دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
ظاهر آدم ها مهم است

بسیاری دین را دوست دارند و میخواهند دیندار باشند؛ اما دوست ندارند تیپ و قیافهای داشته باشند که نمایانگر دیندار بودن آنهاست.آیا شما جزو این افراد هستید؟آیا اصلاً فکر کردهاید که چرا عدهای چنین میاندیشند؟آیا به نظر شما خود دین در زمینه پوشش و منش ظاهری ما سخن گفته است؟رضا میگوید: من به خاطر این که دچار ریا و خودنمایی نشوم، این طور لباس میپوشم.پژمان میگفت: راستش از ریش گذاشتن بدم نمیآید؛ اما از بس توی ادارات دولتی و جاهای دیگر دیدهام که برخی با چنین ظاهری کارهای مردم را معطّل میکنند، من هم انگار یک جور شرطی شده ام و وقتی آن مشخصات را در هرجایی میبینم، احساس بدی به من دست میدهد.اگر پای صحبت بسیاری از این افراد بنشینیم، استدلالهای بیشتری خواهیم شنید.اما این استدلالها تا چه اندازه به دینداری واقعی نزدیک است؟ به هر حال، آنچه از همه اینها مهمتر است آن است که شخص بداند خدای متعال از او چه میخواهد.اگر از میان جوابهای بیشمار داده شده به این مسئله، تنها همین جوابها را مورد ارزیابی قرار دهیم، آن وقت خواهیم دید که فرجام این استدلالها چگونه خواهد بود.
● ریا و خودنمایی
سخن رضا، از این جهت که او نگران ریا و خودنمایی است، قابل تقدیر است و همگان باید مثل او بیندیشند؛ چرا که یکی از آسیبهای جدی دینداری مسئله ریا و نفاق است. گاهی ما دچار «احساس ریای غیراختیاری»(البته منظور از این «غیر اختیاری»، جبر فلسفی نیست. به همین دلیل با تمرین، قابل کنترل است. تنها به فراشناخت و خودشناسی قوی نیاز است.) میشویم و به طور ناگهانی و به خاطر تأثیرات جمع، این احساس، به ما دست میدهد.
مثلاً در جمعی که به نماز اول وقت اهمیت میدهند یا به انفاق به دیده احترام مینگرند، ما در هنگام انجام دادن این اعمال، احساس خوشایندی را تجربه میکنیم و برای یک لحظه متوجه میشویم که از خدا غافل شده ایم و اسیر این خوشآمدن و نگاه دیگران شده ایم و در واقع، اگر هم شروع کار با نیت صحیح و برای رضای خدا بوده است، اما این احساس میتواند ما را از نیت اصلی باز دارد و اگر با آن مبارزه نشود، تبدیل به انگیزه اصلی ما شود و مشکل کار، آن جاست که ما نتوانیم از این احساس خوشحالی (که گمان میکنیم دیگران مارا میبینند و حتماً در ذهنشان ما را میستایند)، رهایی یابیم و کاری که قرار بود تنها برای رضای خدا انجام شود، در سطح ستایش بندگان خدا متوقف گردد و اینجا همان قربانگاه اعمال نیک است.این حدیث امام صادق (علیهالسلام) را ببینید: کل ریاء شرک انه من عمَلَ للناس کان ثوابه علی الناس و من عمل لله کان ثوابه علی الله. (الکافی، ج ۲، ص ۲۹۳) تقریبا همه مسلمانان از آتشی که ریا به خرمن ایمان میزند، آگاه هستند و لذا تلاش میکنند از آن دوری جویند. اما آیا دوری از ریا، با ترک اصل عمل نیک، کاری عُقلایی است؟اگر قرار باشد به خاطر ترس از ریا از امور آشکار دینی صرف نظر کنیم، آیا احتمال نمیدهیم که دچار نوعی وسواس شویم؟ آن وقت، وارد مسجد نمیشویم، چون احتمال ریا میدهیم.
در فلان کار خیر اجتماعی شرکت نمیکنیم چون از خودنمایی میترسیم و... .همچنین احتمال دارد که این کار به تمامی حوزههای فعالیت دینی ما سرایت کند و ما را از انجام دادن کارهای نیک و حتی فرایض دینی باز دارد. راهحل هم واضح است. ما باید تمرین کنیم که کارهای نیک را برای رضای خدا انجام دهیم و بیشک اگر کسی تلاش نماید، میتواند به مرور زمان، این حالت شناختی را فراهم نماید و تمامی کارهای خویش اعم از کارهای فردی و درونی و کارهای جمعی و آشکار را برای رضای خدای متعال انجام دهد و بر هیچ کس پوشیده نیست که چنین کاری به سالها تمرین و ممارست احتیاج دارد و بیشک برای رسیدن به اهداف مهم دین (مثل توحید) سالها مجاهده و تمرین را باید تحمّل کنیم؛ چرا که مسائل اخلاقی نیاز به ممارست دارد. مخصوصا در دوران نوجوانی و جوانی نباید از خودمان توقع بیجا داشتهباشیم. باید توانمندیهای خود را در نظر بگیریم و بر اساس آنها عمل کنیم.
● شرطی شدن
در ارتباط با سخن پژمان باید گفت: همه ما از یک سری چیزها به طور طبیعی متنفّر هستیم (مثل ظلم، بیعدالتی و...). اگر این امور با یک سری از چیزهای دیگر که ذاتا خنثی هستند (مثل زمان خاص، مکان خاص، یا در مورد انسانها لباس خاص یا رنگ لباس و...) همراه شوند، ما بعد از مدتی نسبت به آن چیز خنثی که همراه آن عمل بد بوده است، همان احساسی را خواهیم داشت که نسبت به اصل آن عمل بد داشته ایم. این عمل را «شرطی شدن» مینامند. برای مثال، من دوستی دارم که او همیشه لباس خاصی را میپوشد و من به تبع او از لباس او نیز خوشم میآید. حال، ناخواسته در جای دیگر، کسی را مشاهده میکنم که لباسی شبیه لباس دوست محبوب من پوشیده است. ناخواسته احساس میکنم که نسبت به این شخص نیز احساس خوشایندی دارم، در حالی که اصلاً او را نمیشناسم. (البته مسئله شرطی شدنها در سازمان روانی ما انسانها از پیچیدگی بالایی برخوردار است و برای تبیین آن، نیاز به بحث فراوانی داریم و این مثالها تنها برای ساده شدن مطلب آورده شده است.)بسیاری از خوش آمدنها و بد آمدنهای ما از این نوع هستند. زندگی ما مملو از این نمونه هاست، که در اکثر موارد به علتهای آن توجه نداریم.به طور فطری همه مردم از دروغ، تهمت، دزدی، پارتی بازی، و... متنفر هستند.
حال اگر در جایی شرایطی خنثی (مثل مکانی خاص، تیپ و قیافه افراد، و...) با این افعال همراه شود، ما بعد از مدتی حتی از آن مکانها و افراد آن جا تنفّر پیدا میکنیم و این امر در ساختار روانی ما انسانها امری طبیعی شمرده میشود. اما اگر ما به لحاظ شخصیتی «معیار گرا» باشیم، در آن صورت، اجازه نمیدهیم این موارد به موارد بیشتری که آن ملاک اصلی را دارند، سرایت کند. برای نمونه اگر در بین کارمندان ادارات چند کارمند رشوه گرفتند و ما را به خود و فضایی که در آن هستند بدبین کردند، ما حق نداریم این حالت نفرت را که نسبت به این افراد و ویژگیهای پیرامونی آنها پیدا شده است، تعمیم دهیم؛ یعنی اگر در جای دیگر، همین ویژگیهای پیرامونی را دیدیم، نسبت به صاحب آن قیافه، حالت تنفّر داشته باشیم. مثلاً نسبت به کارمندان دیگر نیز این احساس را داشته باشیم.گاه تعمیمهای بیجا، ما را به انسانی بدبین و منفی نگر تبدیل میکند و این قضیه به گونهای سازمان روانی ما را فرا میگیرد که دیگر قادر به دیدن جنبههای مثبت افراد و جامعه نخواهیم بود و احتمال دارد این قضیه تا سرحد یک ویژگی شخصیتی (که جنبه نابهنجار دارد) پیش رود.حال، اگر پژمان به چند اداره رفته و رفتار بدی را از کسی که داشته است دیده.
آیا او حق دارد این رفتار بد را به همه کسانی که چنین ظاهری دارند، سرایت دهد؟آیا او نباید تلاش کند تا بین ظاهر آن شخص و شخصیت واقعی او تمایز قائل شود؟به هر حال، پژمان باید به خودش پاسخ منطقی دهد؛ چرا که بسیاری از افراد هم هستند که با همین ظاهر کارهای بسیار خوب میکنند و حتی از جانشان میگذرند.اگر کار این گونه اشخاص بد را به حساب ظاهر اسلامی شان بگذاریم، کارهای خوب دیگران (که کم هم نیستند) را چگونه توجیه کنیم؟پس بهترین راه، آن است کهچنین ظاهری بین این موارد، تمایز قائل شویم؟ شخصی مسلمان است و ظاهر اسلامی دارد، اما هنوز اخلاقش اسلامی نشده است و گاهی کارهای ناپسند انجام میدهد. شخص دیگری مسلمان است، ظاهر اسلامی هم دارد و علاوه بر این، ایمان قوی نیز دارد. به همین دلیل، اخلاق خوبی دارد و ظاهر و باطنش هر دو ندای توحید و دین، سر میدهند.حال، کدام را میپسندیم؟بهتر نیست شیوه دوم را برگزینیم؟افراد گروه اول را به عنوان کسانی که هنوز در دینداری خویش ناقص هستند، رها کنیم و به گروه دوم بپیوندیم؟اگر چه سخت است!
● از آن طرف بام هم نیفتیم!
امیر المومنین، حضرت علی (علیهالسلام) در نیمه شبی به همراه کمیل که از اصحاب خاصّ آن حضرت بود، از مسجد به طرف منزل باز میگشتند. کنار خانهای رسیدند. در دل شب که همه جا خاموش بود صدای صاحب خانه به گوش میرسید که در داخل خانهء خود مشغول نماز شب است و با صدای بسیار جذّاب با حال حزن و اندوه و گریه تلاوت قرآن میکند. سوره زمر را میخواند و به این آیه رسیده است:(امّن هو قانت آناء اللّیل ساجداً و قائماً یحذر الآخره و یرجوا رحمه ربه قل هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون انّما یتذکر اولوا الالباب)؛این آیه برای شبزندهداری بسیار مناسب است که میگوید؛ آیا آن کسی که در دل شب برخاسته و رو به خدا ایستاده و ترس از خدا و روز جزا در جانش نشسته است، سجده میکند و رکوع میکند، یا خدا یا خدا میکند، آیا این آدم برابر است با آن که خوابیده و از همه جا بیخبر است؟ این صدا و آن حال، آنچنان جذّاب بود که کمیل را مجذوب خود کرد، به طوری که ایستاد.
مثل این که قدرت راه رفتن از او سلب شدهاست. خواست لحن خوش قرآن را گوش کند. امام (علیهالسلام) وقتی دیدند کمیل توقّف کرده فرمودند: بیا سر و صدای این مرد، تو را جذب نکند که بیچاره جهنّمی است. کمیل تعجّب کرد. ما هم اگر امام معصوم نگفته بود، تعجّب میکردیم و میگفتیم مگر میشود؟! شب زنده دار، قاری قرآن، حافظ قرآن، که بهترین آیات مناسب را در دل شب میخواند و میگرید، چطور جهنّمی است؟ ولی چون امام معصوم (علیهالسلام) فرموده بود، کمیل هم چیزی نگفت. ولی همهاش در فکر بود که چرا این مرد به این خوبی جهنّمی است. چندی نگذشت که جنگ نهروان پیش آمد.
همین قاری قرآن روی امیرالمومنین (علیهالسلام) شمشیر کشید و به جنگ و ستیز با او برخاست. امام (علیهالسلام) میفرمود»: تنها من بودم که آتش این فتنه را خاموش کردم. کسی جز من نمیتوانست با نماز شب خوانها بجنگد و قاریان قرآن را از دم شمشیر بگذراند». چه کسی میتوانست؟ من بودم که چشم فتنه را کور کردم و از حرکت باز داشتم و لذا شمشیر کشید و اکثر آنها را از دم شمشیر گذراند. وقتی اجساد آنان روی خاک افتاد و سرها از بدنها جدا شد امام (علیهالسلام) در حالی که شمشیر به دست، در لابه لای اجساد کشتهها راه میرفت و کمیل همراهش بود، رسیدند کنار سری که از بدن جدا شده بود. حضرت با نوک شمشیر به آن سر اشاره کرد و این آیه را تلاوت فرمود: (امن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الآخره و یرجوا و رحمه ربه...)؛یعنی کمیل این سر همان کسی است که آن شب این آیه را میخواند و حال و آهنگ خوشش تو را جذب کرده بود. دیدی جهنمی شد.پس ملاک خوبی و سعادت چیز دیگری است. تنها الفاظ و قرائت قرآن و حفظ و تفسیر قرآن و نظایر اینها به خودی خود ارزشی ندارد، مگر این که مقدّمهای باشد و آدمی را به کمال معنوی برساند. (صفیر هدایت (انفال/۸).
زهرا اجلال
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست