پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا

زوال پس از ارسطو


زوال پس از ارسطو

اندیشه اقتصادی در یونان باستان

آدمی در‌می‌ماند که چرا فوران چشمگیر اندیشه اقتصادی در دنیای باستان، تنها به دو قرن - پنجم و چهارم پیش از میلاد - و تنها به یک کشور - یونان - محدود بوده است.

باقی کشور‌های آن روز‌گار و حتی یونانِ قبل و بعد از این دو قرن، اساسا برهوت اندیشه اقتصادی بودند. از تمدن‌های بزرگ باستانی بین‌النهرین و هند، هیچ اندیشه پر‌مایه‌ای بیرون نیامد و از تمدن چین که سده‌های زیادی عمر کرد، غیر از اندیشه سیاسی، چیز زیادی بیرون نتراوید. شگفت اینکه در این تمدن‌ها، با وجود اینکه نهاد‌های اقتصادی‌شان همچون تجارت، وام‌دهی، معدن‌کاری، حرفه‌های گوناگون و شبیه اینها غالبا خیلی پیشرفته بود و حتی از یونان هم وضع بهتری داشتند، اندیشه اقتصادی چندان ریشه ندواند یا اصلا پدید نیامد. این نشانه مهمی از آن است که اندیشه و عقاید اقتصادی، برخلاف آنچه مارکسیست‌ها و دیگر جبر‌گرایان اقتصادی می‌اندیشند، به هیچ رو باز‌‌تابی از رشد نهاد‌های اقتصادی نیست.

تاریخ‌نگاران تفکر به هیچ طریقی نمی‌توانند کاملا پرده از راز‌های خلاقیت در روح انسان بردارند و از این راه این شکوفایی نسبتا کوتاه اندیشه انسان را کاملا شرح دهند. اما بی‌تردید اینکه فلاسفه یونانی نخستین پاره‌های اندیشه نظام‌مند اقتصادی را عرضه کردند، هیچ تصادفی نبوده؛ چه اینکه فلسفه هم عملا در دیگر بخش‌های جهان باستان یا در یونانِ پیش از این دوره وجود نداشت. ذات اندیشه فلسفی این است که به درون دگر‌گونی‌ها و نوسانات خاص زندگی روز‌مره رخنه می‌کند تا حقایقی فرا‌تر از اتفاقات هر روزه در زمان و مکان را دریابد. فلسفه به حقایقی درباره جهان و زندگی انسان می‌رسد که لا‌اقل تا وقتی که جهان و انسان وجود دارند، مطلق، جهان‌شمول و ابدی‌اند؛ خلاصه اینکه فلسفه به نظامی از قوانین طبیعی می‌رسد. اما تحلیل اقتصادی، زیر‌مجموعه‌ای از چنین کنکاشی است، چون نظریه ناب اقتصادی تنها می‌تواند با کشف حقایقی درباره عمل انسان که مطلق، بی‌تغییر و ابدی‌اند و دگر‌گونی‌ها در زمان و مکان روی آنها تاثیری نمی‌گذارد، از رخداد‌های متغیر

هر روزه فرا‌تر رود. تفکر اقتصادی و لا‌اقل تفکر صحیح اقتصادی، خودْ زیر‌شاخه‌ای از قوانین طبیعی در حوزه‌ای است که در آن کنکاش می‌کند.

اگر پاره‌هایی از فکر اقتصادی را که یونانی‌ها عرضه کردند و درباره‌شان اندیشیدند، به خاطر آوریم - هزیود درباره کمیابی، دموکریتوس راجع به مطلوبیت و ارزش ذهنی، رجحان زمانی و تاثیر عرضه و تقاضا بر ارزش، افلاطون و زنفون درباره تقسیم کار، افلاطون درباره کار‌کرد‌های پول و ارسطو درباره عرضه و تقاضا، پول، مبادله و اِسناد ارزش از اهداف به ابزار‌ها - در‌می‌یابیم که همه این افراد بر دلالت‌های منطقی چند اصل موضوع انگشت‌شمار و عمدتا تجربیِ حیات انسان همچون وجود عمل انسان، پیگیری همیشگی اهداف از راه به‌کار‌گیری ابزار‌های کمیاب و تنوع و نا‌برابری انسان‌ها تمرکز می‌کرده‌اند. این اصول موضوعه بی‌تردید تجربی‌اند، اما چنان فراخ و فرا‌گیرند که درباره کل حیات انسانی در هر زمان و مکانی صدق می‌کنند. این اصول، به محض اینکه به زبان می‌آیند و عرضه می‌شوند، شوکی در فرد ایجاد می‌کنند که آنها را تصدیق کند و او را به پذیرش صدق‌شان وا‌می‌دارند؛ به محض اینکه به زبان می‌آیند، برای ذهن انسان بدیهی می‌شوند. از آنجا که این اصول موضوعه، بَعد در جایگاه اصولی قطعی و چالش‌نا‌پذیر می‌نشینند، می‌توان فرآیند‌های منطق را که خود جهان‌شمول و چالش‌نا‌پذیرند و از مرز‌های زمان و مکان فرا‌تر می‌روند، برای رسیدن به نتایجی مطلقا درست از آنها به کار گرفت.

