دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

دشمن آدمهای حریص


دشمن آدمهای حریص

در میان خیل نویسندگان برجسته آمریکایی که وظیفه خود می دانستند تا شاهدی باشند بر اینکه زندگی در پنجاه سال پس از جنگ جهانی اول چگونه بوده است, اکنون عده ای بس دور از ما و بیگانه با مسائل ما به نظر می آیند اما حساب آن دسته از نویسندگان که به طرح موضوعاتی پرداختند که از تجربه های شخصی خودشان مایه می گرفت از اینان جداست

در میان خیل نویسندگان برجسته آمریکایی که وظیفه خود می دانستند تا شاهدی باشند بر اینکه زندگی در پنجاه سال پس از جنگ جهانی اول چگونه بوده است، اکنون عده ای بس دور از ما و بیگانه با مسائل ما به نظر می آیند. اما حساب آن دسته از نویسندگان که به طرح موضوعاتی پرداختند که از تجربه های شخصی خودشان مایه می گرفت از اینان جداست. اما عده ای دیگر از رمان نویسان این دوره همچنان به ما نزدیکترند، زیرا فکر و ذکرشان معطوف به مسائلی بود که همچنان در زندگی امریکایی مطرحند، و نیز به دلیل توانایی شان در تصویر کردن محیطی مادی، اجتماعی، و روانی که در ما حس بی واسطگی و آشنایی برمی انگیزد. اف. اسکات فیتس جرالد و جان اشتاینبک دو تن از این دست نویسندگان هستند. این دو نویسنده دنیای امریکایی را میان خود تقسیم کردند. فیتس جرالد از این مرده ریگ قلمرویی را برای خویشتن برگزید که ساکنانش ثروتمندان، آسوده دلان و مشتریان پروپاقرص کافه ها، و محیطش محیط شادخواریها و اتاقهای مشاوره روانپزشکان بود. و اشتاینبک از این میراث باغها و مزرعه های کالیفرنیا، سرزمین ویران دوران" رکود بزرگ" اردوگاههای پناهندگان شورشی، و محله های فقیرنشین را انتخاب کرد. او همچنین به آزمایشگاهی علمی و نیز به مکانهایی راه جست که انسانها برای تفکر و تأمل به آنجا پناه می بردند. آثار اشتاینبک جهت گیریهایی را در قبال ابتلائات بشری صورتبندی و با قدرت بیان کردند که از پیش خبر از جهت گیریهای مردان و زنان جوانی می دادند که سالها پس از دوران توفیق چشمگیر ادبی این نویسنده به دنیا آمدند. به نظر می رسد که بسیاری از شخصیتهای او پیشگامان عصیانگرانی هستند که در خلال دهه های پنجاه و شصت درکانونهای طغیان، از گرینیچ ویلج گرفته تا ناحیه هایت- اشبری سانفرانسیسکو، گرد آمدند. اما علاوه بر این، اشتاینبک هیچوقت خصلت بسیار مهم رویارویی انسان و سرنوشت را فراموش نکرد. اشتاینبک در بیست و هفتم فوریه ۱۹۰۳ در محیطی به دنیا آمد که برای پرورش تمایلات و برآوردن نیازهایش بسیار مساعد بود. دره سالیناس در کالیفرنیا محیطی مادی فراهم می آورد که در آن نوید بهروزی و بیم سیه روزی با هم عجین بودند. نوید باروری و بیم خشکسالی، که به تناوب پیش می آمد، در طبع حساس و تأثیرپذیر اشتاینبک حس حیرت را بیدار کرد و ذهن تیزش را به جنب و جوش آورد. اشتاینبک به تمام صداها، بوها، و مزه چیزها، خواه جاندار خواه بیجان بسیار حساس بود. همه اینها در وجود او جمع می شدند و، به تعبیر خودش، آگاهش می کردند که" بعدازظهر چه احساسی دارد". این پسر حساس، که در داستان اسب کهر در هیئت جودی قابل تشخیص و بازشناختن است، همانی است که از او این مرد حساس به بار آمد. اشتاینبک در همان ایام جوانی به این اعتقاد، که همیشه هم به آن پای بند بود، دست یافت که با تمام موجودات زنده همذات و هم سرنوشت است، و میان انسان با طبیعت یگانگی برقرار است. دارایی خانواده او شامل کتابهای بسیاری بود که اشتاینبک نوجوان هر چه را که برای خودآموزی به آن نیاز داشت از میانشان برمی گزید، مثل کتابهای مالوری، میلتون، شکسپیر ،دانته، گوته، داستایفسکی، و توسیدید. خانواده اش که نه ثروتمند بود و نه فقیر،اجتماع کوچک خوبی بود که افرادش، هرگاه می توانستند، به یکدیگر کمک می کردند و کوچکترین نشانه ابتکار و استقلال را مورد حمایت قرار می دادند.

با آنکه منطق اشتاینبک سرد و خشک بود ولی خلق و خوی اش چنین نبود. تمام آثارش آکنده از خشم و غضب علیه بیعدالتی، بیزاری از زهد ریایی، و تحقیر حیلت سازی و حق بجانبی نظام اقتصادیی است که بهره کشی، حرص و آز، و ددمنشی را تشویق می کند. در طول پنج سالی که اشتاینبک به طور متناوب در دانشگاه استنفورد حضور می یافت( در پایان نیز به خود زحمت گرفتن گواهینامه را نداد) به کارهای عجیبی، که معمولاً کار بدنی بود، دست زد؛ مثلاً مسئول مزرعه، کارگر جاده سازی، ناوه کش، جاشو، و پنبه چین شد. این شغلها برایش مطلوب بود چرا که به این ترتیب از نزدیک با گروه عظیم کارگران مرتبط می شد، و قبل از آنکه آنان را چون الگویی در داستانهایش به کار گیرد دوستان خود را از میانشان برمی گزید.اشتاینبک در بیست و هفت سالگی که اولین رمانش، جام زرین(۱۹۲۹)، را منتشر کرد دیگر برای کار ادبی آماده بود. در طی بیست و پنج سال بعد چیزهای بسیاری نوشت. یازده رمان(به خدایی ناشناخته، ۱۹۳۲؛ تورتیلا فلت، ۱۹۳۵؛ در نبردی مشکوک، ۱۹۳۶؛ اسب کهر، ۱۹۳۷؛ خوشه های خشم،۱۹۳۹؛ موشها و آدمها، ۱۹۴۰؛ ماه پنهان است، ۱۹۴۲؛ راسته کنسروسازان،۱۹۴۵؛ اتوبوس سرگردان، ۱۹۴۷؛ مروارید، ۱۹۴۷؛ شرق بهشت،۱۹۵۲) و نیز دو مجموعه داستانهای کوتاه(چمنزارهای بهشت، ۱۹۳۲؛ دره دراز، ۱۹۳۸). او همچنین دو تا از رمانهایش(موشها و آدمها، ۱۹۴۰؛ و ماه پنهان است، ۱۹۴۲) را به صورت نمایشنامه درآورد، و یک نمایشنامه به شکل داستان( لهیب سوزان، ۱۹۵۰) نوشت. از دیگر آثارش یک کار مستند(روستای فراموش شده، ۱۹۴۱)، دو جلد گزارش(بمبها به کنار، ۱۹۴۲؛ و یادداشتهای روسی، ۱۹۴۸)، و یک یادداشت روزانه سفر و پژوهش علمی( دریای کورتز، ۱۹۵۱) است. کارش از همان ابتدا ماهرانه و تخصصی بود: کتابهایش بر اساس اصول هنری موردنظر خودش بدقت طراحی شده بود. حاصل کار اغلب تکان دهنده، همیشه هول آور، و در بسیاری موارد سخت اثرگذار بود. دو رمان دیگر(پنجشنبه شیرین،۱۹۵۴؛ و زمستان ناخوشنودی ما،۱۹۶۱) و چند اثر مختلف دیگر نیز بعدها نوشته شد. اما آثاری که اشتاینبک در مراحل پایانی پدید آورد عمدتاً از نظر منتقدان فکور نومیدکننده بود. از اعتراف خالی از تصنع نویسنده در کتاب "سفرهایم با چارلی"(۱۹۶۲) معلوم می شود که این آثار از نظر خودش هم نومیدکننده بوده است. شرح این سفر با سگ محبوبش به سراسر ایالات متحده امریکا همانقدر که تجربه ای است در خودشناسی، به همان میزان کوششی است در کشف دوباره امریکا. در این کتاب صحنه ای وجود دارد که در آن مسافر تنها در ورمونت، از منبری به وعظ آتشین اصولگرایی کهنه پرست گوش می کند. اشتاینبک می گوید که این سخنان تند و درشت مربوط به ضعف و قصور انسان را به خود گرفت:" چند سال بود که دیگر نظر خوبی به خود نداشتم." درست در این زمان بود که جایزه نوبل ادبی، البته با تأخیر و همراه با عذرخواهی، به وی اعطا شد. مخالف شدید بسیاری از مفسران با این گزینش باید این تاج افتخار را برایش به تاج خار تبدیل کرده باشد.

اشتاینبک از آن پس دیگر کار مهمی نکرد. و چون تمایلش را به هنر از دست داده بود به نوشتن قطعه های ژورنالیستی پرداخت، مثل امریکا و امریکاییان (۱۹۶۶). زندگی خصوصی اشتاینبک نیز بدون درگیری نبود؛ سه بار ازدواج کرد و دوبار کارش به جدایی کشید. اما گاه به گاه که با احتیاط پرده را از روی زندگی خصوصی اش، در سفر با چارلی، کنار می زند معلوم می شود که آخرین ازدواجش شاد و خوب بوده و شیوه زندگی اش در این دوره که سفر با قایقی تفریحی بر روی لانگ آیلند و داشتن خانه ای شهری در نیویورک و دوستانی باوفا تکمیلش می کرده است- دلخواهش بوده است.جان اشتاینبک در بیست دسامبر ۱۹۶۸ در شهر نیویورک دیده از جهان فروبست.اشتاینبک در زمان حیاتش از نظر بسیاری از منتقدان کارآموزی همیشگی بود. او فرمهای بسیاری را آزمود و یک بار به شکل کودکانه ای بدین مباهات کرد که هیچ یک از کتابهایش مثل دیگری نیست.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.