یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
حکایت نی
دکتر حسین الهی قمشهای به زودی کتاب ۳۶۵ روز با مولانا را از سوی انتشارات سخن به بازار کتاب عرضه میکند.
متن زیر مقدمه ایشان بر کتاب است:
● حکایت نی
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
سخن را از نی باید شنید، از آن کس که نیست؛ آن کس که هست از هواهای خود میگوید و حدیث نفس میکند و حکایت او شکایت از محرومیتها و ناکامیهای خاکی اوست. یا حکایت توفیقات وهمی و خیالی که او را معجب و مغرور میکند و به جور و ستم وامیدارد.
اما آن کس که بندبند وجودش را از هواهای خویش خالی کرده و چون نی لب خود بر لب معشوق نهاده و دل به هوای او و نفس او سپرده است، حکایتی دیگر و شکایتی دیگر دارد.
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شر
انبیا از جنس نی بودند. چون به هوای دل خویش سخن نمیگفتند، چنان که در قرآن در صفت رسول اکرم آمده است:
«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
او از هوای دل خویش سخن نمیگوید
و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او وحی شده است.
بدین بیان، نی مقام انسان کامل یا کمال مرتبه انسانی است که در آن مرتبه شخص هرچه گوید همان است که معشوق در او دمیده و هرچه کند همان است که فرمانش از معشوق رسیده است.
از وجود خود چو نی گشتم تهی/ نیست از غیر خدایم آگهی
چونکه من من نیستم، این دم ز هوست/ پیش این دم هر که دم زد کافر اوست
گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته، کافر است
دو دهان داریم گویا، همچو نی/ یک دهان پنهانست در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما/های و هویی برفکنده در سما
لیک داند هر که او را منظر است/ کاین زبان این سری هم زان سر است
دمدم این نای از دمهای اوست/های و هوی روح از هیهای اوست
انبیا و اولیا و قدیسان عالم که این همه سخنان شکربار از ایشان در بازار عالم پخش شده است همه در اثر پیوند با لبهای شکرین آن شاهد یکتا به مقام شکرفروشی رسیدهاند.
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ)
و این تمثیل نی شدن برای رسیدن به درک حقایق اشیا در همه فرهنگهای باستانی با تصویرهای گوناگون به چشم میخورد. چینیان معتقدند که تا کسی نی نشود نمیتواند نی را بکشد. و این بخصوص در کار هنر همه جا مصداق دارد که تا کسی از خودبینی و خودرایی و نفسپرستی رها نشده باشد و بوی خوش عشق به مشام جان او نرسیده باشد و خلقش چون نفس صبا لطیف و عطرآگین نشده باشد، در هیچ هنری بخصوص شعر به کمال نمیرسد. به عبارت دیگر آفرینش هنری در گرو مستی است که بیان دیگری از همان نی شده است.
عزلم به هوشیاری نمکی نداردای جان/ قدحی دو موهبت کن چون ز من غزل ستانی
(دیوان شمس)
شر و شور دوران فکنند مستان
سر هوشمندان، هنری ندارد
(الهی قمشهای)
در این مستی و رفع حجاب خودپرستی است که شاهد زیبایی به هنرمند رخ مینماید و بازتاب آن مشاهده بهصورت هنر ظاهر میگردد.
غزال خویش به من ده غزل ز من بستان
نمای چهره شعری و شعر تازه ببین
(دیوان شمس)
بنابراین، معنای دیگر بشنو از نی این است که سخن مست را بشنو که گفتهاند مستی و راستی:
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمست بیحیا گوید
(دیوان شمس)
آن مست قلندر است که در بیان حقیقت گستاخ و بیپرواست و هیچ وسوسهای جز معشوق که عین حقیقت است او را برنمیانگیزد.
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که میحرام ولی به ز مال اوقاف است
(حافظ)
مولانا جلالالدین بیش از هر صفت دیگری به مستی موصوف است و به شادی که محصول چنان مستی است. سلام او سلام مست است، سلام روستایی نیست که دامی و دانهای باشد برای بهرهمندی از مردمان.
آدمی خوارند اغلب مردمان/ از سلام علیکشان کم جو امان
یک سلامی نشنویای مرد دین/ که نگیرد آخرت آن آستین
از دهان آدمی خوش مشام/ من سلام حق شنیدم والسلام
زان سلام او سلام حق شده است/ کآتش اندر دودمان خود زده است
(مثنوی)
در آن سلام مستی است که مولانا نه تنها دام نمینهد بلکه خود را به دام معشوق میاندازد تا با او چه رفتار کند.
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند
(مولانا)
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
(سعدی)
تمثیل دیگر مولانا در بیان معنای نی شدن این است که دیدهایم چگونه یک پری یا جن بناگاه به خانه دل شخص وارد میشود، او را معزول میکند و هرچه از او به ظهور میرسد مردم بدان پری منسوب میکنند نه به شخص.
چون پری غالب شود بر آدمی/ گم شود از مرد وصف مردمی
هرچه را گوید پری گفته بود/ زین سری نه زان سری گفته بود
اوی او رفته پری خود او شده/ ترک بیالهام نازیگو شده
چون به خود آید نداند یک صفت/ چون پری را هست این ذات و صفت
چون پری را این دم و قانون بود/ کردگار آن پری را چون بود
(مثنوی)
در قدیم بعضی بیماریها مانند صرع و جنون را منسوب به جن میکردند و صاحب بیماری را جنزده یا دیوانه میخواندند و گاه مردم با تعجب میدیدند که بیمار ترکزبانی در حالت بحران بیماری الفاظ و عبارات عربی بر زبان میراند و تفسیر مردم از واقعه این بود که آن جن یا پری که بر شخص مستولی شده جن تازی بوده و این الفاظ از زبان اوست.
مولانا بدون توجه به صحت و سقم این مطالب فقط بهعنوان تمثیل از بیماری استفاده کرده و میفرماید وقتی یک پری چنین حاکمیتی دارد که در شخص سخن میگوید و مردم آن سخن را از شخص نمیدانند پس چگونه خواهد بود وقتی که کردگار عالم و شاه جنیان و انسیان شخص را در قبضه تصرف خود گیرد به طریق اولی سلب گفتار از شخص و منسوب کردن آن به کردگار صدق میکند. از اینروست که مولانا میگوید:
گرچه قرآن از لب پیغمر است/ هر که گوید حق نگفته کافر است
مطلق آن آوازها از بشر بود/ گرچه از حلقوم عبدالله بود
مشابه این انتساب سخنی است که اروپاییان درباره سمفونی فوت سحرآمیز از موزارات گفتهاند که این سمفونی را غیر از خدا کسی نمیتواند ساخته باشد.
مولانا در دیوان شمس مکرر از لفظ پری و پریخوان و شاه پریان یاد کرده و هر کجا به حسب حال کلام مقصودی دارد. گاه مقصود از پری همان شمس تبریزی است که چون پادشاه بر تخت دل او تکیه میزند و فرمان میراند، در عین حال شامل هر پیر طریقت و هر انسان کامل مکمل نیز میشود و گاه نیز مقصود از پری حضرت احدیت است.
هر روز بامداد درآید یکی پری/ ما را برون برد که از من جان کجا بری
گر عاشقی نیابی مانند من بتی/ ور تاجری کجاست چون من گرم مشتری
گر عارفی حقیقت معروف جان من/ ور کاهلی چنان شوی از من که بر پری
در کتاب ملکه پریان، اثر ادموند اسپنسر انگلیسی، قرن ۱۶ نیز هرچند ملکه پریان را بعضی با ملکه الیزابت تطبیق کردهاند اما صفات و فضایل پهلوانانی که در خدمت آن پری کار میکنند نشان میدهد که آن ملکه پریان به حقیقت همان تجلی جمال الهی است که برای به دست آوردن خاطر او باید با دیوان و اهریمنانی چون حرص و غرور و ریا و سالوس و تعصب بجنگند.
اما قصه نی در اساطیر یونان نیز قصه شیرین و عبرتآموزی است و ماجرای او با قصه نی مولانا همآهنگ است. داستان نی به روایت یونانیان چنین است که: نی در آغاز دختر زیبایی بود. در بیشه سبز و خرمی (که رمزی از بهشت است) زندگی میکرد و همه جوانان آن ناحیت بر او عاشق بودند. روزی یکی از عاشقان او که مجنونتر از دیگران بود او را دنبال کرد تا بگیرد و با او معاشقه کند، اما او گریخت و در نیزاری انبوه خود را پنهان کرد و برای آنکه راه را بر آن جوان ببندد خود را بهصورت یک نی درآورد تا در میان نیها به کلی گم شود اما جوان آن نی خاص را شناخت و چید و بندهای آن را تهی کرد و سوراخهایی به آتش در آن پدید آورد و آنگاه آتش عشق خویش را در او دمید.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
تفصیل این داستان بسیار لطیف و سکرآور است: حکایت کنند که وقتی زئوس، خدای خدایان، یکی از معشوقگان خود را بهصورت گاو جوانی درآورده بود تتا همسرش از ماجرا آگاهی نیابد. همسرش که بویی از ماجرا برده بود غزل هزارچشمی را به نام آرگوس برای محافظت او مامور کرده بود. زئوس،پان را که از شبانان مراتع آسمانی و نینواز روحانی بود مامور کرد تا این غول را به نوعی در خواب یا غافل کند تا زئوس آن گاو جوان را بهصورت اول باز آورد. پان نزد غول آمد.
