یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

گاهی باید حرف نزد


گاهی باید حرف نزد

آنچه می‌خوانید یک گفت‌و‌گو میان دو شهروند است. از همان گفت‌و‌گوهایی که هرچند کم شده، اما هنوز هم داخل یک اتوبوس شهری یا بین شهری، داخل یک تاکسی، در صف نانوایی و داخل یک مغازه …

آنچه می‌خوانید یک گفت‌و‌گو میان دو شهروند است. از همان گفت‌و‌گوهایی که هرچند کم شده، اما هنوز هم داخل یک اتوبوس شهری یا بین شهری، داخل یک تاکسی، در صف نانوایی و داخل یک مغازه فروش خواربار یا در یک مهمانی خانوادگی یا هر جای دیگری ممکن است میان دو یا چند شهروند رد و بدل شود؛ گفت‌و‌گوهایی که درباره یک موضوع شروع می‌شود و به همه چیز ختم می‌شود.

گفت‌و‌گوهایی که نقطه مشترک آن گلایه از زمین و زمان است. این بار داخل یک اتوبوس درون‌شهری یا همان اتوبوس شرکت واحد بود که گفتم و گفت. گفتم: بهتر نیست جای خودمان را به آن دو پیرمرد بدهیم. گفت: ولشان کن، چرا ما باید این کار را بکنیم؟ این همه آدم روی صندلی‌ها نشسته‌اند و به روی خودشان نمی‌آورند.

گفتم: خوب این‌که دلیل نشد. گفت: اصلا بعضی از این پیرمردها و پیرزن‌ها موقع سوار شدن به این اتوبوس‌های شلوغ عمدا جوری ادا درمی‌آورند که بقیه جوان‌ترها دلشان بسوزد و جایشان را به آنها بدهند.

گفتم: این حرف را نزن. گفت: یعنی چی که این حرف را نزن. اینقدر حرف نزدیم که هر کسی از راه رسید حقمان را خورد.

گفتم: چه ربطی دارد. این یک موضوع انسانی و برای کمک کردن به دیگران است. گفت: این همه ثروت و پول توی این مملکت است. باید شرایطی فراهم شود که این پیرمردها و پیرزن‌ها راحت باشند. باید شرایطی فراهم شود که به آدم‌های محتاج کمک شود.

گفتم: حرفت چندان هم بی‌ربط نیست. اما خوب همیشه که نمی‌شود به بهانه این‌که دولت‌ها باید شرایط زندگی خوبی برای ما آدم‌ها فراهم کنند خودمان از کمک کردن به دیگران طفره برویم. گفت: ای بابا، دلت خوش است. یکی باید پیدا بشود به ما کمک کند.

گفتم: همه کمک‌ها که مادی نیست. گاهی می‌شود داخل اتوبوس جای خود را به یک پیرمرد داد. گاهی می‌شود چند متر ماشین یک همشهری و هموطن و یک انسان دیگر را هل داد تا روشن شود. گاهی می‌شود یک خانواده را تا سر خیابان رساند و کرایه نگرفت.

گفتم: می‌توان خیلی از کارهای خوب را که کمترین هزینه‌ای هم برای ما ندارد انجام داد و نشان داد که هنوز شود با همین کارهای کوچک خوشحال بود و خوشحال کرد. گفتم: گاهی می‌شود آنچه را برای خودمان نمی‌پسندیم برای دیگران هم نپسندیم.

گفت: آقا دوره این حرف‌ها گذشته. گفت: باید کلاه خودت را محکم بگیری. گفت: کسی گوشش بدهکار این حرف‌ها نیست.

گفتم: نه، هنوز هم آدم‌هایی هستند که بدون چشمداشت به دیگران کمک می‌کنند. گفتم: هنوز هم می‌توان با کارهایی به ظاهر کم و کوچک انسانیت را ثابت کرد. گفت: گاهی می‌شود حرف نزد و عمل کرد. گفت: یک ربع ساعت است که حرف می‌زنی و آن دو پیرمرد هنوز سرپا هستند. خودت چرا به جای حرف زدن عمل نکردی؟ هیچ نگفتم. نگاه کردم دیدم پیرمردها رفته بودند.

صولت فروتن