یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
کراک

پتو را پس میزند. بوی عفونت و هرم گرما نفسم را بند میآورد. «چرا نمییایی جلو؟ این جوری که کرمها را نمیبینی!» نگاهم از بالهای کج و کوله عقاب آبی خالکوبی شده روی ساعد میگذرد و میرسد به زخمی عمیق که شبیه خورشیدی سرخ و سیاه و متعفن بالای سر عقاب به قطر سکهای پنج تومانی دهان باز کرده و رشتههایی خاکستری از پوست لهیده یا چرک، مثل کرم یا سبوس گندم با گوشت گندیده در هم آمیخته است.
«کار کراکه! سر ۲ سال کرم زدم.» نوک انگشتش را دور زخم میچرخاند. پوستهها روی ملحفه بیمارستان میریزد. «اینجا کراکی زیاده! فقط که من نیستم.»
در راهروهای بیمارستان لقمان مثل هر ملاقاتکننده دیگری، اما بیگل و بیشیرینی قدم میزنم و فکر میکنم که آمدنم را مدیون وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی هستم و فکر میکنم اگر بروشور یا هر نوشتهای درباره کراک را از ستاد مبارزه با موادمخدر نخواسته بودم، اگر آنها مرا به وزارت بهداشت و اداره پیشگیری و درمان سوءمصرف مواد وزارتخانه نفرستاده بودند، اگر مدیر آن اداره بعد از ساعتها معطلی و درخواست برای فکس کردن سوالاتم درباره کراک بیشتر آنها را با جواب کوتاه «این سوالها نیاز به پژوهش دارند، نمیتوانم جواب بدهم.»
پاسخ نداده بود، اگر برای تهیه بروشوری درباره کراک به کارشناسان اداره سلامت روان وزارتخانه فرستاده نشده بودم، اگر کارشناسان مرا بار دیگر به اداره پیشگیری از سوءمصرف نفرستاده بودند، اگر دکتری که حاضر نبود اسمش را بگوید در آن اداره نگفته بود «فعلا هیچ بروشوری درباره کراک نداریم، اما در دست تهیه است»، اگر مدیرکل اداره پیشگیری و درمان سوءمصرف مواد با خشم نگفته بود «بروشوری در کار نیست، چون همه را فرستادهایم به دانشگاهها»، اگر دانشگاه نرفته بودم، اگر نمیدانستم در دانشگاه خبری از اطلاعرسانی درباره کراک نیست، اگر نمیدانستم جمعیت هدف کراک معمولا سیکل هم ندارند، آن وقت شاید اصلا گذرم به بیمارستان لقمان نمیافتاد.
مینشستم توی اداره و یکی از آن بروشورهای کذایی اطلاعرسانی را که نه من، نه کراکیها و نه دیگر جوانها دیدهاند، باز میکردم و قصهای تکراری مینوشتم که: کراک ایرانی برگ کوکائین نیست، هروئین فشرده با خلوص بالاست و شاید چاشنی آمار به آن اضافه میکردم که ۷/۲۵ درصد از معتادان، کراک ایرانی میکشند، بعد از تاریخچهاش مینوشتم و قصه کراک به سر میرسید، اما لطف دستاندرکاران پیشگیری و درمان اعتیاد مرا کشاند تا بیمارستان لقمان که از کراکیها یاد بگیرم چطور میشود با یک سنجاق قفلی و فندک اتمی و دو سوت کراک، همه روز منگ بود، یاد بگیریم کراک فقط دانه برنجی و سپید نیست، گاهی پودر است، گاهی کلوخی است، گاهی شبیه کره است، گاهی شبیه کود شیمیایی است، گاهی سپید است، گاهی زرد، گاهی خاکستری، گاهی قهوهای. کراکیها یادم دادند که کجا میتوانم یک سوت کراک بخرم و در ۲دقیقه دودش کنم.
و چطور میشود توی زندان چند سوت کراک را مثل آب خوردن مخفی کرد و...
در راهروهای بیمارستان لقمان، همراه ملاقاتکنندههای دیگر پرسه میزنم. برای پیدا کردن کراکیها گشتن لازم نیست. آنها مثل موادفروشها همه جا هستند.
گاهی که نالههای کشدار و غمانگیز آمبولانسها حیاط را شلوغ میکنند، تیم اورژانس تن خشک و لاغر یکی از آنها را که از دل خرابههای حواشی شهر بیرون کشیده، روی تخت چرخدار میگذارند و هل میدهند تا اورژانس مسمومین، تا پرستارهای نگران نبض بگیرند و همین که مردمکهای تهسوزنی را دیدند و ضربان کند قلب را شمردند، تزریق و خوراندن دارو را شروع کنند و بعد مسافر تخت چرخدار را ببرند طبقه دوم پشت میلههای فلزی ضخیم، تا سر صبر به رکیکترین فحشهای عالم و دردناکترین ضجهها گوش دهند و به خیال خودشان کراکیها و بقیه معتادان را پاک کنند، هر چند میدانند مهمانهای گیج و عبوس بخش، همین که سرپا شوند، خودشان را میرسانند پشت میلههای فلزی که راه ملاقاتکنندهها را بستهاند، زانو میزنند و التماس میکنند تا به حیاط بروند، با این رویا که با دست پر برگردند و با یکی دو سوت کراک، بلندای روزشان را در چرتهای طولانی کوتاه کنند.
● تخت اول
«تریاک از کراک بهتره.» اسمش محسن است. «منو آقام آورده اینجا. گفتم آقاجون کراک ترک نداره، گوش نکرد.» محسن هنوز ۲۳ سالش تمام نشده است. «من از وقتی چشم باز کردم خمار بودم.» تا اول راهنمایی بیشتر نخوانده، پس او هم بروشورهای کذایی را ندیده است. اعتیاد برای محسن با اکستازی آمده است. «قرص برای این که خوب بترکاند باید چهار پنج تاش را با هم خورد، عین قرص معمولی با آب.» قرص بسته به اصل بودن یا نبودنش از ۲۰ هزار تومان تا ۵۰ هزار تومان میارزد.
«بعد رفتم سراغ حشیش. بلدی بار بزنی؟» محسن کاغذ را از دستم میقاپد. توتونهای خیالی را با حشیش توی کاغذ میریزد و آن را لوله میکند. «مینشستیم توی پارک، ۸ ۷ نفری دود میکردیم. فقط میخندیدیم. هیچکی هم کاری به کارمون نداشت.» ۴ سال پیش تریاک را امتحان کرده است. «هر بستهاش ۲ هزار تومان بود. هنوز هم میکشم.» از همان وقت شبها دیر آمده خانه و صبحها دلشورهای گنگ او را از خواب میپرانده است، تا شال و کلاه کند دنبال مواد.
«خب وقتی آدم نمییاد خانه، یواش یواش ننه بابا میفهمند.» مادر حرفی نمیزده، فقط گریه میکرده، اما آقا جان... «آقام هی میآمد منو از تو خرابهها پیدا میکرد. میگفت بیا خانه، میآمدم پول برمیداشتم، درمیرفتم.» محسن جلوی آقاجان سیگار هم نمیکشد. «روم نمیشه!»
پیرمرد پیش پای من رفته است و پیش از رفتن به محسن گفته اگر ترک کند، دامادش میکند. محسن میخندد و چروکهای خنده روی پوست خشکش میماند. حتی وقتی ساکت میشود و یاد خرابههای انتهای خیابان چمن میافتد. «میدان قدس حسنآباد را بلدی؟ موادفروش تا دلت بخواهد آنجا هست!» اسم زندان را که میشنود، عنق میشود. «آقام ۹ ماه انداختم زندان که ترک کنم. آنجا مواد گیرم نیامد. پاک شدم.»
محسن از شبهای زندان میگوید، پشت پردههای نخی گل منگلی، مردهای قوزی و بداخم، کارتنها را آتش میزدهاند و کراک را با آب میجوشاندهاند. «میریزندش توی سوراخ دماغشان، این طوری!»
سرش را بالا میگیرد و جوشانده خیالی را میریزد تو سوراخ دماغش «آنها که عملشان بالاست، این طوری میکنند، بقیه همه با دود...» محسن یک سال و نیم پیش کراکی شده است. «فقط قلب درد دارم. ولی اینها گفتند کبدت هم پیاده است!» محسن دوست ندارد تنهایش بگذارم.
«خرابههای ته خیابان چمن را بلدی؟ هر سوت ۲ هزار تومان! ولی تریاک بهتره.» به خیال محسن تریاک از کراک بهتر است. «تریاک رو شاید بشود ترک کرد، ولی کراک رو نه...» محسن دلش میخواهد گریه کند ولی چشمهایش خشکند و به اشک نمینشینند، فقط ناله میکند. «دلم واسه آقام میسوزه... بهش گفتم من از دست رفتهام... فکر کن مردهام... نمیفهمه که...»
● تخت دوم
«به مولا من کراکی نیستم. به جان خواهرم، یک وقتهایی لنگ سیخ و سنجاق بودهام، ولی دست به کراک نزدهام.» سولماز نشسته است لب تخت و کتاب فارسی کلاس دوم دبستان را گذاشته است روی پاهایش. مرتضی که جانش را قسم میخورد برمیگردد و چشمهای درشت سیاهش از میان رشتههای ابریشمی براق و نرم موها که ریختهاند روی صورت، به مرتضی خیره میشوند.
حرفهای مرتضی نیمهکاره میماند. شاید چشمهای سیاه نگهش میدارند یا اخم مادر و برادرش... از سولماز میپرسم اسمش چه معنایی دارد، جواب نمیدهد. مادر، دست سولماز را پی خودش میکشد. «یعنی گلی که هیچ وقت پژمرده نمیشود.» زن بغض کرده است. صدایش میلرزد. از مرتضی خداحافظی نمیکند. چشمهای مرتضی، انگشتر حلبی سولماز را توی انگشت اشارهاش تا دم در بدرقه میکند.
ملاقاتکنندهها که میروند، مرتضی از کراک میگوید: «۲ سال پیش شروع شد.» او هم کتابها را نرسیده به دبیرستان رها کرده است. زخمهای کف دست و بالای ابرو را با ناخن میکند. «لابد خوردهام زمین. یادم نیست.» آخرین خاطرهاش از خرابهای خیلی دورتر از پاسگاه نعمتآباد است که دوزانو نشسته و فندک را زده است. «بقیهاش را یادم نیست.» مرتضی هم مثل خیلی از کراکیها چند جور اعتیاد دارد و به قول پزشکان، مولتی دراگ است. «شبی یک چکه الکل سفید میخورد، فقط از روی نفهمی و بچگی.» مرتضی ۱۸ ساله است، کشتیگیر.
«بابام هروئینی بود، وقتی مرد کسی بالا سرم نبود. زانوم تو کشتی آب آورد، بچهها گفتند تریاک دردش را میگیرد...» پاها و دستهایش ورم کردهاند. «یکهو تریاک را گران کردند، نایاب شد، ولی کراک زیاد پیدا میشد، ما هم کراکی شدیم.» مرتضی قسم خورده است کراک نکشد. «۲ برابر تریاک نشئگی و چرت میدهد.»
قسمها حریف کراک نمیشوند. جواب سوالم را با شک میدهد. «موادفروش میخوای چکار؟ بالاخره هر محلهای یکی داره...» از کیسه هم برایم تعریف میکند. به پهلویش ، جایی بالاتر از کشاله ران و پایینتر از شکم اشاره میکند «زیاد که تزریق کنی اینجا کیسه درست میشه، ورم میکنه، مییاد بالا» بعد هر وقت لنگ تزریق شدی، سوزن بزن همانجا.» مرتضی بیتاب است. پول لازم دارد. «اینجا پول میخواهند، من ندارم.»
زیر چشمی نگاهم میکند و منتظر میماند. میگویم خدمات بیمارستان تقریبا رایگان است. عرق پشت لبش را با دست میگیرد. «اصلا خجالت میکشم اینجا بمانم.» میگویم که زیاد نمیماند، تا یکی دو روز دیگر مرخص میشود.
حرفم تمام نشده، اخم میکند. کلافه میشود. زیر لب بدوبیراه میگوید. از اتاق بیرون میزند. وقت بیرون رفتن میفهمم یکی از پاها را روی زمین میکشد، همان پا که به کیسه میرسد.
● سل هم در راه است
علیرضا ملک، پرستار بخش ترک فوقسریع (UROD) تعریف میکند که گاهی وقتها همان کیسه محبوب مرتضی که نشانم داده است، راه جریان خون را میبندد و پا میگندد که ناچار قطعش میکنند، بعد یاد کامران ۱۷ ساله میافتد که کراک و هروئین و کوکائین تزریق میکرده و حالا یک پا ندارد.
به عقیده ملک، ترک فوقسریع، اگر بدون مشاوره روانشناسی باشد، فقط اسباب دلخوشی خانوادههاست و دیر یا زود معتادان برمیگردند. «بعضی از آنها که برای ترک میآیند، هنوز از مواد متنفر نیستند و این یعنی برمیگردند!» خیلی از آنها که مهمان اتاق جراحی برای ترک فوق سریع میشوند، قصد ترک کردن ندارند و فقط آمدهاند تا جواب آزمایش خونشان، نشانی از مورفین نداشته باشد.
ملک با همه بیمارانش رفیق شده است. «تا رفیقشان نباشی نمیتوانی کمکشان کنی.» او قلق هر بیماری را میداند.
«بعضیها پرخاشگرند، بعضیها فقط محبت میخواهند، بعضیها باید اعتماد کنند، بعضیها...»
گرچه ملک و معتادها میگویند کراک ایرانی نورجیزک و در نتیجه کورتن دارد که ظاهرا با تجمع چربی در اندام فوقانی، گوژپشتی، صورت ماهشکل و پفکرده کراکیها در اولین ماههای مصرف صدق میکند؛ اما به نظر دکتر بابک مصطفیزاده، متخصص مسمومیت و پزشکی قانونی و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، کراک ایرانی بیشتر ترکیبی از هروئین فشرده با خلوص بالا به همراه گچ، آهک، محرکهایی مثل آمفتامین و آرامشبخشهایی از قبیل فنوباربیتال است که به همین خاطر کار مغز و قلب را مختل میکند و میرسد به اختلال رفتاری، اختلال تکلم، لاغری مفرط، عوارض پوستی و نقص در سیستم ایمنی که دکتر سعید صفاتیان، مدیرکل درمان معتادان ستاد مبارزه با موادمخدر، نارسایی کبدی و امراض چشمی حاصل از استنشاق را هم به آن اضافه میکند.
صفاتیان مرض همیشگی کراکیها را افسردگی میداند. «یا طی اعتیاد افسرده میشوند یا پیش از اعتیاد افسرده بودهاند که به مصرف موادمخدر منجر شده است.»
مصطفیزاده هشدار میدهد که بجز ایدز و هپاتیت در کراکیها باید منتظر مرض تازهای هم باشیم. «سل! ضعف سیستم ایمنی و تغذیه بد، احتمال ابتلا به سل را در این گروه بالا برده است.» او کرمزدگی را توضیح میدهد: «با اختلال در خونرسانی به پوست، هر ضربه یا تماس سطحی بدن را زخمی میکند؛ اما زخمها روباز باقی میمانند.»
مصطفیزاده به درمان نگهدارنده با متادون به عنوان آخرین راه درمان اعتیاد به کراک معتقد است و مثل ملک به مشاوره روانشناسی همزمان و پس از اعتیاد ایمان دارد.
● سکوت، سکوت، سکوت
وقتی اصلیترین اطلاعات قابل دسترس برای عموم، وبلاگ نوشتهها میشوند، وقتی مراجع متولی پیشگیری و مبارزه با موادمخدر سکوت میکنند، وقتی میشود کراک را در کمتر از یک ساعت خرید؛ اما برای گفتگو با یک کارشناس درباره آن باید ۶ ۵ ساعت منتظر ماند و سرانجام دست خالی برگشت، وقتی هنوز هیچ پژوهش جامع و قابل استناد دانشگاهی درباره کراک وجود ندارد، وقتی هنوز اتفاقنظری درباره ترکیب شیمیایی و شکل کراک در دست نیست، وقتی از بین صدها تابلوی تبلیغاتی با نقش یخچال، تلویزیون، جاروبرقی و سشوار که در بزرگراهها قد کشیدهاند، حتی یکی به هشدار درباره خطرناکترین مخدر کشور اختصاص ندارد، مبارزه با کراک مثل جنگیدن در تاریکی است. چه کسی میتواند در تاریکی مطلق به پیروزی دلخوش باشد؟
در بخش مسمومان بیمارستان لقمان مثل هر ملاقاتکننده دیگری، قدم میزنم و به ۷۰ میلیون ایرانی فکر میکنم که نمیشوند همه آنها را در راهروهای بیمارستان چرخاند تا از کراک بیشتر بدانند.
مریم یوشیزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست