فلا ت پدید آورده اند. باید فرهنگ و پدیده های انسانی این ملت را غربال کرده و صاف و ناب آن را بیرون کشید و به ایرانی نشان داد، و آموخت. این کار زمان مناسب لا زم دارد و تلا ش و کوشش می خواهد، گذشت و ایثار می خواهد.

در یا دلی و بلند نظری می خواهد و مهمتر از همه عشق می خواهد. واقع بینانه و صادقانه رصد کردن وضعیت فرهنگی، هر انسان شرافتمند و دلسوز ایران و زبان و فرهنگش را به چاره اندیشی عاجل وادار می سازد. جوان امروز به راهی می رود که نه راه بلکه سنگلا خی بی نام و نشان است که هویت را از آنان سلب می کند. موسیقی آنها چنان مبتذل و آزاردهنده است که به جای آهنگ ملا یم و متین صداهایی گوشخراش و سرسامآور و به جای شعر، الفاظی زشت و رکیک چاشنی همدیگر کرده که تحملش برای انسانهای عادی هم غیرممکن است. برای نجات فرزندانمان که پدران و مادران آینده این وطن کهن و سرفراز خواهند بوداز جان هم نباید دریغ کرد.

نویسنده : حسین علی خداکرمی

منابع:

۱ - تاریخ اجتماعی ایران- مرتضی راوندی

۲- آنچه ایران به جهان آموخت- دکتر عبدالحسین زرین کوب

۳- کمینگاه دشمن- دکتر محمود بختیاری