پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

در باب ازدواج


در باب ازدواج

ازدواج به منزله یك قرارداد حقوقی با ازدواج به منزله پیوندی عاطفی و انسانی پیوند ژرفی دارد به هنگام سخن گفتن و بحث از ازدواج,همواره و قاعدتاً بر این دومی و در تقابل با اولی تأكید گذاشته می شود, یعنی بر سویه انسانی و «اخلاقی» كه ظاهراً بنا است از منافع و خود پرستی ها و دورویی ها و غیره به دور باشد تا نهایتاً بتواند «كانون گرم خانواده» را مستقر سازد

ازدواج، یا به اصطلاح نهاد ازدواج، همان نقطه ای است كه امر به غایت خصوصی و امر كاملاً عمومی به هم گره می خورند، و از این طریق بر سیاسی بودن تما م عیار این نهاد شهادت می دهند. ازدواج به منزله یك قرارداد حقوقی با ازدواج به منزله پیوندی عاطفی و انسانی پیوند ژرفی دارد. به هنگام سخن گفتن و بحث از ازدواج، همواره و قاعدتاً بر این دومی و در تقابل با اولی تأكید گذاشته می شود، یعنی بر سویه انسانی و «اخلاقی» كه ظاهراً بنا است از منافع و خود پرستی ها و دورویی ها و غیره به دور باشد تا نهایتاً بتواند «كانون گرم خانواده» را مستقر سازد. پافشاری بر مرتبط ساختن مفهوم ازدواج با اخلاقیات امری بسیار گویا و مهم است.

یكی از عمیق ترین تناقض های درونی اخلاق كه از قضا اخلاق را تا اندازه ای به واقع «غیراخلاقی» می كند، دقیقاً در خود مفهوم ازدواج جلوه گر می شود: این تناقض عبارت است از این كه اخلاق و حقوق همواره با هم پیوند خورده اند، یا به بیان دیگر: در عصر افسون زدوده و نیست انگار كنونی، ما مفاهیم اخلاقی را نهایتاً فقط برحسب مفاهیم حقوقی درك می كنیم و به كار می بندیم. نمونه های بسیاری حاكی از این پیوند در كار است، و مهم ترین و كاربردی ترین شان نیز مفهوم «احترام» است: این كه «حفظ احترام هر كس واجب است» و «نباید به دیگران توهین كرد.» به نظر می رسد ما در اینجا صرفاً با فرمانی اخلاقی/دینی مواجه ایم. اما بیائید یك قدم جلوتر رویم و وضعیتی را فرض گیریم كه در آن، من در برابر انظار عموم، به كس دیگری توهین می كنم و به اصطلاح آبروی او را می برم. در این حالت، چنین نیست كه من صرفاً عملی غیراخلاقی مرتكب شده باشم و بنابراین سزاوار عقوبتی قاعدتاً «معنوی» باشم؛ نه به هیچ رو، زیرا طرف می تواند (اگر جامعه «سالمی» در كار باشد) می تواند به دادگاه شكایت برد و به اصطلاح «ادعای حیثیت» كند، چرا كه، هرچند من هیچ آسیب فیزیكی ای به او نرسانده ام، جایگاه نمادین او را، نام او را، و به واقع تمام دارایی او را، متزلزل ساخته ام و مگر احترام به دیگران چیزی غیر از احترام به جایگاه نمادین شان و نقش اجتماعی شان است؟ و هر چه این جایگاه نمادین ظریف تر و حساس تر باشد، آستانه توهین نیز كمتر و كمتر می شود. سرانجام آنچه اهمیت دارد نه خود انسان در كل، بلكه جایگاه نمادین او است. این قسم اخلاقیات سراپا حقوقی، از معتاد خیابان خواب گرفته تا تن و مقام حاكم، تغییر موضع می دهد و مرزهای توهین و احترام را بی وقفه جابه جا می كند. این درون پیوستگی اخلاق و حقوق چنان عمیق است كه حتی انسان گراترین و لیبرال ترین افراد نیز نهایتاً برای دفاع از «كرامت انسانی»، به مفهومی نظیر «حقوق طبیعی» متوسل می شوند و دوباره پای نوعی «حق و قانون» را وسط می كشند. پس همگی وضعیت پیش از تاسیس هر نوع قانون را كنار گذاشته اند. این وضعیت ماقبل قانونی، كه همان عرصه توحش و طبیعت است، بیش از هر چیز دیگری اخلاق گرایان را به دردسر می اندازد. آدمی چگونه از آن وضعیت توحش آمیز به حیطه قانون و اخلاق و حقوق پا گذاشت؟ آیا «آدم ها» دور هم جمع شدند و قرار گذاشتند قانون و حقوقی داشته باشند؟ ولی چطور ممكن است پیش از آدم بودن، آدم بود؟ تمام نظریه های مبتنی بر قرارداد اجتماعی (زبان، قانون و...) به ناچار با این تناقض بنیادین روبه رو می شوند. آن عمل اولیه ای كه ما را از توحش به درون حیطه عقلانیت آورد خود یك عمل عقلانی نبوده است. خاستگاه قانون و زبان به راستی خاطرات نوعی خشونت اسطوره ای را زنده می كند كه هیچ فرد اخلاق گرای خو شبین امروزینی میل ندارد آنها را به یاد آورد یا درباره شان حرفی بزند.

مختصر این كه، اخلاقیات در مقام قانون با خشونت پیوند دارد و فقط تصمیم دلبخواهی و خشونت آمیز یك حاكم می توانسته آدم ها یا همان حیوانات سیاسی را دور هم جمع آورد و به واقع سیاسی كند. و این مهر سیاسی را اخلاق و متافیزیك و زبان تا همین امروز بر پیشانی داشته است و دارد. اما ازدواج از آن رو مورد جالبی است كه هم حكم یكی از غایات دنیوی و مهم اخلاق را دارد (تشكیل خانواده و تداوم جامعه در مقام یك خیر) و هم یكی از اركان خود دولت است (تشكیل خانواده به منزله نهادی برای بازتولید ساختار دولت). اما چهره ای كه گفتار رسمی به ازدواج می بخشد چهره ای اخلاقی و عاطفی و «البته به دور از منفعت طلبی و عقلانیت ابزاری» است. ولی كل منطق بنیادین ازدواج در ناقض استثنایی روند ازدواج آشكار می شود: عقد كردن و طلاق گرفتن. در هر دو مورد، گذشته از تمام ظواهر اخلاقی و انسان و «عاطفی» (عشق، تفاهم و...)، مستقیماً پای دولت وسط كشیده می شود، و وصل و فصل فقط و فقط به میانجی او تحقق می یابد. از سوی دیگر، ما با مفهوم «مهریه» روبه روایم. یعنی همان تاوان «مادی ای» كه مرد باید در صورت طلاق دادن همسر (عندالمطالبه) بپردازد. تا محدوده ای معین، همه چیز به اخلاقیات و مفهوم «احترام» و غیره خلاصه می شود. اما درست آنجا كه قضیه به سمت وضعیت استثنایی می رود، سرشت حقوقی/سیاسی این اخلاقیات ناب آشكار می گردد و دولت قدم به صحنه می گذارد، درست همان گونه كه هنگام عقد این پیوند «استوار بر عشق» نیز دولت ضرورتاً حضور داشت. اما این دو حضور «استثنایی» دولت در واقع بدین معنا است كه دولت همواره حضور داشته است و این اخلاقیات همواره بر پایه حقوق و سیاست استوار بوده است.

امید مهرگان