جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
روش شناسی فقه و حقوق
![روش شناسی فقه و حقوق](/web/imgs/16/152/b3kzp1.jpeg)
از مباحث بسیار مهمی که لازم است فقه و حقوق از آن جهت نیز با هم سنجیده شوند و نکات اشتراک و افتراق هر یک به دست آید، بررسی مسائلی است که در روششناسی این دو علم وجود دارد.
از مباحث بسیار مهمی که لازم است فقه و حقوق از آن جهت نیز با هم سنجیده شوند و نکات اشتراک و افتراق هر یک به دست آید، بررسی مسائلی است که در روششناسی این دو علم وجود دارد. مباحث روششناسی هر علم بخشی از مطالبی است که در فلسفه آن علم میتواند مورد تحقیق قرار گیرد و به دلیل آنکه مباحث فلسفه فقه عموماً و فلسفه حقوق در زمینههایی دارای نارساییهایی است و آنچنان منقح و مبین و دستهبندی شده نیست، در نتیجه بحث در مورد آنها چندان آسان نیست چه برسد به اینکه بتوان کار تطبیقی و مقایسهای انجام داد.
مباحث روششناسی فقه در میان بسیاری از علوم دیگر، چون اصول فقه و کلام، رجال و درایه پراکنده است که جمعآوری و تنقیح و تبویب آنها نقش بسیار مهمی در رشد و باروری علم فقه خواهدداشت، مخصوصاً اگر این روشها با شیوه استنباط و قانونگذاری در حقوق مقایسه شود ثمرات بیشتری را به بار خواهد آورد. نگارنده معتقد است بخش عظیمی از مشکلات و کاستیهایی که هم اکنون در فقه دیده میشود به مشخص و مبین نبودن موضوعاتی مربوط است که در روششناسی علوم مورد توجه است و در فقه مورد کمتوجهی و بیمهری قرار گرفتهاست.
در اینجا ابتدائاً روشهای استنباط و قانونگذاری در هر یک از این دو علم مقایسه میشود و در آخر بهصورت یک جمعبندی نکاتی به دست خواننده خواهیم داد، هر چند که مجموع این مباحث گوشه کوچکی است از آنچه باید انجام شود.
در فقه و حقوق روشهایی که مورد استفاده قرار میگیرند مجموعاً دو هدف اساسی را دنبال میکنند:
الف) استنباط حکم و قانون بدون وجود متن و یا استفاده از آن؛
ب) تفسیر یک متن.
تفسیر قانون در فقه و حقوق اهداف متعددی دارد همانند:
۱) رفع ابهام و اجمال و فهم صحیحتر از متن؛
۲) تطبیق آن به موارد مشابه؛
۳) تطبیق موارد مختلف به متن؛
۴) تنقیح مناط قطعی یا ظنی برای تسری به موارد دیگر و... .
در حقوق گرچه آن دو هدف اساسی همیشه مد نظر هستند، ولی هر یک از آن دو هدف، روشها و ابزار مخصوص به خود دارد. در حقوق رومی - ژرمنی زمانی بود که به دلیل وجود یک سری متون از قبل مشخص شده قانونگذار باید با مراجعه به آن متون حکم موارد مشابه را به دست آورد؛ یعنی هم استنباط جدید از متن کند و هم با روشهایی رفع ابهام و اجمال را از متن بنماید، لذا ممکن بود روشهایی که به کار گرفته میشود مشابه باشد و آن به دلیل وجود کدهای ناپلئونی در نزد مکتبی به نام «مکتب مقدس شمردن نصوص» یا «مدرسة تقدیس النص» بود که تخطی از آن نصوص نمیشد و موارد مستحدثه و مورد نیاز بر آن کدها و نصوص تطبیق میگردید،(۱) اما در فقه عملیاتی به نام استنباط به دست فقیه انجام میشود که اجتهاد نام دارد و آن را این چنین تعریف کردهاند:
به کار بردن تمام سعی و توان برای به دست آوردن ظن به حکم شرعی.(۲)
به دلیل اشکالهایی که بعضی از متأخرین به این تعریف دارند گروهی دیگر اجتهاد را به «ملکهای که شخص مجتهد با آن، توان استنباط حکم شرعی را پیدا میکند»(۳) تعریف کردهاند. و گروهی دیگر چنین گفتهاند:
ـ تحصیل حجت برای حکم شرعی بالفعل یعنی با عمل و استنباط.(۴)
در هر صورت اجتهاد یافتن حکم شرعی است. بررسی مبانی اجتهاد و ابزار و شیوههای آن و تأثیرات علوم مختلف بر آن و نقش پیشفرضهای مجتهد بخشی از روششناسی فقه است. مکتب حقوقی امامیه به دلیل اینکه قانونگذاری را حق خدا و رسول خدا میداند، لذا تمام این عملیات استنباط را کاری در راه کشف حکم شرعی میداند نه وضع آن؛ یعنی همانجایی که پای عقل را نیز به وسط میکشد با قاعده ملازمه میخواهد جنبه الهی و شرعی آن را نیز درست کند.
بنابراین از دیدگاه فقه امامیه اجتهاد بیشتر شبیه تفسیر به معنای اعم آن است(۵) و این به دلیل داشتن نصوص مقدسی است که فقیه باید آن نصوص را بفهمد و بر موارد جدید منطبق کند. تعدی از نص در این مکتب جز در موارد خاصی پذیرفته نشدهاست که آن هم باید مورد تأیید شارع باشد، مانند موارد قیاس اولویت، قیاس منصوص العله و تنقیح مناط قطعی، آن هم در معاملات نه عبادات.