حکایتها گفت و سخنان شیرین و جذاب به زبان آورد اما همچنان تعدادی از چشمهای غول بیدار بود اگرچه بعضی به خواب میرفت، تا آنکه غول از پان پرسید که این نیلبک چیست؟ پان قصه نی را به تفصیل برای او گفت و این بار هر هزار جفت چشم غول به خواب رفت و مقصود زئوس حاصل شد.
عجبا از این قصه که هزار چشم بیدار را به خواب میکند و چنین است حکایت مولانا که به تفصیل در چندین هزار بیت بیان شده است. این نی اگرچه سازی بسیار ساده و روستایی است اما مولانا با آن یک سمفونی عظیم ساخته است در چندین بخش (موومان) که ما در این پیشگفتار کوتاه به چند قسمت از آن اشاره میکنیم. البته این قسمتها از هم جدا نیست و هر لحظه مولانا از بخشی به بخش دیگر میرود و همه سمفونی لحظه به لحظه با هم مرتبطاند.
یک بخش این سمفونی نیایشهای لطیف و دعاهای موثر و حکمتآموز است:
ای خدا جان را عطا کن آن مقام/ کاندر او بی حرف میروید سلام
ای رهیده جان تو از ما و من/ای لطیفه عشق اندر مرد و زن
مرد و زن چون شوند، آن یک تویی/ چونکه یکها محو شد، آنک تویی
این من و ما بهر آن برساختی/ تا تو خود نرد خدمت باختی
ای حیات عاشقان در مردگی/ دل نیابی جز که در دلبردگی
غرق عشقیام که غرق است اندر این/ عشقهای نخستین و آخرین
بخش دیگر این سمفونی داستانپردازی است، داستان پشت داستان، مانند هزار و یک شب. از داستانهای یک بیتی و دوبیتی و سه بیتی تا داستانهای چندین صفحهای، چون داستان سه شاهزاده شهروز و بهروز و افروز. داستانهایی از فرشتگان و داستانهایی از دیوان و ددان و مکالمه ابلیس و انسان و قصه انبیا و اولیا و قصههای رمزی از زبان فیل و طوطی و طاووس و موش و اشتر و شیر و روباه و نخجیران و حکایاتی از زندگی روزمره طبقات گوناگون مردمان از عطار و بقال و کفشدوز و صوفی و شیخ و زاهد و قاضی و پزشک و بیمار و انواع دیگر حکایات که همه به حقیقت گوشههایی از زندگی انسان و روابط درونی و بیرونی او با خدا و دیگر مردمان است.
در میان این قصهها مولانا همچون طبیب حاذق بیماریهای گوناگون آدمی را که همه از نفس اهریمنی و شیطان سرچشمه میگیرد شناسایی میکند و به معالجه آن میپردازد، چنان که در هر قصه اندکی حال خواننده خوشتر میشود و به درجهای شفا مییابد تا به کلی بهبود یابد. بیجهت نیست که مولانا هم در مثنوی و هم در دیوان شمس به این وجه شفابخشی موسیقی خویش اشاره کرده است.
طبیبیم، حکیمیم، ز بغداد رسیدیم
بسی علتیان را ز غم باز خریدیم
(دیوان شمس)
ما طبیبانیم، شاگردان حق/ بحر قلزم دید ما را، فانفلق
آن طبیبان طبیعت دیگرند/ که به تو از راه نبضی بنگرند
داستانهای هزار و یک شب نیز قصههای شفابخشی است که یک بیمار روانی پرکینه خطرناک را که هر شب با زنی ازدواج میکند و بامداد آن زن را به دست جلاد میسپارد شفا میبخشد؛ چنان که پادشاه در پایان داستان میگوید:ای شهرزاد، طرفه حکایتها گفتی و مرا خوب کردی.
دیگر از گوشههای این سمفونی ستایش زن است که از دیدگاه مولانا تجلی رحمت پروردگار و اعلام حضور او در روی زمین است. در نظر مولانا زن در لطافت و تعالی چنان به خداوند نزدیک است که گوئیا مخلوق نیست بلکه خالق است.
پرتو حق است آن معشوق نیست
خالق است او گوئیا مخلوق نیست
و آن آرامش و سکون و مقام امن که خاص پروردگار است تنها در صحبت زن روی زمین حاصل میشود. آنکه عالم مست گفتار او بود و سخنش آدمیان را عالم امن و آسایش بود باز به حمیرا میفرمود «کلمینی یا حمیرا» یعنی «ای گل سرخ کوچک، با من سخن بگو».
از گوشههای دیگر نوای نی جاودانگی روح است که در فرهنگ غریبان رکیم یعنی سوکنامه خوانده میشود. مرثیههای تسلیبخش مولانا درباره مرگ و ابدیت است. تمثیلات مولانا از واقعه مرگ و کیفیت انتقال از عالم تن به عالم جان بسیار متنوع، بدیع و زیباست. گاه از تمثیل رستاخیر بهار بهره میگیرد که دانههای مرده در زیر زمین به نفس صور اسرافیل که نیروی حیاتبخش در جهان است سر از خاک بیرون میآورند و اسرار خود را با شکفتن و جوانه زدن و میوه دادن فاش میکنند.
دانهها اندر زمین پنهان شود/ سر آن سرسبزی بستان شود
پس بهاران روز عرض اکبر است/ عرض آن خواهد که بازیب و فر است
و گاه مرگ را به غروب شمس و قمر تشبیه میکند که غروبشان عین طلوع در اقلیمی دیگر است و گاه تن را به قفسی تشبیه میکند که طوطی جان در آن زندانی است و از اشتیاق پرواز به جنگلهای وسیع و سرسبز در باطن پیوسته در تمناست که سلام او را به طوطیان آزاد هندوستان برسانند و از ایشان بخواهند که او را چاره خلاص نشان دهند.
قصه طوطی جان زینسان بود
کو کسی که محرم مرغان بود
اما ملودی و لحن اصلی این سمفونی که پیوسته با تنوع و صورتهای تازه variations در زیر همه آهنگها به گوش میرسد عشق است که متاع اصلی دکان مولاناست.
هر دکانی است بازاری دگر/ مثنوی دکان عشق استای پسر
عشق بحری آسمان در وی کفی/ چون زلیخایی اسیر یوسفی
دور گردون را ز جذب عشق دان/ گر نبودی عشق کی گشتی جهان
جسم خاک از عشق بر افلاک شد/ کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق را صد ناز و استکبار هست/ عشق با صد ناز میآید به دست
تو به یک خاری گریزانی ز عشق/ خود به جز نامی چه میدانی ز عشق
با محمد بود عشق پاک جفت/ بهر عشق او خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد/ پس هم او را ز انبیا تخصیص کرد
عشق آن شعله ست کو چون برفروخت/ هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
در نیاید عشق در گفت و شنید/ عشق دریایی، کرانه ناپدید
هرچه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق ار من بگویم بر دوام/ صد قیامت بگذرد، و آن ناتمام
عشق در مثنوی مجموعه تضادهاست، همان دریای بینهایتی است که رودخانههای گوناگون با آبهای روشن و گلآلود از شرق و غرب بدان میرسند و در آن گم میشوند. آنجاست که همه آبها با هم میآمیزند و ناصافیها صاف میشود و آبهای گلآلود در مییابند که آن آلودگیها از آنها نبوده است و ذات آنها همان آب صاف و شفاف و حیاتبخش است.
مولانا عشق را به مناسبتهای گوناگون به انواع تضادها و تناقضها منسوب کرده است اما همه تناقضات از نظر منطقی با اختلاف در انتساب یا معنی یا فقدان شرایط دیگر تناقض از مصداق تناقض خارج میشوند.
اول تناقض میان وجود و عدم است که عشق هر دو آنهاست. از یکسو عشق نام وجود است از آنکه چون وجود در ذرات آفرینش ساری و جاری است و هر کجا وجود هست عشق و مستی و فهم و شور و شعور نیز هست و حکما عشق را با وجود مساوق دانستهاند یعنی اگرچه در تعریف و در تصور و مفهوم متفاوتند اما مصداق هر دو در خارج یکی است چنان که میبینیم هر کجا عشق بیشتر باشد، اوصاف وجود نیز گستردهتر است. چنان که غیر عاشق را گویی وجود نیست زیرا آثار وجودی او بسیار محدود است.
الهی قمشهای
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست