جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

بحران مدرنیته و بحران ما


بحران مدرنیته و بحران ما

اگر بپذیریم که درک و شناخت ما از بحران امروزی مدرنیته می تواند عاملی موثر در شناخت تاریخ مدرنیته و ریشه های بحران آن باشد پس قاعدتا نیاز و ضرورتی نیست تا برخورد ما با مدرنیته بر اساس آن نظم و انسجامی باشد که طی چهارصد یا پانصد سال گذشته , بر مدرنیته و تاریخ معاصر اروپا رفته است

اگر بپذیریم که درک و شناخت ما از بحران امروزی (( مدرنیته )) می تواند عاملی موثر در شناخت تاریخ (( مدرنیته )) و ریشه های بحران آن باشد پس قاعدتا نیاز و ضرورتی نیست تا برخورد ما با ((مدرنیته)) بر اساس آن نظم و انسجامی باشد که طی چهارصد یا پانصد سال گذشته , بر (( مدرنیته )) و تاریخ معاصر اروپا رفته است .

و همچنین اگر بپذیریم که مسئله اصلی (( مدرنیته )) امروزی بودن آن است و یا به تعبیری دیگر , یافتن خود است در زمان ! با پرسش اینکه زمان حاضر چیست و چگونه است ؟و انسان امروزی در چه وضعیت فکری و تاریخی قرار دارد ؟ به طور طبیعی با رویکرد غالبی روبرو می شویم که معترضانه از هر دو وجه جامعه مدرن , هم نظام سرمایه داری واقعا موجود و هم نظام سوسیالیستی واقعا موجود , آزردگی و سرخوردگی فکری و سیاسی یافته است . بدان دلیل , که در هر دو نظام غالب موجود , آن اندیشه روشنگری , و آن فردیت تاریخی , و آن جامعه آزاد و متکثر و عادلانه و صلح طلبی را که در چشم انداز آرمانی خود جستجو و طلب می کرد نیافته است.

در نظام سرمایه داری , با جنگ و کشتار ده ها میلیونی انسان ها طی جنگ جهانی اول و دوم و کوره های آدم سوزی آشویتس , و بعدها جنگ در کره , ویتنام , کامبوج و سرکوب قیام های ملی و مردمی در آمریکای لاتین و آسیا , و اکنون جنگ در بالکان , افغانستان , عراق , فلسطین و جامعه ای پر مصرف و از خود بیگانه رو بروست . و در نظام سوسیالیستی واقعا موجود هم – هر چند به عمل کرد این نظام در امر ایجاد کار , مسکن , بهداشت و سواد آموزی همگانی , بدیده احترام می نگرد –بیدادگاههای استالینی و تبعید گاههای سیبری و سد پولادین دیوان سالاری حزبی , همراه با قهر و خشونت خمرهای سرخ و انقلاب فرهنگی خرد ستیز مائو و نفی فردیت ها و دمکراسی و تکثر و ساختاری منجمد و ایدئولوژیک را در مقابل خود می بیند که با رویاهای عقلانی و تاریخی و سوسیالیستی مدرن مارکس , فاصله­ی زیادی دارد.

این رویکرد غالب , در درون خود , به دو بینش انجامیده است.

۱) بینشی که , هسته خرد ورزی انسان معاصر برخاسته از دل و درون ((مدرنیته)) را , از آغاز رنسانس تا کنون , طی نزدیک به چهارصد و یا پانصد سال , هدف قرار داده است . و با توسل به این­جنگ­­ها و کشتار ها و خشونت های طبقاتی و قومی و نژادی , که آنها را زاییده عقل ورزی و عقلانی کردن و غلبه خرد ابزاری و ماشینیسم بر حیات بشری می داند , از ((مدرنیته)) بعنوان پروژه ای فاجعه آمیز , شکست خورده و تمام شده یاد می کند . و با ادعای گذر از ((مدرنیته)) در ((پست مدرنیسم)) با جزء نگری خاص آن , که نفی بینش های منسجم تاریخی جهان شمول و مبارزه طبقاتی و علم قانون مندی تحولات اجتماعی را همراه دارد , بدنبال تفسیری جدید از جهان و مامنی برای آرامش روحی خود می­گردد .

۲) بینشی دیگر , که بر خلاف بینش نخست , فجایع و بحران های تاریخ معاصر و دوران کنونی ما را , نه متوجه ((مدرنیته)) بلکه متوجه بی خردی و ذهن پیش مدرن غالب بر مناسبات جهانی و بشری , و دور شدن از اندیشه روشنگری و دور زدن ((مدرنیته)) ارزیابی نموده , و به ((مدرنیته)) بعنوان پروژه ای تاریخی و ناتمام نظر دارد . که بر اساس آن, فاشیسم و تبعات اندیشه های استبدادی و استبدادگرا و سرکوب گر, دیگرنه نتیجه ((مدرنیته)) بلکه نتیجه رشد اندیشه های ضد روشنگری و پیش مدرن و خردگریز – که معلول ناتمامی پروژه ((مدرنیته)) است – قلمداد می گردد .

این بینش , در ((مدرنیته)) و ((خرد)) ورزی بالنده و نگرش ((انتقادی)) در آن , نیرویی می یابد که با تکیه بر آن می توان بر بحران موجود جهانی و پدیده هایی چون جنگ , استثمار , از خود بیگانگی انسان و تخریب محیط زیست و... غلبه کرد و با خلق جامعه ای مبتنی بر عدالت مدرن , بر پایه دمکراسی و تکثر و آفرینش فردیت های تاریخی , زمینه عینی و ذهنی جامعه ای آزاد , عادلانه و آرمانی را متحقق ساخت .

بینش نخست , از آنجا که بر پایه نفی ارزش های مثبت مدرنیته بنا شده است و تغییرات و تحولات پس از دهه هفتاد میلادی و فرا روئی نظام سرمایه داری به نظامی جهانی را , یک گسست تاریخی و آغاز یک دوران جدید - نه یک فرایند , به مفهوم و معنای ((تغییری)) که ریشه در ساختار و منطق نظامند سرمایه داری از آغاز داشته و به سبب جهانی شدن برای آن نمی توان گسستی قائل شد – می بیند , نا توان در ارائه طرحی نو و تاریخی برای نقد واقعیت بحران تاریخی و جهانی کنونی است . هر چند با طرح مقوله (( پست مدرنیسم )) سعی در القا این تصور را دارد که پدیده ای (( نو )) و سوای (( سرمایه داری )) است و بدان باید بعنوان بازتاب موقعیتی پس از (( مدرنیته )) نگریست .

این بینش , با نقد رو بنائی از مناسبات نظام سرمایه داری و در نهایت تقابل فرهنگی , به ظاهر قصد عبور از نظام سرمایه داری و بحران کنونی را دارد . ولی از آنجا که فاقد منظری تاریخی است , قادر به تحلیل ریشه ها و علل بروز بحران عمیق موجود نظام سرمایه داری در وجه ساختاری آن نیست . از همین روی با مخدوش کردن علل و اساس بحران امروزی , و بهره گیری از فضای بعد از دهه هفتاد میلادی تحت عنوان دوران جدید و جهانی شدن و بحران اروپای شرقی , ضمن رواج فرهنگ خرد ستیزی و بدبینی و تقابل با دست آوردهای عصر روشنگری و بی پایه دانستن علم تحولات اجتماعی و مبارزه طبقاتی، آینده ای مبهم و تاریک , در چشم انداز تاریخی بشر معاصر تصویر می کند .

اما بینش دوم , از آنجا که بر بنیان تفکر مدرن مارکس راستا و بالندگی یافته است و از منظری تاریخی و ساختاری – متفاوت با بینش نخست – به جهان و بحران آن می نگرد , تغییرات نظام سرمایه داری و جهانی شدن آن در عصر حاضر را , نه یک دوران جدید و عبور از نظام سرمایه داری , بلکه به عنوان یک فرایند به مفهوم تغییرات ذاتی و قانونمند درون خود نظام سرمایه داری ارزیابی نموده , و در آن ((گسست)) از نظام سرمایه داری موجود و گذر به یک ((دوران جدید)) نمی بیند .

این بینش , با تکیه بر اندیشه مارکس در امر انقلاب دائمی در تولید و تغییرات بی وقفه در تمامی شرایط اجتماعی , و دود شدن هر آنچه سخت و استوار است – که نفس و جوهر نظام سرمایه داری را هدف قرار داده است – در الگوی جهانی شدن به مثابه یک فرایند تاریخی سرمایه , آن چیزی را می بیند که مارکس در بیش از صدو پنجاه سال قبل در مانیفست دیده بود: ((بورژوازی , با پیشرفت پر شتاب تمام ابزارهای تولید , با تسهیل بی اندازه وسائل ارتباطی , تمام ملت ها و حتی نا متمدن ترین آنها را جذب تمدن می کند .قیمت های ارزان کالاهای بورژوازی توپخانه سنگینی است که با آن تمام دیوارهای چین را در هم می کوبد و نفرت به شدت لجوجانه بربرها را از بیگانگان وادار به تسلیم می کند . تمام ملت ها را مجبور می­کند , از بیم نابودی شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند , آن ها را مجبور می کند آن چه را تمدن می نامد میان خود رواج دهند , یعنی خود نیز , بورژوا شوند . خلاصه , جهانی مطابق نقش خویش می آفریند)) ص ۲۸۱ مانیفست پس از صد و پنجاه سال ترجمه حسن مرتضوی

این بینش , در راستای نگرش وافق نگاه مارکس , که هر تلاش و کوششی برای چیرگی بر بحران مزمن سرمایه داری , راه را برای بحران های عمیقتر و گسترده تر آن هموار می سازد؛ بحران امروزی نظام سرمایه داری و (( جهانی شدن )) آن را بحرانی ساختاری و متفاوت از بحران های ادواری گذشته نظام سرمایه داری ارزیابی نموده و بر این بینش و باور است که , بحران ساختاری امروز نظام سرمایه داری جهانی, بر خلاف بحران های گذشته آن , اولا بحرانی مربوط به چند کشور سرمایه داری نیست , بلکه تمام نظام سرمایه داری را در بر می گیرد و شکل و هویتی عام و جهان شمول دارد . ثانیا محدود به دوره ای خاص و زمانی محدود نیست . و در آخر اینکه بر خلاف بحران های گذشته که شکلی لحظه ای و فورانی داشته اند, دارای خصلتی خزنده , طولانی و پایدار است و تا فرو پاشی و مرگ این نظام ادامه دارد.

این بینش , بر پایه چنین نگرش و منظری , بر این باور پای می فشارد , که بحران ساختاری نظام سرمایه داری , در وضعیت و موقعیت تاریخی کنونی , به دلیل انباشت و تجمع تضادها در بعد های اقتصادی, سیاسی , نظامی , فرهنگی و محیط زیست به جایی رسیده است که بتوان آن را حد و مرز نهایی این نظام جهانی قلمداد نموده , و همه آن ((شرایط عینی)) را که برای گذار به یک بدیل تاریخی سرمایه داری ضروری می نماید , در آن مشاهده کرد : ((جامعه بورژوایی جدید با مناسبات تولیدی , داد و ستد و مالکیت خاص خود – جامعه ای که گوئی ابزارهای سترگ تولید و داد و ستد را از غیب احضار کرده – جادوگری را ماند که دیگر قادر به مهار نیرو های جهان زیرین که خود با افسون خویش احضار کرده نیست)) ص ۲۸۳ مانیفست پس از صدو پنجاه سال این بینش , با هر روایت و رویکردی که به دنبال گریز و یا دور زدن (( مدرنیته )) برآمده و حل بحران امروزی جهان را , در گرو رفتن به درون و عمق تضادهای اساسی (( مدرنیته )) – مبارزه پرولتاریا و بورژوازی – نداند , در تقابل قرار دارد . هم چنین با شیوه نگاه و تفکر چپ سنتی نیز که بر پایه بینشی پیشامدرن – نفی عنصر فردیت , دمکراسی و تکثر- به امر تحولات تاریخی و اجتماعی نگریسته و با جوهراندیشه مدرن مارکس , که در مانیفست می گوید : (( بجای جامعه کهنه بورژوازی با طبقات و تضادهای طبقاتی اش , جامعه ای خواهیم داشت که تحول آزاد هر فرد , شرط تحول آزاد همه خواهد بود.)) بیگانگی نشان دهد , دارای مرزبندی مشخص تاریخی است.

این بینش از آنجا که به مقوله عدالت و دمکراسی و تکثر به صورت پدیده های اجتماعی منفک و جدا از هم اعتقاد ندارد، به هر گونه اندیشه و عملی که در راستای تفکیک این مقوله های تاریخی و اجتماعی حرکت کند, به دیده انتقادی نگریسته و چنین رویکردهایی را زمینه ساز رشد اندیشه های سنتی و ضد مدرنیستی ارزیابی می نماید؛ که آگاهانه یا نا آگاهانه با شعارهای پوپولیستی و عدالت خواهانه سنتی - در تقابل قرار دادن عدالت با آزادی- در جهت رشد و رها کردن اندیشه های قشری و شبه فاشیستی و بنیادگرا در جامعه می باشند .

این بینش با نقد رویدادهای تاریخی سیاسی و اجتماعی صد ساله معاصر و جنبش های گوناگون اجتماعی , بر این شناخت و باور دست یافته است که تنها در شرایطی که آزادی اجتماعی و فردی برقرار باشد می توان به چشم اندازی تاریخی و روشن دست یافت .

از همین رو , با نگرش مدرن مارکسی در صدد خلق جهانی بر پایه صلح , دمکراسی , تکثر , فردیت و عدالت مدرن اجتماعی است .

اما بحران ما - بحران جنبش انقلابی و چپ ایران- که ریشه در صد سال پیش و از آغاز انقلاب مشروطه دارد , از آنجا شروع شد که ما به جریان تفکر تکثر گرایانه و لیبرالیستی برخاسته از درون مدرنیته در جنبش مشروطه خواهی پشت کردیم , جریان تفکری که , به نحوی با طرح مقولات اصالت فرد, قانون­گرایی , دمکراسی , تجدد گرایی و نگرش انتقادی به مناسبات کهنه فئودالی و سنت و دفاع از دستاوردهای جهان جدید – مدرنیته – در اندیشه های یوسف خان مستشارالدوله و فتح علی آخوند زاده و آقا خان کرمانی و طالبوف و ... در قبل از انقلاب مشروطه نطفه بست و با حضور گرایشات گوناگون سیاسی در انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس و تدوین قانون اساسی، تجلی عینی یافت .

بعد از انقلاب مشروطه , جنبش چپ و انقلابی ایران , با پشت کردن به این جریان تفکر لیبرالیستی و تکثر گرایانه , که در حقیقت نوعی دور زدن مدرنیته و تحقیر دستاوردهای آن بود , خود را در مسیر و بستر اعتقاد و یقینی سوسیالیستی قرار داد آن هم نه بر پایه خرد ورزی و نگرش انتقادی بهره گرفته از جنبش سوسیال دمکراسی اروپایی و گرایشات متنوع آن ( که ریشه در مدرنیته و دیدگاههای جدلی کائوتسکی و پلخانوف بالنین بر سر مرحله انقلاب روسیه و شرایط جهانی سرمایه داری داشت ) و درک ویژگی های ملی و تاریخی ما ( که به نوعی در بینش سیاسی و تکثر گرایانه هسته های از اجتماعیون و عامیون , سلیمان میرزا اسکندری و حیدر خان عمواوغلی و محمد امین رسول زاده مشاهده می شد ) که در آن صورت میتوانست گام بلند و جسورانه ای در خیزش تاریخی ایران باشد , بلکه برپایه اندیشه ای کلیشه ای و خام و ظاهری به غایت تند و انقلابی. سوسیالیسمی بدوی از نوع خالو قربانی و احسان الله خانی بر بن مایه های تئوریک سلطان زاده ای. که هیچ قرابتی با اندیشه های مدرن و انقلابی عصر خود و ویژه گی های تاریخی ما نداشت و در همان آغاز و اوایل انقلاب مشروطه , بزرگترین آسیبها را به اتحاد و وحدت نیروهای بالنده تاریخی ما وارد ساخت.

دراین رابطه- جنبش ایران در شمال و گیلان - احسان طبری در کتاب (( جهانبینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران میگوید : [((جریان فاجعه بدین شکل بود : برخی عناصر چپ رو که از مارکسیسم –لنینیسم جز شعارهای پراکنده نشنیده و تصور دقیقی از ویژگیهای جامعه ما , ضرورت انطباق قوانین عام بر این ویژگی ها , ضرورت داشتن مشی واقع بینانه و بسیجیده خلق نداشتند و جامعه را برای انقلاب سوسیالیستی نضج یافته می پنداشتند در کنار طرفداران احسان الله خان و خالو قربان دست به اقدامات افراطی بکلی ناروائی زدند مانند : (( ضبط محصول خورده مالکان , آتش زدن بازار , تظاهرات علنی علیه دین و روحانیت , بی احترامی به آداب و رسوم مردم , دادن شعار کشف حجاب زنان , نفی تعالیم قرآن و مقابله با نظریات اسلامی میرزا کوچک خان ( مثلا درباره گرفتن عشریه شرعی از دهقانان بجای بهره مالکانه ) و غیره .))] ص ۳۸ و ۳۹ کتاب دوم – جزء دوم –انتشارات خلق ۱۳۵۶ .

دردناک بودن مسئله از آنجاست که در همان اوان انقلاب مشروطه در سالهای ۱۲۸۶ و ۱۲۸۷ برابر با ۱۹۰۸ میلادی – قبل از انقلاب گیلان در جنبش جنگل – حوزه هایی از چپ و جنبش انقلابی ایران به نحوه تفکر و گرایش های متنوع در چپ جهانی و چهره های برجسته آن نظیر کائوتسکی و پلخانف و ... دست رسی داشته و با آنها در حال مکاتبه بوده اند . طبری در همان کتاب جهان بینی ها و ... می گوید : (( این حوزه ها در سال ۱۹۰۸ با پلخانف و کارل کائوتسکی وارد مکاتبه شده و یک سلسله مسائل تئوریک را مطرح کردند . مهمترین مسئله این بود که آیا در ایران شرایط عینی و ذهنی برای پیدایش پرلتاریا بوجود آمده و آیا پرلتاریا باید در انقلاب مستقل عمل کند , یا با قشرهای خورده بورژواری همراه بورژوازی برود. پرسش کنندگان نفوذ بازرگانی خارجی را در ایران که منجر به رشد مناسبات سرمایه داری می شود پدیده مترقی و جنبش مشروطیت را جنبش ارتجاعی می شمردند . کائوتسکی در پاسخ خود توصیه کرد که سوسیال دموکراتها بعلت عقب ماندگی شرایط اجتماعی ایران , نباید حساب جداگانه ای برای خود باز کنند و باید در مبارزه عمومی خلق شرکت جویند . ولی این پاسخ درست را , حوزه با اکثریت ۲۸ رای در مقابل ۲ رای رد کرد )) . ص ۱۲۹

احسان طبری در رابطه با ویژگی های شخصیتی احسان الله خان و خالو قربان می گوید : ((وی مردی سراپا حادثه جو و یک تروریست انقلابی از گروه کمیته مجازات بود وتنها به دنبال احساسات گاه اجتماعی ولی گاه شخصی و خود نمایانه و کاملا سطحی و اراده گرایانه خود کشیده می شد . خالو قربان و طرفداران او نیز مردمی عامی و قرون وسطائی بودند که در یک مسیر دیمی و خود به خودی و با احساس انتقام جوئی وارد سیلاب جنبش شده بودند)) ص ۴۰ همان کتاب

ابعاد این بینش و حرکات بغایت کلیشه ای و سطحی نگر و انارشیستی و ضد ملی , فقط در تخریب چهره تاریخی و فردیت میرزا کوچک خان و شکست جنبش جنگل و ضربه زدن به روند اتحاد عمل جنبش تازه پای انقلابی ایران در امر اتحاد نیروهای مذهبی و ملی و کمونیست بر پایه استقلال و دموکراسی نبود , بلکه تخریب روند تکاملی جنبش ملی ایران و کمک به رشد و غلبه فضا و بستری بود که از دل آن بی­اعتمادی به نیروهای ملی و دمکراسی رویید و نیاز به نظمی رضا خانی و حکومتی مقتدر و سرکوبگر , شعاری روز و مردمی و تاریخی شد .

انفعال نیروهای ملی و انقلابی در بین سالهای ۱۳۰۵ - ۱۳۰۰ و عوام فریبی های رضا خان در کسوت ناجی ایران در سرکوب قیام های ملی و مردمی , از جمله فصول اسفبار تاریخی ماست .

احسان طبری در همان کتاب جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران می گوید : ]((آیا عروج و اعتلای رضا خان امری محتوم و جلوگیری ناپذیر بود ؟ پاسخ این سئوال به نظر ما منفی است .

اگر جناح اشراف ناسیونالیست و لیبرال از نوع مستوفی الممالک , مصدق السلطنه , مشیرالدوله و روحانیون مخالف مانند مدرس که علاقه شان متوجه حفظ مشروطیت و سلطنت احمد شاه بود , با جناح چپ طبقات بالا و متوسط که قسمتی به صورت (( جبهه ملی )) در آمده بودند ( حزب اجتماعیون – عامیون به رهبری سلیمان میرزا , حزب اجتماعیون مستقل به رهبری ضیاءالواعظین و حزب اجتماعیون متحد به رهبری محمد صادق طباطبایی ) و جراید مترقی مانند ((طوفان)) به مدیریت فرخی یزدی و ((قرن بیستم)) بمدیریت عشقی و اتحادیه های کارگری که در آن موقع نفوذ و قدرتشان بسط یافته بود و حزب غیر علنی کمونیست ایران و نیروهایی نظیر دیگر که همگی با اعتلای دیکتاتور جدید مخالف بودند, بر سر پلاتفورم واحدی , اتفاق نظر می یافتند , می توانستند از این اعتلاء جلوگیری یا آن را در چارچوب معینی محدود نمایند و در مجرای دلخواه سیر دهند .ولی آیا یافتن پلاتفورم واقعی ممکن بود؟ پاسخ این سئوال مثبت است. استقرار رژیمی که استقلال ایران را از دستبرد امپریالیسم حفظ کند و آزادی ها و حقوق دموکراتیک مردم را محفوظ دارد و در عین حال در جهت تمرکز , نوسازی و اصلاح ارضی و صنعتی شدن ایران گامهای مجدانه بر دارد می توانست مورد پشتیبانی اکثریت مطلق مردم قرار گیرد . یافتن زبان مشترکی در این مورد لااقل بین کسانی مانند مستوفی الممالک , مصدق السلطنه , ملک الشعرای بهار , سلیمان میرزا , اتحادیه ها , حزب کمونیسم , مدیران مترقی جراید , با توجه به نیمرخ سیاسی این افراد و احساسات میهن پرستانه آنها , چندان دشوار نبود. اگر هم کسانی به این اتحاد نمی پیوستند ( که مسلما چنین کسانی کم نبودند ) در طول مدت منفرد می شدند . ولی اینجا نیز تفرقه و منازعه درونی نیروهای ضد رضا خان کار را بر او آسان کرد .)[ ص ۶۲ و ۶۳

در اینجا هر چند ذهن فعال و شخصیت مبارزاتی احسان طبری را به سبب استخراج و ثبت وقایع ارزشمند تاریخی باید ستود , ولی از نا پیگیری او در کشف عوامل بازدارنده اتحاد ملی و اینکه چرا و چگونه در مقاطع حساس تاریخی , همواره تیغ تفرقه و منازعه از درون جنبش اجتماعی ما سر بر می آورد و راه را بر هرگونه زبان مشترک و اتحاد ملی و تاریخی ما می بندد , نمی توان به سادگی گذشت. بویژه آنکه بدانیم احسان طبری بعنوان یکی از شاخص ترین چهره های تئوریک جنبش چپ و انقلابی - حزب توده ایران - کتاب (( جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی ایران)) را در سالهای پختگی کامل سیاسی و دیدن تجارب گوناگون جهانی و ملی به رشته تحریر در آورده است .

عباس خاکسار


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.