دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

زیر برف


زیر برف

دست هایم بی رمق
صورتم سرخ و کبود
پای من در زیر برف
راه را گم کرده بود
¤
ایستادم لحظه ای
توی دستم «ها» کنم
بعد از آن «ها» زیر برف
راه را پیدا کنم
¤
ناگهان شد آشکار
پرچمی از دوردست
پرچمی …

دست هایم بی رمق

صورتم سرخ و کبود

پای من در زیر برف

راه را گم کرده بود

¤

ایستادم لحظه ای

توی دستم «ها» کنم

بعد از آن «ها» زیر برف

راه را پیدا کنم

¤

ناگهان شد آشکار

پرچمی از دوردست

پرچمی رنگ بهار

هی تکان می داد دست

¤

بعد از آن فانوس ها

یک به یک سوسو زدند

نورها پروانه وار

سوی قلبم آمدند

¤

کیسه دارو به دست

پر کشیدم سوی ده

شد نمایان روستا

ناگهان از لای مه

¤

من رسیدم پشت در

مشت را بر در زدم

«باز کن در را ننه

باز کن من آمدم»

¤

مادرم من را که دید

شبنم اشکش چکید

گفت: «صغری جان بیا

دخترم! دارو رسید»

محمد عزیزی(نسیم)