این شیوه استدلال در فلسفه و اقتصاد، هر‌چند هم تجربی است (از جهان خارج سر‌چشمه می‌گیرد) و هم درست، اما با فلسفه‌های جدید علم نمی‌خواند. به عنوان مثال، «شواهد» در پوزیتیویسم جدید یا نئو‌پوزیتیویسم، دامنه‌ای بسیار محدود‌تر دارند، گذرایند و می‌توانند تغییر کنند. در بخش بزرگی از علم اقتصاد جدید که روش پوزیتیویستی را به کار می‌گیرد، «شواهد تجربی» مجموعه‌ای از رخداد‌های جدا‌افتاده و محدود اقتصادی‌اند که هر یک، پاره‌های اطلاعاتی همگنی پنداشته می‌شوند و از قرار معلوم برای «آزمون» - تایید یا رد - فرضیات اقتصادی به کار می‌روند. تصور می‌شود که این پاره‌های اطلاعاتی همانند تجربیات آزمایشگاهی، «شواهدی» را برای آزمون نظریه‌ها در پی می‌آورند. نظام‌های تحلیلی متکی به استنتاج از اصول موضوعه بنیادینی که در چنان اندازه‌ای تجربی‌اند که عملا به محض اینکه بیان می‌شوند، برای خود (self) فرد آشکار خواهند بود و به سخن دیگر، برای فرد بدیهی می‌شوند، برای پوزیتیویسم جدید قابل درک نیستند یا پوزیتیویسم جدید نمی‌تواند به آنها بپردازد - خواه این نظامْ فلسفه یونان باستان باشد و خواه، نظریه اقتصادی آن. پوزیتیویسم درک نمی‌کند که نتایج تجربیات آزمایشگاهی تنها به این خاطر در زمره «شواهد» قرار می‌گیرند که آنها نیز نکات یا حقایقی را که پیش‌تر آشکار نبوده‌اند، برای دانشمندان (یا برای دیگرانی که این آزمایش‌ها را دنبال می‌کنند) آشکار می‌سازند یا به سخن دیگر آنها را برای خود (self) آنها عیان می‌کنند. فرآیند‌های استنتاجی منطق و ریاضی نیز همین کار را می‌کنند. آنها هم چیز‌هایی را که پیش‌تر آشکار نبوده‌اند، برای افراد عیان می‌کنند و به این سان آنها را به قبولشان وا‌می‌دارند. نظریه درست اقتصادی که ما آن را نظریه «پراکسیولوژیک» خوانده‌ایم، راهی دیگر است که با آن، حقایق برای ذهن انسان آشکار می‌شوند.

حتی سیاست هم که بعضی‌ها به این دلیل که مطلقا یا کاملا مطابق با اقتصاد نیست، آن را به سخره می‌گیرند، سخت بر تفکر اقتصادی تاثیر می‌گذارد. سیاست البته وجهی از کنش انسان است و بخش بزرگی از آن، تاثیری تعیین‌کننده بر زیست اقتصادی دارد. می‌توان حقایقی ابدی و استوار بر قانون طبیعی را درباره جنبه‌های اقتصادی سیاست به دست آورد، کما اینکه به دست آمده‌اند، و در مطالعه تحول اندیشه اقتصادی نمی‌توان از آنها غافل شد. وقتی دموکریتوس و ارسطو از نظام مالکیت خصوصی دفاع می‌کردند و ارسطو تصویر افلاطون از نظام آرمانی اشتراکی را در هم می‌کوفت، درواقع تحلیل اقتصادی مهمی از پیامد‌ها و ماهیت نظام‌های متفاوت کنترل و مالکیت دارایی انجام می‌دادند.

ارسطو نقطه اوج اندیشه اقتصادی باستان بود، چنانکه سرآمد فلسفه آن روز‌گار هم بود. او که در‌گذشت، نظریه‌پردازی اقتصادی هم افول کرد و دوره‌های بعدی یونانی و رومی عملا تهی از اندیشه اقتصادی بود. اینجا نیز توضیح کامل چرایی محو اندیشه اقتصادی غیر‌ممکن است، اما بی‌شک یک دلیل آن باید فرو‌پاشی دولت‌شهر یونانی (که زمانی شکوه و جلالی داشت) پس از روز‌گار ارسطو بوده باشد. در طول زندگی ارسطو و با آغاز امپراتوری اسکندر کبیر، شاگرد پیشین او، دولت‌شهر‌های یونان به تصرف در‌آمدند و فرو پاشیدند. دست‌آخر امپراتوری روم، یونان را که ثروت و رونق اقتصادی‌اش بسیار کاهش یافته بود، در خود فرو بلعید.

از این رو عجیب نیست که روح یاس و نومیدی، اشاره‌های معدود به مسائل اقتصادی را فرا گرفته بود و فیلسوفان مختلف یونان بی‌هیچ ثمری از شاگردانشان می‌خواستند که مساله کمیابی را که بر وخامتش افزوده شده بود، با مهار شدید خواسته‌ها و امیال خود حل کنند. خلاصه می‌گفتند که اگر سیه‌بخت هستی و فقر دامنت را گرفته، سرنوشتت را تقدیر نا‌گزیر انسان بدان و بپذیر و بکوش چیزی بیش از آنچه داری، نخواهی. این روحیه آمیخته با یاس و نومیدی را دیوگنس۱ (۳۲۳-۴۱۲ ق.م.)، بنیانگذار مکتب کلبیون۲ و اپیکور۳ (۲۷۰-۳۴۳ ق.م.)، بنیانگذار مکتب اپیکوری تبلیغ می‌کردند. دیوگنس و کلبیون، این فرهنگ فقر را چنان پی گرفتند که نام و شیوه زندگی سگ [کلب] را برای خود بر‌گزیدند؛ خود دیوگنس خانه‌اش را در یک بشکه ساخت. او، چنانکه با نگرشش می‌خوانَد، پرومته‌‌ی قهرمان را که طبق اساطیر یونانْ آتش را از خدایان دزدید و به این سان نوآوری، رشد دانش انسان و پیشرفت او را ممکن ساخت، تقبیح می‌کرد. دیوگنس می‌نویسد که خدایان به درستی پرومته را به خاطر این کار شوم مجازات کرده‌اند.

چنانکه برتراند راسل چکیده‌وار می‌گوید:

«... ارسطو آخرین فیلسوف یونانی است که شادمانه و با رویی گشاده با دنیا روبه‌رو می‌شود. بعد از او، همه شکلی از فلسفه عزلت‌گزینی دارند. دنیا بد است؛ بیایید یاد بگیریم که از آن مستقل باشیم. خوبی‌های ظاهریْ نا‌پایدارند؛ هدیه سرنوشتند، نه پاداش تلاش خود ما.»

جذاب‌ترین و اثر‌گذار‌ترین مکتب در میان فیلسوفان یونانی پس از ارسطو، مکتب رواقیون۴ بود که زنون اهل کیتیوم (۲۶۴-۳۳۶ ق.م.) آن را پی ریخت. زنون تقریبا در سال ۳۰۰ پیش از میلاد برای تدریس در یک رواق پر‌نگار۵ به آتن آمد و پس از آن بود که او و پیروانشْ رواقیون خوانده شدند. اگرچه مکتب رواقی در مقام شاخه‌ای از کلبی‌گری آغاز شد و سرکوب تمایل به رفاه دنیوی را تبلیغ می‌کرد، اما خریسیپوس (۲۰۸-۲۸۱ ق.م.)، دومین پایه‌گذار بزرگ رواقی‌گری، حال و هوایی تازه و خوش‌بینانه‌تر به آن داد. در حالی که دیوگنس جانب این اعتقاد را گرفته بود که دلبستگی به پول، ریشه همه شرارت‌ها است، خریسیپوس طعنه‌زنان به او پاسخ داد که «انسان خرد‌مند، اگر اجرت کافی بگیرد، سه بار پشتک خواهد زد.» او همچنین درباره نا‌برابری و تنوعی که در ذات انسان وجود دارد، منطقی فکر می‌کرد. می‌گفت: «هیچ چیز نمی‌تواند مانع آن شود که بعضی صندلی‌ها در تماشاخانه بهتر از باقی آنها باشند.»

اما اندیشه رواقی مهم‌ترین تاثیر خود را بر فلسفه اخلاق، سیاست و حقوق نهاد، چون این رواقیون بودند که نخستین بار مفهوم و فلسفه حقوق طبیعی را خاصه در عرصه حقوق شکل دادند و نظام بخشیدند. اینکه فلسفه اخلاقی و حقوقی افلاطون و ارسطو پیوند نزدیکی با دولت‌شهر یونانی پیدا کرد، دقیقا به این خاطر بود که این دو در میدان سیاست به دولت‌شهر محدود بودند. از نگاه سقراطی‌ها نه فرد، که دولت‌شهرْ جلوه‌گاه فضایل انسانی بود. اما نابودی یا شکست دولت‌شهر یونانی پس از ارسطو، فکر رواقیون را از آمیزش با سیاست رها کرد. به این سان آنها آزاد بودند که عقل خود را به کار گیرند و مکتبی از حقوق طبیعی را پیش نهند که نه بر دولت‌شهر، که بر یکا‌یک افراد و نه بر یک‌یک دولت‌ها، که بر همه دولت‌ها در همه جا تمرکز کند. خلاصه اینکه با رواقیون، حقوق طبیعی مطلق و جهان‌شمول شد و از موانع سیاسی یا محدودیت‌های گذرای برآمده از زمان و مکان فرا‌گذشت. حقوق، اخلاق و اصول عدالت، فرا‌فرهنگی و فرا‌ملی شدند و درباره همه انسان‌ها در هر جا که باشند، صدق یافتند. و از آنجا که یک‌یک انسان‌ها قوه تفکر دارند، می‌توانند تفکر درست را برای فهم حقایق حقوق طبیعی به کار گیرند. دلالت مهم این نکته برای سیاست آن است که حقوق طبیعی، این قانون عادلانه و شایسته اخلاقی کشف‌شده توسط تفکر صحیح انسان را می‌توان و باید برای نقد اخلاقی حقوق اثباتی۶ انسان‌ساختِ هر دولت یا دولت‌شهری به کار گرفت. برای نخستین بار، حقوق اثباتیْ پیوسته در معرض نقدی فرا‌تجربی و استوار بر سرشت همگانی و ابدی انسان قرار گرفت.

بیشتر رواقیون «شرقی»‌هایی آمده از بیرون سرزمین اصلی یونان بودند و این بی‌تردید در بی‌توجهی برآمده از دید‌گاه جهان‌وطنی آنها به منافع محدود دولت‌شهر تاثیر‌گذار بود. زنون، بنیانگذار مکتب رواقی که «بلندقد، لاغر و سیه‌چرده» خوانده شده، اهل کیتیوم در جزیره قبرس بود. خیلی از رواقیون از جمله خریسیپوس، از تارسوس در کیلیکیا که در سرزمین اصلی آسیای صغیر در نزدیکی سوریه قرار داشت، می‌آمدند. رواقیون متاخر یونانی در رودس، جزیره‌ای که نسبت به یونان در جایی دور‌تر از آسیای صغیر قرار داشت، متمرکز بودند.

رواقی‌گری ۵۰۰ سال دوام داشت و مهم‌ترین تاثیراتش از یونان به روم منتقل شد. مکتب رواقی متاخر در دو قرن نخست پس از تولد مسیحْ رومی بود، نه یونانی. انتقال‌دهنده بزرگ اندیشه‌های رواقی از یونان به روم، مارکوس تولیوس سیسرو (۴۳-۱۰۶ ق.م.)، دولتمرد، حقوقدان و سخنور پر‌آوازه رومی بود. بعد از سیسرو، اندیشه‌های متکی به حقوق طبیعی رواقی، تاثیر زیادی بر حقوقدانان رومی سده‌های دوم و سوم میلادی نهاد و به این سان به شکل‌گیری ساختار‌های اصلی حقوق رومی که بر تمدن غرب سایه گستراند، کمک کرد. سبک درخشان و زلال سیسرو و این نکته که او نخستین رواقی‌ای بود که به زبان لاتین یعنی زبان حقوق روم و زبان همه متفکران و نویسندگان غرب تا پایان سده هفدهم می‌نوشت، مایه تاثیر‌گذاری‌اش شد. افزون بر آن، آثار سیسرو و دیگر نوشته‌های لاتین بسیار بهتر از آثار پراکنده‌ای که از یونانی‌ها باز مانده، حفظ شده است.

نوشته‌های سیسرو سخت از رهبر یونانی و اشراف‌زاده رواقیون، پانائتیوس رودسی (۱۱۰-۱۸۵ ق.م.) تاثیر گرفته بود. سیسرو، جوان که بود، به رودس سفر کرد تا نزد پوسیدونیوس رودسی (۵۱-۱۳۵ ق.م.) بزرگ‌ترین رواقی روزگار سیسرو و شاگرد پانائتیوس درس بخواند. برای اینکه فلسفه استوار بر حقوق طبیعی رواقی سیسرو را به شکلی خلاصه بیان کنم، راهی بهتر از این نیست که آنچه را که یکی از شاگردانش «کلمات تقریبا الهی» او می‌‌خواند، بیاورم. سیسرو با تشریح و بسط بینش خریسیپوس می‌نویسد:

«قانونی حقیقی وجود دارد؛ موافق طبیعت؛ معلوم برای همه انسان‌ها؛ ثابت و ابدی که با احکام خود فرد را به سوی وظیفه فرا می‌‌خواند و با ممنوعیت‌هایش از شر باز‌می‌دارد. ... دور شدن از این قانون، همان و گناه کردن، همان. ... باز چنین نیست که یک قانون در رم باشد و یکی در آتن، یکی برای حالا و یکی برای بعد؛ بلکه قانونی واحد، دگر‌گونی‌نا‌پذیر و ابدی، همه نژاد‌های انسان و همه دوره‌ها را به هم پیوند می‌دهد؛ و می‌شود گفت یک ارباب و حاکم مشترک وجود دارد؛ خدا؛ نویسنده، اعلام‌کننده و پیشنهاد‌دهنده این قانون. هر که از این قانون سر بپیچد، از خود [واقعی‌اش] دور می‌افتد، سرشت انسان را خوار می‌شمرد و بزرگ‌ترین جزا‌ها را بر خود روا می‌دارد.»

سیسرو همچنین حکایت تمثیلی ضد‌دولت‌گرایانه درخشانی نقل کرد که در گذر قرن‌ها در اندیشه غربی طنین افکند و نشان داد که زمامداران دولت در ذات خود چیزی فرا‌تر از دزدانی آشکار نیستند. سیسرو داستان دزدی دریایی را وا‌گفت که او را به زور به دربار اسکندر کبیر بردند. وقتی اسکندر او را به دزدی و راهزنی متهم کرد و پرسید که چه انگیزه‌ای او را واداشته که دریا را با کشتی کوچکش نا‌امن کند، قاطعانه پاسخ داد: «همان انگیزه‌ای که تو [اسکندر] را وا‌داشته که کل دنیا را نا‌امن کنی.»

اما نه رواقیون و نه دیگر رومی‌ها، با وجود آنکه تاثیرات مهمی بر فلسفه اخلاق و حقوق نهادند، چیز با‌اهمیت دیگری بر اندیشه اقتصادی نیفزودند. با این حال، حقوق رومی بر تحولات حقوقی بعدی در غربْ سخت تاثیر نهاد و بر آن سایه افکند. حقوق خصوصی رومی، برای نخستین بار در غرب، ایده حقوق مالکیت را ایده‌ای مطلق خواند که طبق آن، هر مالکی حق دارد دارایی‌اش را آن‌چنان که خود شایسته می‌بیند، به کار گیرد. حق انعقاد آزادانه قرار‌داد هم از اینجا ریشه گرفت و قرار‌داد به عنوان چیزی که حق مالکیت دارایی‌ها را منتقل می‌کند، تفسیر شد. برخی حقوقدانان رومی می‌گفتند که حقوق طبیعی مستلزم حقوق مالکیت است. رومی‌ها همچنین قانون تجاری را بنیان گذاشتند و حقوق آنها تاثیر شدیدی بر حقوق عرفی کشور‌های انگلیسی‌زبان و حقوق مدنی قاره اروپا نهاد.

موری روتبارد

مترجم: محسن رنجبر

پاورقی:

۱-Diogenes

۲-Cynics

۳-Epicurus

۴-Stoics

۵-stoa poikile

۶-positive law