دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

راهروی لیبر، مانع تبادل قلب‌ها!


این ماه بخش زنانیم. انصافا بخش زنان برای یک انترن بخش بسیار خوبیه! اولا اینکه مریضاش اکثرا واقعا مریض نیستن و بعدش اینکه آخرش یه نی‌نی میاد و همه خوشحالن! قبل از اینکه انترن بشم …

این ماه بخش زنانیم. انصافا بخش زنان برای یک انترن بخش بسیار خوبیه! اولا اینکه مریضاش اکثرا واقعا مریض نیستن و بعدش اینکه آخرش یه نی‌نی میاد و همه خوشحالن! قبل از اینکه انترن بشم یادمه یه‌بار توی وبلاگ یکی از دوستام یه مطلبی خوندم درباره رفتار ماما‌ها و پزشکا با خانم‌هایی که تو لیبر هستن. گفته بود که خیلی بی‌تفاوت و حتی تا حدودی سنگدل هستن که ناله و زاری مریضا رو می‌بینن ولی باهاشون برخورد مهربانانه ندارن که هیچ بهشون پرخاش هم می‌کنن! من اینو که خوندم به خودم قول دادم که سعی کنم که با خانمای در حال زایمان مهربونی کنم. اولین بار هم که سر یه زایمان بودم کلی مهربونی کردم. نه تنها دست خانمه رو گرفته بودم که توی درداش فشارش بده آخراش انقده هیجان‌زده شده بودم که با هر دردش خودم دست خانمه رو فشار می‌دادم! منتهاش خیلی زود دیدم درد کشیدنشون برای آدم عادی می‌شه و اینجوری می‌شه که خب داری بچه به دنیا میاری! خب معلومه که درد داره دیگه. یه‌بار یه خانمی‌آمده بود که تو فاز نهفته‌اش خیلی منگول بود و مدام سر به سر ما می‌ذاشت. بعد که اکتیو فازش شروع شد، یهو لهجه پیدا کرد. از سیما پرسیدم: «این کجاییه؟!» گفت: «نمی‌دونم.» تا چند‌دقیقه پیش که تهرانی بود! بعد دیگه خانمه شروع کرد امام‌ها رو صدا زدن منتهاش اماماش هیچ کدوم از ۱? معصوم نبودن و تا جایی که من می‌دونم همچین امام و پیغمبرایی موجود نبودن: «یا مموشی‌الخاوری یا ذوالسمتارالبستر؟!» بعدم گفت: «یا اشهد ان لااله‌الا‌الله!» دیگه من نتونستم جلوی خندمو بگیرم و خانمه هم شنید و همونطوری با ناله گفت: «آی نخندین!»

یه چیزی که من بهش فکر کردم این بود که زایمان چه‌قدر راحت‌تر می‌شد اگه به شوهرزائو اجازه می‌دادن که پیشش باشه و نازشو بکشه. این نزدیک بودنشون به هم یه‌سری خوبیایی داره، من‌جمله اینکه مثل احمد و شیرین، قلبایی که بینشون تبادل می‌شه تو راهروی لیبر گیر نمی‌کنن:

شیرین خانم که اردیبهشت پارسال با احمد آقا ازدواج کرده بودن سر دو ماه باردار میشن و به همین دلیل سر لیبر احمد آقا که هنوز خون عشقولانه در رگ‌هاش جاری بوده مدام کله‌اشو از در می‌کرده تو و از فاصله ۲ تا اتاق فریاد می‌زده: «شیرین!» بعد شیرین از اونور فریاد می‌زده: «احمد!» اون می‌گفته: «خانمی» ‌اون می‌گفته: «آقایی!» این میگفته: «عزیزم خواهش می‌کنم به خاطر من طاقت بیار!» اون از اونور می‌گفته: «تو دیگه منو نمی‌بینی! و...» ولی گاهی هم بد نیست که این فاصله‌ها هست. مثلا تخت کناری شیرین خانم بعد از شنیدن این مکالمات عشقولانه دچار‌هایپرعشقولانمیا شده و فریاد کشیده:‌ «هادی بمیری! خدا لعنتت کنه که منو به این روز انداختی!» خب شما خودتون می‌تونین تصور کنین که اگه‌هادی خان اونجا حضور داشت مسلما...!