سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

مشکل اصلی فقر است نه نابرابری درآمدی


مشکل اصلی فقر است نه نابرابری درآمدی

بحران باعث کاهش نابرابری درآمدی شده است

دوره دوم ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش عصر طلایی تقبیح شکاف درآمدی به شمار می‌رفت. آن زمان نگرانی راجع به نابرابری درآمدی به شدت رایج بود؛ اما اکنون به نظر می‌رسد که این نگرانی به طور کامل از بین رفته است.

این در حالی است که انتظار می‌رود، بحث نابرابری درآمدی که در سطح رسانه‌ها بحثی جذاب است، با شدت گرفتن رکود رواج بیشتری پیدا کند. مصیبتی که باعث از بین رفتن بخشی از ثروت کشور شده است، باعث شده که معاش میلیون‌ها نفر از آمریکایی‌های کم‌درآمد با مشکلات عدیده‌ای مواجه شود. بنابراین دلیل این که ما بحث در مورد نابرابری را متوقف کرده‌ایم چه می‌تواند باشد؟

قبل از این که برای این سوال پاسخی ارائه دهم، فکر می‌کنم بد نباشد تحلیلی از آن چه که شاخص‌های نابرابری می‌توانند به ما بگویند یا از ما پنهان کنند، ارائه شود. همانطور که در مقاله‌ای که اخیرا از سوی موسسه Cato منتشر کرده‌ام، آورده‌ام در یک کشور ثروتمند نظیر ایالات متحده، درآمد برای تخمین نابرابری درآمدی و رفاه معیاری نامناسب و برای تعیین عدالت اجتماعی معیاری به درد نخور است؛ در واقع برای در نظر گرفتن شکاف واقعی در استاندارد‌های زندگی، باید تغییر الگوهای مصرف در زندگی آمریکایی‌ها را در نظر بگیریم و نه تفاوت درآمد در یک لحظه از زمان را.

به عنوان مثال در همین لحظه از زمان و در جریان رکود، نابرابری درآمدی کاهش یافته است. داده‌های رسمی در زمینه بحران مالی و رکود فعلی هنوز به طور کامل ارائه نشده‌اند؛ بنابراین هنوز نمی‌توان با استفاده از آن‌ها به قضاوت درستی دست یافت اما با نگاهی بر روند‌های تاریخی می‌توان اثر کلی رکود را با اطمینان خوبی تخمین زد.

توماس پیکتی و امانوئل سائز در مقاله‌ای که در سال ۲۰۰۳ منتشر کردند، روند درآمد و ثروت خانوارهای پردرآمد از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۹۸ را مورد بررسی قرار داده بودند. این مقاله نشان می‌داد که طی این سال‌ها دریافتی‌ها و ثروت خانوارهای پردرآمد در دوران رکود کاهش شدیدی می‌یافت؛ به عبارت دیگر در این هشتاد سال، هرگاه که اقتصاد دچار رکود می‌شد، سهم خانوارهای پردرآمد از ثروت و درآمد ملی کاهش می‌یافت.

نکته‌ای که باید حتما در نظر گرفته شود این است که حقوق، پاداش‌ها و دستمزدهای ساعتی امروزه نسبت به بیست یا سی سال قبل بخش بزرگ‌تری از درآمد کل کسانی را که در پله‌های بالای نردبان درآمدی قرار گرفته‌اند، تشکیل می‌دهد. این در حالی است که تا سی سال قبل خانوارهای پردرآمد بیشتر به دریافتی‌های ناشی از سرمایه‌گذاری‌هایشان وابسته بودند. به علاوه ‌امروزه کسانی که با ثروتی که به ارث برده‌اند، زندگی‌شان را می‌گذرانند کم تعدادتر شده‌اند. این روزها، کسانی که می‌خواهند درآمد بالایی داشته باشند باید به سختی کار کنند. همان‌طور که پیکتی و سائز می‌گویند «در طبقه پردرآمد، کسانی که زندگی خود را با گونه‌ای از رانت می‌گذرانند، جای خود را به کسانی داده‌اند که کار می‌کنند.»

روش دریافت عایدی‌ها هم برای قشر ثروتمند تغییر کرده است. دریافتی سالانه مقامات رده بالای صندوق‌های پوشش ریسک، فعالان وال‌استریت و مدیران شرکت‌ها به طور روزافزون به پاداش‌هایی وابسته می‌شود که به عملکرد شرکت بستگی دارد. همین امر باعث شده که درآمد آمریکایی‌های پردرآمد به شدت نسبت به عملکرد بازار حساس باشد.

جوناتان پارکر و آنت ویسینگ جورگنسون در مطالعه‌ای که برای کرسی ملی تحقیقات اقتصادی انجام دادند، آورده‌اند: «خانوارهای پردرآمد به شدت در معرض رکودها و رونق‌ها قرار می‌گیرند.» در این گزارش تخمین زده شده که رکود فعلی درآمد و مصرف بیست‌درصد خانوارهای پرآمد کشور را به طور معنی داری بیشتر از درآمد و مصرف ۸۰‌درصد دیگر را کاهش می‌دهد. به علاوه هر چه طبقه درآمدی بالاتر باشد، ضربه رکود می‌تواند شدیدتر باشد.

همان‌طور که گفتیم فروپاشی مالی و رکود، خانوارهای پردرآمد را بیشتر تحت تاثیر قرار می‌دهد و بنابراین باعث کاهش نابرابری درآمدی می‌شود؛ اما آیا این امر را باید به فال نیک گرفت؟ خیر. کاهش درآمد این طبقه مصیبتی است که باعث می‌شود وضعیت هیچ کس بهتر نشود. کارگران با دستمزد پایین نیز از این امر به شدت ضرر می‌کنند؛ زیرا باعث می‌شود شغلشان را از دست بدهند. این در حالی است که اگر وضعیت همه بهتر شود و وضعیت برخی از افراد بیشتر از دیگران بهتر شود (و بنابراین نابرابری درآمدی افزایش یابد) همه باید خوشحال باشیم.

نابرابری درآمدی می‌تواند به دلایل متنوعی کاهش یا افزایش یابد؛ مثلا تازه‌کاران و بازنشستگان درآمدهای پایین‌تری دارند، بنابراین همان‌طور که‌ترکیب جمعیتی تغییر می‌کند، نابرابری درآمدی هم تغییر می‌کند. این امر الزاما نمی‌تواند چیز خوب یا بدی باشد. یک مثال دیگر را در نظر بگیرید؛ یک سیاست مهاجرتی سخاوتمندانه می‌تواند شکاف درآمدی در کشور را افزایش دهد؛ اما در همان حال باعث کاهش فقر جهانی می‌شود. اگر شکاف درآمدی به این دلیل افزایش یابد دلیلی ندارد که ناراحت باشیم.

البته نابرابری درآمدی ممکن است یکی از عوارض بی‌عدالتی در سیستم اجتماعی اقتصادی باشد. در این صورت نیز بی‌عدالتی باید ریشه کن شود؛ اما به خاطر این که به خودی خود بد است نه به خاطر این که شکاف درآمدی را افزایش می‌دهد.

اخیرا دولت پول مالیات دهندگان را به گلدمن ساکس داده و در واقع از پول مردم استفاده خصوصی کرده است. ما باید به این گونه اقدامات دولت اعتراض کنیم. دلیلی ندارد به خاطر این که گلدمن به کارکنانش پاداش خوبی می‌دهد و باعث افزایش نابرابری درآمدی می‌شود! جار و جنجال به راه بیندازیم.

بنابراین نکته مهم این است که نابرابری درآمدی به چه دلیلی ایجاد شده است. نابرابری درآمدی یک مفهوم مبهم و ذهنی است که می‌توانیم آن را با افزایش مالیات بر درآمدهای بالا یا افتادن در دام رکود کاهش دهیم؛ اما هیچ کدام از این دو روش مشکل اصلی را حل نمی‌کنند. مشکل اصلی ما فقر مداوم است و نه نابرابری درآمدی.

سکوت فعلی راجع به نابرابری، چه در رسانه‌ها چه در بین سیاست‌مداران، اگر ناشی از فهم این نکته باشد که ملاحظات مربوط به نابرابری درآمدی روش خوبی برای تعیین سیاست‌های عمومی نیست بسیار مبارک است؛ اما به نظر می‌رسد که دلیل این سکوت چیز دیگری باشد. ظاهرا نابرابری تنها وقتی اهمیت دارد که یک جمهوری خواه بر مسند ریاست‌جمهوری باشد.

نویسنده: ویلیام ویلکینسون

ویل ویلکینسون یکی از محققان موسسه Cato است

مترجم: دومان بهرامی

منبع: cato