جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

داستان خیابان ها و چریك های مرده


داستان خیابان ها و چریك های مرده

دو رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» نوشته فرخنده آقایی و «بازی آخر بانو» از جمله آثار موفق ادبیات داستانی سال ۱۳۸۴ بودند

دو رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» نوشته فرخنده آقایی و «بازی آخر بانو» از جمله آثار موفق ادبیات داستانی سال ۱۳۸۴ بودند. نویسنده اولی یعنی فرخنده آقایی، سبك و سیاقی شناخته شده دارد و از نخستین كارهایش یعنی تپه های سبز، راز كوچك و... تا به امروز از نویسندگان فعال سال های دهه هفتاد و نیمه نخست دهه هشتاد بوده است. سابقه و كارنامه نوشتاری فرخنده آقایی، شمایل نویسنده ای را می سازد كه مسئله های هویتی زنان جامعه ایران از مهم ترین دغدغه های او است. او در كنار چند نویسنده زن دیگر مانند ناهید طباطبایی، زویا پیرزاد و... (به عنوان نویسنده داستان كوتاه) روایتگر فضاها ومولفه هایی شد كه معمولاً از بسامد زندگی شهری و تاثیرش بر زنان ساخته شده بود. آقایی رمان از شیطان آموخت و سوزاند را بعد از تجربه ناموفق «جنسیت گمشده» و مجموعه داستان «گربه های گچی» منتشر كرد. رمانی كه فضای خاص آن و اجرای خلاقانه روزگار یك زن وابسته به اقلیت بر جذابیت آن افزود. رمان «بازی آخر بانو» در ماه های پایانی سال ۱۳۸۴ به بازار آمد. رمانی از بلقیس سلیمانی كه در ماه های آخر سال گذشته، توجه منتقدان موافق و مخالف فراوانی را به خود جلب كرد. این اثر اولین نوشته داستانی بلقیس سلیمانی به حساب می آید. نویسنده ای كه چیزی نزدیك به دو دهه را در حوزه نقد ادبی فعالیت كرده و نوشته های فراوانی در باب مفاهیم، كتاب ها و نویسندگان مختلف را منتشر كرده است. سلیمانی به عنوان منتقد جایگاه تثبیت شده ای دارد و اولین رمان او در شرایطی منتشر شد كه بسیاری براین گمان بودند كه این منتقد میانسال می خواهد ادامه دهنده سنت منتقد- نویسنده در ادبیات ایران باشد، به همین دلیل اعم منتقدان رمان وی را از پیش شكست خورده دانسته و با نگاهی هدف دار اثر او را در دست گرفتند. اتفاقی كه نتایج برعكسی به همراه داشت و سلیمانی و رمانش نمره قبولی گرفتند. در این نوشتار نگاهی به این دو رمان مهم سال ۱۳۸۴ خواهم داشت.

● از شیطان آموخت و سوزاند- بره گمشده راعی

همان طور كه اشاره كردم فرخنده آقایی نویسنده ای است كه از شكل های مختلف زندگی زنان شهری سود برده و روایت هایی را می سازد كه در آنها مولفه هایی به نام «هویت اجتماعی» و «زندگی در دنیای شهر» اهمیت دوچندان دارند. آقایی در رمان از شیطان آموخت و سوزاند، راوی زندگی زنی ارمنی مذهب می شود كه از خانه رانده شده و در كتابخانه پارك اندیشه زندگی می كند. این زن میانسال تمام وقایع روزانه را در دفتر یادداشت اش می نویسد و آنها را شماره گذاری می كند. آقایی با این تكنیك قدیمی ولی جذاب، زمانی نزدیك به دو سال از زندگی این شخصیت را روایت می كند... فرخنده آقایی در رمان از شیطان آموخت و سوزاند فرم و ساختاری را در پیش می گیرد كه با توجه به موضوع روایتش قابل تامل است. قهرمان او كه نشانه هایی از بیماری روانی را نیز بروز می دهد، یك شخصیت تلف شده و به قول دیگران بی اهمیت است. این بی اهمیتی از تقابل او با ساختار زندگی شهری و وضعیتی سرچشمه می گیرد كه او را به این موقعیت بی مكانی و بی خانمانی دچار كرده است. پس می توان این طور گفت كه انسان فرخنده آقایی به دلیل بی خانمانی، دغدغه ای به نام «مكان» دارد. این دغدغه را من مهم ترین ویژگی موضوعی ای می دانم كه رمان را به سمت یك بافت درخشان فرمی پیش می برد. به این شكل كه او با قرار گرفتن در یادداشت های روزانه اغلب عادی و تكرار مداوم و بی نتیجه یك مسیر روایی در جست وجوی ساختن یك مكان ذهنی برای تثبیت وجودی خود است.

او از نسل پرسوناژهای شهری ای است كه بخش عمده ای از تكامل خود را در حفظ و یا ثبت یك مكان محوری اعم از خانه، شهر، محله و... متصور می دانند، بنابراین با گرفته شدن این عنصر لازم و مهم آنها به شكل آوارگانی درمی آیند كه چنان در تاروپود خیال درونی فرومی روند كه نمی توان بر صادق یا كاذب بودن شان اطمینان داشت. این نگره زیستی- رئالیستی مهم ترین نكته ای است كه ساختار خاص رمان را توجیه می كند. اقلیتی در شهر تهران كه مالیخولیای خانه دارد. آنچه كه آقایی را به نویسنده ای صاحب فكر تبدیل می كند، این است كه او این مالیخولیا را از شكل و معنای نمادینش دور كرده و به آن هویت و بافتی ساختاری می بخشد. قهرمان او زنی معمولی و «بی اهمیت» است، بنابراین با استفاده از ناخودآگاه مكان گرایی خود، لوازمی را روایت می كند كه به واسطه آنها می توان زندگی در پاره پاره های این یادداشت ها را شكل تراژیكی از مكان دانست. نوع فكر و اجرای روایی آقایی ریشه در سنتی دارد كه در نویسندگان غربی ای مانند كنوت هامسون (رمان گرسنه) یا رومن گاری (رمان زندگی در پیش رو) دیده ایم. او با حذف یا متزلزل كردن یكی از مهم ترین وجوه زیستی قهرمان اش، به او اجازه می دهد تا آن را به شكلی انتزاعی و بیمارگونه بازآفرینی كند. استفاده هوشمندانه آقایی از مناطق، فضاها و انگاره های شناخته شده و آشنای شهر تهران باعث شده تا وجوه اكسپرسیونیستی موضوع تقلیل پیدا كند و آنچه كه می توان آن را نوعی رئالیسم سیاه نامید متولد شود. رئالیسمی كه ناداشته ها و ازدست داده های ذهن راوی خود را به شكلی خیالی و انتزاعی و در نهایت موقتی می سازد. در واقع رمان از شیطان آموخت و سوزاند را باید اثری دانست كه در حال به تاخیر انداختن نقطه و سقوط پایانی است. ابژه با استفاده از این موقعیت به هر سو می رود، روایت می كند، شطح می گوید و حتی تن به خیابان خوابی می دهد ولی می كوشد تا شكل آبرومندانه و عرفی یك انسان شهری را حفظ كند. شرح این تلاش ها همان چیزی است كه قسمت عمده ای از لایه و پوسته بیرونی روایت را ساخته است.

زمانی كه این پوسته بیرونی شكل پاره پاره و تكه تكه ای به خود می گیرد ما از آشفتگی عمیق ذهن راوی آگاه می شویم. آشفتگی ای كه در نهایت ادامه پیدا می كند و مدام در حال به تاخیر انداختن آن چیزی است كه شخصیت باید آن را بپذیرد. شمایل شهر تهران در آخرین رمان فرخنده آقایی، شمایل و پرتره شهری متناقض است. شهری كه ابعاد مكانی اش به عنوان مهم ترین و اصلی ترین جنبه وجودی او، در راستای بیرون راندن و اخراج یكی از شهروندان عمل می كنند. با این نگره قهرمان فرخنده آقایی دل به همان مكان ذهنی ای می بندد كه برای خود ساخته است. مكانی كه در رمان به شكل یك قرائت خانه عمومی شبانه روزی و تا حدودی نمادین ساخته شده است. این زن نه گذشته قابل اطمینانی دارد تا مدام به آن متوسل شود و نه قرار است اتفاقی بیفتد كه او را از این وضع نجات دهد. پس زندگی در دنیای متن و نوشتار را برگزیده و از آن به عنوان سند، جایگاه و فرصتی برای امنیت استفاده می كند. از سوی دیگر «اقلیت مذهبی» زن نیز در ساخته شدن وضعیت هویتی اش تاثیر فراوان دارد. این اقلیت (به معنای نوعی از شكل شخصیت پردازی ادبی) با آنچه كه در آثار مهم ادبیات اقلیت مانند نوشته های بكت، كافكا و یا كوندرا می بینیم، متفاوت است. این اقلیت وجهی ناخواسته است كه خواسته یا ناخواسته، شخصیت را دچار تنهایی دوچندان می كند. بنابراین قهرمان سرگردان فرخنده آقایی از وضعیت اقلیت برای ارائه سویه ای روشنفكرانه سود نبرده و آن را یك موقعیت ازپیش تعیین شده می انگارد. در كنار دو محور اصلی بی مكانی و بی اهمیتی، محور سومی نیز در خاص تر شدن شخصیت رمان فرخنده آقایی موثر است. نام این مولفه را كه تكمیل كننده دو عنصر قبلی است، می توان «جهالت» گذاشت. جهالت یا نادانی به معنای اخلاقی آن نیست، بلكه در این رمان حكایت از وضعیتی دارد كه در آن شخصیت قادر نیست تا نظر و منظور بیرونی را نسبت به خود درك كند. او كه موجودی رانده شده است، اسیر ترحم ها یا بی توجهی مولفه های دیگر متن است، پس می تواند به انتخاب رویه ای تك نفره و خودمحور به یك شكل ناقص اسطوره ای نزدیك شود، ولی قهرمان فرخنده آقایی اسیر و متوهم خوش بینی است. او به دلیل فقدان آگاهی و یا دور نگاه داشتن قوه آگاه كننده از ذهن خود، می كوشد تا برای بی رحمی متن خود توجیه بتراشد. این نادانی ریشه در همان ذهن آشفته هزارتكه ای دارد كه از نداشتن مكان و جایگاه تثبیت شده بیرونی به سوی ساختن دنیای شیرین ذهنی حركت كرده است. قهرمان آقایی آنقدر خوش بین است كه حتی در سخت ترین لحظه ها و شرایط نیز، اعتقاد به نفس اش را از دست نداده و دچار فروریزی كامل بیرونی نمی شود. با این شكل از روایت، از شیطان آموخت و سوزاند رمانی است كه با بازخوانی از یك شكل مرسوم روایی، تلاش كرده شخصیتی را در آن روایت كند كه فقدان جهان بینی خردورزانه قهرمان به همراه هجوم نیروهای بازدارنده و یا بی تفاوت به سوی او، باعث شده تا یكی از موفق ترین رمان های رئالیستی ایران در سال ۸۴ نوشته شود. فرخنده آقایی با این تركیب بندی و هارمونی از یك معضل اجتماعی بی خانمانی _ و یك وضعیت خاص _ اقلیت مذهبی _ شخصیتی را می سازد كه برای تمام این معادل های بیرونی و گاه پیش پا افتاده یك خیال و یا وهم عمیق ذهنی و متنی می آفریند. این رمان را باید سرآمد دوره ای در نویسندگی آقایی دانست. رمانی كه به زعم من اثر و یاد چند نوشته نه چندان موفق آقایی را از یاد می برد.

مهدی یزدانی خرم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.