سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
آنها جای خالی چشم هایم را پر کرد ند

این نوشته حاوی نکتههای کاربردی و ارزشمندی در مورد نحوه کمک رسانی خانوادهها به افراد دارای معلولیت است.
من در طول سالهای تحصیلیام با مسائل، مشکلات و برخوردهای گوناگونی از جانب افراد مختلف روبرو بودم. برخوردهایی که در محیط خانوادگی، محیط تحصیلی و به طور کلی در جامعه صورت میگرفتند، هر کدام تاثیر ویژهای بر وضعیت روحی و روانی من داشتند، اما من همیشه سعی کردم که حتی از برخوردهای بد و نامطلوب دیگران هم به عنوان انگیزهای مثبت استفاده کنم و نه تنها غمگین نشدم بلکه از آن برخوردهای غلط به عنوان محرکی در جهت حرکت کردن به سوی اهدافم بهره بردم. به عنوان نمونه، زمانی که برای شرکت در آزمون کنکور سراسری آماده میشدم، برای بالا بردن اطلاعاتم در درس زبان انگلیسی به یک کلاس تست زبان مراجعه کردم. در همان جلسه اول و در لحظه ورودم به کلاس، دبیر مربوط در حضور تمام دانشآموزان خطاب به من گفت: «شما برای چه به این کلاس آمدهای؟ آیا میتوانی تستها را بخوانی و سر کلاس به آنها جواب بدهی؟ آمدن شما به این کلاس فایدهای ندارد». من در آن لحظه از این برخورد نامناسب رنجیده خاطر شدم اما به روی خودم نیاوردم و در پاسخ به ایشان گفتم: «من فکر میکنم این کلاس برایم بسیار مفید خواهد بود، چون گفتههای شما و سایرین را ضبط میکنم و در منزل به آن گوش میدهم» اتفاقاً رفتن به آن کلاس برایم بسیار مفید بود و همان سال نیز در آزمون سراسری با رتبه خوبی در رشته روانشناسی عمومی دانشگاه گیلان پذیرفته شدم.
مورد بالا نمونهای از برخوردهای نادرستی بود که در طول سالهای تحصیلی به دفعات فراوان صورت پذیرفت. اما از آنجایی که من در یک محیط خانوادگی صمیمی و پر تلاش پرورش یافتم و همیشه از راهنماییهای خوب والدینم بهرهمند بودم، آن برخوردها نتوانستند تاثیر منفی بر وضعیت روانیام بگذارند. من معتقدم افراد معلولی که در حوزههای مختلف علمی، فرهنگی و هنری تا سطوح بالا پیشرفت میکنند، همگی دارای خانوادههای روشنفکر و اندیشمندی هستند که برای رسیدن به اهدافشان از آنها پشتیبانی میکنند. خود من اگر حمایتها و کمکهای بیدریغ پدر،مادر،خواهر و برادرم را نداشتم، نمیتوانستم به مقاصدم دست یابم. با وجود داشتن بینایی بسیار کم توانستم در دانشگاه سراسری و در رشته مورد علاقهام تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل دهم، و در رشتههای هنری مثل شعر و موسیقی (نوازندگی ویولن) و رشته ورزشی دو ومیدانی به فعالیت بپردازم.
به یاد دارم که والدینم از زمانی که متوجه مشکل بیناییام شدند تا به امروز، هرگز بین من و دو فرزند دیگرشان فرق نگذاشتند، به هر سه ما به یک اندازه محبت و توجه نشان دادند، هرگز رفتار ترحمآمیز نسبت به من نشان ندادند و ضمن حفظ استقلال من، همیشه در مواقعی که به کمکشان نیاز داشتم، یاریم نمودند و این طرز رفتار را به خواهر و برادرم نیز آموختند، به نحوی که آنها از همان دوران کودکیشان هر وقت که به کمکشان نیازمند بودم، تنهایم نگذاشتند و سعی کردند که کمبود بیناییام را تا حد توان جبران کنند.
علاوه بر این اعضای خانوادهام همیشه در درجه اول تواناییهایم را در نظر میگرفتند و بر ضعف بیناییام به عنوان عاملی که تمام تواناییها و کل شخصیت مرا تحتالشعاع قرار میدهد، تاکید نمیکردند و برای هر موفقیت کوچک و ناچیزی که در عرصههای تحصیلی، هنری و ورزشی کسب میکردم، ارزش بسیاری قائل بودند و مرا مورد تشویق قرار میدادند. در واقع در تمام لحظههای شاد و غمگین زندگیام همراه و یاور من بودند.
موضوع دیگری که مطرح کردن آن در این مجال کوتاه خالی از فایده نیست، این است که والدین من از همان روزهای نخستینی که متوجه مشکل بیناییام شدند، به شکل منطقی و معقول این واقعیت تلخ را پذیرفتند و هیچگاه ضعف بینایی مرا انکار نکردند و سایر اعضای خانواده و دوستان و آشنایان را در جریان این مساله قرار دادند. همیشه وقتی در یک نشست دوستانه یا خانوادگی حرفی از من به میان میآمد، همه اعضای خانوادهام ابتدا از تواناییها، مهارتها و موفقیتهای کوچک و بزرگ من سخن به میان میآوردند و به دیگران خاطرنشان میکردند که «دختر یا، خواهر ما با وجود داشتن این مشکل بزرگ توانسته تا این حد پیشرفت کند و ما هر وقت به مشکلی برمیخوریم یا احساس خستگی و ملالت میکنیم، تلاشهای او را به یاد میآوریم و او را الگو و سرمشق خود میدانیم.» به این ترتیب والدین و خواهر و برادرم همیشه و در همه جا از زحمات و تلاشهای من تقدیر کردند. برای نمونه، پدرم همیشه به من میگفت «دخترم تو با تلاشت عاقبت همه را به زانو درخواهی آورد و همه برای تو و برای پشتکارت ارزش و احترام زیادی قائل خواند شد.» یا مادرم همیشه به من یادآور میشد «تو باید از رفتار یا حرف دیگران نسبت به خودت، چه منفی و چه مثبت به عنوان یک انگیزه قوی در جهت رسیدن به اهدافت استفاده کنی.»
در حقیقت اعضای خانواده من نه تنها از داشتن من احساس سرافکندگی و ناخرسندی نکردند، بلکه همیشه به وجودم در محیط خانوادگی افتخار کردند. هر وقت که با مشکل تحصیلی روبهرو میشدم، خانوادهام را در جریان آن مشکل قرار میدادم و آنها ضمن همدلی با من، همفکری میکردند تا با کمک آنها بتوانم راهی برای حل مشکلاتم بیابم، یا هر زمان که از مسالهای آزرده خاطر میشدم، با آنها صحبت میکردم. آنها به من میگفتند ما هرگز نمیتوانیم جای تو باشیم و از زاویه دید تو به مسائل بنگریم اما سعی میکنیم تو را درک کنیم و ناراحتیهایت را بفهمیم.
این طرز برخورد برای من بسیار تسلیبخش بود. حتی اگر آنها کاری هم برای من نمیکردند، همدردیشان یک دنیا ارزش داشت. یکبار پدر و مادرم در حضور من از پزشک معالجم پرسیدند «آیا امکان دارد هر کدام از ما یکی از چشمهایمان را به دخترمان بدهیم؟» پزشک در پاسخ به آنها گفت: «از لحاظ پزشکی این کار امکانپذیر نیست. شما نمیتوانید چشمهایتان را در بدن او بگذارید، اما میتوانید چشمهایتان را به او ببخشید.» منظور پزشک این بود که هر زمان که فرزندتان نیاز دارد با چشم بخواند یا بنویسد، شما این کار را برایش انجام دهید و جای خالی بینایی را در زندگیاش پر کنید.
خوشبختانه والدینم معنا و مفهوم گفته بالا را کاملاً درک کردند و در طول این سالها جای خالی چشمهایم را پر کردند و همیشه به این فکر بودند که من برای پیشرفت در زندگیام به چه امکاناتی نیازمندم تا آنها را برایم فراهم کنند. برای نمونه، در طول سالهای تحصیل یعنی زمانی که در مقطع متوسطه مشغول به تحصیل بودم و همچنین بعد از دوره متوسطه در دوران دانشجویی، بیشتر کتابهای درسی مورد نیازم به صورت گویا موجود نبود. البته مراکزی چون کتابخانه گویای رودکی و موسسه گویای علمی ـ پژوهشی خندق، خدمات قابل توجهی به دانشآموزان و دانشجویان ارائه میدهند و من هم طی سالهای تحصیلیام از امکانات موسسات مذکور استفاده کردم، اما متاسفانه به دلیل بالا بودن تعداد مددجویان و محدود بودن بودجه این مراکز، حداکثر یک یا دو کتاب از واحدهای درسیام را میتوانستم توسط آنها تهیه کنم.
بنابراین، به واسطه این کمبودها بار مضاعفی به خانوادهام تحمیل میشد. به عنوان مثال، مادرم با وجود شاغل بودن و برعهده داشتن مسئولیت اداره خانه و فرزندان، مجبور بود تا نیمه شب بیدار بماند و کتابهای دبیرستانی و بعد از آن دانشگاهی را برایم ضبط کند. توجه دارید ضبط کتابهای تخصصی دانشگاهی برای فردی که مدرک دیپلم دارد، مشکل و کسلکننده است. زمانی هم که مادرم مشغول آماده کردن کتابهای درسیام میشد، پدر، خواهر و برادرم ناگزیر بودند علاوه بر کارهای خودشان، در کارهای منزل نیز به مادرم کمک کنند. از اینرو همیشه تکتک اعضای خانوادهام برای کمک به من در درس خواندن، همکاری مداوم و صمیمانهای ارائه میدادند که شایسته تحسین و تقدیر فراوان است.
علاوه براینها والدینم از لحاظ مالی تا جایی که از دستشان برمیآمد، وسایل و تجهیزات مورد نیازم را برایم فراهم کردند و به من آموختند که باید واقعیت ضعف بیناییام را بپذیرم و بدانم که چگونه از کمکهای دیگران به نحو مطلوب در رسیدن به اهدافم استــفـاده کـنـم و قـدردان زحـماتشان باشم.
اکنون که به عنوان یک روانشناس به زندگی گذشتهام مینگرم و با دید روانشناسانه مسائل را تجزیه و تحلیل میکنم، میبینم که متولد شدن در یک خانواده روشنفکر و ساعی یکی از بزرگترین موهبتهای الهی بوده که پروردگار به من ارزانی داشته و امیدوارم که توانسته باشم از این همه لطف و عنایت به شکل قابل قبولی استفاده کنم و سپاسگزار باشم.
به عقیده من، طرز رفتار و نگرش اعضای خانواده فرد معلول نقش بسیار مهم و حیاتی در زندگی وی دارد.
به ویژه والدین اینگونه افراد باید بدانند که نه تنها نباید فرزند معلول خود را طرد و یا تحقیر کنند و یا مورد ترحم فراوان قرار دهند، بلکه باید به او به عنوان انسانی با تواناییهای بیکران بنگرند و از زمانی که متوجه معلولیت فرزند خود میشوند، تنها به این مسئله بیاندیشند که با وجود معلولیت، فرزندشان میتواند همپا و یا حتی فراتر از یک انسان سالم در عرصههای گوناگون پیشرفت کند و همواره در پی فراهم کردن شرایط و امکانات لازم برای تحقق این امر باشند.
از داشتن چنین فرزندی احساس سرافکندگی و سرخوردگی نکنند و بدانند خداوند با دادن چنین فرزندی به آنها قصد آزار و تنبیه کردنشان را نداشته، بلکه باید از این زاویه به موضوع بنگرند که خداوند این فرصت را به آنها داده تا به چنین انسانی کمک کنند و او را به سطوح بالای انسانیت برسانند و بدینطریق دین خود را به سرزمین و جامعهشان ادا کنند.
علاوه بر محیط خانوادگی، محیط تحصیلی نیز نقش عمدهای در زندگی فرد معلول ایفا میکند.
رفتارهای آموزگاران، مسئولان آموزشی و همکلاسیهای فرد معلول برنگرش و رفتار او تاثیرات قابل ملاحظهای دارد، بنابراین آموزش دادن و آشنا کردن افراد مذکور با وضعیت و مسائل مربوط به معلولان، امر بسیار مهم و خطیری است که توجه به آن از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
به عنوان مثال، من همیشه در کلاسهای درس نگران این بودم چطور باید متوجه شوم که معلم برای پرسیدن سئوال درسی مرا مورد خطاب قرار داده یا شخص دیگری را؟ آموزگاران زمانی که میخواهند از دانشآموز نابینا یا کمبینا پرسشی را بپرسند، باید به این مساله بسیار مهم توجه کنند که چنین دانـشآمـوزی قادر به دیدن چهره آنها نیست.
بنابراین باید موقع پرسیدن از وی حتماً نامش را بگویند تا دانشآموز متوجه شود معلم او را خطاب کرده است.
شاید این موضوع، بسیار ناچیز به نظر برسد اما در صورت توجه نکردن به آن، همین مساله کوچک میتواند اضطراب و پریشانیهای عاطفی فراوانی برای دانشآموز نابینا و کمبینا به وجود آورد.
معمولاً همکلاسیهای دانشآموزان معلول آنها را از جمعهای دوستانه طرد میکنند و در فعالیتهای هنری و ورزشی و تحصیلی شرکتشان نمیدهند که در ارتباط با همین موضوع نیز آموزگاران و مسئولان آموزشی میتوانند نقش مهمی ایفا کنند، بدین صورت که موقعیتهایی را فراهم آورند که دانشآموزان معلول مجالی برای نشان دادن تواناییها و مهارتهایشان به همکلاسیها و هم دورهایهایشان بیابند و از سوی دیگر، سایر دانشآموزان را به برقراری ارتباط با آنها ترغیب کنند و از کمکهای دانشآموزان عادی به دانشآموزان معلول در حضور دانشآموزان و مسئولان آموزشی تقدیر و تشکر به عمل آورند تا دیگران نیز به انجام این کار تشویق شوند.
با بکارگیری این روش، دانشآموزان معلول نیز از اعتماد به نفس و مهارت ابراز وجود بیشتری در تعامل با سایر افراد جامعه بهرهمند میشوند و از بودن در جمع لذت میبرند و احساس بیگانگی و استثنایی بودن را تجربه نمیکنند و تشویق می شوند برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر و بزرگتر، تلاش فراوانی از خود نشان دهند.
توصیه من به والدین، آموزگاران و مسئولان آموزشی که به نوعی با افراد معلول سر و کار دارند، این است که تا حد توان در جستجوی اطلاعات و راهکارهای روانشناسانه در ارتباط با این گروه از افراد باشندتا بتوانند به بهترین نحو، روابط مطلوب و مؤثری با آنها برقرار کنند و یاریشان نمایند تا از تمام قدرت و تواناییهایی که در اختیار دارند، حداکثر استفاده را ببرند و بدانند که یک فرد معلول دقیقاً چه توقعات، انتظارات و نیازهایی از آنان دارد و به این نکته بسیار مهم توجه کنند که فرد معلول نیز همانند یک انسان سالم، خواستار دستیابی به استقلال و رفاه اجتماعی است و این مساله برای او امری بسیار حیاتی است.
من از همه دستاندرکاران آموزشی و مسئولان سازمان بهزیستی کشور خواهشمندم موقعیتها و شرایطی فراهم کنند تا اعضای خانواده، مربیان و آموزگاران افراد معلول از کارگاههای آموزشی با موضوعات مختلف روانشناسی مربوط به معلولان بهرهمند شوند و دانش رواشناختیشان را در این زمینه غنی سازند.
همچنین کارگاههای آموزشی از قبیل آموزش ابراز وجود، آموزش فنون رفتار درمانی عقلانی و هیجانی، آموزش مهارتهای مقابله با فشار روانی را برای افراد معلول دایر نمایند.
به عنوان مثال، انجمنها و تشکلهای مرتبط با افراد معلول این وظیفه خطیر را باید برعهده بگیرند.
این اقدامات میتوانند راهگشای بسیاری از مسائل و مشکلات افراد معلول در مقاطع مختلف سنی باشد.
امیدوارم که نگارش این مطالب مفید بوده و توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم.
من به عنوان عضوی از خانواده معلولان تلاش میکنم به نوبه خود، گامهایی هرچند کوچک را در جهت کمک به هم نوعانم بردارم.
به امید روزهایی هستم که افراد معلول بتوانند زندگی آرام و بیدغدغهای داشته باشند و تک تک آنها به موفقیت های چشمگیری دست یــابـنـد و به تـمـام خـواسـتـههـایـشـان جامه عــمل بپوشانند.
این مطلب نوشته یک خانم کم بینا به نام «نسیم نوزاد» است که در شماره ۷۵ نشریه تعلیم و تربیت استثنایی به چاپ رسیده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست