یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

علمی یا غیرعلمی مسأله این است


علمی یا غیرعلمی مسأله این است

«فلسفه علم» به عنوان شاخه ای مستقل در فلسفه كه به مسائل فلسفی برآمده از علم و التزامات فلسفی نظریات علمی می پردازد, در اوایل قرن بیستم شكل گرفت و در حوزه فلسفه تحلیلی كشورهای انگلیسی زبان به رشد و نمو پرداخت

«فلسفه علم» به عنوان شاخه ای مستقل در فلسفه كه به مسائل فلسفی برآمده از علم و التزامات فلسفی نظریات علمی می پردازد، در اوایل قرن بیستم شكل گرفت و در حوزه فلسفه تحلیلی كشورهای انگلیسی زبان به رشد و نمو پرداخت. اگرچه پژوهش فلسفی درباره علم همچون اغلب مباحث فلسفی قدمتی به اندازه خود فلسفه دارد و بخصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم رونق بسیار یافته بود، اما در ابتدای قرن بیستم دو تحول بزرگ، یكی در زمینه علم و دیگری در فلسفه چنان بر اندیشه پیشگامان «فلسفه علم» تأثیر گذار بود كه سمت و سویی كاملاًَ جدید به مباحث این رشته داد.

در زمینه علم، تحولات و موفقیتهای چشمگیر فیزیك كه با ارائه دو نظریه نسبیت خاص و عام انیشتین و مكانیك كوانتمی یكی از درخشان ترین دوران خود را پشت سر می گذاشت، روحیه علم گرایانه را در فیلسوفان تقویت كرده بود. پیشرفت های درخشان فیزیك وقتی دربرابر ركود و بی حاصلی ظاهری دیگر حوزه های معرفت از جمله خود فلسفه قرار می گرفت، سبب شكل گیری این باور می شد كه راه درست و شاید تنها راه شناخت عالم، فیزیك و به طور كلی علوم تجربی است و دیگر شاخه های معرفت نظیر تاریخ، جامعه شناسی، روانشناسی و. . . برای اینكه راهی به شناخت جهان بیابند و بتوان لقب «علمی» به آنها داد، باید از روش های فیزیك و معیارهای آن بهره ببرند و گرنه چیزی بیش از نظریه پردازی بی حاصل نیستند. در این تصویر نقش فلسفه بسیار متواضعانه تر از آن چیزی است كه اغلب گمان می رفت. فلسفه دیگر آن عالی ترین شاخه معرفت نیست كه هدفش شناخت حقایق بنیادین درباره عالم است. اكنون فلسفه تنها وظیفه دارد همچون خادمی برای علم به بررسی روش ها و معیارهای علم تجربی بپردازد و دامن علم را از شبه علم هایی كه چیزی جز نظریه پردازی بی حاصل نیست پاك كند.

در زمینه فلسفه نیز سالهای اولیه قرن بیستم همزمان بود با پیدایش و شكوفایی فلسفه تحلیلی در انگلستان كه با كارهای فیلسوفانی نظیر جی. ای. مور، برتراند راسل و ویتگنشتاین در كمبریج به عنوان رویكردی نوین در فلسفه با شتاب چشمگیری در حال تبدیل شدن به جریان غالب فلسفی در تمام حوزه های سنتی فلسفه در بریتانیا بود. یكی از وجوه مشخصه این رویكرد، نقش و اهمیتی بود كه فیلسوفان تحلیلی برای زبان و مسائل مربوط به معناداری عبارات زبانی در حل و فصل مناقشات فلسفی قائل بودند و درنهایت به آن چیزی منجر شد كه ریچارد رورتی آن را «چرخش زبانی» نامیده است. [۱] نظریه وصفهای راسل كه به گفته رمزی «الگوی فلسفه ورزی» بود [۲] با تحلیل گزاره های حاوی وصف های معین سعی در حل یكی از معضلات دیرپای فلسفی داشت [۳] و ویتگنشتاین در مقدمه رساله منطقی-فلسفی تمام مسائل فلسفه را یكجا مسائلی غیر اصیل دانسته بود كه ناشی از كج فهمی ساختار زبان و بی توجهی به آن بوده است [۴].

شكل گیری اولیه فلسفه علم و مسائل و روشهای آن را می توان ناشی از تأثیر پذیری ذهن پیشگامان آن از این دو تحول عمده دانست. از یك سو این فیلسوفان وظیفه خود را شناخت ساختار نظریات، روشهای به كار رفته و معیارهای حاكم بر فیزیك به عنوان نمونه كامل و آرمانی علم تجربی و به طور كلی تنها راه معتبر نظریه پردازی درباره عالم می دانستند و از سوی دیگر روش خود این فیلسوفان در این راه همان روش پیشگامان فلسفه تحلیلی یعنی روش زبانی بود. به عنوان مثال در این دیدگاه نظریه علمی عبارتست از مجموعه ای از گزاره ها و بررسی ساختار نظریات علمی عبارتست از بررسی نحوه ارتباط این گزاره ها.

● درباره معیار تمیز، مروری اجمالی

همانطور كه گفته شد، یكی از نخستین مسائل فلسفه علم، پاسخگویی به این پرسش است كه وجه تمایز نظریه های علمی با گمانه زنی های غیر علمی چیست؟ با توجه به آنچه گفته شد می توان انتظار داشت كه (۱) منظور از نظریه علمی آن گونه نظریه پردازی درباره عالم است كه فیزیك نمونه كامل آن است. (۲) با توجه به رویكرد زبانی، پرسش از تمایز میان علم و غیر علم، تبدیل می شود به این پرسش كه چه تمایز صوری یا معنایی میان جملات علمی و دیگر جملات وجود دارد.

فیلسوفان علمی نظیر كارنپ، آیر، پوپر و همپل حداقل در دوره های اولیه فعالیت فلسفی خود، در تلاش برای یافتن معیاری میان گزاره های علمی و غیر علمی، همواره به طور همزمان به دنبال برآورده كردن دو خواسته بودند. آنها در وهله اول می خواستند ملاكی كه ارائه می دهند، هیچ بخشی از آنچه را كه نمونه های اصیل و موفق علم تجربی می دانستند، بیرون از قلمرو علم دانسته نشود. از سوی دیگر این ملاك باید به گونه ای می بود كه نمونه های نا مطلوب و آنچه را كه صرفاً گمانه زنی های نظری می دانستند از محدوده علم خارج سازد. همانطور كه خواهیم دید برآورده كردن همزمان این دو خواسته برای فیلسوفان علم آن طور كه در ابتدا به نظر می رسید اصلاً كار ساده ای نبود و در عمل تمام تلاش هایی كه انجام گرفت حداقل یكی از این خواسته ها را بر آورده نمی كرد. این امر باعث شد برخی از این فیلسوفان (و البته نه همه آن ها) منكر امكان ترسیم مرزی قاطع میان علم و غیر علم شوند كه به كمك آن بتوان جملات علمی را از جملات غیر علمی تمیز داد. پیشنهاد آن ها این بود كه این تمایز نه تمایزی بنیادین بلكه مسأله ای مربوط به درجه علمی بودن یك جمله است. به جای صحبت كردن از علم و غیر علم باید از علمی تر و كمتر علمی سخن بگوییم. برای این دسته از فیلسوفان مسأله تبدیل می شود به یافتن معیارهایی كه ارزش علمی جملات را تعیین خواهد كرد. اما آن ها در اینجا دیگر به دنبال معیارهای صوری و معنا شناختی نبودند بلكه مدعی بودند جنس معیارهایی كه درجه علمی بودن یك جمله را مشخص می كند، عمل گرایانه است.

اما دسته دیگری از فیلسوفان علم، تحت تأثیر توماس كوهن و كتاب ساختار انقلاب های علمی وی، با رویكردی تاریخی و نه زبانی منطقی به سراغ مسأله ملاك تمیز علم از غیر رفتند و مدعی شدند كه تاریخ علم به ما می آموزد نه تنها هیچ مرز دقیقی میان علم و غیر علم وجود ندارد بلكه هرگونه درجه بندی رتبه علمی بودن یك نظریه صرفاً تابع شرایط اجتماعی-سیاسی حاكم بر جوامع علمی است و هیچ معیار عینی برای رتبه بندی درجه علمی بودن نظریات وجود ندارد.

در بخش های آتی نگاهی خواهیم داشت به سیر تاریخی تلاش های فیلسوفان علم برای ارائه چنین معیار تمیزی میان علم و غیر علم و اینكه چه مشكلاتی سبب شد از آن دور نمای خوش بینانه اما ساده انگارانه برای جدا كردن علم از هر آنچه غیر علم است به اینجا، دیدگاه هرج و مرج گرایانه، برسیم كه همه چیز علم است.

● تجربه گرایی منطقی و تحقیق پذیری

حلقه وین و نگرش فلسفی آن را كه پوزیتیویسم منطقی یا تجربه گرایی منطقی خوانده می شود، اغلب با شعار رسمی آنها كه همان «اصل تحقیق پذیری» است، می شناسند. «حلقه وین» نامی بود كه گروهی از فیلسوفان، دانشمندان و ریاضیدانانی كه در دهه های دوم و سوم قرن بیستم در وین جلساتی را با هدایت موریس شلیك برای بحث های فلسفی برگزار می كردند، بر خود نهاده بودند. از جمله مهمترین این افراد می توان به اتو نویرات، هربرت فایگل، فردریش وایزمن، رودلف كارنپ و بعدها كارل همپل و آیر اشاره كرد. یك وجه اشتراك تمام اعضای حلقه را میتوان علم گرایی تمام و كمال آنها دانست. تأثیر دو تحول مهمی را كه در ابتدای مقاله به آن ها اشاره شد، به خوبی می توان در بحث های حلقه دید. محور اصلی جلسات حلقه بحث درباره مسائلی بود كه به دنبال نظریه های نسبیت عام و خاص و رساله ویتگنشتاین پیش آمده بود. [۵] وجه مشترك دیگر حلقه در گرایش ضد متافیزیكی اعضای آن بود كه خود ناشی از همان دو منبع اصلی حلقه وین بود. در واقع می توان گفت رساله ویتگنشتاین (یا حداقل بخش هایی از آن) چارچوبی فلسفی برای آن نگرشی فراهم می كرد كه به آن فلسفه علمی می گفتند.

از نظر رساله فقط علم بود كه می توانست درباره ساختار بنیادین واقعیت چیزی بگوید و روش صحیح فلسفه باید این می بود كه چیزی نگوید مگر آنچه می توان گفت یعنی گزاره های علم طبیعی. یعنی چیزی كه هیچ ربطی به فلسفه ندارد. و آنگاه همیشه هنگامی كه كسی می خواست چیزی متافیزیكی بگوید، باید به او نشان می داد كه به برخی نشانه ها در گزاره هایش معنایی نبخشیده است. . . . (۵۳-۶) [۶]

چنین اشاره هایی در رساله به صورت بندی اصل تحقیق پذیری انجامید. در باره این اصل باید توجه داشت كه در وهله نخست ملاكی برای معناداری گزاره ها است و از آنجا كه این نتیجه را در بر دارد كه تنها گزاره های علم تجربی معنا دار هستند، معیاری می شود برای تمیز علم از غیر علم. این اصل در ساده ترین بیان میگوید یك گزاره برای آنكه معنادار باشد باید قابل تحقیق تجربی باشد به این معنا كه علی الاصول مشاهده یا مجموعه ای از مشاهدات وجود داشته باشد كه صدق و كذب گزاره را كاملاً مشخص كند. [۷] نكته اصلی در این اصل تأكید بر مشاهده است. بر مبنای این اصل گزاره ای كه هیچ مشاهده علی الاصولی را نتوان ذكر كرد كه نشان دهد آن گزاره صادق است نه تنها غیر علمی است بلكه اصولاً بی معنا است. پوزیتویستها معتقد بودند بر اساس این معیار موفق می شوند جملات علمی را به طور كلی از جملات ناظر به احكام متافیزیكی، اخلاق، الهیات، هنر و بخش عمده ای از فلسفه تا آن روز، كه از نظر آنها چیزی گمانه زنی های مهمل نبود متمایز كنند. از نظر آنها جملات اخیر بی معنا و فاقد هر گونه بار معرفتی است. از نظر آنها فقط گزاره های علمی هستند كه شرط تحقیق پذیری از نظر آنها را ارضا می كنند و لذا تنها گزاره های معرفت بخش این نوع گزاره ها هستند.

دیدگاه پوزیتیویستها اگرچه بعدها با انتقادات بسیاری مواجه شد كه به برخی از آنها در ادامه می پردازیم، و دچار جرح و تعدیل گسترده ای گشت اما تأثیر بسزایی در سمت و سوی علوم غیر فیزیكی نظیر روانشناسی و جامعه شناسی گذاشت و سبب شد دانشمندان این رشته ها برای تشبه هرچه بیشتر به علم تجربی ایده آل به دنبال نظریه پردازی بر اساس مبناهای مشاهدتی بروند. به عنوان مثال در روانشناسی با كارهای واتسون و اسكینر مكتب رفتارگرایی به دیدگاه غالب تبدیل گشت كه وظیفه روانشناسی را در تبیین رفتار می دانست و برای این كار تنها سخن گفتن از آن چه كه مشاهده پذیر است یعنی محرك های خارجی و پاسخ های رفتاری می دانست. [۸] در این مكتب هر گونه ارجاع به حالات درونی و ذهنی انسان مانند درد و غم از آنجا كه هیچ وسیله ای برای مشاهده این حالات وجود ندارد ممنوع دانسته می شد. حتی در حوزه الهیات مسیحی نیز برخی متفكران به دنبال یافتن مبنایی تجربی برای گزاره های دینی برای اثبات معناداری آن ها بودند. [۹]

اما اصل تحقیق پذیری با مشكلات فراوانی روبرو بود. بسیاری از انتقادات مطرح در برابر آن مربوط به نتایجی كه پذیرش این اصل به بار می آورد و نشان دادن اینكه بسیاری از گزاره های آشكارا علمی نیز كه پوزیتیویست ها مایل به طرد آن نبودند، بر اساس این ملاك غیر علمی محسوب می شدند. برخی از این انتقادات را در دو بخش بعد می بینیم. اما یك انتقاد جدی تر بر این اصل در باره جایگاه خود این اصل از نظر معنا داری بود. با اعمال اصل معناداری بر خودش با این پرسش مواجه هستیم كه آیا علی الاصول صدق این اصل را با هیچ مشاهدهای می توان نشان داد؟ پاسخ به این سؤال آشكارا منفی است و لذا اصل معنا داری مطابق معیاری كه خودش ارائه می كند بی معنا است. طرفداران این اصل سعی كردند كه با توسل به تمایز زبان شیء و فرازبان بر این مشكل فائق آیند اما اینكه تا چه حد در این امر موفق بوده اند چندان روشن نیست. پناه دادن اصل تحقیق پذیری در حوزه فرازبان و محدود كردن دامنه اصل به گزاره های زبان شیء صرفاً مشكل را به تعویق می اندازد و این نیاز را ایجاد می كند كه ملاكی برای معناداری گزاره های فرازبان ارائه دهیم.

ساجد طیبی

*پی نوشتها در دفتر روزنامه موجود است

*منابع در روزنامه موجود است


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید