یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

کیفیت زندگی و شاخص خوشبختی


کیفیت زندگی و شاخص خوشبختی

زیست شناسان به ما می گویند زندگی هر یک از ما پدیده ای است منحصر به فرد محصول تصادفی است با احتمال بسیار ضعیف, که فقط یک بار در تاریخ حیات بشر رخ می دهد از میان چندین هزار اسپرم, یک اسپرم با اوول ترکیب می شود و هر یک از ما را به وجود آورد

زیست‌شناسان به ما می‌گویند زندگی هر یک از ما پدیده‌ای است منحصر به فرد؛ محصول تصادفی است با احتمال بسیار ضعیف، که فقط یک بار در تاریخ حیات بشر رخ می‌دهد. از میان چندین هزار اسپرم، یک اسپرم با اوول ترکیب می‌شود و هر یک از ما را به وجود آورد. اگر اسپرمی دیگر با آن اوول یا آن اسپرم با اوولی دیگر ترکیب شده بود، انسان دیگری پا به حیات می‌گذاشت. با این تعبیر، هر انسانی که متولد می‌شود از نظر زیست‌شناسی پدیده‌ای است منحصر به فرد. ژرالد ادلمن (Gerald Edelman) متخصص مغز و اعصاب و برندة جایزة نوبل و سرپرست Neurosciences Institute در سانتیاگوی کالیفرنیا، نیز می‌گوید، چه بسا مغز هر انسانی در تاریخ کیهان منحصر به فرد باشد.[۱] ادلمن در جایی دیگر می‌گوید حتی مغز دوقلوهای همسان نیز شبیه به هم نیستند. زیرا مغز در تعامل با محیط است که رشد می‌یابد و رابطة انسان را با محیط پیرامونش شکل می‌دهد و همین امر به شخص طبیعتی منحصر به فرد می‌بخشد..

آیا نگاه ما به خودمان و به دیگران، براساس چنین واقعیتی شگفت‌انگیز و درعین حال تکان‌دهنده شکل گرفته است؟ آیا در سیاست‌ها و برنامه‌ها و تحلیل‌ها و توصیه‌های‌مان، این اصل انکارناپذیر را مبنا قرار می‌دهیم و برای هر فردی مدل متناسب با هویّت وجودیِ منحصر به فردش داریم؟ و براساس چنین مدلی با وی رفتار می‌کنیم؟ یا همه را در یک قالب می‌ریزیم و بر مبنای فرض نادرستِ همسانی افراد نوع بشر، یا، در بهترین شرایط، با توجه به وجود تفاوت‌های فردی جزئی و کم اهمیت، حکم می‌رانیم؟

هر انسانی، در روی کره‌زمینی که چهار میلیارد سال عمر دارد، فرصتی کوتاه در اختیار دارد که چون برق می‌گذرد. هنوز با زندگی آشنا نشده و آن را درک نکرده و برایش معنا و فلسفه‌ای تعریف نکرده، باید برود. اگر بخت با او یار باشد، می‌فهمد که فرصتی نادر به نام زندگی در اختیار دارد که ارزشش با هیچ‌چیز قابل قیاس نیست. تنها در چنین شرایطی است که بودن به‌ ارزش غایی تبدیل می‌شود و قطب نمایی می‌شود برای پیمودن راه دشوار زندگی، در میانة راه پر گرداب و بحران خیز عصر حاضر.

سؤال اساسی این است: آیا حکومت‌های‌مان به عنوان نظام‌هایی ساختة دست انسان که مأموریت اخلاقی‌شان این است که با استفاده از اختیارات تفویض شده از جانب مردم، منابع موجود را در جهت رفاه و توسعة مستمر و شکوفایی استعدادهای بالقوه و از آن مهم‌تر فراهم آوردن زندگی باکیفیتی درشأن انسان و برای همة اعضای جامعه به کارگیرند، دربارة زندگی این گونه می‌اندیشند؟ آیا زندگی تک تک افراد جامعه را فرصتی منحصر به فرد در عرصة کیهان تلقی می‌کنند و نفس زندگی را به عنوان ارزشی متعالی در سلسله مراتب ارزش‌هایی که تعریف کرده‌اند، در صدر قرار می‌دهند؟ واقعأ دربارة طبیعت انسان چه تصوری داریم؟ چند بار از خود پرسیده‌ایم انسان چیست و چه طبیعتی دارد؟ آیا حکومت‌ها و دولت‌ها و خانواده‌ها در رابطه با انسان‌ها و در رابطه با جوانان و در رابطه با دختران و پسران جوان چنین درکی از طبیعت انسان دارند و برای حیات منحصر به فرد هر انسانی این گونه ارزش قائلند؟

در اندیشة کیفیت زندگی و مدیریت کیفیت زندگی، و از آن مهم‌تر در اندیشه‌ای که به تازگی با نام شاخص خوشبختی وارد ادبیات توسعه شده، بازتابی از این طرز فکر به چشم می‌خورد. در ایران، مسؤلان برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری توسعه، هنوز به این دو مفهوم توجهی نشان نداده‌اند و کیفیت زندگی و خوشبختی، غایت توسعه و هدف برنامه‌های توسعة ملی تلقّی نمی‌شود. اما کشور کوچک و گمنامی چون بوتان از سال ۱۹۷۵ به این سو، به ابتکار پادشاه آن کشور و با استفاده از اقتدار تام و قدرت مطلقة نظام پادشاهی، سعی دارد به جای شاخص تولید ناخالص ملی، از شاخص خوشبختی ناخالص ملی (Gross National Happiness)، برای سنجش عملکرد حکومت و دولت استفاده کند.

آیا واقعأ برای علم، تکنولوژی، مدیریت و حکومت و برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری توسعه، هدفی مهم‌تر از تلاش در راه بهبود مستمر کیفیت زندگی انسان و فراهم آوردن شرایطی که درآن افراد جامعه از بودن خود و از زندگی خویش لذت ببرند، می‌توان تصور کرد؟

● اکنون می‌خواهم قدری دربارة این دو مفهوم سخن بگویم

کیفیت زندگی و شاخص خوشبختی. اما پیش از آن بد نیست بر مهم‌ترین ویژگی‌های جهان معاصر که زندگی انسان در متن آن جریان دارد، نگاهی کوتاه بیفکنیم.

جهان معاصر جهانی است پرتوفان و بحران‌خیز. جامعة جهانی اکنون در چرخشگاهِ تمدنیِ بی‌سابقه‌ای قرار گرفته است. تحولات پرشتاب علمی ـ تکنولوژیک عامل اصلی چنین وضعیتی است. درچنین وضعی، بنیان‌ها و شالوده‌های اصلیِ زندگیِ فردی و اجتماعی که به انسان در برقراری تعادل وجودی کمک می‌کرده‌اند ـ به معنای تعادل میان دنیای درون و محیطی که فرد در تعامل با آن قرار دارد ـ فرو ریخته‌اند. مهم‌ترین این شالوده‌ها، ارزش‌ها و هنجارهایی است که در گذشته راهگشای فهم و حل مسائل بودند ولی امروزه دیگر چنین نیستند. نسل جدید، هنجارها و معیارها و ارزش ها و سنت‌های موجود را منسوخ و مسئله آفرین می‌داند و نه تعادل بخش و کارساز. مشکل آنجاست که نظام جدید و بهتری نیز جایگزین نشده است. در نتیجه، افراد و نهادهای اجتماعی در فضایی حضور دارند که بیشتر به سیاهچالی شباهت دارد که نیروها و انرژی های سازندة نسل حاضر و نسل قبلی را در خود می‌بلعد. شکاف رو به گسترش نسل‌ها، نشانة بارزی از این واقعیت است.

از سوی دیگر، در خانواده، پدر و مادر، اقتدار خود را که برخاسته از مرجعیت و مشروعیت‌شان بود، از دست داده‌اند. در نسل گذشته، این مرجعیت و مشروعیت به طور طبیعی از دانسته‌ها و تجربه‌های مفید پدر و مادر برمی‌خاست که فرزند در برابر آن تسلیم بود. ولی کودکان و نوجوانان معاصر، به دلیل دسترسی راحت و ارزان به منابع گسترده اطلاعات و دانش و دانایی، که انقلاب ICT آن را میسر ساخته، دربارة بسیاری از موضوع ها، بیش از والدین خود می‌دانند. در نتیجه وقتی پدر و مادر در برابر سؤال‌های عجیب و تازة آنان حیرت‌زده پاسخ می‌دهند "نمی‌دانم"، پایه‌های آن مرجعیت و مشروعیت سست می‌شود و دیگر اقتداری نمی‌ماند که با آن فرزند را طبق الگوی مطلوب خود بار بیاورند. آن الگوی مطلوبی که پدر و مادر برای فرزند در ذهن دارند، نیز خود از دید فرزند بوی نا و کهنگی می‌دهد. نسل جدید برای یافتن الگوی مناسب خود، به تنوعی گیج‌کننده از منابع و مراجع متعددی روی می‌آورد که از اینترنت و ماهواره و همسالان حاضر و غایب و ... به دست آورده است. و اغلب، در میان آن‌ها، سردرگم و گیج می‌ماند و بدون اتکاء به مرجعی مطمئن و قابل اعتماد، در میانة راهِ دشوار و پر سنگلاخ زندگی بی پناه و ناتوان رها می‌شود. اقتدار متمرکز و بلا منازع پدر و مادر در نسل‌های قبلی دست‌کم این حسن را داشت که اگر جوان الگوی تحمیل شده را نمی‌پسندید، به دلیل نداشتن حق انتخاب و حق نظر، منتظر می‌ماند تا در سنین بالاتر راه خود را انتخاب کند.

از سوی دیگر بشر وارد عصر بحران شده است. بحران‌، وضعیتی است که در آن سیستم از وضعیت تعادل خارج می‌شود و قانونمندی مرسوم بر آن حاکم نیست. و عصر بحران بدان معناست که بحران‌ها زنجیره‌وار رخ می‌دهند. هنوز بحرانی از بین نرفته، بحرانی تازه ظاهر می‌شود. واقعیت آن است که الگوهای ذهنی و رفتاری انسان در عصر ثبات و تعادل شکل گرفته‌اند و در وضعیت‌های بحرانی نمی‌توانند کارساز باشند. افزون بر آن، هنوز انسان نپذیرفته که وارد عصر بحران شده و بحران امری است طبیعی و تعادل و ثبات امری است بعید و با احتمال بسیار کم.

همین چند نکته کافی است تا متوجه شویم که محیط زندگی انسان از بُن دگرگون شده است. ولی انسان برای دست و پنجه نرم کردن با مسائل تازة عصر حاضر، به دانش و مهارت و توانایی‌های لازم مجهز نیست. نظام آموزش رسمی و غیررسمی و خانواده و جامعه به طور کلی، افراد را برای زمانه ای آماده می‌سازند که از دست رفته است. در چنین وضعیتی است که ادارة زندگی برای همه دشوار می شود. در چنین وضعیتی است که طرح بحث کیفیت زندگی می تواند راهگشا باشد.

در اینجا می‌کوشم مفهوم کیفیت زندگی و کوشش‌هایی که در جهان برای سنجش و مدیریت آن در جریان است، معرفی شوند.

دربارة کیفیت زندگی می‌توان به نکات زیر اشاره کرد :

▪ کیفیت زندگی مفهومی است چند وجهی وپیچیده. ولی در عین حال قابل تعریف و قابل سنجیدنی. با رهیافتی میان رشته‌ای می‌توان آن را تعریف کرد و برایش مُدلِ مفهومی ساخت و براساس آن مدل آن را سنجید. حتی می‌توان خیلی ساده به سراغ مردم رفت و از آن‌ها پرسید دربارة زندگی چه احساسی دارند و آیا از زندگی لذت می‌برند یا نه.

▪ کیفیت زندگی بیش از هر چیز امری است نسبی و برای تعریف و سنجش آن معیار مطلق و جامع و جهان شمولی وجود ندارد که در همه جا مصداق داشته باشد. مفهومی است که به شدت متأثر از زمان و مکان است. عوامل مؤثر برآن، بسته به دورة زمانی و مکان جغرافیایی و شرایط فرهنگی تغییر می‌کنند.

▪ مؤلفه‌های کیفیت زندگی بر اساس ارزش‌های فردی و اجتماعی و ملّی تعریف می‌شوند. شکی نیست که واقعیت‌ها و شرایط عینی جامعه و وضعیتِ مادّیِ زندگی فرد نیز در آن نقشی تعیین‌کننده دارند.

▪ اما، باید توجه داشت که انسان موجودی است که براساس تصویر ذهنی خود از واقعیت ـ نه خود واقعیت ـ زندگی می‌کند و رفتارش متأثر از برداشت‌های ذهنی و درکی است که از واقعیت دارد و این برداشت‌ها و ادراکات، الزامأ با واقعیت انطباق ندارند. افزون بر آن، تصویر ذهنی و برداشت هر فرد دربارة واقعیتی معیّن با دیگری تفاوت دارد. بر این اساس می‌توان گفت که

۱) برداشت ما از شرایط عینی و واقعیت های زندگی است که احساس مان را دربارة زندگی و کیفیت زندگی شکل می‌دهد. پس این شخص است که باید احساس کند کیفیت زندگی‌اش مطلوب است یا نه؛ و

۲) برداشت افراد در این باره با یک دیگر یکسان نیست. بر این اساس شاید بتوان نتیجه گرفت که میان ارزیابی جوانان از واقعیت‌های زندگی و مطلوبیّتِ کیفیت زندگی و از آن مهم‌تر معیارهایی که برای ارزیابی زندگی خود دارند، با آن چه پدران و مادران و حاکمان و مسؤلان جامعه دارند، تفاوت وجود دارد و این شکاف، مدام رو به گسترش بوده و عمیق‌تر خواهد شد.

اما، واقعیت مهم‌تر آن است که روان‌شناسان، دانشمندان مغز و اعصاب و پژوهشگران علومِ شناختی به ما می گویند که برداشت‌ها و تصاویر ذهنی ـ و به معنایی دقیق‌تر ، مدل‌های ذهنی ـ را می‌توان تغییر داد.

مدیریت کیفیت زندگی یعنی تغییر شرایط عینی زندگی در جهت مطلوب، که وظیفة اصلی حکومت و دولت است، و تغییر مدل‌های ذهنی، و برداشت فرد دربارة واقعیت، که در اختیار فرد است؛ ولی اگر فرد و کیفیت زندگی او در محاسبات حکومت جایی نداشته باشد چه خواهد شد؟ کوشش مستمر فرد در راه تغییر مدل‌های ذهنی در شرایطی مؤثر است و توصیه می‌شود که شرایط واقعی زندگی یا نامطلوب نباشد، یا حکومت و دولت، دغدغة آن را داشته باشند که وضع را بهبود بخشد.

شاید آشنایی و حساس شدن به مفهوم کیفیت زندگی، به دولت‌ها و حکومت‌ها کمک کند در راه مطلوب کردن شرایط عینی زندگی و واقعیت ها گام بردارند و به فرد نیز امکان دهد در قلمرو نفوذ خویش، مدیریت کیفیت زندگی خویش را در دست گیرد.

به هر حال کیفیت زندگی پارادیمی است که با مفاهیم اقتصاد نوین و توسعة پایدار سازگاری معنایی دارد و هم اکنون مورد توجه بسیاری از کشورها از جمله انگلستان و کانادا و کشورهای اسکاندیناوی قرار گرفته است. در واقع، به عنوان گفتمانی جهانی، واکنشی است طبیعی در برابر آثار و پی آمدهای ناگوار حکمرانی بد و بی‌خردی رهبران جوامع در مدیریتِ کلان توسعه سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی.

اجازه دهید که ابعاد و متغیرهای کیفیت زندگی را قدری بازکنیم. متغیّرهای کیفیت زندگی در دو بُعد عینی و ذهنی طبقه‌بندی می‌شوند. متغیرهای عینی متغیرهایی هستند قابل سنجش و مربوط به محیط و شرایط زندگی که خود در دو بعد فردی و اجتماعی قابل دسته‌بندی‌اند. مهم‌ترین متغیرهای عینی به این شرح‌اند:

الف) بُعدِ فردی : این بُعد شامل متغیرهایی است که رابطة فرد را با شرایط خاص زندگی فرد، از جمله امکانات لازم برای برخورداری از زندگی سالم و راحت تعریف می‌کنند. مهم‌ترین این شرایط به شرح زیراند:

▪ رفاه مادّی: داشتن شغل و درآمد مناسب؛

▪ تغذیة مناسب: پژوهش‌ها نشان می‌دهد که میان تغذیة نامناسب سال‌های اوّل زندگی، به ویژه تا دو سالگی و تحریکاتی که در این سن مغز دریافت می‌کند، با رشد ذهنی و از آن مهم‌تر کسب مهارت‌های اساسی‌، به ویژه مهارت دست و پنجه نرم‌کردن با مشکلات زندگی، رابطه‌ای قوی وجود دارد. می‌گویند کمبود چنین مهارت‌هایی بیش از سیگار و کلسترول باعث مرگ ناشی از سکته قلبی و سکته مغزی شده است. بر پایة این پژوهش‌ها فراهم آوردن شرایط برای تغذیة مناسب نوزادان و کودکان مهم‌ترین وظیفة دولت است. زیرا اینان سرمایه‌های انسانی آیندة، در جوامعی هستند که در آن مسائل بیش از پیش پیچیده و تکنولوژیک می‌شوند و فرد، بدون مهارت های لازم، نمی‌تواند زندگی خود را اداره کند؛

● مسکن مناسب و راحت

▪ زندگی در محیطی سالم : محیطی برای زندگی سالم است که شرایط زیر را داشته باشد:

ـ هوای سالم

ـ آب سالم

ـ زیبایی

ـ دسترسی به طبیعت

ـ وجود امنیت فیزیکی : نبود جرم و جنایت و خشونت و کنترل آن با قوانین مناسب و تضمین اجرای این قوانین از طریق نظام قضایی و انتظامی سالم و کارآمد؛

▪ سلامتی،

▪ دسترسی به خدماتِ با کیفیت (آموزش و بهداشت و درمان و خدمات عمومی از جمله حمل و نقل عمومی و تلفن و آب و برق و خدمات فرهنگی و امکانات تفریحی و به تازگی دسترسی به اینترنتِ پُر سرعت و وسایل ارتباطی مدرن)؛ و

▪ دسترسی به امکانات ورزشی.

ب) بُعد اجتماعی: انسان ذاتأ موجودی است اجتماعی، و زندگی‌اش در رابطه با دیگرانی معنا می‌یابد که در سطوح مختلف با او در ارتباطند. بُعد اجتماعی شامل شرایطی است که رابطة فرد را با دیگران در خانواده و در سازمان‌هایی که در آن کار می‌کند یا عضویت دارد و در جامعه ـ در رابطه با حکومت و دولت ـ تعریف می‌کند. مهم‌ترین این متغیرها عبارتند از:

▪ زندگی خانوادگی سالم و راحت. به نظر می‌رسد در دریای توفان‌خیز عصر حاضر، خانواده بهترین لنگرگاهی باشد که تا به امروز بشر ابداع کرده است. کمک به افراد در کسب مهارت‌های لازم برای مدیریت پیچیدة مسائلِ به شدّت غامض شوندة خانواده‌های امروزین، وظیفة راهبردی دولت‌هاست.

▪ زندگی سازمانی سالم و پربار. به معنای کار در سازمانی که تعادل میان کار ـ زندگی را برهم نزند. ما بهترین و پربارترین ساعات روزمان ( به طور معمول از ۸ یا ۹ صبح تا ۴ یا ۵ بعد از ظهر) و بهترین سال‌های عمرمان (به طور معمول از ۲۳ـ ۲۵ سالگی تا ۵۳ ـ ۵۵ سالگی) را در اختیار سازمان‌هایی قرار می‌دهیم که در آن کار می‌کنیم. یعنی باارزش‌ترین بخش عمرمان. پرسش مهم این است که سازمان‌ها با آن چه می‌کنند؟

▪ جامعة محلی و کیفیت روابطی که در آن جریان دارد. رابطه با همسایگان، با اهل محل و کسب و کارهائی که از آن‌ها خرید می‌کنیم و...و.

▪دوستان و آشنایان و میزان صمیمیت و اعتماد متقابل بین فرد و آنانی که سرمایة اجتماعی فرد را تشکیل می‌دهند.

▪ امنیت سیاسی: تأمین آزادی‌ها و حقوق اساسی فرد، از جمله آزادی بیان و برخورداری از حقوقی چون حق توسعه و پیشرفت‌، حق ارتباط، حق اطلاع‌، حق انتخاب غذا و لباس، حق شاد زیستن و...

▪امنیت اقتصادی و اجتماعی.

▪ فضای عمومی کشوری که هویّتِ ملی فرد به آن تعلق دارد و جایگاه و اعتبار آن کشور در جامعه بین‌الملل و جامعه جهانی. زندگی در جامعه‌ای امن، باثبات، دارای آینده‌ای مطمئن و نویدبخش و دارای نظام حکومتی که دغدغه‌اش بهبود مستمر کیفیت زندگی مردم باشد.

اما همان‌گونه که گفته شد، انسان با تصوراتش دربارة واقعیت و برداشت‌ها و ذهنیت‌هایی که دربارة واقعیت دارد، زندگی می‌کند. از این رو، متغیرها و مؤلفّه‌های ذهنی کیفیت زندگی نیز از اهمیت بالایی برخوردارند و چه بسا بخش مهمی از احساس نارضایتی مردم مرفّه در جوامع پیشرفته ناشی از عوامل ذهنی باشد. زیرا در این جوامع، شرایط عینی مطلوب، برای بخش‌های مهمی از جمعیت، تا حدودی تحقق یافته است. مهم‌ترین معیارهای ذهنی کیفیت زندگی، به این شرح‌اند:

▪ نگاه فرد به زندگی. نگاه فرد به مرگ عزیز، رنج، بیماری، درد، کمبودها، فقرو محدودیت‌ها؛ تعریفی که شخص از زندگی و معنای آن دارد؛ فلسفه‌ای که آگاهانه برای زندگی خویش تعریف کرده، یا ناخودآگاه در ذهن دارد؛ نگاهش به طبیعت و به هستی. به طور کلی جهان‌بینی فرد که نگاهش را به زندگی شکل می‌دهد. جهان‌بینی آموختنی است .

▪ این احساس فرد که حقوقش، البته حقوقی که بدان آگاهی دارد، تا چه حد در جامعه تأمین یا پایمال می‌شود.

▪ ارزیابی فرد از این که تلاش‌های خانواده و جامعه تا چه حد به بهبود زندگی او و تأمین نیازهایش کمک کرده است.

▪ نیازهای فرد، که به ویژه در جهان امروز، از ترکیبی پر تنوع و مدام درحال تغییر برخوردار است. فهرست نیازهای انسان معاصر به دلیل زندگی در محیطی که به شدت تحت کنترل بازاری است که محرّکه‌اش نوآوری است، از مرز هزار نیاز گذشته است. موتور اقتصاد مدرن، مصرف لجام‌گسیخته است و جامعة مدرن بدون رشد مصرف نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد. تبلیغات مدرن به هر ترفندی نیازی جدید می‌آفریند و شهوتِ داشتن و حرصِ خواستن را در فرد دامن می‌زند. به هر حال دامنة نیازهای مادّیِ انسان مدام رو به گسترش است. ولی انسان در عین حال موجودی است متفکر، خودآگاه، کاوشگر که با کنترل نیازهای مادّی و پرداختن به نیازهای معنوی، می‌تواند حلقة تنگِ زندگی مادّی را بشکند و به عرصه‌هایی پا گذارد که لذتش چیز دیگری است. در این معنا و با توجه به قابلیت شگفت‌انگیز ذهن انسان در تعریف و بازسازی واقعیت و توانایی دستکاری در جهان‌بینی، می‌توان گفت نیازهای معنوی نقشی اساسی در کیفیت زندگی انسان دارند. مهم‌ترین این نیازها به این شرح‌اند:

▪ کنجکاوی: انسان موجودی است که با کنجکاوی خود نه تنها به کشف و دستکاری در قوانین بنیادین طبیعت از جمله قوانین مادّه و اطلاعات و ژن دست‌زده و برای خود سپهری آفریده است متفاوت با سپهر طبیعی و البته مصنوع انسان، بلکه افزون بر آن، می‌تواند فارغ از دغدغة کشف یا اختراع و دستکاری و خلق، آزاد و بی‌خیال به تماشای طبیعت بنشیند و از درک سحر و افسون و کشف رازهای آن غرق در حیرت و لذت شود.

▪ میل به شناخت و درک و فهم جهانِ پیچیده و پرابهام و گیج‌کننده.

▪ تخیّل و تجسّم: ساختن واقعیت به هر شکل آن در ذهن و خیال و تلاش برای تحقق آن در قالب هنر، علم و تکنولوژی

▪ میل شدید به رشد و توسعه و یادگیری مستمر.

▪ نیاز به جست‌وجوی معنایی برای هستی و سعی در تعریف این معنا در رابطة خود با دیگران که تجلّی آن عشق است یا یافتن معنایی در رابطه با طبیعت یا فضا و کیهان یا در رابطه با خدا و با کلّ هستی.

▪ نیاز به خودشکوفایی و تعالی و توسعة مستمر که به گفته ابراهام مزلو، روان‌شناس، عالی‌ترین سطح نیاز انسان است.

امروزه انقلاب اطلاعات و ارتباطات، فرصت‌های بسیاری برای ارضای نیازهای معنوی انسان ـ انسان بازیگر و انسان کاوشگر و انسان تماشاگرـ فراهم آورده است. همان‌گونه که پژوهش‌ها نیز نشان می‌دهند، دامن زدن به این نیازها، برخلاف نیازهای مادّی، به فرد این احساس را می‌دهد که زندگی‌اش از کیفیتی درشأن انسان برخوردار است.

برای سنجش کیفیت زندگی در جوامع گوناگون ابزار بسیاری تدوین شده است. اقتصاددانان، به دلیل داشتن ابزاری قوی برای سنجش، براساس پیش فرض‌های خود، نخستین کسانی بودند که به طور غیرمستقیم به این امر پرداختند. تولید ناخالص داخلی (GDP) اولین شاخصی بود که اقتصاددانان براساس پیش فرض‌های زیر برای سنجش پیشرفت اجتماعی و به طور تلویحی کیفیت زندگی تدوین کردند:

▪ انسان موجودی است که با منطق اقتصادی زندگی می‌کند

▪ منطق اقتصادی حکم می‌کند که انسان رقابت جو و بیشینه‌ساز شود

اگر شرایط اقتصادی مطلوبی فراهم آید، کیفیت زندگی انسان به خودی خود بهبود می‌یابد. چون در اقتصاد شکوفا و توسعه یافته، نیازهای اساسی انسان تأمین خواهد شد.

منتقدان می‌گویند که نه این فرض‌ها درست است و نه توسعة اقتصادی به معنای خاص آن به بهبودِ کیفیت زندگی مردم انجامیده است. مردم در کشورهای توسعه یافته به رفاه اقتصادی دست یافته‌اند ولی احساس نمی‌کنند زندگی‌شان از کیفیت مطلوبی برخوردار است. پس رشد تولید ناخالص داخلی که معرّف رشدِ اقتصادی است، نمی‌تواند معیار بهبود کیفیت زندگی مردم تلقی شود. از سوی دیگر، به نظر می‌رسد میزان بالای مصرف منابع طبیعی ـ متغیّر همبستة رشد اقتصادی ـ سطح و کیفیت زندگی مردم را بهبود نبخشیده است و این در حالی است که می‌توان بدون مصرف اضافی، زندگی خوبی برای مردم فراهم آورد. برای حل این مشکل شاخص‌های دیگری تدوین شد که متغیرهای اجتماعی را نیز در بر می‌گرفت.GPI [۲]، با ۱۸ متغیر، از آن جمله است. این شاخص با افزودن متغیرهایی چون بیکاری و اشتغال نیمه وقت تا مرگ و میر در تصادفات و آلودگی و هزینه‌های نظامی، سعی کرده است ضعف نگاه اقتصادی را جبران کند.

شاخص FISH[۳] نیز در دهة ۱۹۷۰ تدوین شد و با ۱۶ متغیر، بیشتر به بهداشت اجتماعی توجه دارد. یا HDI[۴] که شاخص توسعة انسانی است و با نگاهی جامع سعی دارد به همة ابعاد کیفیت زندگی از جمله ابعاد اجتماعی ـ سیاسی، توجه کند. این شاخص دو شاخص فرعی نیز دارد به نام شاخص توسعه جنسیتی(GDI)[۵] که وضعیت زنان را در جامعه می‌سنجد و شاخص فقر انسانی.(HPI)[۶] شاخص توسعة انسانی در سال ۱۹۷۵ توسط محبوب‌الحق طراحی شد و از آن سال تاکنون هر ساله توسط برنامة توسعه سازمان ملل(UNDP) وضعیت کشورها را مورد سنجش قرار داده و آنان را رتبه‌بندی می‌کند. در شهرهای امریکا و کانادا و اروپا نیز شاخص‌هایی برای سنجش کیفیت زندگی شهری وجود دارد. [۷]

اما، مؤسسهEIU [۸] نیز شاخصی با نام شاخص کیفیت زندگی تدوین کرده که در سال ۲۰۰۵، براساس ۹ متغیر زیر که بیشتر از نوع شرایط عینی است، ۱۱۱ کشور از جمله ایران را مورد سنجش و رتبه‌بندی قرار داده است :

▪ رفاه مادّی که با GDP سرانه و PPP [۹] (قدرت برابری قیمت) سنجیده می‌شود

▪ امید به زندگی به سال

▪ امنیت و ثبات سیاسی

▪ زندگی خانوادگی: نسبتِ طلاق به ازای هر ۱۰۰۰ نفر جمعیت

▪ زندگی اجتماعی: میزان حضور در تشکل‌ها و محافل اجتماعی و مکانهای مذهبی

▪ آب و هوا و جغرافیا: مطلوب بودن آب و هوا بر حسب گرما و سرما

▪ امنیت شغلی: میزان بیکاری

▪ آزادی‌های سیاسی و مدنی

▪ نابرابری جنسیتی: نسبت درآمد متوسط زنان به مردان

در رتبه‌بندی EIU در سال ۲۰۰۵، ایران در میان ۱۱۱ کشور، در کیفیّت زندگی بر اساس متغیرهای ۹ گانه، رتبة ۸۸ ام را کسب کرده است.

شاخص‌هایی که برشمردیم، به وجه ذهنیِ کیفیّت زندگی توجهی ندارند. اما، مؤسسه nef (بنیاد اقتصاد نوین)[۱۰] که سازمانی است غیرانتفاعی و فعال در زمینة بهبود کیفیت زندگی، شاخصی تدوین کرده به نام "شاخص سیّارة خوشبخت" که در آن ترکیبی از متغیرهای ذهنی و عینی مورد سنجش قرار می‌گیرند. در گزارش سال ۲۰۰۵ این مؤسسه، مدلی ارائه شده که در آن فرایند تبدیل منابع به کیفیت زندگی این‌گونه تعریف می‌شود:

منابع سیّاره‌ای به عنوان نهاده از طریق ۱۰ ابزار باید به بازده‌ای تبدیل شوند که چیزی نیست جز عمر طولانی و زندگی شاد برای مردم. این ابزار ده‌گانه عبارتند از:

۱) حکومت و حاکمیت

۲) جامعة محلی (مدیریت شهری)

۳) تکنولوژی

۴) بهداشت و درمان

۵) آموزش و پرورش

۶) خانواده

۷) ارزش‌ها

۸) اقتصاد

۹) اشتغال

۱۰) مصرف

سؤال اساسی این است: آیا در جوامع موجود ـ والبته ایران ـ ابزار ده‌گانة فوق، منابع طبیعی جامعه را به گونه‌ای به خدمت گرفته‌اند که مردم زندگی شاد و خوبی داشته باشند یا نه؟ در پاسخ به این سؤال، nef با استفاده از شاخصی که بر مبنای همان مدل طراحی شده، کشورها را ارزیابی و رتبه‌بندی می‌کند.[۱۱] در گزارش ۲۰۰۵ این مؤسسه، عنوان گزارش از "شاخص سیّارة خوشبخت " به "شاخص سیّارة بدبخت" تغییر یافته است. نویسندگان گزارش می‌گویند علت این تغییر نام آن است که طبق داده های موجود، هیچ کشوری نتوانسته در این زمینه عملکرد مناسبی داشته باشد! در همین گزارش، به رغم عنوان ، همچنان از شاخص سیّارة خوشبخت استفاده شده که بر مبنای فرمول زیر محاسبه شده است:

▪ (رضایت از زندگی x امید به زندگی) = شاخص سیاره خوشبختی آسیب های اکولوژیک

▪ ( "رضایت از زندگی ضرب در امید به زندگی" تقسیم بر "آسیب های اکولوژیک")

در گزارش ۲۰۰۵ مؤسسه nef، از مناطق مختلف جهان، ۱۷۸ کشور از جمله ایران ارزیابی شده‌اند و برای هر یک از کشورها امتیاز سه متغیر ـ رضایت از زندگی و امید به زندگی و آثار اکولوژیک ـ و امتیاز شاخص تعیین شده است. نکتة جالب در این تحقیق آن است که مخرج کسر (آثار اکولوژیک) که در واقع آسیب‌های وارده بر محیط زیست است، برای کشورهای پیشرفتة صنعتی و کشورهای دارای آهنگ بالای رشد اقتصادی، به مراتب بزرگتر از کشورهای فقیر و عقب مانده است. همین امر امتیاز کشورهای توسعه‌یافته را در شاخص پایین آورده است. امریکا در آثار اکولوژیک، با امتیاز ۵/۹ بیشترین و هائیتی با ۵/۰ کمترین امتیاز را دارند. آثار اکولوژیک در این گزارش چنین تعریف شده است: میزان زمین مورد نیاز (به هکتار) در هر کشور برای حفظ سطح موجود مصرف جمعیت و توسعة تکنولوژیک و کارایی منابع. عناصر اصلی این متغیر عبارتنداز: سطح زمین بهره‌برداری شده برای کشت و برداشت مواد‌غذایی، درخت و سوخت‌های بیولوژیکی، و سطحی از دریا که برای ماهیگیری استفاده می‌شود و از آن مهم‌تر، میزان زمینی که برای حمایت از حیاتِ سیّاره از جمله جذب و جداسازیِ اکسیددوکربنِ حاصل از سوخت‌های فسیلی لازم است.

در گزارش nef (سال ۲۰۰۵) امتیاز ایران در رضایت از زندگی، ۶ از۱۰ و در حدّ متوسط و در امید به زندگی، با میانگین ۴/۷۰ سال در گروه متوسط و در آثار اکولوژیک، با امتیاز ۱/۲ در منطقة قرمز قرار دارد. در شاخص سیّارة خوشبخت نیز، امتیاز ایران ۴۷/۲ و رتبة آن ۶۷ است. کشور وانوتو در دریای کارائیب، رتبة اوّل و امریکا رتبة ۱۵۰ را کسب کرده است. در گروه ۸ کشور پیشرفتة جهان، که در صدر جدول تولید ناخالص داخلی جهان قرار دارند، بهترین رتبه متعلق به ایتالیا ـ ۶۶ ام ـ و بدترین متعلق به امریکاست. کشور بوتان، پیشگام معرفی شاخص خوشبختی ناخالص داخلی به جای شاخص اقتصادی تولید ناخالص داخلی، در این تحقیق، با امتیاز ۶۱/۱، رتبة ۱۳ام و در رضایت از زندگی، نمرة ۶/۷ را به دست آورده است.[۱۲]

در این تحقیق، کشورهایی که در آن‌ها رضایت از زندگی بالا بوده است، در مقایسه با کشورهایی که مردم از زندگی‌شان راضی نبوده‌اند، از سرمایة اجتماعی قوی‌تری برخوردارند. در این کشورها مردم در انواع فعالیت‌ها از جمله فعالیت‌های ورزشی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مشارکت بیشتری دارند.

اما، شاخص‌هایی که معرفی شد، بر کیفیت زندگی تأکید دارند. حتی شاخص سیّارة خوشبخت نیز بیشتر دربارة کیفیت زندگی است تا خوشبختی. حال اگر توسعة اقتصادی و پیشرفت‌های اجتماعی و سیاسی و اصولأ کیفیت زندگی به احساس خوشبختی در مردم منجر نشود، این تلاش‌ها چه فایده‌ای خواهد داشت؟ حق با صاحب نظران توسعة اقتصادی است که می‌گویند در کشورهای پیشرفته و توسعه یافته، به یُمن مدیریت اقتصادی کارامد، سطح زندگی مردم به طور متوسط بهبود یافته و بخش‌های مهمی از جمعیت این کشورها از موهبت رفاه مادّی برخوردارشده اند. ولی پژوهش‌ها، به ویژه تحقیقات اقتصاددانان نواندیش معاصر، نشان می‌دهد که احساس خوشبختی به همان نسبت بالا نرفته است. [۱۳] شواهد زیادی وجود دارد دال بر این که ثروت خوشبختی نمی‌آورد. به محض دسترسی به امکانات زندگی راحت، از جمله غذا و آب و مسکن و لباس مناسب، پول بیشتر افراد را خوشبخت‌تر نکرده است. در انگلستان این سطح از درآمد ۱۰ هزار پوند و در امریکا، این رقم ۴۰ هزار دلار در سال است.

● خوشبختی چیست و آیا می توان آن را سنجید؟

شاید جامع‌ترین مدل مفهومیِ خوشبختی متعلق به پژوهشگران بهداشت‌روانی باشد که در این زمینه کارهای باارزشی انجام داده‌اند. اینان خوشبختی را یکی از مؤلّفه‌های بهزیستیِ ذهنی (subjective well-being) می‌دانند. از دید آنان، جلوه‌های گوناگون بهزیستی ذهنی، نشانة سلامت روانی است. بهزیستی ذهنی به معنای ذهنیّتی است که فرد دربارة کیفیت زندگی‌اش دارد و تا حدّ بسیار شبیه معیارهای ذهنیِ کیفیت زندگی است. جامع‌ترین مدلی که در این باره موجود است، متعلق به کوری کیز (Corey Keyes) است[۱۴] که برای بهزیستی ذهنی سه وجه قائل است:

▪ بهزیستیِ احساسی[۱۵]: که دو بُعد دارد:

الف) بُعد اوّل، داشتن احساس خوب و نداشتن احساس بد به زندگی است. این بُعد همان خوشبختی است و ماهیّتی احساسی دارد.

ب) بُعد دوم، رضایت کلی از زندگی است که ماهیّتی شناختی دارد. در صورتی فرد از بهزیستی احساسی بالایی برخوردار خواهد بود که بگوید از زندگی‌اش راضی است واغلب اوقات نسبت به زندگی احساس خوبی دارد، نه احساس بد. نگاهی به تاریخ فلسفه، نشان می دهد که بهزیستی احساسی، که معرّف زندگی خوب است‌، همواره از جانب متفکران سرشناسی چون اپیکور، هابز، استوارت میل، آکویناس و بنتام مورد تأکید قرار داشته است.

▪ بهزیستی روانی[۱۶]: نشانگر چالش‌هایی است که فرد در تلاش برای انجام امور زندگی و تحقق استعدادهای منحصر به فردش با آن مواجه می شود و شامل شش بُعد زیر است:

۱) خود را قبول داشتن [۱۶]: به معنای داشتن ارزیابی مثبت از خود و زندگی خویش؛

۲) رشد شخصی: این حس که شخص مدام در حال رشد و توسعه است؛

۳) داشتن هدف در زندگی: این باور که زندگی فرد پرمعنا و هدفمند است؛

۴) رابطة مثبت با دیگران؛

۵) تسلط بر محیط: توانایی ادارة زندگی و جهانِ پیرامون به شیوه‌ای اثر بخش؛

۶) خودمختاری: احساس تسلط بر نفس.

بهزیستی اجتماعی[۱۷]: معرّفِ ارزیابی فرد از کیفیت عملکردش در محیط اجتماعی است و پنج بُعد دارد:

۱) انسجام اجتماعی[۱۸]: ارزیابی فرد از کیفیت رابطه‌اش با اجتماع و جامعة محلی و اینکه شخص تا چه حد احساس می‌کند که با دیگرانی که واقعیت اجتماعی زندگیش را تشکیل می‌دهند (همسایگان، همکاران،...) وجه مشترک دارد و تا چه حد به جامعة محلی و اجتماع خویش احساس تعلق می‌کند؛

۲) تأثیر اجتماعی[۱۹]: ارزیابی فرد از ارزشی که برای جامعه دارد و این باور که در جامعه عضوی است مؤثر و مهم و در این دنیا وجودی است باارزش؛

۳) پیوستگی اجتماعی[۲۰]: ادراک فرد دربارة کیفیت سازمان‌دهی و نحوة عمل دنیای اجتماعی و دغدغة فهم این دنیا. پیوستگی اجتماعی مترادف است با معنادار بودن زندگی و شامل ارزیابی فرد است از این که جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، قابل فهم، حساس و قابل پیش‌بینی است؛

۴) تعالی اجتماعی[۲۱]: ارزیابی فرد است از پتانسیل‌ها و مسیر حرکت جامعه و احساس این که جامعه پتانسیل‌هایی دارد که به کمک نهادها و شهروندانش محقق شده اند؛ و

۵) پذیرش اجتماعی: نگاه مثبت به طبیعت انسان و احساس راحتی در رابطه با دیگران و اعتماد به دیگران، و این باور که دیگران می توانند مهربان و سختکوش باشند.

کیز، یازده بُعدِ بهزیستیِ روانی و اجتماعی را نشانة کارکرد مثبت می‌خواند. و می‌گوید، اگر فرد شرایطِ دو بُعدِ بهزیستیِ احساسی (احساس خوب و رضایت از زندگی) و یازده بُعدِ کارکردِ مثبت را داشته باشد، از سلامت روانی برخوردار است. وی این وضعیت را بالندگی [۲۲] می‌نامد. افراد بالنده احساس خوبی به زندگی دارند و در رابطه با دیگران و در جامعه، فعال و سازنده اند. کیز نبود سلامت روانی را پژمردگی [۲۳] می‌خواند. افراد پژمرده، احساس خوبی به زندگی ندارند و کارکرد روانی و اجتماعی شان مشکل دارد. این افراد دچار یأس و نومیدی هستند و زندگی خود را پوچ و خالی می‌بینند. این وضعیت با افسردگی تفاوت دارد. در مطالعات کیز، در چنین افرادی نشانه‌های افسردگی مشاهده نشده است.(کیز، ۲۰۰۲). در بسیاری از جوامع از جمله، امریکا و ایران، پژمردگی زنگ خطری است که به ویژه جوانان را تهدید می‌کند. در مطالعة باارزشی که اخیراً مسعود نصرت‌آبادی و محسن جوشانلو ـ روان‌شناسان دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه تهران ـ بر روی نمونه‌ای مرکب از ۲۲۴ نفر از دانشجویان دانشگاه انجام داده‌اند، با استفاده از مدل سه وجهی کیز دربارة بهزیستی ذهنی، و بر اساس تعریف کیز از سلامت روانی، دریافتند که ۶/۱۵ درصد از دانشجویان مورد مطالعه (۳۵ نفر) بالنده و ۹/۱۷ درصد (۴۰ نفر) پژمرده‌اند. [۲۴]

از شاخص بهزیستی ذهنی، دانشگاه میشیگان در پروژه‌ای با نام "مطالعات ارزش های جهانی" که بیست سال سابقه دارد، برای ارزیابی و رتبه‌بندی کشورها از نظر خوشبختی استفاده کرده است. [۲۵] در گزارش ۲۰۰۴ این دانشگاه، ۷۹ کشور رتبه‌بندی شده‌اند. هشت رتبه اول از نظر خوشبختی ، به ترتیب، به کشورهای پورتوریکو، مکزیک، دانمارک، کلمبیا، ایرلند، سویس، هلند و کانادا تعلق دارد. در این رتبه‌بندی، امریکا رتبة ۱۵ و ایران رتبه ۴۸ را کسب کرده است. همین بررسی نشان می‌دهد که برای امریکایی‌ها، احساس خوشبختی مهم‌تر از پول و سلامت اخلاقی و حتی رفتن به بهشت است. در کل جهان، کمتر از ۶۵ درصد مردم، احساس خوشبختی در حدّ متوسطی را ابراز داشته‌اند. امریکاییانی که درآمدشان بیش از ۱۰ میلیون دلار در سال است، خود را کمی خوشبخت‌تر از امریکاییان عادی دانسته‌اند. طبق یافته‌های همین تحقیق، یک چهارم جمعیت امریکا، به افسردگی ملایم دچار هستند.

اما، خوشبختی به عنوان پدیده‌ای مستقل، موضوع مطالعة علم خوشبختی[۲۶] است. علم خوشبختی، پس از گذشت چند دهه، هنوز دورة نوزادی خود را طی می‌کند. دانشمندان رشته‌های گوناگون به این نتیجه رسیده‌اند که خوشبختی پدیده‌ای است هر چند سیّال و بسیار انتزاعی، ولی هم قابل تعریف است و هم قابل سنجش. آنان سعی دارند خوشبختی را تعریف کنند و با استفاده از روش علمی آن را بسنجند و عوامل مؤثر و آثار آن را شناسایی کنند. تاکنون در زمینة خوشبختی تحقیقات بسیاری انجام شده که از روش‌های تحقیق کمّی چون تحقیق آزمایشگاهی، بررسی آماری و مطالعة طولی و تحقیق کیفی استفاده کرده‌اند. نمونه‌ای از این روش‌ها عبارتند از:

۱) گزارش‌هایی که خود شخص ارائه می‌دهد، درباره احساسی که در لحظه نسبت به زندگی دارد و ارزیابی اش از وضع موجود و بیان میزان رضایتی که از زندگی دارد؛

۲) گزارش‌های فرد دربارة تجربه های قبلی خویش در زندگی؛

۳) گزارش نزدیکان دربارة فرد؛

۴) استفاده از کامپیوتر جیبی برای ثبت احساس و احوالات شخص و گزارش عوامل محیطی به طور سیستماتیک در فواصل زمانی از چند روز تا چند هفته یا چند ماه توسط خود شخص و سنجش اعتبار داده‌ها با استفاده از ابزاری برای ثبت علائم بیولوژیک چون ضربان قلب و سطح هورمون و واکنش‌های عصبی؛

۵) ترکیبی از سه روش فوق؛

۶) بررسی رفتار فرد در شرایط آزمایشگاهی و کنترل شده؛ و

۷) بررسیهای آماری بر روی نمونه های بزرگ ملی و منطقه‌ای و جهانی. [۲۷]

خوشبختی در آغاز در قلمرو فکری فیلسوفان و متفکران الهیات قرار داشت؛ ولی سپس به برکت پیدایش متدولوژی‌های پیشرفته، کانون توجه روان شناسان و دانشمندان بهداشت روانی قرار گرفت. جامعه شناسان و مردم شناسان نیز به آن نیم نگاهی داشته‌اند. ولی نکتة جالب توجه این است که در سال‌های اخیر اقتصاددانان وارد بحث خوشبختی شده‌اند. از آن مهم‌تر، گروهی از دانشمندان مغز و اعصاب نیز به طور جدی در این زمینه مطالعة علمی را آغاز کرده‌اند. اینان معتقدند که هر پدیده‌ای از نوع خوشبختی بازتابی است از فعالیت مغز که می‌توان کانون آن را در مغز شناسایی کرد. در کنفرانس اخیر انجمن متخصصان مغز و اعصاب امریکا که در واشنیگتن دی.سی. برگزار شد، از دالائی لاما برای سخنرانی دعوت شده بود. وی با چند اعتراف حضار را غرق در حیرت کرد. وی چنین اظهار داشت: «به این نتیجه رسیده‌ام که مغز انسان معمولی مسئله ساز است و اعتراف می‌کنم که هنوز نتوانسته ام رنج و ترس را از خود دور سازم . برای شناخت بهتر، به شما روی آورده‌ام.»

مهم‌ترین یافته‌های پژوهشی اقتصاددانان و جامعه‌شناسان و روان‌شناسان را در بارة خوشبختی می‌توان چنین خلاصه کرد [۲۸]:

۱) خوشبختی، احساسی است مطبوع دربارة زندگی و تجربه ای است لذت بخش که فرد در زندگی دارد و اغلب پس از آن که از دست رفت شخص به وجود آن پی می‌برد.

۲) شخص با پول می‌تواند میزان معقولی خوشبختی بخرد. ولی برای یک فرد معمولی دوبرابر شدن حقوق، اثر به مراتب کمتری بر خوشبختی دارد تا حوادث مهم زندگی چون ازدواج؛ ولی در سطح جامعه موضوع فرق دارد. در تمام کشورهاـ دست کم در غرب که تقریبأ همة پژوهش‌های مربوط به خوشبختی در آن جا انجام شده ـ با افزایش ثروت در جامعه، مردم خوشبخت‌تر نشده‌اند.

۳) خوشبختی با سن، رابطه ای U شکل دارد. احساس خوشبختی در سنین آغازین و پایانی عمر در بالاترین حدّ است.

۴) زنان نسبت به مردان احساس بهتری به زندگی دارند.

۵) بیکاری و طلاق بدترین تأثیر منفی را بر خوشبختی دارد.

۶) تحصیلات، حتی با کنترل تأثیر درآمد، با خوشبختی همبستگی مثبت دارد.

۷) در همة جوامع صنعتی (و نیز شاید در کشورهای در حال توسعه، به رغم کافی نبودن شواهد جمع آوری شده) ساختار معادلة خوشبختی شکل واحدی دارد. به بیانی دیگر، الگوهای آماری گسترده، در همة کشورهای بررسی شده، یکسان است.

۸) شواهدی موجود است، مبتنی بر مطالعات طولی، که نشان می‌دهد این امر در مورد گروه‌های مردم نیز صادق است.

۹) انسان از توان انطباق بالایی برخوردار است. اثر حوادث خوب و بد زندگی باگذشت زمان تا حدی از بین می‌رود. مردم به رنج و کمبود و لذت و رفاه هر دو عادت می‌کنند.

۱۰) امور نسبی اهمیت بسیار دارند. افراد خود را با یکدیگر مقایسه می‌کنند. ثروتمندان در مقایسة خود با فقرا احساس خوبی می‌یابند و فقرا در مقایسة خود باافراد ثروتمندتر رنج می‌برند. ولی پژوهش‌هایی نیز نشان داده‌اند که مقایسه خود با افراد برتر، به فرد نیرو و امید می‌بخشد و موفقیت دیگری می‌تواند الهام بخش شود. یافته‌های پژوهشی که بر احساس نابرابری تمرکز دارند به چند نکته اشاره می‌کنند.

▪ اوّل، پژوهش‌های تجربی نشان داده‌اند که برای مردم مهم است که در مقایسه با دیگران با آنان چگونه رفتار می‌شود. در این آزمایش‌ها افرادی که احساس نابرابری و تبعیض داشته‌اند، نشان دادند که به خاطر رفع تبعیض از خود، حتی حاضرند دیگران را بیازارند.

▪ دوم، در مطالعات آماری بزرگ، ابراز احساس رضایت از زندگی، بستگی دارد به حقوقی که فرد نسبت به متوسط حقوق یا در مقایسه با مبنای حقوق دریافت می‌دارد.

▪ سوم، نابرابری حقوق و دستمزد، با کنترل بسیاری از متغیرها، در جامعه یا در یک منطقه، احساس خوشبختی را کاهش می‌دهد. البته این تأثیر چندان زیاد نیست.

۱۱) ولی این انسان است که حق انتخاب دارد. می‌تواند آگاهانه تعیین کند چه میزان کافی است و با چه کسی خود را مقایسه کند و چه معیاری را برای مقایسه برگزیند. همان‌گونه که پژوهشگران نشان داده‌اند، برای انسان دستاوردهای مادّی خیلی زود عادی می‌شود. ولی این امر در مورد پدیده‌های پرمعنایی چون دوستی و هدف متعالی چندان صادق نیست.

در تحقیقات دیگری که انجام شده، سایر عوامل بسیار مؤثر بر احساس خوشبختی، به ترتیب اهمیت عبارتند از:

▪ روابط اجتماعی: داشتن خانواده و دوستان صمیمی و پشتیبان و حمایت‌گر و روابط گسترده و عمیق و دوستی‌های پایدار. پروفسور اسوالد، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، در فرمولی نشان داده که تأثیر دوستی بر خوشبختی بیش از درآمد صرف است. او می‌گوید۵۰ هزار پوند لازم است تا اثر نداشتن دوست‌ جبران شود! [۲۹] ازدواج نیز نقشی مهم دارد. مطالعات نشان داده که به طور متوسط ازدواج ۷ سال بر طول عمر مردان و ۴ سال بر طول عمر زنان می‌افزاید.

▪ پژوهش‌ها نشان داده که تلف کردن وقت در رفت و آمد میان محل کار و خانه، نه تنها خود تجربه ای است تلخ، بلکه بر جنبه‌های دیگر زندگی نیز اثر منفی دارد. از جمله بر سرمایة اجتماعی که با خوشبختی رابطه‌ای قوی دارد. سرمایة اجتماعی از مجموعة روابط اجتماعی و اعتمادی که به دیگران داریم و پیوندهای ما با خانواده و دوستان و آشنایان تشکیل می‌شود. پروفسور پاتنام از دانشگاه هاروارد، در تحقیقی نشان داده که با هر۱۰ دقیقه‌ای که در امریکا صرف رفت و آمد می‌شود، ۱۰درصد از میزان معاشرت و روابط اجتماعی کاهش می‌یابد. به این معنا که برای حضور در مهمانی‌ها و گردهمایی‌های خانوادگی و دوستانه،۱۰ درصد وقت کمتری صرف می‌شود. توصیة صاحب نظران و پژوهشگران این است که تاحد امکان به کسانی که دوست داریم، وقت بیشتری اختصاص دهیم و برای این کار چاره‌ای نیست جز آن که در صورت داشتن حق انتخاب، خانه و محل کار نزدیک هم باشند. از آن مهم تر افراد از انتخاب محل کاری دور از خانه منع شوند.

● احساس موفقیت در کار یا در تحصیل

داشتن هدفی مهم در زندگی و تعریف معنایی برای زندگی، برخاسته از ارزش‌هایی که برای فرد اهمیت خاص داشته باشد و تلاش در راه تحقق آن هدف، هدفی که فرد احساس کند ارزش آن را دارد که عمر خود را در راه تحقق آن صرف کند و با توانایی ها و علایق و استعدادهایش نیز سازگار باشد.

البته این تحقیقات به عوامل دیگری نیز اشاره دارند، ازجمله:

▪ احساس رشد و یادگیری مستمر؛

▪ سلامتی؛

▪ اشتغال مستمر؛

▪ داشتن فرصت و امکان برای تفریح؛

▪ وابستگی به چیزی برتر از خویشتن؛ و

▪ نگاه مثبت به زندگی

برخی از پژوهشگران نیز نشان داده اند که احساس خوشبختی، فرد را در برابر عوامل استرس‌زا و بیماری‌زا حفاظت می‌کند و باعث طول عمر، سلامتی و انعطاف و عملکرد خوب می‌شود. برای مثال، دریافته‌اند که عمر کسانی که احساس خوشبختی بیشتری داشتند و شادتر بودند، ۹ سال طولانی‌تر بود. برای سیگاری‌ها این رقم به ۶ سال می‌رسد. همچنین دریافته‌اند که از دست دادن همسر و از دست دادن شغل دو رویداد مهمی است که می تواند باعث احساس بدبختی به نسبت پایدار شود. با از دست دادن همسر چند سال طول می کشد تا فرد به حال عادی بازگردد.

نکته مهم این است که چند دهه تحقیق هر چند توانسته عوامل مؤثری را که رابطه‌ای قوی با خوشبختی دارند، شناسایی کند، ولی هنوز میان این عوامل و خوشبختی رابطة عِلّی به دست نیامده است.

خوشبختی نه تنها توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است، بلکه اندک‌اندک در محافل سیاستمداران نیز برای خود جایی می‌یابد. اصطلاح Politics of Happiness به تازگی وارد واژگان این حوزه شده و درباره‌اش مطالب زیادی نوشته شده است. صاحب نظران چنین استدلال می‌کنند که حکومت‌ها تا به امروز، در زمینة تولید ثروت تلاش کرده‌اند ولی چون این ثروت به احساس خوشبختی در مردم تبدیل نشده، دولت‌ها باید کانون توجه و اولویت‌های خود را تغییر دهند. این اندیشه تازگی ندارد. فیلسوفان بسیاری در این باره سخن گفته‌اند. از جمله در اواخر قرن هجدهم فیلسوف انگلیسی جرمی بنتام بر این موضوع تأکید داشت. آنچه تازگی دارد این است که برای سیاستمدارانی که در جوامع مدرن امروزین ، به شدت تحت تأثیر فشار مسائلی چون تروریسم و امنیت و ائتلاف های منطقه‌ای و جهانی و رقابت بیرحمانه در عرصه‌هایی چون تجارت بین‌الملل و بازارهای به سرعت در حال نوشدن تکنولوژی و کالا و امثال آن یا فشارهای زیست محیطی قرار دارند، بهبود احساس خوشبختی مردم به چالشی اساسی تبدیل شود.

در سال ۱۹۹۹، تونی بلر، نخست وزیر وقت انگلستان، دربارة کیفیت زندگی و شیوه‌های دستیابی به آن مقاله‌ای نوشت و در آن اذعان کرد که دولت‌ها فراموش کرده‌اند که پول همه چیز نیست و موفقیت دولت ها فقط با GDP سنجیده می‌شود. حال آن که ایجاد بهترین کیفیت زندگی برای مردم، مهم‌تر از تمرکز صرف بر رشد اقتصادی است. وی ادامه می‌دهد که برای ما راه حل آن است که برای سنجش عملکردمان ابزار دیگری بیابیم. چنین بود که توسعة پایدار با تأکید بر کیفیت زندگی در دستور کار دولت انگلستان قرار گرفت

دیوید کامرون، رهبر حزب محافظه کار انگلیس نیز گفته است که نباید صرفأ به این بیندیشیم که چگونه جیب‌های مردم را از پول پر کنیم. بلکه باید فکر کنیم چگونه دل های مردم را مملو از احساس شادی و نشاط سازیم.

به نظر می‌رسد بارقه‌هایی از امید، دست کم در کشور انگلستان پدیدار شده باشد. این اندیشه در میان سیاستمداران این کشور در حال رواج است که دغدغة سیاست باید تأمین بیشترین احساس خوشبختی برای مردم باشد. خوش بینان چنین پیش بینی می‌کنند که در ۱۰ سال آینده عملکرد حکومت‌ها در جهان بر مبنای کوشش آنان در راه خوشبخت کردن مردم ارزیابی شود. در سال ۲۰۰۲، واحد استراتژی در دفتر نخست وزیری انگلستان، سمیناری برگزار کرد که موضوع آن رضایت از زندگی بود. در این سمینار سعی شد سیاست‌های دستیابی به خوشبختی مورد بحث قرار گیرند. چند ماه پس از آن، دفتر نخست وزیری مقاله ای تحلیلی منتشر کرد که به مباحث زیر پرداخته بود:

▪ تأثیر خوشبختی بر سیاست های گوناگون،

▪ شاخص خوشبختی،

▪ آموزش خوشبختی به مردم (پژوهش ها نشان داده که شرکت مردم در برنامه های آموزشی ۲ تا ۱۰ هفتگی، تا ۲۵ درصد احساس خوشبختی را تقویت کرده است.)

توسط غلامرضا دهقانپور

http://mastor.blogfa.com