شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

عالم آل محمد ص


عالم آل محمد ص

امام هشتم شیعیان, حضرت علی بن موسی الرضا ع برطبق قول مشهور در تاریخ ۱۱ ذیقعده سال ۱۴۸ و بنا به قول دیگری ۱۱ ذیحجه در مدینه چشم به جهان گشودند

امام هشتم شیعیان، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) برطبق قول مشهور در تاریخ ۱۱ ذیقعده سال ۱۴۸ و بنا به قول دیگری ۱۱ ذیحجه در مدینه چشم به جهان گشودند. شیخ صدوق به سند معتبر از نجمه مادر آن سرور روایت کرده است که گفت چون حامله شدم به فرزند بزرگوار خود به هیچ وجه ثقل و حمل در خود احساس نمی‌کردم و هنگامی که می‌خوابیدم صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی را از شکم خود می‌شنیدم و می‌هراسیدم و چون بیدار می‌شدم صدایی نمی‌شنیدم. وزمانی که آن فرزند سعادتمند من متولد شد دست‌های خود را بر زمین گذاشت و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد و لب‌های مبارکش حرکت می‌کرد و سخنی می‌گفت که من نمی‌فهمیدم [ منتهی الامال]

اسم شریف آن حضرت علی و کنیت آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین القاب آن حضرت رضا است و صابر و فاضل و رضی و وفی وقره العین المومنین وغیظ الملحدین نیز می‌گفتند . پس از شهادت امام هفتم ، حضرت موسی بن جعفر (ع) در زندان بغداد به امر خدا و معرفی پدران بزرگوارش در سن ۳۵ سالگی عهده دار مقام امامت و رهبری مسلمانان و نگهبانی و نشر معارف و حقایق اسلام گردید.

● مقام علمی امام رضا(ع):

حضرت رضا (ع) به علم ودانش معروف ومشهور بودند. مامون، خلیفه عباسی مجالس متعددی با حضور فقها و علمای ادیان مختلف تشکیل می‌داد تا با آن امام مناظره کنند وایشان که از آبشخور وحی، سیراب و دروازه شهر علم وحکمت نبوی بودند ، بر همگی غالب می‌آمدند و همگان به قصور فهم و دانش خویش در برابر این دریای بی‌پایان اعتراف می‌نمودند. امام صادق (ع) مکررا به فرزندشان امام

کاظم (ع) می‌فرمودند: عالم آل محمد در صلب تو است ای کاش من، او را درک می‌کردم! او همنام امیرالمومنین ، علی (ع) است. شیخ طبرسی روایت کرده از ابوالصلت هروی می‌گوید که هیچ عالمی را در طول عمر خود عالمتر از علی بن موسی الرضا ندیده و به آن شهادت دادند. مثل آنچه من شهادت دادم. آن حضرت بر تمام اندیشمندان غلبه کرد و همگی اقرار کردند بر فضیلت او و قصور خودشان و شنیدم از آن حضرت که می‌فرمود مامون در جلساتی علما و اهل علم را جمع کرد تا با من به مناظره بپردازند. من می‌نشستم در روضه منوره و علما در مدینه بسیار بودند و هرگاه از مسئله‌ای عاجز می‌شدند جمیعا به من رجوع می‌دادند ومسائل مشکله خود را برای من می‌فرستادند ومن جواب می‌گفتم. ابوالصلت گفت: محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر (ع) از پدرش که می‌گفت: پدرم موسی بن جعفر (ع) به پسران خود می‌فرمود که ای اولاد من! برادر شما علی بن موسی (ع) عالم آل محمد است. از او سئوال کنید معالم دین خود را و حفظ کنید فرمایشات او را ، همانا من شنیدم از پدرم حضرت جعفر بن محمد (ع) که مکرر به من می‌گفت که عالم آل محمد (ص) در صلب تو است و ای کاش من او را درک می‌کردم همانا او همنام امیر المومنین (ع) است. [ منتهی الامال].

● نمونه‌ای از فضایل حضرت:

غفاری می‌گوید: مردی از دودمان ابورافع آزاد کرده رسول خدا(ص) مبلغی پول از من طلب داشت و آن را از من می‌خواست و اصرار می‌کرد که طلبش را بپردازم ولی من پول نداشتم تا قرضم را ادا کنم. نماز صبح را در مسجد رسول خدا(ص) در مدینه خواندم، سپس حرکت کردم که به حضور حضرت رضا (ع) که در آن وقت در" عریض" ( یک فرسخی مدینه) تشریف داشت، بروم. همین که نزدیک در خانه آن حضرت رسیدم دیدم او سوار بر مرکبی است و پیراهن و ردایی پوشیده است( و می‌خواهد به جایی برود) تا او را دیدم، شرمگین شدم ( که حاجتم را بگویم) وقتی آن حضرت به من رسید، ایستاد و به من نگاه کردو من بر او سلام کردم. با توجه به اینکه ماه رمضان بود( ومن روزه بودم) به حضرت( ع) عرض کردم: دوست شما فلان مبلغی از من طلب دارد به خدا مرا رسوا کرده و من مالی ندارم که طلب او را بپردازم.

غفاری می‌گوید: من پیش خود فکر می‌کردم که امام رضا (ع) به او دستور دهد که (فعلا) طلب خود را از من مطالبه نکند، با توجه به اینکه به امام (ع) نگفتم که او چقدر از من طلبکار ا ست و از چیز دیگر نیز نامی نبردم. امام رضا (ع) ( که عازم جایی بود) به من فرمود بنشین( و در خانه باش) تا بازگردم. من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سینه‌ام تنگ شد . می‌خواستم به خانه‌ام بازگردم، ناگهان دیدم امام رضا(ع) آمد و عده‌ای از مردم در اطرافش بودند و در خواست کمک از آن بزرگوار می‌کردند و آن حضرت به آنان کمک می‌کرد سپس وارد خانه شد، پس ازاندکی از خانه بیرون آمد و مرا طلبید ، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شدیم، او نشست ومن نیز در کنارش نشستم و من از ابن مسیب " امیر مدینه" سخن به میان آوردم و بسیار می‌شد که من درباره ابن مسیب نزد آن حضرت سخن می‌گفتم ، وقتی که سخنم تمام شد، فرمود: به گمانم هنوز افطار نکرده‌ای؟ عرض کردم : آری افطار نکرده‌ام. غذایی طلبید و جلوی من گذارد و به غلامش دستور داد که با هم آن غذا را بخوریم ، من و آن غلام از آن غذا خوردیم، وقتی که دست از غذا کشیدم، فرمود: تشک را بلند کن و آنچه در زیر آن است برای خود بردار.

تشک را بلند کردم و دینارهایی دیدم، آنها را برداشتم و در جیب خود گذاردم. سپس امام رضا (ع) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد که همراه من باشند تا مرا به خانه‌ام برسانند.

به امام رضا (ع) عرض کردم: فدایت گردم! قراولان ابن مسیب امیر مدینه در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.

فرمود: راست گفتی، خدا تو را به راه راست هدایت کند، به غلامان فرمود: همراه من بیایند و هرکجا که من ‌خواستم برگردند. غلامان همراه من آمدند، وقتی که نزدیک خانه‌ام رسیدم واطمینان یافتم، آنان را برگرداندم، سپس به خانه‌ام رفتم( شب بود) چراغ خواستم، چراغ آوردند به دینارها نگاه کردم ، دیدم ۴۸ دینار است و آن مرد طلبکار ، ۲۸ دینار از من طلب داشت ودر میان آن دینارها، یک دینار بود که می‌درخشید آن را نزدیک نور چراغ بردم دیدم روی آن با خط روشن نوشته است: آن مرد، ۲۸ دینار از تو طلب دارد، بقیه دینارها مال خودت باشد. سوگند به خدا! خودم نمی‌دانستم

( و فراموش کرده بودم) که او چقدر از من طلب دارد.

● سفر به خراسان:

مامون خلیفه عباسی همچون اسلاف پیشینش، اهل بیت پیامبر (ص) را بزرگترین مانع حکومت خود می‌دانست. لذا در صدد مهارکردن این خطر عظیم برآمد ولی نه به روش پیشینیان که همواره از راه زور وارد می‌شدند. او باسیاستی ماهرانه، امام را به خراسان طلبید. مامون برای اینکه به دربار خود حشمت وموقعیت علمی بدهد، و از سوی دیگر از نارضایتی طرفداران آل علی (ع) کم کند و جبران ستمگری‌های گذشته را بنماید، به فکر افتاد حضرت رضا (ع) را از مدینه به مرو دعوت نماید. مامون پس از مشورت با اطرافیان خود مخصوصا فضل بن سهل که امور کشوری و لشکری را در دست داشت و مردی باهوش در امور بود با اصرار و پافشاری از حضرت رضا (ع) خواست از مدینه به خراسان بیایند. نظر مامون با این دعوت تقویت واستواری پایگاه قدرت خود وشاید با کشاندن حضرت رضا (ع) به دستگاه حکومت وقت، تضعیف موقعیت امام (ع) بود. مامون مردی زیرک بود و بیش از همه به دانش وسیع و تقوا و فضیلت امام رضا (ع) آگاهی داشت. فضل بن سهل نیز قدرت معنوی امام (ع) را می‌دانست و آگاه بود که آوازه دانش و پاکی فرزند پیامبر (ص) به سراسر جهان رسیده و زمینه روحی مردم برای قبول رهبری امام (ع) به حد کافی ومساعد فراهم شده است. پس از تصمیم بر دعوت از آن حضرت مامون رجاء بن ابی ضحاک را با برخی از درباریان مورد اعتماد خود به مدینه فرستاد تا حضرت رضا (ع) را به سفر خراسان وادار نماید.

ابتدا حضرت رضا (ع) دعوت آنان را قبول نفرمود، تا به آنها و مردم بفهماند که دستگاه حکومت در دعوت ازآن حضرت چه مقاصد پنهان و آشکاری دارد. عاقبت پس از اصرار فراوان حضرت رضا(ع) قبول فرمود که از طریق مکه و عراق به سوی خراسان روان گردد. حضرت رضا (ع) در مدینه با قبر منور جد بزرگوارش رسول اکرم (ص) و همه اعضای خانواده وداع کرد و به سوی خراسان حرکت نمود. وقتی که حضرت رضا (ع) به سال دویست هجری، به دعوت مامون ناگزیر از مدینه به خراسان آمد، حدود سه سال آخر عمرش را در دستگاه مامون هفتمین خلیفه عباسی گذراند. حضرت رضا (ع) در خلوت مامون را بسیار موعظه و نصیحت می‌کرد و او را از عذاب خدا می‌ترساند. امام بسیار مامون را از حیله‌ها و نقشه‌های اطرافیانش آگاه می‌ساخت. وقتی که اطرافیان مامون از این کار امام رضا (ع) آگاه شدند مامون را بر ضد آن حضرت تحریک کردند تا جایی که مامون تصمیم به کشتن امام گرفت...

سید علی مقدم