جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

می خواهم شمایل خودم را بشکنم


می خواهم شمایل خودم را بشکنم

من فقط کاری را انجام می دهم که حس می کنم باید انجام دهم اینکه کاندیدای چیزی , نقشی یا جایزه یی بوده باشیم هیچ گاه یک نیروی انگیزشی بر این نبوده است من فقط نقش هایی را که دوست دارم بازی می کنم و بعد هم راجع به آنها حرفی ندارم

حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ در فیلم‌های‌ اخیر شما، آن‌ تصوری‌ که‌ از کلینت‌ ایستوود می‌رود در هم‌ ریخته‌ شده‌. مثلا هر کسی‌ قصه‌ فیلم‌های‌ «رود میستیک‌» یا «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» را بخواند، فکر خواهد کرد که‌ شما قرار است‌ از روی‌ آنها یک‌ فیلم‌ تجاری‌ تهیه‌ کنید. در حالی‌ که‌ در اصل‌ اینگونه‌ نیست‌ و ما در این‌ فیلم‌ها با رویکردی‌ عمیق‌ و متفکرانه‌ طرفیم‌.

هر کارگردانی‌، هر قصه‌یی‌ را آنگونه‌ که‌ می‌بینید می‌سازد. مثلا در مورد فیلم‌ «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» من‌ کتاب‌ «طناب‌های‌ سوزان‌» را حدود سه‌ سال‌ پیش‌ خواندم‌ و فیلم‌ «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» و شیوه‌اش‌ از این‌ فیلم‌ آمد. من‌ قصه‌ را دوست‌ داشتم‌ و وقتی‌ هم‌ فیلمنامه‌ فیلم‌ نوشته‌ شد، گفتم‌ خدای‌ من‌ این‌ چیزی‌ است‌ که‌ دوست‌ دارم‌. این‌ فیلمی‌ است‌ که‌ شبیه‌ آن‌ را هیچ‌ وقت‌ نساخته‌ام‌. رابطه‌ دختر بوکسور با مربی‌اش‌ که‌ نوعی‌ رابطه‌ دختر و پدری‌ است‌، از آن‌ روابطی‌ است‌ که‌ هر کارگردانی‌ را وسوسه‌ می‌کند آن‌ را بسازد.

شاید آن‌ شمایلی‌ که‌ از شما درست‌ شده‌ شمایل‌ همیشگی‌ کلینت‌ ایستوود در این‌ طرز فکر موثر است‌. نه‌؟ تماشاگر به‌ خودش‌ می‌گوید که‌ کلینت‌ هرگز چنین‌ کاری‌ نکرده‌ و این‌ یک‌ فیلم‌ تازه‌ است‌.

خب‌، من‌ در سنی‌ هستم‌ که‌ دارم‌ سعی‌ می‌کنم‌ کارهایی‌ را که‌ سال‌ها قبل‌ انجام‌ داده‌ام‌ تکرار نکنم‌. در مورد شمایل‌ خودم‌ هم‌ باید بگویم‌ چندین‌ و چند بار سعی‌ کرده‌ام‌ این‌ شمایل‌ را بشکنم‌.

یعنی‌ شمایل‌ و پرسونای‌ شما پیشرفت‌ کرده‌ و تکامل‌ پیدا کرده‌ است‌؟

در طی‌ سال‌ها. من‌ حتی‌ سعی‌ کردم‌ در ژانرهای‌ خاصی‌ کار نکنم‌ و همه‌ نوع‌ ژانری‌ را تجربه‌ کنم‌. حتی‌ در این‌ سال‌ها فیلم‌ وسترن‌ و فیلم‌ پلیسی‌ کارآگاهی‌ کار نکرده‌ام‌. من‌ در طی‌ سال‌های‌ اخیر، شاید به‌ طبع‌ شرایط‌ سنی‌ام‌ دنبال‌ داستان‌های‌ متفاوت‌ بوده‌ام‌. اگر سال‌های‌ گذشته‌ نمی‌توانستم‌ چیزهای‌ جذابی‌ برای‌ کار کردن‌ پیدا کنم‌، ممکن‌ بود همان‌ سال‌ها بازنشسته‌ شوم‌. دهه‌ هشتاد یک‌ دوره‌ انتقالی‌ برای‌ من‌ بود. یک‌ دوره‌ گذار. اما دهه‌ نود برای‌ من‌ سال‌های‌ خوبی‌ بودند، چرا که‌ توانستم‌ «نابخشوده‌» را که‌ سال‌های‌ متمادی‌ از نوشتن‌ آن‌ می‌گذشت‌ و در این‌ سال‌ها من‌ در پی‌ ساخت‌ آن‌ بودم‌ و پس‌ از آن‌ هم‌ شروع‌ به‌ بازی‌ در نقش‌ آدم‌های‌ پا به‌ سن‌ گذاشته‌یی‌ کردم‌ که‌ پشیمانی‌ها و مشکلات‌ خاص‌ خودشان‌ را داشتند، مثل‌ فیلم‌ «در خط‌ آتش‌» یا نقش‌های‌ دیگر... هر چند وقت‌ یک‌ بار یک‌ نقش‌ خوب‌ برای‌ یک‌ هنرپیشه‌ پیش‌ می‌آید. «یک‌ دنیای‌ کامل‌» هم‌ بدین‌گونه‌ بود که‌ در سال‌ ۱۹۹۳ پیش‌ آمد. من‌ اصلا نقشه‌یی‌ برای‌ بازی‌ در این‌ فیلم‌ نچیده‌ بودم‌. من‌ آن‌ فیلم‌ را کارگردانی‌ کردم‌ و البته‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ کوین‌ کاستنر از من‌ خواست‌، نقشی‌ هم‌ در آن‌ به‌ عهده‌ گرفتم‌ و سپس‌ «پل‌های‌ مدیسون‌ کانتی‌» (۱۹۹۵) پیش‌ آمد که‌ استودیو برادران‌ وارنر صاحب‌ حقوق‌ آن‌ بود. نقش‌ من‌ در آن‌ فیلم‌ نقش‌ یک‌ مرد بالغ‌ پا به‌ سن‌ گذاشته‌ بود. آن‌ کسی‌ که‌ همواره‌ به‌ من‌ به‌ عنوان‌ یک‌ تجاری‌ساز نگاه‌ می‌کند و مرا چنین‌ ارزیابی‌ می‌کند، شاید این‌ کارها را ندیده‌ است‌، وگرنه‌ از «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» تعجب‌ نمی‌کند چرا که‌ آن‌ هم‌ در مورد شخصیتی‌ است‌ که‌ مسائل‌ دشواری‌ دارد که‌ باید بر آنها فایق‌ آید.

یعنی‌ هنگام‌ کارگردانی‌ و بازی‌ به‌ این‌ تفاوت‌ها دقت‌ می‌کنید؟

من‌ فقط‌ کاری‌ را انجام‌ می‌دهم‌ که‌ حس‌ می‌کنم‌ باید انجام‌ دهم‌. اینکه‌ کاندیدای‌ چیزی‌، نقشی‌ یا جایزه‌یی‌ بوده‌ باشیم‌ هیچ‌ گاه‌ یک‌ نیروی‌ انگیزشی‌ بر این‌ نبوده‌ است‌. من‌ فقط‌ نقش‌هایی‌ را که‌ دوست‌ دارم‌ بازی‌ می‌کنم‌ و بعد هم‌ راجع‌ به‌ آنها حرفی‌ ندارم‌. وقتی‌ فیلمی‌ را تمام‌ می‌کنی‌، دیگر آن‌ فیلم‌ متعلق‌ به‌ تو نیست‌ و متعلق‌ به‌ تماشاگران‌ است‌ و آنها هم‌ حق‌ دارند آن‌ فیلم‌ را هرگونه‌ که‌ دوست‌ دارند تعبیر و تفسیر کنند.

و البته‌ در این‌ سن‌ و سال‌ هم‌ کارت‌ را ادامه‌ می‌دهی‌...

هیچ‌ قانونی‌ در مورد سن‌ بازنشستگی‌ در سینما وجود ندارد. همواره‌ از جایگاه‌ یک‌ کارگردان‌ در حالی‌ که‌ اغلب‌ کارگردانان‌ در حوالی‌ شصت‌ سالگی‌ کنار گذاشته‌ می‌شوند، متعجب‌ و شگفت‌زده‌ شده‌ام‌. «بیلی‌ وایلدر» این‌ چهره‌ است‌ و همواره‌ ناراحتم‌ چرا سال‌های‌ آخر عمرش‌ را بیکار بود.

اما کارگردانی‌ چون‌ «جان‌ فورد» هم‌ در هفت‌ سال‌ آخر زندگی‌اش‌ نتوانست‌ فیلمی‌ بسازد، نه‌؟

بله‌ بله‌، جان‌ فورد. من‌ نمی‌دانم‌ چه‌ اتفاقی‌ رخ‌ می‌دهد که‌ یک‌ کارگردان‌ دچار چنین‌ سرنوشتی‌ می‌شود. اما همواره‌ از این‌ مساله‌ شگفت‌زده‌ شده‌ام‌. همیشه‌ حس‌ کرده‌ام‌ که‌ آدم‌ تا زنده‌ است‌ و عقل‌ و هوش‌ درست‌ و حسابی‌ دارد، باید توانایی‌ کار کردن‌ و بیشتر کار کردن‌ را داشته‌ باشد.

تو مثل‌ فیلم‌های‌ آخر «جان‌ هیوستون‌» توانایی‌ این‌ را داری‌ که‌ کلی‌ فیلم‌ شخصی‌ کار کنی‌. نظر خودت‌ چیست‌؟

بله‌، جان‌ هیوستون‌ مثال‌ خوبی‌ است‌، چرا که‌ او گستره‌ متنوعی‌ از فیلم‌ها را در دوران‌ کاری‌اش‌ ساخت‌ و سپس‌ به‌ عنوان‌ فیلم‌ آخر هم‌ «مرده‌» را کارگردانی‌ کرد. او این‌ فیلم‌ را از روی‌ «ویلچر» کارگردانی‌ کرد و البته‌ مثل‌ همیشه‌ فیلم‌ خوبی‌ هم‌ ساخت‌. پس‌ قبول‌ کنید قانونی‌ برای‌ دوران‌ بازنشستگی‌ وجود ندارد. تو در هر سنی‌ می‌توانی‌ کار کنی‌.

به‌ نظرتان‌ چرا مردم‌ دوست‌ دارند شما را به‌ عنوان‌ تیپ‌ و شمایل‌ همیشه‌ تکرارشونده‌ در نظر آورند؟

بله‌، مردم‌ به‌ شما چیزهایی‌ را الصاق‌ می‌کنند،اما شما به‌ عنوان‌ یک‌ هنرمند،در تلاش‌ هستید تا کاری‌ متفاوت‌ انجام‌ دهید، کاری‌ که‌ برای‌ شما جذاب‌ باشد و البته‌ فکر می‌کنید برای‌ تماشاگر هم‌ جذاب‌ خواهد بود. اما بعضی‌ها خیال‌ می‌کنند که‌ دیوانه‌ شده‌یی‌ و چنین‌ نقش‌هایی‌ را بازی‌ می‌کنی‌. خیلی‌ها در مورد خیلی‌ از نقش‌های‌ من‌ گفته‌اند که‌ فلان‌ فیلم‌ را بازی‌ نکنم‌، اما من‌ به‌ حرف‌ آنها گوش‌ نکرده‌ام‌ و فیلم‌ هم‌ موفق‌ شده‌ است‌. مثال‌ بارزش‌ فیلم‌هایی‌ چون‌ «هر کاری‌ بکن‌ که‌ بنازی‌» بود که‌ یک‌ نسل‌ جدید، نسل‌ کودکانی‌ را که‌ نمی‌توانستند فیلم‌های‌ خشن‌ کارآگاهی‌ را ببینند، با من‌ آشنا کرد و تماشاگران‌ و علاقه‌مندان‌ مرا بیشتر کرد. زمانی‌ است‌ که‌ باید نوع‌ و روش‌ کارت‌ را عوض‌ کنی‌. من‌ نمی‌دانم‌ زمان‌ این‌ تغییرات‌ چه‌ موقع‌ است‌، خودش‌ پیش‌ می‌آید، گویی‌ که‌ یک‌ پرنده‌ کوچک‌ در مغزت‌ این‌ نکته‌ را می‌گوید.

یک‌ تم‌محوری‌ که‌ سقوط‌ و سپس‌ رستگاری‌ را نشان‌ می‌دهد، در بسیاری‌ از فیلم‌های‌ شما تکرار شده‌ است‌. آیا این‌ مساله‌ عامدانه‌ است‌؟ مثلا در «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» دختر سقوط‌ می‌کند و مربی‌ پس‌ از سقوط‌ دوباره‌ بپا می‌خیزد؟

من‌ اصلا نمی‌دانم‌ مربی‌ این‌ فیلم‌ به‌ پا می‌خیزد یا نه‌. اصلا اینکه‌ باعث‌ تسریع‌ مرگ‌ دخترک‌ می‌شود، آیا رستگاری‌ او و دخترک‌ را به‌ همراه‌ دارد یا نه‌. او فقط‌ در آن‌ لحظه‌ می‌خواهد آخرین‌ خواسته‌ دختر بوکسور را برآورده‌ سازد و هیچ‌ هدف‌ رستگاری‌ و این‌ مسائل‌ را ندارد.

یعنی‌ انجام‌ دادن‌ کاری‌ به‌ این‌ سختی‌ برای‌ دیگری‌، نوع‌ رستگاری‌، رهایی‌ و یا نوعی‌ انسانیت‌ نیست‌؟

بله‌، هست‌. اما آیا این‌ رستگاری‌ است‌ یا آنگونه‌ است‌ که‌ کشیش‌ می‌گوید: «بهشت‌ و جهنم‌ و خدا را فراموش‌ کن‌. اگر این‌ کار را انجام‌دهی‌ در ورطه‌یی‌ خواهی‌ افتاد که‌ هیچ‌ گاه‌ از آن‌ خلاص‌ نخواهی‌ شد»؟



همچنین مشاهده کنید