سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

ناظر سترون ارباب سترون


ناظر سترون ارباب سترون

«رفته بودم به صید نهنگ» جمله ایست كه شعرهای مجموعه برآن قصد شورش دارند چون گذشته است اما شورش آنها ناقص است ومجموعه دقیقا همان «رفته بودم به صید نهنگ»است,همان چیزی كه صرفاً باید فراموش شود زیرا بر طبق گفتار خودش, او گذشته است

● نقدی برمجموعه شعر«رفته بودم به صید نهنگ» اثر علی باباچاهی

شعری كه به قول خودش پیشرو و برای فردا سروده می‌شود ناچار خود را در تكاپوی سرعت می‌اندازد، اما اعتقاد «رفته بودم به صید نهنگ» این است كه حتی در گنجایش ایدئولوژی‌اش سرعت و تكاپو نیز گذشته است، چون امری بی‌معنا است و لاجرم فراموش می‌گردد ولی او خودش هنوز دارد می‌دود.

«رفته بودم به صید نهنگ» جمله‌ایست كه شعرهای مجموعه برآن قصد شورش دارند چون گذشته است اما شورش آنها ناقص است ومجموعه دقیقا همان «رفته بودم به صید نهنگ»است،همان چیزی كه صرفاً باید فراموش شود زیرا بر طبق گفتار خودش، او گذشته است.جالب اینجاست كه این كتاب بر نمی گردد، كجا رفته است مشخص نیست. شاید تفكری بگوید انتقاد سطحی این نوشتار در كنار ساحل نشسته است و قدرت و دید تفكرش به جائی كه «رفته بودم به صید نهنگ»رفته است نمی‌رسد و… یا… اما… و…

در ابتدا شك كردم شاید به گونه‌ای غیاب باشد، اما غیاب هم در این سیستم معنا نمی‌شود حتی اجرای نا اینهمانی و بی‌هویتی مثبت در ضد شعر پساهفتاد نیز در این مجموعه قادر به اجرا نیست، كشش طولانی و اجباری متن هویت اوست كه جابه‌جا ادعای بی‌هویتی می‌كند و مبلغ بی‌هویتی است، یعنی ناراضی نیست، بلكه همان را تكرار می‌كند، نه اجرای آدورنویی نا اینهمانی، بلكه خود هویت امر بی‌هویت و تائید آن هست كه تبدیل به «رفته بودم به صید نهنگ» می‌شود.

در ابتدا منتقد در برابر امر خنثی ی«رفته بودم به صید نهنگ»مدام به قول لاكان تبدیل به ناظری سترون می‌شود و در آن موًلف یا متن اربابی سترون است كه ضربه‌هایش زیاد به من نمی‌رسد اما آرام آرام در مراحل بعد، و قتی كه از ناظر سترون بودن فرار می‌كنم آزارم می‌دهد، گزاره‌های خسته كننده و طولانی و بی‌معنی كه بی‌معنایی و تهی بودگی و شكستگی‌های بیرونی را تائید می‌كند، نه اجرا.

پس ارباب سترون «رفته بودم به صید نهنگ» سترون است، در ابتدا نه به من حمله می‌كند و نه در آغوشم می‌گیرد بلكه وضعیت بیرون را تائید می‌كند. پس ارباب سترون غیر از ظاهر مدرن و بنیان افكنش(در گذشته)با كنش‌های دور ریختن هاله و از تئوری‌های كندنی و آنارشی پرداز خود به باطنی تائیدكننده، دور از دسترس و به راحتی باید گفت به یك هاله ضخیم محافظه-كار تبدیل می‌شود. دیگری یا من باید به نا آگاهی خود اعتراف كنم، نه مولف آگاه متن.متن، مجبوری ناآگاهست كه با طناب‌های ارباب كشیده می‌شود، ارباب می‌داند كجا بیشتر اطناب كند و كجا كمتر و مدام دالها را زجر می‌دهد تا من یا دیگری ندانیم كه چه چیزی نوشته می‌شود زیرا اصلاً چیزی نوشته نمی‌شود و تنها حكم است كه گفته می‌شود.

به قول «ژیژك»:«ما فقط تا زمانی می‌توانیم خود را سرگرم جنگ‌های مخفی خویش سازیم كه دیگری نسبت به آنها آگاه نباشد» تنها چیزی كه من با تمام نافهمی‌ام می‌فهمم، توتالیتاریته‌ی مولف بورژوا و بردگی دال یا پرولتار است، یك آگاهی ماركسیستی كه آرام آرام پس از در آمدن من ازهاله‌ی ناظر سترون بیشتر می‌شود و رویه انتقادی این متن را تشكیل می‌دهد.

متن خوانده نمی‌شود، زیرا من نمی‌دانم كه چیزی روبرویم هست یا نیست، البته بیشتر نیست.سكوت من در مواجهه با این متن، تائید ارباب سترون این متن است، سترونی كه در این كتاب به جرات باید گفت نباید ارباب سترون باشد و سترونی‌اش كافی است. كتاب كه باز می‌شود، باز كننده آغاز نادانی خود را باز می‌كند.

ارباب به ما فشار نمی آورد، آسیب نمی‌رساند ولی با كنش خنثی‌ی خود، تنها انتظار واكنش خنثی‌ی ما را دارد و آرام آرام شروع به نیش زدن‌های خود می‌كند. تزریق زهر نادانی و فلج‌كننده‌ی خلاقیت سوژه‌ی روبروی سوژه‌ی بزرگ، نه نوشتار. لاكان به معنا و منظوری دیگر می‌گوید: «دیگری همه چیز را نباید بداند» و این جا من این جمله را با معنایی دیگر در مواجهه با این مجموعه می‌آورم: "دیگری هیچ چیزی را نباید بداند"و دقیقاً "رفته‌بودم به صید نهنگ" تناقضش اینجاست كه در مواجهه با دیگریست كه شكل می‌گیرد، دیگری خنثی، شكل، شكل یك ایدئولوژی كاملاً دیكتاتور و در عین حال خنثی و محافظه كار. یك تولید زور، توتالیتر شعر، تناقض عجیبی كه مترادف با وضوح دروغ است، زور زدن دال‌های مولف به دال‌های دیگر همان مولف خاص. "رفته بودم به صید نهنگ" بی‌معنایی امر بی‌معناست كه باز بی‌معناست و باز بی‌معنا. زن‌ها یا دال‌هائی افسرده و روانی شده كه بوسیله دال های كمكی"و"،"كه"،"هم"و…

با هم ازدواج‌هایی خنثی می‌كنند تا تنها طول بكشند."این صفحه باید پر شود" این جمله را هیچ دالی به خودش و دیگری لزبی‌اش حتی حق ندارد بگوید، بلكه تنها مولف است كه به دال‌ها فرمان و زور می‌راند، كه بروید. مثل اینكه یك اتاق به دو زوج مادینه حكم ازدواج اجباری می‌دهد تا فقط فضای خودش را پر كند. دال‌های تنها، صرفاً تنهایی كه فقط زور به آنها می‌زنند و آنها را هل می‌دهند البته فراموش نكنیم ارباب(مولف)تنها یك نفر است، بدون هیچ دیالكتیكی.

مار موتیف اصلی مجموعه به عقیده من همان ارباب است كه برای مخاطب، در ابتدا سترون است و برای دال‌هایش از ابتدا ناسترون. متن به ظاهر حاصل یك كنده شدن است، یك ریزش از هاله‌ای به نام سنت، اما این كنده شدن از هاله نیز امری بی‌معناست، زیرا برایش سنت امری بی‌معناست.

شعر هرگز روبروی ما نبوده است، اعلام مرگ ماست، نه خودش، همانطور مرگ تكثیر، تخیل و…

مرد و ارباب سترون كننده‌ی دال‌ها و كلفت‌های خانه‌اش در برابر دیگری بزرگ یا بیرونی حاكم، عقیم و سترون می‌ماند و هیچ واكنشی از خود نشان نمی‌دهد جز این كه دیگری‌های كوچك(كنش ناظر انتقادی نا سترون)را خسته می‌كند، همان خستگی تاریخی توتالیتاریسمی.

فریاد و ظهور خستگی دیگری‌ی كوچك، محصول هم‌ذات پنداری او(مخاطب)است با دال‌ها كه هر دو به نا‌آگاهی كشانده شده‌اند، یك ناآگاهی منفی و جنونی آپولونی و كنترل شده كه حاصل این همذات پنداری و دوستی این نوشتار روبروست.

"رفته بودم به صید نهنگ" بر خلاف پس نوشته‌هایش به مخاطب فرصت تفكر نمی‌دهد و او را خنثی و خنگ می‌كند البته مخاطب تا زمانی كه در هیئت ناظر سترون است به چنین صفتی لایق می‌باشد، اما بازكننده‌های كتاب حتی سطحی‌ترین‌شان می‌توانند از این هیئت خنثی فرار كنند، از دست اربابی سترون كه باز باید بگویم در عین سترونی و محافظه‌كاری و آرامشش حكمران مستبدی‌‌ست كه نادان‌سازی سریع‌ست. مشكل این جاست كه ممكن است و قطعاً ممكن است كه نادان‌‌ترین شخص نیز كتاب را تمام نكرده ببندد زیرا كه از تائید هویت خود بیزار است و او، یعنی "رفته بودم به صید نهنگ" مدام نادانی ما را تائید می‌كند، نه انكار و این باز یك كنش كاملاً بورژوا و حكمرانی بوروكراسی‌ی حتی شعر است، حتی در دوران پسا هفتاد شعری ما.

آرش اله‌وردی



همچنین مشاهده کنید