تعریف اجتهاد در بین اهلسنت اعم از تفسیر نصوص و اجتهاد به رأی در مقابل نص است و این همان معنایی است که با رد آن از طرف بعضی از علمای امامیه(۶) این تصور پیش آمدهاست که مکتب فقهی امامیه اجتهاد را به طور کلی رد کردهاست. کاری که در مکتب اهلسنت انجام میشود بیشتر وضع حکم شرعی است نه استنباط و کشف. جدای از اختلافات ریز و درشتی که در بین مکاتب و مذاهب فقهی وجود دارد مجموعاً میتوان گفت که:
۱) در فقه نیز مانند حقوق، روشهایی برای وضع قانون بدون داشتن متون مقدس وجود دارد؛
۲) در هردو علم روشهایی نیز برای وضعقانون بهکمک متون مقدس وجوددارد؛
۳) روشهایی نیز برای رفع ابهام و اجمال و تفسیر به معنای اخص در هر دو علم یافت میشود.
در ادامه بحث به ذکر برخی از این روشها و بیان نقاط اشتراک و افتراق آنها میپردازیم.
● مباحث و گزارههای روششناسی در فقه و حقوق
درباره روششناسی در فقه در سه سطح میتوان سخن گفت:
۱) معرفت شناسانه؛ یعنی مباحث فلسفی عام در مورد عقل و حس و یقین و اطمینان و ظن و ... .
۲) منطقی؛ که در در دو بخش منطق صوری و بایایی میتوانند در روششناسی فقه مفید باشند.
۳) بخشی از مباحث فلسفه فقه که میتوان در آن مباحثی از فلسفه علم را مطرح کرد، گرچه همانطور که گفته شد بخشی از مباحث فلسفه حقوق در علومی مانند اصول فقه، تفسیر، رجال، درایه، زبانشناسی و معناشناسی مطرح شدهاست.
هر کدام از موارد فوق نیز به نوبه خود به عناوین و موضوعات جزئیتری تقسیم میشود که توضیح و تبیین و مقایسه هر یک از آنها در فقه و حقوق، امری بسیار لازم است ولی ما برای رعایت اختصار تنها به ذکر و مقایسه برخی از این مباحث اکتفا میکنیم.
۱) عقل گرایی
اگر قبول کنیم که کلیه حوادث جهان به هم مرتبطاند و یا لااقل هر حادثهای در جهان در شبکهای از حوادث مرتبط به هم احاطه شدهاست - که این خود از مباحث روششناسی علوم تاریخی است - حقوق از علومی بودهاست که به صورت مستقیم و غیر مستقیم از حوادث جهان بیرونی خود مصون نماندهاست. بروز مکاتب عقلگرایان و حسگرایان در مغرب زمین موجب شد این مکاتب اثرهای فراوانی در حقوق بگذارند و مکاتب حقوقی متعددی به وجود آوردند.(۷) توجه به عقل بیشتر درمکاتب حقوق طبیعی مطرح است و «پرلمان» این جایگاه را بسیار زیبا برای عقل ترسیم کرده است:
ـ مفهوم عقل در حقوق همواره مورد توجه بوده و همانطور که میدانیم مبنای بر کرسی نشاندن حقوق طبیعی قرار گرفتهاست. در این معنا حقوق طبیعی، حقوقی جاودانه و تغیر ناپذیر و گزارشگر عقل است و در برابر قانون اثباتی تحققی۱ یعنی بیانگر اراده خود رأیانه قوه مقننه مینشیند. از اینروست که «دوما» در رساله خود (قوانین مدنی با توجه به نظم طبیعی آنها ۱۶۹۴ - ۱۶۸۹م.) قواعد حقوق طبیعی را به عنوان «قواعدی که خداوند خود مقرر داشته و در پرتو عقل آنها را به بشر تعلیم دادهاست»، تعریف میکند.(۸)
عقل دارای معانی متعدد است، ولی با توجه به استفاده از آن در مکتب حقوق طبیعی شاید معنایی مساوی با ادراک داشتهباشد؛ به این معنا که خیر و شر، راست و دروغ و صحیح و ناصحیحی در خارج از ذهن وجود دارد که به کمک عقل درک میشوند؛ یعنی ادراک قواعد عام و تغییر ناپذیر به صورت یک استنتاج عقلی و بهرهگیری از عقل عملی در مقابر عقل نظری.(۹) اما در فقه گرچه در بخش منابع فقه و حقوق از عقل سخن گفتیم ولی با توجه به تعبیر امامیه از منابع (که بدان اطلاق ادله میکنند) معلوم میشود که چرا عقل را بهعنوان یک روش استنباط در فقه آوردهایم.
مکتب عقلیون در فقه، همان استفادهای از عقل (به معنای ادراک) میکنند که در دیگر مکاتب حقوقی متداول است و فرق آن در این دو علم عدم التزام حقوق به ملازمه بین حکم شرع و عقل است. بنابراین عقل که در عداد منابع فقه اسلامی قلمداد شدهاست در مواردی که از دریچه حسن و قبح عقلی بدان توجه میشود بیشتر به یک روش ادراک توسط ذهن میماند تا یک منبع مستقل.
این یک مفهوم از عقل است که کاربرد آن در فقه وحقوق تا اندازهای بیان شد، اما مفهومی دیگر نیز از عقل در روششناسی حقوق بیان شده است که درباره آن گفتهاند:
نظریهپردازان جدید در برابر قانون طبیعی که خاستگاه الهی دارد و در عین حال میان مردم به عنوان موجودات دارای عقل، مشترک است مفهومی جدید از عقل را قرار میدهند. این مفهوم زیربنای فرضیه عقلانیت قانونگذار است. این فرضیه روششناسانه که مبنای تفسیر قانون است، معتقد است که قانونگذار با زبانی که به کار میبرد آشناست و عارف به نظامی است، که قانونش در حیطه آن قرار میگیرد، این قانونگذار که درصدد حفظ همآهنگی نظام است کار بیهوده نمیکند و وسایل را با اهداف دمساز میکند و در قالب مرجحات پذیرفته شده به استدلال میپردازد و از روشهای وحدت ملاک، قیاس بالاولویه و مفهوم مخالف بهره میگیرد در عین حال فرض بر این نیست که وی تعدادی از قواعد حقوقی عام و تغییرناپذیر را تصدیق میکند.(۱۰)
معنایی که از عقل ابتدائاً بیان شد معنایی بود که عقلگرایان و طرفداران مکتب حقوق طبیعی از آن اراده میکردند.
امّا اگر از عقل، عقلانیت قانونگذار منظور باشد به نظر میرسد این نحوه استفاده از عقل در حقوق و فقه جدای از اختلافات جزئی، امری عام و مقبول همه مکاتب باشد. همچنانکه که فرضاً یک قاضی هنگام تطبیق قانون با مورد خارجی یا مواجه شدن با خلأ قانونی سعی میکند به نتایجی خلاف اهداف قانونگذار نرسد. این نحوه نگرش به عقل در مکاتب فقهی اسلام برای وضع قانون در مرحله استنباط و تفسیر متون قانونی و فقهی به هنگام اجرا، امری متداول و رایج است، حتی مکاتب اخباری و ظاهریه نیز از این شیوه کاربردی عقل طرفداری میکنند، گرچه از مسائلی مثل تنقیح مناط قطعی توسط عقل پرهیز مینمایند.(۱۱) در عین حال اگر چه طریقه استفاده فوق از عقل در فقه و حقوق مشترک است، ولی وجود برخی از خصیصهها و ویژگیها در فقه ما را از اینکه قائل به اشتراک در یک سطح گسترده شویم باز میدارد. برخی از این خصیصهها عبارتاند از:
الف) توجه و عنایت زیاد به متون مقدس کتاب و سنت و ارزش بالای آنها؛
ب) نبودن وجوه مشترک گسترده میان اخباریها و اصولیها در فقه امامیه و ظاهریه و غیر آن در مکتب اهلسنت، در استفاده از عقل؛
ج) کیفیت انتساب حکم مستنبط به روش عقلی به خداوند و شرعی کردن آنهاو... .
۲) حسگرایی
همانطور که در معنای اول از عقل بیان کردیم منظور از عقل، ادراک بود، آنهم ادراک چیزی که در ماورای ذهن و طبیعت محسوس قرار دارد.
از مباحثی که در مبانی حقوق مطرح کردیم روشن شد که حقوق از تحولات خارجی مصون نیست. در این میان ظهور مکاتب تحققی یا اثباتی در غرب اندیشههای جدیدی را نیز در حقوق مطرح ساخت و در میان ایشان عدهای بودند که برای دادههای حسی ارزش فراوان قائل بودند.
طبق گرایش پوزیتویسمی که میتوان آن را حسگرایی یا اصالت حس افراطی نامید جای بحث و پژوهش علمی و یقینآور پیرامون مسائل ماورای طبیعت، باقی نمیماند(۱۲) و یا اینکه گفته شدهاست:
پوزیتویستها نقطه اتکای خود را بر ادراک حسی قرار دادهاند ... و طبق این گرایش هیچ قانون علمی به عنوان یک قضیه کلی و قطعی و ضروری باقی نمیماند.(۱۳)
البته باید توجه داشت که اهمیت دادن به ادراکات حسی همیشه در نزد فلاسفه غرب به معنای بیتوجهی به ادراکات عقلی نیست و فقط پوزیتویستها یک حالت افراطی دارند و گرنه گروهی با پذیرش اصالت حس به ادراکات عقلی در وهله دوم به صورت غیر مستقل (تجرید و تعمیم و تغییر شکل دادن ادراکات حسی) نیز اهمیت میدهند.
اما درباره گرایشهای حسگرایی در حقوق اینچنین گفته شدهاست:
پوزیتویستها بر این پندارند که حق فقط توسط قانون وضع و جعل میگردد. وَرای قراردادهای اجتماعی واقعیتی نیست، آنچه هست قراردادهایی است که به وسیله همه مردم یا گروهی معین یا شخصی خاص انجام پذیرد.(۱۴)
توجه به حسگرایی مفاهیم حقوقی را مفاهیم نسبی مینمایاند و از مطلقگرایی در ارزش قواعد حقوقی جلوگیری میکند. مکتبهای تحققی را که مبتنی بر حقایق خارجی است به دو دسته تقسیم کردهاند:
۱) در مکتب نخست مبنای قواعد حقوق در اراده عمومی و وقایع خارجی است.
۲) به نظر پیروان دسته دوم، منشأ حقوق اراده مقامات صالح دولت است.(۱۵)
توجه به حس و حسگرایی در حقوق، به دنبال خود نیاز مستقیم این علم به مباحث جامعهشناسی را پیش آورد و کار به جایی رسید که حقوق یکی از شعبههای جامعهشناسی پنداشته شد و متغیرهای موجود در جامعه به حقوق تسری پیدا کرد و مکاتب تحققی اجتماعی در حقوق پدید آمد. حقوق از مفاهیم ذهنی صرف فاصله گرفت و با واقعیات خارجی مقایسه شد، چه اینکه حقوق برای حل مشکلات و رفع و دفع تزاحمات و دعاوی مردم جامعه بود.
اشکالات فراوانی به مکاتب تحققی در حقوق وارد است و مخصوصاً نظریات افراطی گروهی از ایشان و انکار هرگونه واقعیت خارجی، پذیرفته نیست، از طرفی قائل به نسبیت شدن در همه مفاهیم حقوقی حتی در مفاهیمی مثل عدالت و ظلم امری است که جای تأمل فراوان دارد، ولی در عین حال باید توجه داشت، فارغ شدن از هرگونه واقعیت خارجی و توجه نداشتن به ظرف اجتماع و پرداختن به مفاهیم تصوری و تصدیقی صرفاً ذهنی و عقلی در حقوق نیز امری است که اگر ضرر آن از حسگرایی بیشتر نباشد کمتر نیست.
پذیرش نظریهای میانه، بدون انکار ادراکات عقلی و مطلق بودن بعضی از مفاهیم، راهی عادلانه به نظر میرسد و به نظر نگارنده مهمترین و در عین حال زیباترین میدان برای یافتن نقش حس و تجربه و واقعیت خارجی در حقوق، بررسی مسائل جامعهشناسی حقوق میباشد. در تعریف جامعهشناسی حقوق گفتهاند:
ـ جامعهشناسی حقوقی عبارت است از مطالعه واقعیت جامع حقوق که تعیین کننده انواع حقوق، مقررات و سیستمهای حقوقی است، و نیز بررسی صورت تحقق و تبیین حقوق در پیوندی که با انواع محیطهای اجتماعی مربوطه از نظر کارکرد دارد. جامعهشناسی حقوق در عین حال به بررسی تغییرات اهمیت حقوق و تغییرات شیوهها (تکنیکها) و آیینهای حقوقی میپردازد، نقش متغیر حقوقدانان را در حقوق تعیین میکند و سرانجام به مطالعه تکوینی همآهنگی میان تمایلات گسترش حقوق و عوامل آن در داخل ساختهای اجتماعی کلی و جزئی میپردازد.(۱۶)
توجه به حس و اثر گذاری گزارههای خارجی در فقه، تاریخی همراه با افراط و تفریط دارد. عدهای با توجه به نیازهای خارجی و تحولات وتغییرات شرایط، مبنایی میتراشند و حکمی را استخراج میکنند، در نهایت مجبور میشوند نسبیت را در کلیه قواعد حقوقی قبول کرده و بسیاری از ضوابط و روشهای استنباط و منابع فقهی را نادیده بگیرند. نمونه اینگونه اجتهاد را در طرفداران قیاس - به معنای غیر مقبول آن، چنانکه گذشت - مصالح مرسله و استحسان میتوان دید.
یک حالت تفریط و گریز از واقعیات و تحولات خارجی نیز در استنباطات فقهی وجود دارد، اخباریها و ظاهریها و مکتب الفاظ و جمود بر نص(۱۷) تقریباً یک روش مشترک را در عدم نظر به واقعیات خارجی داشتهاند، چنانکه پرداختن به مفاهیم ذهنی و دقتهای فلسفی و دخالت عقل در به دست آوردن مفاهیم دقیق بدون توجه به واقعیات خارجی در نزد عدهای، حالت تفریط توجه به حس را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، جمود بر نصوص حتی در باب معاملات و تعبد محض نسبت به آن کم وبیش در فقه نیز دیده میشود؛ یعنی، صرفنظر از اختلافات اساسی در توجه به حس و عدم توجه به آن در دو مکتب حقوق طبیعی و تحققی در حقوق، همین امر در فقه نیز اتفاق افتادهاست. در توجه بیش از اندازه به دقتهای عقلی و بیمهری به واقعیات خارجی حقوقدانان میگویند:
ـ هر قدر دقت مفاهیم حقوقدان بیشتر باشد به همان اندازه واقعیت را ناتراشیدهتر عرضه میکند.(۱۸)
گروهی که میتوان گفت در فقه حد اعتدال را در توجه به محسوسات و عینیات خارجی رعایت کردهاند کسانی هستند که با حفظ منابع و اصول استنباط توجه به زمان و مکان را درفقه لازم دانستهاند. بنابراین، اگر مسئله نقش زمان و مکان مطرح است این در خصوص اصل منابع و مصادر تشریع نیست، بلکه به عملیات استنباط مربوط است، چون به اعتقاد ما در نوع استنباطها و به دست آوردن احکام الهی، چه از نصوص قرآنی که نوعاً در آنها کلیات احکام مورد توجه قرار گرفته است و یا از نصوص حدیثی که بیشترین احکام شریعت از آن طریق تبیین گردیدهاست، توجه به واقعیتهای موجود زمانی و مکانی امری ضروری و اجتناب ناپذیر است.(۱۹)
به نظر ما جایگاه مباحث نقش زمان و مکان در اجتهاد همین مباحث معرفتشناسانه روششناسی است و اگر برداشتهای از زمان و مکان با نظریات فلاسفه حقوق تحققی مقایسه و تطبیق شود ثمرات نیکی به دنبال خواهد داشت که از جمله میتوان به این نکات اشاره کرد:
الف) حدود و ثغور مباحث مشخص میشود؛
ب) لوازم هر نظریه در باب زمان و مکان و نقش آن در اجتهاد معلوم میگردد و راههای رفتهشده شناخته میشود؛
ج) به دلیل همان لوازم از افراطها و تفریطها در توجّه و عدم توجّه به حسّگرایی جلوگیری میشود.
۳) جایگاه یقین، ظن و شک
بحث دیگری که در روششناسی فقه و حقوق قابل بررسی است، آن است که فقیه و حقوقدان تا چه موقع به عملیات استنباط و اجتهاد خود ادامه میدهند؟ به دلیل همان اختلاف در مبانی و منابع که بحث آن گذشت مسلماً این سؤال در فقه و حقوق جوابهای متفاوت خواهد داشت. مشکلی که فقیه دارد آن است که باید به دنبال حجتی باشد که بتوان فتوا و نتیجه استنباط خود را به خدا مستند کرده و آن را حکم شرعی و حکمالله بنامد، گرچه این کلام برتمام فقه صادق است، ولی حدی که فقیه بدان قناعت کرده و آن را حجت مینامد متفاوت است و فقهای امامیه و اهلسنت روشهای متفاوت داشته، و در میان خود نیز اختلافاتی دارند، مثل اختلافات بین مشربهای اخباریگری و اصولیگری که کم وبیش تاکنون هم، گرچه بسیار کمرنگ، ادامه دارد. اما در حقوق، حقوقدان کاملاً فارغ از این مسائل است و همین که احساس کند نظرش بر طبق مبادی و اصولی که قبول دارد منطبق است و در خارج مشکلی را حل میکند آن را بیان مینماید و به همین مقدار قناعت میکند.
همچنان که روشن است جوانب این بحث بسیار گسترده و پر حجم است و ما به خاطر اینکه بتوانیم با تفکیک این جوانب بخشی از آنها را بررسی کنیم در قسمتهایی چند این بحث را ادامه میدهیم:
اول) حدی که فقیه و حقوقدان در آن جا توقف و ابراز نظر میکنند به مبانی کلامی، فلسفی، مفروضات ذهنی و نوع مبانی (مقبولات، مسلمات، بدیهیات، اولیات و تجربیات) بستگی دارد.
اگر به تاریخ فقه و حقوق نظری بیندازیم خواهیم دید به تبع از مشرب و فکرهای فلسفی و کلامی، استنتاجهای فقهی و حقوقی متفاوت شدهاست که مقداری از آنها را در مقایسه مبانی فقه و حقوق توضیح دادیم. البته ما در کلی بودن این مطلب تردید داریم و آن را به نحو جزئی (قدر متیقن) قبول مینماییم و همین مقدار را در اینجا اراده میکنیم.
دوم) بسیاری از اصولیها مبنای کار خود را رسیدن به قطع یا ظن معتبری قرار دادهاند که از طرف شارع مقدار نقصی که تا رسیدن به قطع دارد جبران شود.(۲۰) گرچه در این میان گروهی دیگر مطلق ظن را حجت دانسته و برای آن دلایلی را اقامه کردهاند که از جمله آن دلایل، دلیل انسداد است.
حقوقدانان معتقدند نباید اینگونه اصطلاحات و مفاهیم و دقتهای عقلی وارد حقوق شود و علم عادی یا همان اطمینان را در رسیدن به یک مجهول حقوقی کافی میدانند سؤال ایشان این است:
چرا باید در قلمرو حقوق، یقین فلسفی را به عنوان اصل بپذیریم و آنگاه هر چه پیدا کنیم به عنوان استثنایی بر اصل مذکور تلقی کنیم؟ هر عملی اصول مختص به خود دارد، آنچه که در ریاضیات یا طبیعیات، اصل است در علم فقه و حقوق ممکن است نتواند اصل باشد.(۲۱)
همانطور که گفتیم مشکل اصلی فقها، دغدغه انتساب حکم به خدا است، لذا به هر نحو دنبال حجیت آن هستند و این دغدغه در حقوق نیست. از طرفی بعضی از راههای رفته شده در فقه، در حقوق نیز متداول و مرسوم است، چنانکه گفتهاند:
ـ گروهی دیگر هرگونه علمی را حجت میدانند، در این نظر ظاهراً در میان قدمایی از فقهای امامیه و عدهای از اهلسنت و سایر سیستمهای حقوقی جهان طرفدارانی قوی دارد.(۲۲)
سوم: تا اینجا از یقین و ظن معتبر در فقه صحبت کردیم و اجمالاً دیدگاه حقوق را نیز طرح کردیم، اما در زمان شک یا ظنی که در فقه معتبر نیست فقها به اصولی پناه بردهاند که هیچ کاشفیتی از حکم شرع ندارد و به اصطلاح، ادله غیر محرزه از واقع هستند. این اصول یک دستورالعمل است و تکلیف مکلف را بیان میکند. در مورد اصول عملیه، حجیت آنها، کشف از واقع و عدم آن و تفاوت بین هر یک بحثهای زیادی است که پرداختن به آنها مجالی دیگر را میطلبد. این دستور العملها شبیه فروض قانونی هستند که در حقوق از آن بحث شدهاست.
فروض قانونی از ترجمه اصطلاح "Fiction" از متون حقوقی فرانسه به زبان فارسی راه پیدا کردهاست.(۲۳)
توسل به اصول عملیه در حقوق بسیار کمتر از آن مقداری است که هم اکنون در فقه امامیه به وسیله بعضی از فقها انجام میگیرد. چنانکه گفته شدهاست:
به هر حال فروض قانونی جزء مقررات کم اهمیت هستند، ولی معذلک در حدود چهار قرن است که فروض قانونی در فقه امامیه به عنوان اصول عملیه به قدری در تألیفات مورد توجه واقع شدهاست که قسمت اعظم علم اصول را فراگرفته، در حالی که فقهای عامه و قدمای فقهای شیعه برای اصول عملیه یا فروض قانونی همان اعتباری را که واقعاً استحسان دارد، قائل بودند، و به همان شیوه عمل میکردند که امروزه در حقوقهای مختلف جهان عمل میشود. تصور اینکه فروض قانونی و اصول عملیه استحقاق سیطره وسیعی در علم فقه و حقوق را دارند از اغلاط است.(۲۴)
البته باید به یک نکته مهم توجّه داشت که کاربرد اصول عملیه در فقه در زمانی است که دلیل محرزی که کشف از واقع بکند نداشته باشیم، ولی موارد استفاده فروض قانونی در حقوق اعم از مواردی است که اصلاً اصل قانونی نباشد یا اینکه قانونگذار خواستهباشد فرض را بر چیزی خلاف مدلول قانون قرار دهد. لذا ما این دو را با یکدیگر مترادف نمیدانیم.
۴) روش تفسیر متون
تفسیر قانون را به اعتبار مرجع تفسیر کننده، میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
- تفسیر قانونی؛
- تفسیر قضایی؛
- تفسیر شخصی.(۲۵)
تفسیر قانونی به دست قوه مقننه انجام میشود؛ یعنی همان مقامی که قانونگذاری کردهاست خود به تفسیر آن دست میزند و مراد خود را به صورت روشن بیان میکند. گاهی مفاد یک قانون در عمل فاقد قاطعیت و صراحت کافی از کار در میآید، در این صورت قانونگذار میتواند به وسیله یک قانون تازه، صراحت و قاطعیت لازم را به قانون اول بدهد.(۲۶)
در بخش سوم که مباحث قانونگذاری و قانونگذار در اسلام را توضیح خواهیم داد مشخص میشود که قانونگذاری از آن خدا است و در مواردی به پیامبر اکرم(ص) واگذار شدهاست، در نتیجه تفسیر قانون به معنای فوق در فقه فقط مربوط به خداوند و پیامبر اکرم(ص) میباشد، مگر با شرایط و زمینههایی که بیان احکام و تفسیر آن در اسلام به دیگران نیز واگذار شدهاست و اما درباره تفسیر قضایی گفتهاند:
هدف از تفسیر قضایی دو چیز است:
الف) مشخص نمودن مدلول یک متن قانون؛
ب) تعیین حد شمول یک قانون.(۲۷)
تفسیر قضایی در هنگام اجرای قانون به دست قاضی، دادرس، وکیل و... انجام میشود که در بخش چهارم قدری درباره آن صحبت خواهیم کرد. این تفسیر برای رفع خصومت در دعوای به وجود آمده، صورت میگیرد و اعتبار آن نیز در حد همان دعوای خارجی است و قابل تسری به موارد دیگری نیست مگر به عنوان رویه قضایی که در مبحث منابع گذشت.
در مقایسه این نوع تفسیر حقوقی با فقه، میگوییم نسبت یک مجتهد با مقلدین خود نسبت یک قاضی است با اصحاب دعوا. همچنانکه مدعی و منکر دنبال نظر قاضی هستند مقلدین نیز از مجتهد خود میخواهند که وی با نظر در کتاب و سنت تکلیفشان را روشن کند و همچنانکه نظر قاضی فقط در دعوای خارجی متبع و لازمالاجرا است نظر مجتهد نیز در غیر از مقلدین خود لازم الاتباع نیست و ... . البته نگارنده به این نکته نیز توجه دارد که در عین اینکه نقاط مشترکی وجود دارد در عین حال مقایسه این دو با هم قیاس مع الفارق است، ولی سعی بر آن است که در این تحقیق تا حد امکان با استفاده از شیوه تطبیقی زمینه تجانس بیشتری برای دو علم مورد نظر به وجود آید. اما در تفسیر شخصی گفتهاند:
نویسندگان حقوقی نیز، بنا به ذوق و سلیقه خود و مشرب خاصی که در امور اجتماعی دارند، مواد قانون را تفسیر و رویه قضایی را تجزیه و تحلیل و انتقاد میکنند. این تفسیر جنبه رسمی ندارد و هیچ قاعده حقوقی را ایجاد نمیکند، ولی اثر آن در ایجاد قواعد حقوقی انکار ناپذیر است.(۲۸)
کلاسهای درس حقوق، جزوههای اساتید و مباحث ایشان در سر کلاسهای درس مملو از تفاسیری است که آنها از متون قانونی کردهاند. این مباحث اهمیت علمی فراوان دارد و به صورت مستقیم و غیرمستقیم در تدوین قوانین بعدی و تصحیح افکار حقوقدانان و قضات اثرهای زیادی میگذارد. در واقع حیات حقوق حداقل در بعضی از نظامهای حقوقی به عمق مباحث علمی وابسته است که در این مرحله انجام میشود.
تفسیر شخصی در فقه، روشنترین و بیشترین نقطه اشتراک را با حقوق دارد؛ چه اینکه کتب و مقالات فقهی، دروس سطح و خارج، مباحثات طلاب در کلاس درس میتواند نمونه واضح و عینی از تفسیر شخصی به حساب آید که نقش بسیار زیادی در غنا و رشد فقه اسلامی داشتهاست. از مقایسههای صوری و ظاهری در فقه و حقوق در باب تفسیر که بگذریم نکته مهمتر آن است که ببینیم این دو علم چه مبانی و روشهایی در تفسیر دارند.
در مبحث مبانی حقوق، قدری از مکاتب حقوقی سخن راندیم. در اینجا نیز شایان ذکر است هر مکتب حقوقی به تناسب محتوای آن شیوههای متفاوت را در تفسیر قانون به معنای اعم آن - رفع ابهام و اجمال و حل موارد سکوت - اتخاذ میکند که جدای از ویژگیها و صفات دینی، عیناً همان شیوههای متفاوت در فقه دیده میشود. روشهایی که اخباریه و ظاهریه و مکاتب تحت اللفظی در اسلام برای تفسیر متون استفاده میکردند و تخطی از نص را جایز نمیشمردند، عیناً در بعضی از نظامهای حقوقی دیده میشود. ذیلاً بعضی از موارد را ذکر کرده و به تطبیق و مقایسه آنها میپردازیم:
۱) نظریه مکاتب حقوقی طبیعی به طور خلاصه این بود:
انسان دارای حقوقی است که قواعد آن، مطلق، جامع، همیشگی و همگانی است و با مصالح افراد بشر سازگار است و بنابراین تغییر قانون بیمورد است.(۲۹)
بنابراین اگر کسی همه قواعد حقوقی را مطلق انگارد و در دسته پیروان حقوق طبیعی از الهیون و یا عقلیون قرار گیرد تفسیر وی از متون قانونی طریق خاصی دارد -البته اگر این متون مطابق با حقوق طبیعی باشند -. دورهای بر حقوق گذشتهاست که به علت تأثیرات بیش از حد مکاتب حقوق فطری، حقوقدانان از قوانین تفسیری مضیّق را ارائه میکردند.
در تعریف این دوره گفتهاند:
دورهای را که حقوق به تعبد و جمود بر الفاظ و منظور قانونگذار گرایید دوره کلاسیک حقوقی نامیدهاند.(۳۰)
دوره کلاسیک حقوقی در تفسیر قانون شبیه به روشی است که مکاتب اخباری در امامیه و ظاهریه در اهلسنت دنبال میکنند.
در مکتب اخباری استخراج مراد مقنّن از ظاهر عبارت و الفاظ قانون هیچگونه تشریفاتی ندارد. دانستن زبان عربی و نیز ذوق سلیم بس است. مکتب ظاهری نیز همینطور است، در این مکتبها نباید از حدود الفاظ قانون تجاوز کرد.(۳۱)
۲) شیوه تفسیری که در بخش قبل گفتیم مورد قبول بسیاری واقع نشد و روشهای دیگری پیشنهاد شد:
از اواخر سده نوزدهم، شیوه پیروان مکتب لفظی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و روش جدیدی پیشنهاد شد که به موجب آن دادرس با آزادی بیشتری بتواند نیازهای جامعه را در تفسیر قوانین مورد توجه قرار دهد. به نظر پیروان این مکتب که تحقیق علمی آزاد نامیده شد قدرت و سلطه واقعی را باید در خود قانون جستوجو کرد، نه در کسانی که به عنوان مقنّن آن را وضع کردهاند.(۳۲)
در این دوره رمانتیک حقوقدانان در تفاسیر قانون بیشتر به وضعیت موجود و ضرورتهای جامعه توجه داشتند و سعیشان آن بود که مراد قانونگذار با چیزی که هماکنون عدالت نامیده میشود تطابق یابد.
این دوره را دوره رمانتیک حقوقی نامگذاری کردهاند.(۳۳) روشی که این عده برگزیدند بیشباهت با روش اصولیهای امامیه نبود. در واقع بین این دو مکتب تفسیری وجوه تشابه و افتراقی هست:
۱) هر دو مکتب معتقد به نصوص قانونی هستند به خلاف بعضی از مکاتب حقوقی؛
۲) هر دو تعدّی از نصوص را تا اندازهای جایز میدانند؛
۳) در روش رمانتیک حقوقی تجاوز از مراد مقنّن پذیرفته شده، ولی در مکتب حقوقی امامیه تجاوز از قصد مقنّن به راحتی امکان ندارد و در بعضی موارد غیر ممکن است؛
۴) در روشهای حقوقی بعد از تعدی از نص همینکه مفاد به دست آمده با اصول کلی حقوق تطابق داشت حجیت دارد، ولی در روشهای فقهی، فقها به امر دیگری نیز نیازمندند و آن اثبات حجیت آن مفاد است، یعنی شارع امر به وجوب متابعت کند که اثبات این حجّیت به طرق مختلف انجام میشود؛ مثلاً:
الف) دلالت آن مفاد قطعی باشد که به دلیل حجیتذاتی قطع در نزد اصولیها، دیگر نیازی برای اثبات حجیّت نیست؛
ب) گروهی دنبال اثبات حجیت از طرقی مثل مصلحت سلوکیه، متمم جعل و غیره هستند؛
ج) گروهی هم صرف علم عادی (اطمینان) را در امور حقوقی کافی میدانند.
۳) در حقوق اسلامی بعضی از مکاتب سد معتقد به تفسیر آزاد هستند، از طرفداران تفسیر آزاد باید از مکاتب ذرایع و مصالح مرسله و استحسان و رأی نام برد. روشی که این مکاتب دارند به دلیل تعدد مقام قانونگذاری، ایجاد هرج و مرج و... در هیچ نظام حقوقی پذیرفته نشدهاست که قبلاً توضیح آن گذشت، در تأیید روش تفسیری امامیه گفته شدهاست:
معتدلترین مکاتب تفسیرقانون که با وضع فرهنگی حقوقی معاصر ما هم وفق میدهد مکتب امامیه است. فرهنگ معاصر جایی برای سد ذرایع و استحسان و مصالح مرسله و قیاسات ظنی (چون قیاس مناسب و شبیه آن) ندارد.(۳۴)
۴) قواعد تفسیری برای شناخت شقوق مختلف و ارائه راه حل برای آن، از میدانهای مشکل استنباط و تفسیر قانون است که فقه اسلامی در آن رشد زیادی داشته و به گفته نویسنده «مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام» باید از عمل فقها در این زمینه روزی اقتباس شود. همچنین روشهای تفسیری به هنگام تعارض احکام شرعی با یکدیگر به فقه قوتی خاص بخشیده است که ما در دیگر سیستمهای حقوقی کمتر میبینیم و در اینجا به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری میکنیم.(۳۵)
نکته قابل ذکر در پایان این بخش آن است که نتیجه مجموعه فعالیتهای فوق، وضع قانون در حقوق و استنباط حکم در فقه میباشد.
آنچه در فقه اتفاق میافتد معمولاً تلازم این دو مرحله است؛ یعنی وقتی مباحث نظری و تئوری در نزد فقیه تمام شد وی به استنباط لازم رسیدهاست، ولی در حقوق ممکن است مرجع قانونگذار هیچ ارتباطی با مجامع علمی و حقوقی که مسائل این فصل را به سرانجام میرسانند، نداشتهباشند و چه بسا بسیاری از آرا و نظریات حقوقی بدون ثمره علمی خاصی در لابهلای جزوات و کتب درسی بماند که البته در هر حال آن مباحث حقوقی در دراز مدت تأثیر خود را بر مجامع قانونگذاری خواهند گذاشت.
تقنین فقه، جایگاه فقه در نظام حقوقی کشورهای مسلمان، و تأثیر و تأثر قواعد حقوقی و فقهی بریک دیگر از مباحث مهمی است که در بخش آینده این مباحث را پیمیگیریم.
نویسنده:مصطفی میراحمدی زاده
۲. ر.ک: سمیرعالیه، علم القانون و الفقه الاسلامی، ص ۱۴۸.
۳. علی غروی تبریزی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، الاجتهاد و التقلید، ص۲۰.
۴. همان.
۵. همان، ص۲۱.
۶. تفسیر اعم شامل همه مواردی است که در صفحه قبل برشمردیم.
۷. ر.ک: شیخ طوسی، عدة الاصول، ص۳.
۸. در بحث مبانی تفصیل مطلب گذشت.
۹. ش. پرلمان، مقاله «معقول و نامعقول در حقوق» (حسن حبیبی، منطق حقوقی و انفورماتیک حقوقی، ص۵۵).
۱۰. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج ۱، ص ۲۰۴ به بعد.
۱۱. همان، ص۵۶ .
۱۲. برای اطلاع بیشتر ر.ک: محمدجعفر جعفری لنگرودی، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص۲۸۸.
۱۳. محمدتقی مصباح یزدی، همان، ص۲۱۳.
۱۴. همان، ص۲۱۴.
۱۵. محمدتقی مصباح یزدی، جزوه معارف قرآن، جلسه ۱۹۶، فصل حقوق و سیاست.
۱۶. ر.ک: ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ص۱۵۶.
۱۷. ژرژ گورویج، مقاله «مسائل جامعهشناسی حقوقی» (ارمان کوویلیه، حقوق و جامعهشناسی، ص ۱۲۲).
۱۸. ر.ک: محمدجعفر جعفریلنگرودی، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص ۳۱۷.
۱۹. ژ. پارن - ویال، مقاله «ماهیت مفهوم حقوقی و منطق»(حسن حبیبی، منطق حقوقی و انفورماتیک حقوقی، ص ۹۳).
۲۰. اسدالله بیات، مقاله «مبانی نقش زمان و مکان در اجتهاد» (مجموعه آثار اجتهاد و زمان و مکان، ج۱، ص۳۱۹).
۲۱. برای نمونه ر.ک: محمدکاظم خراسانی، کفایة الاصول، ص۲۵۷.
۲۲. محمد جعفر جعفری لنگرودی، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص۳۳.
۲۳. همان.
۲۴. ر.ک: همان، ص۴۵.
۲۵. محمدجعفر جعفریلنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص۴۹۹.
۲۶. ر.ک: ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲۱۹.
۲۷. همان، ص۱۰۸.
۲۸. همان، ص۱۰۹.
۲۹. ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲۳۱.
۳۰. حسین نجومیان، مبانی قانونگذاری و دادرسی، ص۹.
۳۱. همان، ص۲۹.
۳۲. محمدجعفر جعفریلنگرودی، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص۳۰۹.
۳۳. ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲۲۷.
۳۴. ر.ک: حسین نجومیان، مبانی قانونگذاری و دادرسی، ص۱۹.
۳۵. محمدجعفر جعفری لنگرودی، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص ۳۱۰ .
۳۶. برای اطلاع بیشتر ر.ک: همان، ص۲۹۷ به بعد.
منبع:نام کتاب رابطه فقه و حقوق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست