سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

انسان معاصر و مساله معنا و هویت


انسان معاصر و مساله معنا و هویت

با ورود هگل به عرصه زور آزمائی فلسفی, راه جدیدی فراروی «انسان شناختی فلسفی » بازگشت او به تبیین انسان شناسانه كانت, مؤلفه ای بس مهم به نام «تاریخ » را اضافه كرد و تعامل و تعارض «عقل » و «نفس » را در بطن تاریخ به بررسی نشست

۱) امانوئل كانت، فیلسوف شهیر آلمانی سده هجدهم، انسان را منقسم از دو بخش «عقل‏» و «خواهشهای نفسانی‏» می دانست. به زعم وی، آدمی همیشه و همه جا درگیر كشمكش میان این دو قسم بوده است و راه گریزی از این جدال، وجود ندارد.

با ورود هگل به عرصه زور آزمائی فلسفی، راه جدیدی فراروی «انسان شناختی فلسفی » بازگشت. او به تبیین انسان شناسانه كانت، مؤلفه ای بس مهم به نام «تاریخ » را اضافه كرد و تعامل و تعارض «عقل‏» و «نفس‏» را در بطن تاریخ به بررسی نشست. در نگاه هگل، در یونان باستان، هماهنگی بیشتری بر سرشت آدمی حكمفرما بوده است و مردم، تعارضی ما بین خواهش‏های نفسانی و قوه عقلانی، حس و مشاهده نمی كردند و شكافی كه كانت توضیح داده، حتما به مرور زمان (و به تبع از تعالیم پروتستان) حادث گشته است. بدین گونه، در نظر هگل، ثابت انگاشتن و اجتناب ناپذیر دیدن كشمكش دو جزء «عقل » و «نفس »، بدون مسیری كه انسان در بستر تاریخ طی كرده است، كافی و كامل نمی‏باشد.

باری حتی اگر برای انسان قائل به سرشت‏ها و نیازهای مشترك و ثابت باشیم، (كه بسیاری به این امر قائلند) نمی‏توانیم از این پرسش فربه و بس مهم گذر كنیم كه این نیازهای ثابت و مشترك چه تجلیات كمی و كیفی از خود نشان می‏دهند؟ و به عبارت دیگر: از آن جا كه انسان به نیازها و آرمانهای خویش به صورت التفاتی نگاه می‏كند و دست‏به گزینش می‏زند عرصه‏های گوناگون تاریخ، مظهر بروز و نمود كدام یك از نیازهای آدمی است؟

بدین گونه است كه می‏توان به تقسیم تاریخ، به دو دوره قدیم و جدید دست زد و با توجه به اختلافات ماهوی ما بین انسان قدیم و انسان جدید، این تقسیم بندی را موجه جلوه داد.

انسان جدید به بشر سازنده و ساخته مدرنیسم گفته می‏شود كه بنظر می‏رسد تفاوتهای ماهوی و جوهری با آدمیان قبل از خود (كه آنها هم با یكدیگر اختلافات مهم و قابل توجهی داشته‏اند) دارد. از موارد اختلاف بشر جدید در مقابل انسان قدیم به این نكات اشارت رفته است:

الف) جدی گرفتن زندگی این جهانی و خواهان متمتع شدن از مواهب آن.

ب) نقادی از همه كس و همه چیز و زیر سؤال بردن بسیاری از جوابهای قدیم.

ج) نگاه به جهان به قصد تغییر آن و قانع نگشتن به تفسیر صرف جهان.

د) بروز و طلوع فردیت و وقوع شخصیت گوناگون.

هـ) پرسش محور بودن بشر جدید در مقابل جواب محور بودن بشر قدیم.

و) قانع نبودن به اصلاحاتی در عرصه‏های مختلف فردی و اجتماعی و خواهان تغییرات اساسی گشتن (انقلاب به جای اصلاح).

ز) طالب حقوق خود بودن (در برابر تكلیف خواهی بشر قدیم).

به گمان ما، البته همه موارد فوق در ذیل این تحلیل می‏گنجد:

«بشر كه همواره خواهان برطرف كردن رنج‏های خویش و یا توجیه آنهاست، در جهان جدید، این امنیت و آرامش را توامان با استقلال و آزادی فردی و بهاء دادن به كیستی و چیستی فردیت‏خویش خواهان گشته است. به معنای دیگر، انسان جدید، دو نیاز قوی و اصیل را توامان فراروی خویش یافته است; «نیاز به آرامش و اطمینان‏» و«نیاز به فردیت و دریافتن كیستی و چیستی آن شخصیت و فردیت‏».

رویكرد انسان زاده و زاینده مدرنیسم به اندیشه هم، در قبال این «حساسیت هویتی و شخصیتی‏» قابل توجیه است. «آن كه نسبت‏به شخصیت و فردیت و هویت‏خویش حساس است چگونه می‏تواند در قبال اندیشه‏ها و دیدگاهها و تفكرات خویش بی توجه و بی اعتناء باشد؟».

از این روست كه عده زیادی به تبع از كانت،این جمله را نماد و نمود اساسی مدرنیسم به حساب می‏آورند كه: «شجاعت اندیشیدن داشته باش‏» و این اندیشیدن و شجاعت در راستای حساسیتی كه انسان جدید پیرامون شخصیت و ردیت‏خویش داراست قابل توجیه و تفسیر می‏باشد.

ویژگی‏های دیگر بشر جدید چون: طالب حقوق بودن (نه تكلیف خواستن)، تغییر نگاه نسبت‏به عالم وآدم، نقادی، جدی گرفتن زندگی این جهانی نیز همه با این نیاز بشر (دریافتن كیستی و چیستی و حساسیت هویتی) هم آوا و هم نواست.

هر چند بشر زاده مدرنیسم هم مراحل مختلفی را پشت‏سر گذاشته است (كه در این مقال هم بدان‏ها اشاره‏هائی كوتاه خواهد شد) اما همه این مراحل را می‏توان گسستگی معرفتی و هویتی در قبال جهان قدیم و انسان آن دنیا به حساب آورد و بشر جدید كه به تبع از «حساسیت هویتی‏» خواهان آن گشته است كه پیرامون همه چیز و همه كس از نو بیندیشد، تجربیات منحصر بفرد و بی‏نظیری را در دوران مدرنیسم (و پسامدرنیسم) از پشت‏سر گذرانده است كه در نظر نگرفتن این تجربه‏ها و آزمون‏ها، هر تحلیل انسان شناختی را نیز دچار كلی بافی و عدم شفافیت و وضوح خواهد نمود.

۲) «معنا طلبی‏» و «هویت‏خواهی‏» محورهای اصلی این مقال‏اند و در این رابطه می‏توان سؤالاتی را مطرح كرد:

«معنا» و «هویت‏» به چه منظورهایی به كار می‏روند؟ رابطه بین این دو چگونه می‏باشد؟ و بشر قدیم و انسان جدید به چه طرقی با این مفاهیم سر و كار داشته و دارند؟

الف) هویت:

آدمیان همه درباره سؤالاتی چون: «انسان كیست؟ جهان چیست؟ مبدا و مقصد آدم و عالم كدام است؟ خوب و بد چه مصادیقی دارند؟ «مواضعی برگزیده‏اند و به تعبیری، بدون داشتن موضع در قبال این پرسش‏ها، آدمی تعریف خویش را از دست می‏دهد. هر انسانی، جهان را طوری می‏بیند، از خویش، تصویر و تعبیری در ذهن دارد و موضعی را نسبت‏به ارزش‏ها و بایدها و نبایدهای زندگی انتخاب كرده است. به موضع آدمی در قبال این موضوعات (انسان، جهان، ارزشها) كه اولا از وحدت و انسجام برخوردار باشد، ثانیا در نزد آدمی معتبر و مطابق واقع جلوه كند، ثالثا شفاف و واضح باشد، رابعا اثرات خویش را در همه وجوه و شؤون فردی و اجتماعی آدمی نشان دهد می‏توان «هویت‏» نام نهاد. «هویت داری‏» و «هویت‏خواهی‏» با این تعریف نیازی اصیل و بنیادین در انسان بشمار می‏رود. (حتی اگر اصالت و اهمیت این نیاز را ناشی از مؤلفه‏های تاریخی بدانیم.)

ب) معنا:

انسان را مجموعه‏ای از اعمال، گفتار، حالات، نیازها و آرمانهای گوناگون در بر می‏گیرند و آدمیان قادر نیستند به همه این اعمال، رفتار و نیازها به یك چشم نگاه كنند و ناگزیرند بعضی از این نیازها را بر بقیه برتری دهند.

به این جهت می‏توان گفت: «آدمی در هر صورت، موجودی ارزش گذار است‏» و از این امر، گریز و گزیری ندارد. در این میان انسان نیازمند مرجع و منبعی انسانی یا فرا انسانی است كه بر ارزش گذاری‏های وی مهر تایید بزند و آنها را به رسمیت‏بشناسد كه از آن نیاز به عنوان «نیاز به معنا» تعبیر می‏كنیم.

«نیاز به معنا» ناگزیری آدمی در یافتن معقولیت و مقبولیت‏برای ارزش گذاری‏ها، اولویت‏ها و ترجیح بندهای وی معنی میدهد.

ج) نكته‏ای درباره رابطه معنا و هویت:

آنكه صاحب هویت می‏شود و مواضعی ثابت و مستحكم نسبت‏به پرسشهایی چون: «انسان كیست؟ جهان چیست؟ و ارزشهای آنها كدام هستند؟» پیدا می‏كند، خواه ناخواه در زندگی صاحب معنا نیز میشود و اولویت‏ها و ترجیح‏بندهای وی معین و مشخص می‏گردد. اما عكس این مطلب صادق نیست و از معنای زندگی نمی‏توان «هویت‏داری‏» را نتیجه گرفت. آدمی می‏تواند اولویت‏هایی در زندگی خویش تعیین نماید كه در نزد او معقول و مقبول افتد بدون آنكه مدعی شناخت انسان و جهان و رسیدن به كنه آنها باشد.

۳) آنچه كم و بیش در جهان قدیم مشاهده می‏شود آن است كه قدرت، منبع و مرجعی فراتر از انسان به پرسش‏های او در قبال منشا عالم و آدم، مقصد آنها و هنجارها و ارزش‏های حاكم بر جهان و زندگی آدمی پاسخ می‏دهد و بدین گونه انسان را صاحب «هویت‏» می‏نماید. آنگاه كه بشر صاحب هویت‏شد پر واضح است كه بصورت اجتناب ناپذیر، ارزش‏ها و الویت‏های وی مشخص می‏گردد و زندگی او معنادار می‏شود.

اما در جهان جدید و پیروی آن عمل متهورانه و قهرمانانه كه انسان قصد كرد درباره همه چیز و همه كس از نو بیندیشد و بدین گونه، اندیشه و تفكر را مبدا و مركز همه چیز قرار داد، این تفكر بود كه می‏بایست‏بجای آن مرجع فرا انسانی، به شناخت جهان و انسان دست‏یابد، ارزش‏ها و هنجارهای زندگی را مشخص نماید و عاقبت ابتدا و انتهای عالم و آدم را دریابد. به عبارت دیگر، آرزوی مدرنیسم در ابتدا آن بود كه با اندیشه به هویتی ثابت و پا برجا دست پیدا كند. (آنچه بعدها از آن تحت عنوان «ایدئولوژی مدرنیسم‏» نیز یاد شده است.)

تلاش نخبگان فكری مدرنیسم چون: دكارت، لایب نیتس، هابز، اسپینوزا، هگل،... از مجراهای متفاوتی مورد بررسی قرارگرفته است، اما اگر از سطح تحلیل «هویت‏خواهی‏» به مقوله نظر بیفكنیم می‏توان تلاش این بزرگان اندیشه را، در این راستا خلاصه كرد كه آنها قصد داشته‏اند بر بستر اندیشه و تفكر، هویتی منحصر به فرد و یكتا بر پا دارند و كاری كه بشر قدیم با منابع فرا انسانی بدان نایل گشت، با عقل و اندیشه و اصول آن به انجام برساند.

اما با ظهور اندیشمندانی چون: نیچه، ماركس، كی‏یركگور و فروید خلل هایی جدی بر این «عقل محوری‏» و «عقل باوری‏» مدرنیسم وارد آمد و اندیشه و عقل رقیبان جدی فراروی خود مشاهده كرد. رقیبانی چون: نیازها و خواهش‏های آدمی، تاریخ، ایمان و ضمیر ناخودآگاه در برابر عقل صف آرائی كردند و او را به مبارزه طلبیدند.

این تحول از جنبه‏های گوناگون و مختلف، قابل بررسی است اما تحویل اندیشه به سبب‏های دیگر و فدا كردن دلیل در پای علت‏به نوعی جستجوی هویت‏بر مبنای اندیشه را نیز مسكوت گذاشت. اندیشه‏ای كه معلول خواهشهای نفسانی و نیازهای آدمی است چگونه می‏تواند به كنه جهان و انسان دست‏یابد و عقلی كه تحت فرمان «ضمیر ناخواسته و ناخودآگاه انسان‏» است‏به چه طریق قادر است ارزش‏های ثابت و مشترك زندگی بشر را تشخیص دهد؟

گاهی «بحران هویت‏» را مادر و ریشه همه بحران‏های مغرب زمین و مدرنیسم می‏دانند. در نگاه ما «بحران هویت‏» نه تنها در بر انداختن هویت تاریخ انسان بوسیله عقل نقاد، كه نا كام ماندن در ساختن هویتی بر مبنای اندیشه هم معنی می‏دهد و عقل انسانی كه برای نقادی مهیاتر به نظر می‏رسد تا بر پا داشتن و ساختن هر تلاشی را برای ساختن هویتی بر مبنای خرد، با شكست مواجه ساخته است.

حسین كاجی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید