یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

بسیجی واقعی؟...


بسیجی واقعی؟...

● فقط شما دو نفر!
دلم گرفته است، خیلی. گفتم با تو درددل کنم شایدسبک شوم. ابراهیم عزیز! من تو را هیچ وقت ندیده ام، اما شنیده ام که جوی چشمانت همیشه روان بود و مژه هایت خیس خیس. حالا چطور؟ …

فقط شما دو نفر!

دلم گرفته است، خیلی. گفتم با تو درددل کنم شایدسبک شوم. ابراهیم عزیز! من تو را هیچ وقت ندیده ام، اما شنیده ام که جوی چشمانت همیشه روان بود و مژه هایت خیس خیس. حالا چطور؟ هنوز همانی؟ از آقا مهدی چه خبر؟ همان آقای شهردار سابق. می دانی، شما دو نفر این روزها خیلی سرشناسید. خیلی ، باور نمی کنی؟ حتی کسانی شما را می شناسند که امام شما را نمی شناسند، تازه، به درجه بسیجی واقعی هم مفتخرتان کردند. مبارکتان باشد. با خودم گفتم: تعجبی ندارد، چراکه ما معروفیم به مرده... ببخشید، به شهیدپرستی، اما دیدم، شهید که زیاد داریم، پس دلیلش شهادت نیست. بعد گفتم، خوب همه که فرمانده نبودند، همه که معروف نبودند، باز دیدم که مثلاً همین حاج احمد خودمان که هم فرمانده بود و هم معروف، آنقدر که حتی اسرائیلی ها هم او را می شناسند. پس دلیلش شهرت هم نیست. پس چرا شما دو نفر؟

راستی، از حاج احمد چه خبر؟ بگذار یک خاطره در رابطه با او برایت بگویم. آن اوایل جنگ که حاج احمد فرمانده تیپ رسول الله(ص) بود، آقا مهدی ما، برادرم را می گویم، جبهه بود. به مرخصی که می آمد، گفتنی های زیادی برایمان سوغاتی می آورد و از حاج احمد زیاد می گفت و من که تا آن روزگار هرچه حاجی دیده بودم، آدم های میانسال چاقی بودند با شکم های برآمده، با هر «حاج احمد» گفتن او مردی این چنینی راتصور می کردم، و وقتی برای اولین بار عکس او را دیدم، جوانی بود با سر و ریش مشکی و لاغر لاغر، حیرتم قابل اندازه گیری نبود. حاج احمد، از حیرت های بزرگ زندگی من است.

راستی ابراهیم! یک سؤال ازت بپرسم جواب می دهی؟می دانی چرا حاج احمد و خیلی های دیگر، نتوانستند بسیجی واقعی بشوند؟ قول می دهم به کسی نگویم.

اما،اگر مرا قابل نمی دانی که جواب بدهی، آهسته و پنهانی به حاج علی هم بگویی خوب است. درست حدس زدی، حاج علی فضلی را می گویم. می دانی؟ او هم نتوانست مدرج شد. حتی چشم جامانده اش درآن سوی خاکریزها هم نتوانست برایش کاری کند و هم چنان بسیجی واقعی، فقط شما دو نفر.

زهرا- علی عسکری