دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
چنین است بهشت سوسیالیسم
<میدانی ماگادان چگونه جایی است؟ آنچنان جایی است که در آن ۹۹ نفر میگریستند و فقط یک نفر میخندید. او هم دیوانه بود! ماگادان جایی است که ۸ ماه شب و ۴ ماه روز است... در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمیشوند... در ماگادان درجه سرما در زمستان گاهی به ۶۰ درجه زیر صفر میرسد. طبق قانون سوسیالیسم استالینی در سرمای تا ۵۰ درجه زیر صفر باید کار میکردیم( >در ماگادان کسی پیر نمیشود)
گذشته گاهی چنان سنگین است که نه برای شناخت دیروز راه میدهد و نه امروز برای تحلیل باب میگشاید. برای درک امروز و تحلیل شرایط، بیگمان به دست دادن تصویری از دیروز ناگزیر است. اما گاهی این خواستن به سد سکندر برمیخورد. از این دست میتوان به دوره شوروی استالین اشاره کرد. خاطراتی که از آن دوره منتشر شده بسیار کم و اسناد فاششده آن نیز بیشک ناچیز است. اما همین مقدار هم کافی است تا نشان دهد به راستی آنانی که به دنبال بهشت سوسیالیسم رفتند و یا به این باور رسیده بودند که <ما از سرشت دیگری هستیم> در عالم واقع هم با سرنوشت دیگری روبهرو شدند. کتاب <اجاق سرد همسایه> هم سراسر واگویه چنین خاطراتی است. آنچه دیده شد از سوی راویانی که به خواست و یا ناخواست پا بر سرزمین پرمشقت و طاقتفرسای بهشت سوسیالیستی گذاشتند تا موتور کمینترن باشند. دورانی که در ایران تحت عنوان بهشت سوسیالیسم از آن یاد شده گاهی چنان وحشتآور و هولناک میشود که از اساس باور آنچه را که رخ داده سخت میکند و این، درک امروز را با رویدادی شگفتانگیز روبهرو میسازد. از این رو هستند هنوز مشاقان، دورانی را که از آن تحت عنوان عصر نولیبرالی یاد میشود بهعنوان تنها محرک ادبیات ضداستالینی دانسته و معتقدند؛ نولیبرالیسم به دنبال نفی اندیشه چپ و به بنبست کشانیدن تلاش راستین سوسیالیسم برای آزادی انسان است. به ظاهر این موج امروز تنها در قبال بازتولید جنبشی علیه جهانیسازی فعال میشود. اما بیگمان در لایههای خاموش دیگری نیز پنهان است. آنان معتقدند همه چیز را نباید به پای استالین گذاشت و شاید هم راست میگویند. در این صورت مسوولیت به کلی از زمانه و سیستم ساقط میشود. از نظر آنان استالین مسوول همه آنچه رخ داده نیست. بلکه زمان آبستن آن حوادث و در نتیجه آن درک عجیب بود. اما آیا واقعا به دست آوردن درک درست و انسانی تا این حد سخت بود؟ درکی که از استالین تا پایینترین سطح، تا ماموران اردوگاه سیبری به یک اندازه منتقل میشد. <ژدانوف به طنز گفت که مسوولان از انتقادهای او نسبت به زوشنکو نویسنده شوروی چنین نتیجه گرفتند که باید وی را از داشتن کارت جیرهبندی ویژه نویسندگان محروم کرد و تنها پس از مداخله بزرگوارانه مسکو کارت جیرهبندی را به او بازگرداندند.( >گفتوگو با استالین - جیلاس)
بیهیچ پیشداوریای میتوان گفت سرگذشت هزاران هزار انسان زن و مردی که به هوای آزادی و تنفس در فضای بیگماشته سر به راه شمال گذاشته و به کشور شوراها گریختند، همگی برخوردی شوکآور و سرنوشتی وحشتناک داشتند. دورانی که هنوز جهانیسازی آغاز نشده بود و لیبرالیسم هنوز به ایدئولوژی تکقطب جهان مبدل نشده و هنوز سرداران شوروی به سرباز نیاز داشتند، میلیونها انسان به اردوگاههای انسانکشی فرستاده شدند که از آشویتس دردناکتر بود. اگر هیتلر میگفت: <یکبار برای همیشه مساله یهود را باید حل کرد.> در آن سو، همسایه شرقی آن استالین به دنبال حل چه مسالهای بود؟ پاسخ به سوالات را استالین با خود به گور برد. ما امروز تنها تصوری انتزاعی از پاسخهای خیالی و فرضی در این رابطه که استالین چرا چنین کرد، داریم. مثلا استدلال میکنیم چون شوروی نیاز به نیروی انسانی داشت، پس این کار باید انجام میگرفت. اما چگونه چنین تصمیمهایی اتخاذ میشد؟
<شام آغاز شد. گمان دارم استالین پیشنهاد کرد که هر یک از حاضران اعلام دارند که اکنون سرمای هوای مسکو چند درجه زیر صفر است. بعد هر کس اشتباه کند به تعداد درجات خطاگفته باید جامهای ودکا بهعنوان جریمه بنوشد... به یاد دارم که بریا سه درجه خطا گفته بود. اما او اعلام داشت که عمدا مرتکب چنین خطایی شده است تا مقدار بیشتری ودکا بنوشد. اینگونه آغاز شام در من اندیشهای الحادی پدید آورد... با خود اندیشیدم... اینان... هریک نقش برجستهای را در سرنوشت بشریت برعهده دارند، چگونه به چنین اعمالی تن در میدهند. سرگذشت پتر کبیر روسیه را به یاد آوردم. او نیز با دستیاران خویش چنین مجالسی ترتیب میداد که در آن تا سرحد جنون میخوردند و مینوشیدند و در عین حال پیرامون سرنوشت مردم روسیه تصمیم میگرفتند.( >گفتوگو با استالین -جیلاس)
خاطرات انسانهایی که بیخبر از تصمیمهایی چنین خود نفی بلد شده و به درد گرفتار شدند نیز میتواند تصویری هرچند کوچک و حتی شاید ترسیمی محو و ناروشن از آنچه در آن دوره گذشت را نشان دهد. ازجمله در کتاب <اجاق سرد همسایه.> این خیال وهمآلود همچون استدلالی است که <رحیم فاضلپور> دارد: <پس از فروپاشی شوروی سندی به دست آمد که بریا رئیس کمیته امنیت شوروی طی نامهای به غفورف رهبری تاجیکستان دستور داده بود که ۱۲۰ هزار نفر را زندانی و تبعید کند. این درواقع پلانی بود که باید بیچون و چرا کمیته داخلی تاجیکستان این همه آدم را دستگیر میکرد.( >اجاق سرد همسایه)
اجاق سرد همسایه، روایتی دردآور است. ترسیم سرابی است از دنیای مادی برای عروج به بهشت زمینی. آرزویی که ابتدا به شوک تبدیل شده سپس سراب میشود و در منطقیترین وضعیت، در اردوگاه اجباری کار وقتی تصویر واقعیت ترسیم میشود جز مشقت و قمار باخته چیز دیگری نیست. آنها باید چرخ اتحاد شوروی را میچرخاندند تا مارکسیسم روسی در شوروی بازتولید و بازتولید و بازتولید شود تا در نهایت انسان <تراز نوین> را متولد کند. این انسان یقینا باید از سرشت دیگری باشد. چرا که لنین میگفت: <دولت شوروی میلیونها بار دموکراتیکتر از دموکراتیکترین جمهوریهای بورژوایی است.> حرف لنین نباید نادرست از آب درمیآمد. دموکراسی با توسعه همراه است، پس باید توسعه یافت، به هر قیمتی؛ برنامهریزیها در این راستا بود. استالین هم همین را میخواست. او کمینترن را ضعیف کرد تا <سوسیالیسم فقط در یک کشور> را پیریزی کند و آن کشور چه بهتر که شوروی باشد، البته با اولویت جمهوری روسیه. با ایجاد برنامهای نانوشته استالینی کردن شوروی آغاز شد و طی آن استالین تاکید سنتی بلشویکها بر انقلاب جهانی را دور انداخت تا به سیاست <سوسیالیسم در یک کشور> روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود و بدینترتیب شوینیسم روسی به مدد استالین گرجی به ناجورترین شکل ممکن بازتولید شد؛ بازتولیدی که جز مرگ و صنعت هیچ دستاورد دیگری نداشت. سنگری که استالین با مرگ لنین ساخته بود و اجاقی را که تصور میشد گرم گرم است، راهی به سوی سیبری گشود؛ معمار این راه هم دایی یوسف بود. <آهسته به او گفتم قصد دارم پیش دایی یوسف بروم کدام راه بهتر است. او گفت: من سابق از مرز آستارا و از رود ارس به آن طرف میرفتم. اما تو به راهنما نیاز داری( >اجاق سرد همسایه) روایتهایی اینچنین آرزومندانه و اغلب سادهدلانه و وحشتناک، پیرنگ اصلی کتاب <اجاق سرد همسایه> است. تمام آنانی که با عشقورزی به مرام کمونیستی با سخت جان کندنی ستودنی و البته سادهلوحانه خود را به خیمه دایی یوسف میرساندند با عمارتی روبهرو میشدند سخت و زمخت و سرد و استالین، بابای ملتهای آزاده و رهبر اولین کشور سوسیالیستی دنیا که قلبی از سنگ و یخ دارد. اما این کتاب یادآوری میکند که همه بخت برگشته نبودند، برخی به اندک کور سوی امیدی زنده ماندند. اجاق سرد همسایه مستندی مکتوب و داستانی رئالیستی است از دل تاریخ؛ روایتی از تکتک کاجهایی که در جنگلهای سرسبز سیبری به سر برده و سر بریده شدند. جنگل دیده میشد اما کاجها نه. اکنون کاجها به سخن آمدهاند.
<زندانیان به طرف ما سنگ پرتاب میکردند و فحشمان میدادند؛ شما احمقها میخواستید حکومت سویتی درست کنید. حالا همانند حیوان به دنبال علف هستید. دیوانههای احمق، آخه خرما، کشمش، پلو و آن همه نعمت ایران دلتان را زده بود؟ برای چه به این خراب شده آمدید؟ یکی دیگر گفت؛ بدبختها به بوی کباب شوروی آمدند، اینها از کجا میدانستند، اینجا فقط خر داغ میکنند و از کباب خبری نیست. بالاخره من جرات کردم و گفتم: ای قارداشلار به خدا ما را با فریب برای دو روز از نوار مرزی ایران به شوروی کوچ دادند.( >اجاق سرد همسایه)
اتابک فتحاللهزاده برای به دست دادن روایتی دقیق از سوی شاهدانی بیواسطه از سختی دوران استالین به واکاوی خاطرات و سرگذشتهایی میپردازد. بدون این خاطرات شاید بسیاری هنوز نمیدانستند آن نظام واجد چه خصوصیاتی بود. هرچند که در همان هنگام هم، تا دم مرگ و در همان اردوگاهها بودند کسانی که به گناه ناکرده در سیبری جان میکندند اما به ساختن میهن سوسیالیستی ایمان داشتند. در گمان خود تصور میکردند حتما گناهی کرده و خلافی مرتکب شدهاند که در اینجا هستند وگرنه استالین که دیکتاتور نیست. این گمان احمقانه حتی با برخی تا دم مرگ همراه بود.
<این فلان فلان شده آبروی هرچه انقلابی را برد. آخر فرار از زندان شوراها که افتخاری ندارد. ما در زندان کشور سوسیالیستی، کشور هم مسلک ما، کشوری که مسوولیت انقلاب جهانی را برعهده دارد هستیم نه در کشور دشمنانمان یعنی سرمایهداری.( >اجاق سرد همسایه)
دایی یوسفی که در کودکی او را <سوسو> میخواندند، به گفته برخی از تاریخنگاران شوروی پس از استالین، در کودکی رنگ محبت پدر را ندید. مادرش همیشه میخواست پسرش کشیش شود. یقینا او تنها کسی در تاریخ نبود که میخواست کشیش شود اما نابکار از آب درآمد و استالین شد؛ یعنی همزاد ترس. شاید این فرجام طبیعی یک پدر روحانی باشد که بین کلیسا و حکمرانی، حکمرانی را انتخاب میکند.
در توجیه رخداد آدمکشان استالینی و دعوت خاموشی که او از سوسیالیستها و کمونیستهای جهان میکرد تا به بهشت سوسیالیسم پای بگذارند اما در نهایت از گولاگ، ماگادان، چارجو، سیبری و... سر درآوردند همین بس که خروشچف آن دوران را سیاه تلقی کرد. جانشین استالین، در سال ۱۹۵۶ حکومت و شخصیت استالین را در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی محکوم کرد و پروسه استالینزدایی را پیش برد و از کشتههای آن دوره اعاده حیثیت کرد، اما دیگر چه فایده برای مادر پورفاضلها.
فرشاد قربانپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست