سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
هفت سین عاشقی
«السلام علی ربیع الانام و نظره الایام»
« سفره » را پهن می کنم . وسیع همچون دل یک عاشق و « سپید » مثل یاس . با خودم می گویم این دو تا سین .
آینه را می گذارم توی سفره . خودم را می بینم . شرمگین چشمانم را می بندم . حالا فرصتی است تا بر قلبم نگاهی بیاندازم . هیچ نمی بینم جز سبزی نام و سیمای دلربایت که در پس زمینه این قلب عاشق با کلکی خیال انگیز نقش بسته .
به سجده می روم می خواهم دلتنگی های یک ساله را برایت واگویه کنم . سوز اشکم سینی دیگر را کامل می کند.
دست هایم را به دعا بلند می کنم و برای سلامتی ات دعا می کنم ـ که سلامت همه آفاق در سلامت توست ـ و حالا هفت سین عاشقی من کامل می شود. به آینه نگاه می کنم . سیب سرخی می بینم که در ظرفی آب می چرخد. بر دلم می گذرد : این سین هشتم است . و تنها بر سفره چشم انتظاران یافت می شود.
می نشینم بر سر سفره . لحظه آمدن بهار را نمی دانم . گفته اند نزدیک است خیلی نزدیک . این را پدر بزرگم گفت و او هم از پدرانش نقل می کرد و من یقین دارم که نزدیک است . ساعت شماته دار یادگاری پدربزرگ را مقابلم نهاده ام و به گذشت لحظات می اندیشم . مقابلش قرآنی گذاشته ام که آن هم از او برایم به ارث رسیده و در کنار قرآن گلدانی پر از نرگس ...
تیک تاک تیک تاک . تک تک لحظات را می شمارم بهار دارد می آید و من می خواهم وقتی آمد گل های نرگس را به پیشگاهش ببرم و قرآن یادگار پدربزرگ را.
در خیالم ترسیم می کنم : مقابلش می ایستم . چشم در چشمانش می دوزم . سعی می کنم اشک نریزم تا تصویر رویایی اش تارو مبهم نشود; اما مگر می شود اشک که برای ریختنش از من اجازه نمی گیرد. سلام می کنم . قرآن پوشیده از نرگس را تقدیمش می کنم و به او فقط یک چیز را می گویم یک عدد : تمام لحظاتی که در انتظارش چشم به ساعت دوخته بودم .
بهار دستی مهربانانه بر سرم می کشد آرام و متبسم می پرسد : « و تو همه اش را شمرده ای تک تک لحظات را »
می دانم که پاسخ سوالش را می داند. فقط می پرسد تا به من بفهماند که خوب می داند چه کشیده ام . قرآن را می بوسد صفحه اولش راباز می کند و می خواند اشک در چشمانش حلقه می زند دسته ای یاس در دستانم می گذارد و می گوید : « ... »
بهت زده قرآن را از دستان بهار می گیرم و نگاه می کنم : بر نخستین صفحه ردیفی از اسم ها نگاشته شده نام همه هست : پدربزرگ پدر بزرگ و... در مقابل هرکدام فقط عددی حک شده است : لحظات انتظار...
آری ! بهار می آید و من تک تک لحظات را تا آمدنش می شمارم و اگر نباشم تابینمش فقط یک کار می کنم . قرآن را بر می دارم . ردیف آخر نامم را می نگارم و فقط یک عدد را مقابلش می نویسم .
پسرم و شاید فرزند او و یایکی از سعادتمندان روزگار وصال حتما قرآن را به دست بهار خواهد رساند.
و آن روز حتما بهار قرآن را خواهد بوسید نخستین صفحه را خواهد گشود و خواهد خواند. اشک در چشمانش حلقه خواهد زند دسته ای یاس در دستان پسرم خواهد گذاشت و به او خواهد گفت : خوشا به حال پدرت ! برو و این گلها را بر مزارش بگذار و بگو : « بهار سلامت می رساند و می گوید : این گلها را مادرم برایت فرستاده به تعداد لحظاتی که در انتظارم بوده ای . »
پسرم شتابناک به سوی مزارم خواهد دوید و بهار صدایش خواهد زد : « برگرد عزیزم ! این سیب سرخ را فراموش کردی برایش ببری ! »
یا علی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سقوط بالگرد رئیسی سیدابراهیم رئیسی شهادت ایران سقوط بالگرد بالگرد حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم شهادت رئیسی شهادت سید ابراهیم رئیسی
امتحانات تعطیلی مدارس هواشناسی تهران پلیس هلال احمر سیل قوه قضاییه شهرداری تهران مشهد سیل مشهد بارش باران
شهادت رئیس جمهور یارانه چین بورس قیمت خودرو قیمت دلار خودرو دلار بازار خودرو قیمت طلا حقوق بازنشستگان ایران خودرو
شهید رئیسی لیلا حاتمی ابراهیم حاتمی کیا تلویزیون سینما هنرمندان سینمای ایران شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زری خوشکام نمایشگاه کتاب رسانه ملی
قرآن تجهیزات پزشکی
رژیم صهیونیستی ترکیه آمریکا روسیه اسرائیل لبنان غزه فلسطین جنگ غزه حماس اوکراین ولادیمیر پوتین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال منچسترسیتی تراکتور بازی بارسلونا
هوش مصنوعی سامسونگ تبلیغات اپل موبایل نمایشگاه ایران هلث هواپیما اینترنت
سلامت رژیم غذایی مغز مردان خواب آلزایمر زیبایی استرس کاهش وزن افسردگی