یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

واقعیتی که درون ما جریان دارد


واقعیتی که درون ما جریان دارد

در ستایش علم رادیولوژی

قبل از آغاز مقاله، ذکر یک نکته را ضروری می‌دانم. این مقاله حاصل یادداشت‏هایی است که هنگام خواندن کتاب «درباره عکاسی» تالیف «سوزان سونتاگ» نوشته شده است. در واقع نگارنده با مقایسه علم رادیولوژی با آنچه «سونتاگ» در باب هنر عکاسی می‌گوید به نتایج ذیل رسیده است. پس اگر نکته جدیدی در این مقاله باشد، مرهون نظرات ژرف و عالمانه «سونتاگ» است (درباره عکاسی، سوزان سونتاگ، ترجمه: نگین شیدوش، ناشر: حرفه نویسنده، چاپ دوم ۱۳۹۰).

پیرمردی ۷۰ساله را به اورژانس بیمارستان می‏آورند. همراهانش می‏گویند که از چند ساعت قبل به صورت ناگهانی دچار کاهش سطح هوشیاری شده است. پسرش ادامه می‌دهد که در ضمن امروز صبح صبحانه نخورده و تاکید می‌کند که اگر یک سرم قندی به پدرم بزنید، همه چیز روبه‏راه می‌شود. اصرار دارد که ما هرچه زودتر این کار را انجام دهیم تا آنها هم با مریض‌شان به خانه برگردند. دخترش می‌گوید: «نه، فشارخون پدرم بالا رفته است. ما در خانه دستگاه دیجیتالی داریم، فشارش را گرفتیم، ۱۸ بود. فشارخون پدرم هیچ‌وقت از ۱۴ بالاتر نمی‌رفت، فشارخونش را پایین بیاورید، حتما خوب می‌شود.» در جایی که من طبابت می‌کنم، هنوز این اعتقاد وجود دارد که جن‏زدگی، عامل ابتلا به بیماری‌ است. خیلی از بیماری‏ها را هم به طلسم نسبت می‌دهند و بازار افرادی مشهور به رمال (که با نوشتن ادعیه، این طلسم‏ها را مثلا باطل می‌کنند)، بسیار رونق دارد. بنابراین برادر بیمار خطاب به من می‌گوید: «اگر نمی‌توانی خوبش کنی، ببریمش پیش رمال.» بنابراین به نظر همراهان یا به عبارت دیگر جمعی که بیمار بین آنها زندگی می‌کند و همانند یک کلمه در یک متن، به واسطه ارتباط با این جمع معنا پیدا می‌کند، بیماری او نیز دلالت‏های بسیاری دارد: نخوردن غذا، افزایش فشارخون، جن‏زدگی، طلسم و... . به عبارت دیگر بیماری، مولد انواع مجازها و استعاره‌هاست و یک بیماری به واسطه این همه توجیه، بر دایره‌های استعاری یک بیمار افزوده و عملا دنیای او را وسعت می‏بخشد. اما من پزشکم، ساکتم و فقط به این حرف‏ها گوش می‌دهم. بیمار را سریع برای سی‏تی‏اسکن می‏فرستم. با انجام سی‏تی‏اسکن مشخص می‌شود که در سر بیمار ما تومور بدخیمی هست که به علت خونریزی ناگهانی او را به کما برده است.

وقتی موضوع را با همراهانش در میان می‌گذارم، ناگهان ورق برمی‌گردد. دیگر بیماری مولد استعاره‌های مختلف نیست بلکه پدرشان به عنوان یک بیمار معادل با توده سرطانی می‌شود و سرطان مزبور تمام هویت این بیمار می‌شود. بچه‌هایش گریه می‌کنند و تکرار می‌کنند که «پدرمان سرطان دارد.» بیمار در یک کلمه خلاصه می‌شود: «سرطان» و نام سرطان آنقدر قدرت دارد که تمام هویت بیمار را دربرمی‌گیرد، اما چرا این اتفاق می‏افتد؟ تا قبل از انجام سی‏تی‏اسکن، حتی اگر بیمارمان فوت می‌کرد، باز هم هویتی وسیع و متکثر داشت. او پدری بود که تا چند ساعت قبل کارهایش را انجام می‌داد و حال، به واسطه نخوردن صبحانه یا افزایش فشارخون یا طلسم یکی از بدخواهان فوت کرد. اما پس از انجام سی‏تی‏اسکن تمام این احتمالات که هر یک دنیای وسیعی را ایجاد می‌کنند و مولد استعاره‌هایی هستند که قرن‏ها بین مردم رایج بود، حذف می‌شود و سیاهچاله سهمناک سرطان معنا و مفهوم بیمار را از او می‌گیرد و بیمار را به خودش یعنی به سرطان استحاله می‌کند و این استحاله به واسطه علم رادیولوژی و امکان تشخیصی‏ای چون سی‏تی‏اسکن مقدور می‌شود. اما چرا رادیولوژی اینقدر پرقدرت و پرتوان است؟ به سخن دیگر، چه امکان فلسفی‏ای در پس آن نهفته است که چنین توانایی خردکننده‏ای را به آن می‏بخشد؟

وقتی از بیماری رادیوگرافی به عمل می‏آید، انگار در ژرفای بیماری یک پله پایین می‏رویم. در واقع یک عکس رادیوگرافی همانند سی‏تی‏اسکن به‌عمل‌آمده از بیماران، ما را از لایه‌های سطحی بیماری به عمق بیماری می‏برد. شاید با سی‏تی‏اسکن به تشخیص نرسیم.

در آن صورت می‌توانیم از مودالیته‌های تصویربرداری دیگری چون ‌ام.آر.‌آی، پت‏اسکن و ترکتوگرافی استفاده کنیم. هر کدام از این مودالیته‌ها یک لایه متفاوت از بیمار و بیماری را به ما نشان می‌دهند. باید گفت که به مدد این تکنولوژی‏ها، عملا علم رادیولوژی انسان را به موجودی با لایه‌های متعدد تبدیل کرده است که در هر مرحله یک لایه را مکشوف می‌کند. اگر یک عکس در هنر عکاسی، قطعه‏ای از جهان را حبس می‌کند، رادیولوژی به اعماق آن نفوذ می‌کند. رادیولوژی حبس لحظه‏ای از واقعیت نیست بلکه به‌مثابه جراحی واقعیت و نشان دادن لایه‏ای دیگر از آن است. حال با رفتن به ژرفا، عملا رادیولوژی معنای واقعیت را نیز عوض می‌کند. اگر در لایه رویی، بیماری معادل با استعاره‌های مختلفی چون نخوردن غذا، افزایش فشارخون، طلسم، جن‏زدگی و... بود، در لایه عمقی و با کشف یک تومور بدخیم، عملا معنای بیماری نیز به طور کامل عوض می‌شود و به تبع آن رادیولوژی، قدرتمندانه انسان را به سرطان تقلیل داده و آن تومور بدخیم، انسان را با معنای خود معنا می‌کند و این‌گونه انسان به نام سرطان می‏میرد. از این رو یک توده بدخیم واضح‏ترین و شاید مخرب‏ترین کشف یک عکس رادیوگرافی است. از سوی دیگر، رادیولوژی با افشای سرطان، به آن معنایی فلسفی نیز می‏بخشد و آن را از یک بیماری صرف به یک عامل ایجادکننده هویت تغییر می‌دهد. فردی می‏میرد و ما نمی‌دانیم مرگ او به چه دلیلی است، اما رادیولوژی معنای مرگ را با نام سرطان افشا می‌کند. دیگر آنچه ما با آن مواجه هستیم یک انسان مرده نیست، بلکه انسانی است که به نام سرطان مرده است. این‌گونه است که سرطان، همه‏کاره می‌شود و این رادیولوژی است که سرطان را همه‏کاره کرده است.

از سوی دیگر رادیولوژی ترس و ارعاب را به سرطان بخشیده است. بیمار و همراهان وی در انتظار پاسخ رادیوگرافی در اضطراب شدیدی به سر می‏برند. رادیولوژی عاملی می‌شود برای اضطراب و این‌گونه قدرت را از انسان سلب کرده و او را پوچ و بی‏محتوا می‌کند؛ انگار رادیولوژی به واسطه نمایش ژرفا، ضعف‏های انسان را نیز به رخ او می‏کشد. اگر هنر عکاسی یک عمل غیرمداخله‏جویانه است، رادیولوژی عین مداخله است. رادیولوژی در زندگی، معنا و هویت فرد مداخله می‌کند؛ او را به یک تومور تقلیل می‌دهد و این‌گونه، مداخلات بی‏شماری را نیز باعث می‌شود: فرد باید جراحی کند، تحت شیمی‏درمانی و رادیوتراپی قرار بگیرد و از ضعف و ناتوانی و اضطراب رنج ببرد.

با این همه، رادیولوژی فی‏نفسه در پی برانگیختن احساسات نیست. او در پی نمایش زشتی‏ها و زیبایی‏ها نیست بلکه در واقع رادیولوژی در پی شناخت است. رادیولوژی، سرطان (و صدالبته صدها بیماری دیگر) را از محاق خارج می‌کند، به آنها معنا می‌دهد و آنها را پرآوازه می‌کند. از سوی دیگر، با این کار بیمار را نیز به کشفیات خود استحاله می‌کند. بنابراین رادیولوژی به شدت فردگراست، کاری به هویت جمعی ندارد و با استحاله انسان به یک بیماری، اجازه ارتباط بیمار با انسان‌های دیگر را از او سلب می‌کند. انسان در فردیت عمیقی که با مفهوم سرطان انباشته شده است، غرق می‌شود.

اگر هنر عکاسی ثبت زمان است، رادیولوژی ثبت مرگ به فجیع‏ترین و بی‏معناترین شکل آن است. عکاسی می‌تواند صحنه‏ای از کشته شدن یک آدم را در یک جنایت یا در حین یک جنگ (که هر کدام شامل انگیزه‌های بی‏شماری است)، ثبت کند. ولی کشف یک تومور مرگ‏زا با یک عکس رادیوگرافی هیچ معنایی ندارد. بیمار دایم از خود می‏پرسد که «چرا من؟ چرا من به این عفریته مبتلا شدم؟»رادیولوژی به‌مثابه کشف دنیای زیرین است: واقعیتی مرگبار که درون ما جریان دارد و گاه همچون فرشته مرگ، گریبان‌مان را می‏فشارد. اگر دوربین عکاسی سبب زیباتر شدن جهان شده است، رادیولوژی، جهانی را به جهان ما افزوده است. البته این جهان به معنای افزایش استعاره‌های انسان نیست بلکه با ایجاد استحاله، انسان را در خود غرق می‌کند، این‌گونه رادیولوژی هم افسون‏زداست و هم استعاره‏زدا. در واقع رادیولوژی همواره از یک رئالیسم خشن سود می‏برد و شاید به بیانی دیگر رادیولوژی را باید عاملی برای از بین بردن انسانیت شمرد. با این همه، هیچ‏کس نمی‌تواند نافی قدرت این علم شود. شاید رادیولوژی و به ‏طور کلی طب مدرن انسان را به یک بیماری استحاله و بدین‏گونه او را از انسانیت تهی کند، اما بر زندگانی او نیز می‏افزاید و چه چیزی حقیقی‏تر و زیباتر از واقعیت بیولوژیک یک انسان است. چه چیزی در جهان ما واجب‏تر از حفظ جان انسان‌هاست، فارغ از اینکه این جان چه مفهوم یا معنایی را با خود حمل می‌کند.

دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی