چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

وقتی همه بایدبه رنگ ارغوان باشیم


وقتی همه بایدبه رنگ ارغوان باشیم

نگاهی بر دستاورد پرحاشیه ابراهیم حاتمی کیا در «به رنگ ارغوان »

چند روز پیش فرصتی دست داد تا با عبور از برنامه های کاری سری به سینما بزنم و فیلم پر سرو صدای “ به رنگ ارغوان” را ببینم . تماشاگران حاضر درسینما از جنس همان تماشاگران قبلی بودند اما حرف و حدیث ها بعد از پایان فیلم در راهرو تاریک سینما اندکی متفاوت بود. این سیاهه نه نقد علمی است بر محتوای فیلم “ به رنگ ارغوان” و نه نگاهی بر ساختار های فنی فیلم بلکه نظر یک بیننده عادی است که چیزی بیش از این ها از حاتمی کیا “آژانس شیشه ای” انتظار داشته است!

فیلم به رنگ ارغوان در چند موضوع قابل نقد و بررسی است. در ابتدا اینکه پیشینه شخصیت مامور اطلاعاتی بسیار پیچیده و مبهم است. تنها موردی که من توانستم بر اساس آن اطلاعاتی از پیشینه این شخص داشته باشم نوعی سردرگمی و ابهام در ورود به وزارت اطلاعات است. وقتی بهزاد اولین بار لب تاب خود را باز می کند تصویر قبرستانی است که یک زن از کنار آن در حال عبوراست. خود این موضع تمام آن چیزی است که حاتمی کیا از گذشته بهزاد برای ما روایت می کند. شاید بهزاد نیز خود اسیر یک وحشت تروریستی است و از آن جهت بوده که وارد وزارت اطلاعات شده است.

فیلم با ضرباهنگی آرام پیش می رود و کم کم برخووردها میان شخصیت های اصلی کلید میخورد . ارغوان دختر شفق است که از کودکی در توهم کشته شدن پدر و مادر خویش در کنار مادر بزرگش بزرگ شده است. بهزاد طبق دستورات موظف است تا این دختر را تحت نظر قرار دهد.اما شخصیت ارغوان بسیار جالب است. وی اساسا اعتقاد به فعالیت های سیاسی ندارد و با سایر دوستان دانشجوی خود که نمادی از نسل سوم انقلاب است اختلافات عدیده ای دارد.

جالب اینجاست که همین دانشجویان که نمادی از نسل سوم انقلاب هستند اساسا اعتقادی به ارزش های سنتی ندارند. آنها شبها دور هم در کافه بلوط جمع می شوند و هرکدام ساز خود را کوک می کنند. دانشجویان باهم بسیار راحتند و اساسا فعالیت های سیاسی آنها یا دغدغه فکریشان که ممکن است چند تن از دانشجویان دانشکده را به خاطر آن به زندان بیفکنند حفاظت از درختان و طبیعت است و اساسا جنبش های اجتماعی آنها حول محور حمایت و حفاظت از درختان تکوین می یابد. آنها به درخت احترام می گذارند و حاضرند تا برای آن فعالیت سیاسی کنند!!

اما محتوای اساسی فیلم از آنجا آغاز می شود که بهزاد دل به ارغوان می بندد و اساسا نیروی اطلاعاتی داستان ارغوانی می شود. وی کشمکش های متعددی در درون خود دارد. از یک سو نمی تواند به دستورات عمل نکد و از سوی دیگر عشق به او یادآور می شود که وی باید ارغوان را برای خود نگاه دارد. متاسفانه نیروی اطلاعاتی ما که اساسا در ماموریت های خود شکست می خورد- اشاره به آن قسمتی که بهزاد وارد خانه ارغوان می شود و خود زخمی می شود و یکی از منافقین هم می گریزد- دل در کمند یار میبندد و دیگر تبعیت از عقل نمی کند بلکه عشق را مدنظر قرار می دهد. او ارغوان را دوست دارد و نمی تواند پدر ارغوان را دستگیر کند.

شاید اصلیترین سکانسی که این شکست را نشان می دهد آنجا باشد که بهزاد هنگام بیرون امد از کافه متوجه حضور شفق می شود اما وقتی به دورن خود بازمی گردد انتهای دستگیری وی را در لحظه کشته شدن خود و شفق و از همه مهمتر بی کس ماندن ارغوان میبیند و لذا دست از کار می کشد و اجازه میدهدتا شفق بعد از نظاره دخترش صحنه را درست پیش روی بهزاد ترک کند. این موضوع خود دقیقا_ به مخاطب گوشزد می کند که ماموران اطلاعاتی ما می توانند درست و سربزنگا اشتباه کنند و گرمی در آغوش کشیدن پدر و دختری را به کشته شدن ده ها تن و یا از دست رفتن سوژه برای همیشه ترجیح دهند. البته شاید در نگاه کارگردان این موضوع نشان از احترام به ارزشها باشد اما بی شک در ناخودآگاه مخاطب حک میکند که ماموران اطلاعاتی هم می توانند اشتباهات بزرگ انجام دهند.

اما جالب اینجاست وقتی مافوق بهزاد نیز که اساسا شخصیتی مرموز و تاریک دارد از ماجرا با اخبر می شود بهزاد را توبیخ نمی کند بلکه به وی اجاز می دهد تا با اسلحه خالی شانس خودکشی را امتحان کند. البته مامور اطلاعاتی ما که حال دیگر خود وی و لب تابش هم ارغوانی شده است این بار تن به شکست می دهد و ماشه را در سر خود می چکاند.

در آخر فیلم وقتی ارغوان هم عاشق بهزاد میشود از وی تمنا می کند تا به راهش ادامه دهد و کمک کند تا شوالیه مهربان داستان شفق که از عطش آغوش ارغوان به تنگ آمده است زنده به خانه ارغوان برسد. بهزاد ابتدا نمی پذیرد اما در پی درخواستهای مکرر ارغوان کوتاه میآید و در دل به ارغوان قسم می خورد که شفق را به منزلگه مقصود برساند و اجازه ندهد تا این مرد که هزاران کیلومتر را در ناامنی طی کرده کشته شود و به ارغوان نرسد.

سرانجام صبح امید فرا می رسد و نیروی اطلاعاتی ما جان بر کف در راهروی خانه دختر شفق کمین می کند تا راه را برای ارغوانی شدن شفق فراهم کند. شفق پیدایش می شود او عاشقانه در میان رگبار کورکورانه نیروهای وزارت اطلاعات و سایر گروهها که قصد دارند تا وی را ترور کنند می دود. یکبار به زمین می خورد. تیر اندازی قطع می شود . او دوباره جان تازه می گیرد و به سوی خانه می دود. به درون خانه می رسد.

پشت سر وی دو نفر که احتمالا از گروه های تروریستی هستند سعی دارند تا وارد خانه شود اما در کمین بهزاد شکار میشوند. شفق به ارغوان می رسد. بهزاد ناپدید می شود. نیروهای اطلاعاتی مثل مور و ملخ بیروون می ریزند. جالب اینجاست سرهنگ کلانتری روستا سوار بر تویوتای نیروی انتظامی که پر از سرباز است بسیار مقتدرانه وارد صحنه می شود و دست مایه خنده تماشاگران را فراهم می آورد.

در پایان هم وقتی ارغوان سیاسی می شود و در کنار دوستانش برای حمایت از درختان حاضر است خودکشی کند بهزاد نیروی اطلاعاتی ما در پوشش یک خبرنگار در مقابل ارغوان قرار می گیرد و با لبخندی به پیشواز ارغوان میشتابد.آخرین تصویر هم نشان می دهد که گویا یک مامور اطلاعاتی دیگر که احتمالا زن است در گیر این ماجرا بوده است. فکر می کنم وی هم ارغوانی شده بود که طی این ماجرا دست به هیچ اقدامی نمی زد. فیلم به اتمام می رسد.

فکر میکنم همه تماشاگران حول این نکته متفق القولند که هیچ کس نمی تواند در برابر ارغوانی شدن کوتاه بیاید.البته نگاه عاطفی حاتمی کیاد رفیلم به رنگ ارغوان قابل تحسین است اما صحبت سر آن است که اینگونه فیلم ها چقدر می توانند در راستای ارزش گذاریهای اسلامی حرکت کنند و میان نظام اسلامی و مردم ارتباط بر قرار کنند. به راستی به رنگ ارغوان چقدر موفق بود؟!

رضا رحمانی