چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

می توانستم امروز بازیكن مونیخ ۱۸۶۰ باشم


می توانستم امروز بازیكن مونیخ ۱۸۶۰ باشم

«مجتبی جباری» متولد ۲۶ ۳ ۱۳۶۳ در رباط كریم به دنیا آمد به دلیل شغل پدرش, فوتبال را از تیم راه آهن شروع كرد

«مجتبی جباری» متولد ۲۶/۳/۱۳۶۳ در رباط كریم به دنیا آمد . به دلیل شغل پدرش، فوتبال را از تیم راه آهن شروع كرد . در تیم نوجوانان راه آهن به مدت ۲ سال بازی كرد و سال بعد به جوانان اتكا پیوست. وی سپس مجدداً به امید راه آهن بازگشت و در این تیم مشغول به بازی شد. با دعوت «احدی» مربی وقت امید استقلال تهران، جباری به این تیم پیوست و سپس به طور قرضی به مدت یك سال در تیم بزرگسالان ابومسلم توپ زد و با درخشش در این تیم توجه همگان را به خود جلب نمود .

وی با تیم ابومسلم خراسان به مربیگری اكبر میثاقیان به مقام نایب قهرمانی جام حذفی رسید و درخشش وی در این فصل موجب بازگشت مجدد وی به تیم استقلال شد. بازگشت او به استقلال بسیار دلنشین و توأم با موفقیت بود. دعوت شدن به تیم ملی و راهیابی به جام جهانی همراه این تیم، قهرمانی در لیگ پنجم در روزی به یاد ماندنی كه در حضور ۱۲۰ هزار تماشاگر استقلال به دست آمد و همچنین انتخاب وی به عنوان ۱۰ورزشكار برتر سال۸۴ ،مهمترین اتفاقات زندگی ورزشی او در این سال بود. در پایان لیگ پنجم مجتبی جباری از سوی كارشناسان به عنوان پدیده لیگ انتخاب شد و همچنین از طرف مردم به عنوان بهترین بازیكن استقلال و بهترین بازیكن لیگ انتخاب شد. پست تخصصی مجتبی جباری هافبك نفوذی است.

● داور، كاپیتان و مسؤول برگزاری مسابقات!

جباری خود در مورد زندگی ورزشی اش چنین می گوید: «ما آن زمان ها ۶ سال در محله عباسی (رباط كریم) كه محله علی منصوریان نیز بود، سكونت داشتیم. بعد از آن بود كه به محله شاهپور نقل مكان كردیم.فاصله دبستان من تا خانه خیلی كم بود، تا جایی كه زنگ های تفریح را در خانه سپری می كردم و به محض شنیدن صدای زنگ به مدرسه باز می گشتم. من از روزهای دبستان خاطره ای دارم (البته شیرین نیست) كه هرگز فراموش نمی كنم .

یك روز سر كلاس نشسته بودیم و خانم معلم ما (خانم مهربان) به ما گفت هركس تكالیفش را تمام نكند، امروز زنگ آخر اجازه خروج از كلاس را ندارد. من هم كه كلی از تكالیفم مانده بود و خیلی هم عجله داشتم به خیال اینكه زرنگی می كنم دفترم را از روی میز برداشتم و داخل كیف گذاشتم.خانم معلم دفتر بچه ها را یكی یكی نگاه می كرد تا اینكه نوبت به من رسید، به من گفت: جباری دفترت كو؟ مشقاتو نوشتی؟

من هم مظلومانه گفتم : بله خانم نوشتم ! خانم معلم بلند تر گفت: پس دفترت كو؟ من هم خیلی طلبكارانه گفتم: حتماً نوشتم كه دفترو برداشتم. اما خوب بالاخره مجبورشدم دفترمو به خانم معلم بدم. خانم معلم بعد از دیدن دفتر و نبود خبری از تكالیف، با همان دفتر كه هنوز نوع و رنگش از یادم نرفته، توی سرم زد و یك ساعت بیشتر مرا نگه داشت.

بعد از اتمام دوران دبستان و راهنمایی دوباره به همان مدرسه كه این بار دبیرستان نمونه دولتی عرفان شده بود، برگشتم. اكثر بچه های این دبیرستان بچه های درسخوانی بودند و از لحاظ فوتبالی بسیار ضعیف بودند. به همین دلیل و با شناختی كه معلم های ورزش دبیرستان از من داشتند، اداره فوتبال دبیرستان را به من سپرده بودند . از داوری فوتبال گرفته تا كاپیتانی و مسؤول برگزاری مسابقات همه به عهده من بود .

در یكی از مسابقاتی كه داشتیم، با تیم منتخب معلم ها همگروه شدیم. اوضاع طوری بود كه باید تیم معلم ها را با تفاضل گل زیاد شكست می دادیم . تیم معلم ها هم كه تا آنجای مسابقات با لطف مدیر و بچه ها نتایج خوبی گرفته بود، به خیال اینكه ما هم مانند تیم های دیگر با آنها تبانی می كنیم، وارد میدان شد. از زمان شروع بازی تا اواخر نیمه دوم تا می توانستیم به تیم معلم ها گل زدیم به طوری كه حساب گل ها از دستمان خارج شده بود. كار به جایی رسید كه مدیر مدرسه آمد و گفت: این چه وضعیه كه درست كردید؟ و ... من هم ناراحت شدم و زمین بازی را با عصبانیت ترك كردم اما بعدها كه بیشتر فكر كردم ، دیدم كه اشتباه كردم.»

● خسرو حیدری و ایمان رزاقی مسؤولان افطاری و سحری

ماه رمضان همیشه خاطرات خوب و جالبی دارد؛ مخصوصاً برای ورزشكاران و فوتبالیست ها. بعضی ها می گویند ورزشكاران نباید روزه بگیرند و خیلی ها نظر مخالف دارند . به هر حال هركسی نظر خودش را دارد اما من همیشه سعی كرده و می كنم روزه ام را به طور كامل بگیرم. در واقع آن چیزی كه برایم خیلی مهم بوده و هست، نیت روزه گرفتن است و افت بدنی و خیلی چیزهای دیگر برایم اهمیتی ندارد.

اگر نیت آدم خالصانه باشد، خداوند هم به یاری انسان خواهد آمد.از مهمترین مسابقاتی كه در ماه رمضان انجام دادم، می توانم به فینال پیكارهای جوانان كشور اشاره كنم. من تمام طول ماه رمضان را روزه گرفته بودم و از لحاظ بدنی و كیفی در سطح خوبی قرار نداشتم و همین عامل باعث شد نتوانم بازی خوبی از خود به نمایش بگذارم.

بعد هم فهمیدم مربی وقت تیم ملی جوانان (حمید درخشان) از نزدیك بازی را مشاهده كرده است و من امید خود را برای دعوت شدن به تیم ملی جوانان از دست دادم اما از چیزی بی نهایت خوشحال بودم و آن روزه گرفتن كامل در ماه رمضان بود. البته بعداً كه لیست تیم ملی اعلام شد، نام خود را در لیست دعوت شدگان دیدم.ماه های رمضان در ابومسلم هم عالمی داشت. خوابگاه ابومسلم برای من و تك تك بچه ها مثل یك خانه بود و ما مثل یك خانواده در كنار هم بودیم. ماه رمضان در خوابگاه ابومسلم هم شیرینی خاص خود را داشت. مسؤولان افطاری و سحری خوابگاه،خسرو حیدری و ایمان رزاقی بودند.

چه روزهایی بود ، یادش بخیر۷ سال پیش زمانی كه در تیم امیدهای استقلال بازی می كردم، روزی رضا احدی (مربی وقت امید استقلال ) مرا صدا زد و گفت : دوست داری به آلمان بروی؟ من هم كه تعجب كرده بودم، گفتم: چطور به آلمان بروم؟ ایشان توضیح داد كه صادق درودگر به دنبال یك بازیكن خوب و با تكنیك می گردد كه آقای علیدوستی هم مرا به ایشان معرفی كردند .من هیچ وقت به صورت حرفه ای فوتسال بازی نكرده بودم و در اوایل تمرینات كمی مشكل داشتم اما در تمرینات توانستم مشكلاتی را كه وجود داشت، نادیده بگیرم و خود را با محیط فوتسال وفق دهم و در تمرینات تیم حضوری موفق داشته باشم.

تنها خاطره بد تمرینات هم خط خوردن یك بازیكن به خاطر من بود. آقای صالح (مربی تیم) به بازیكنی كه خط خورده بود، دلداری می داد و می گفت: مجتبی بازیكن بسیار تكنیكی و خوبی است و ان شاء الله سری بعد و ...یادم می آید روزی كه قرار بود به مسابقات اعزام شویم، استرس خاصی داشتم؛ یكی به این دلیل بود كه تا آن زمان اصلاً با هواپیما مسافرت نكرده بودم و دیگر اینكه قرار بود خارج از ایران بروم.بعد از اینكه به فرودگاه آلمان رسیدیم و از هواپیما پیاده شدیم ، حال و هوای عجیبی به من دست داد.

احساس می كردم در دنیای دیگری هستم و همه چیز برایم تازگی داشت. مثلاً از لحاظ غذایی مشكل داشتیم و نمی توانستیم خود را با غذاهای آنجا تطبیق دهیم.اسپانسر مسابقاتی كه ما در آن شركت می كردیم، شركت مرسدس بنز بود. عواید این مسابقه به كودكان بی سرپرست اهدا می شد. تماشاگران هم استقبال خوبی از آن مسابقات كرده بودند اما نحوه برگزاری بازی ها هم جالب بود. مسابقات بر روی چمن مصنوعی برگزار می شد و دروازه های این زمین كمی بزرگتر از دروازه های هند بال بود . به خاطر برگزاری مسابقات بر روی چمن مصنوعی كار من بسیار راحت تر شده بود .

تیم ما در گروهی سخت ؛تاتنهام انگلستان، وردربرمن و اشتوتگارت آلمان و كپنهاگن دانمارك قرار داشت.در بازی اول موفق شدیم تاتنهام را ۲ بر صفر شكست بدهیم كه یكی از گل های تیم را من زدم . بعد از این بازی در بازی های بعدی به لحاظ اینكه از نظر آرایش تیم مشكل داشتیم، دچار افت در بازی هایمان شدیم و به همین دلیل بازی بعد را كه مقابل وردربرمن انجام شد ۵ بر یك باختیم كه تك گل تیم را دوباره من به ثمر رساندم.بازی سوم ما مقابل تیم با كیفیت و قدر كپنهاگن بود. آنها بازیكنان فوق العاده تكنیكی و قوی داشتند، هرچند كه مقابل این تیم قابل قبول بازی كردیم اما در نهایت ۴ بر صفر باختیم.

از هر گروه ۴ تیم به مرحله بعد راه پیدا می كرد و ما با توجه به پیروزی اولمان توانستیم به مرحله حذفی رقابت ها راه پیدا كنیم . در این مرحله باید با تیمی بازی می كردیم كه تمام بازی هایش را برده بود و یكی از بهترین های آن مسابقات بود.در همین بازی و در یك صحنه، من تمام بازیكنان حریف را از دروازه خودمان تا جلوی دروازه حریف (دورتموند) دریبل زدم و یك پاس خوب به «امیر خدامرادی» كه در موقعیت دروازه خالی قرار داشت، دادم كه متأسفانه امیر توپ را به تیرك دروازه زد .

تا ثانیه های پایانی بازی مساوی بودیم كه ناگهان یك حركت از من كار دست تیم داد، در آن صحنه وقتی خواستم از وسط ۲ بازیكن دورتموندی بگذرم، توپ زیر پایم سر خورد و بازیكن حریف هم به زیبایی دروازه ما را باز كرد و ما بدین ترتیب از راهیابی به مرحله بعد باز ماندیم.برای تعیین تیم های هفتم تا هشتم باید به مصاف گالاتاسرای تركیه می رفتیم. بازیكنان دیگر آن هیجان و نشاط سابق را برای این بازی نداشتند اما ما در این بازی موفق شدیم حریف را شكست دهیم و به مقام هفتمی برسیم.

● فرصتی كه از دست رفت

بعد از اتمام بازی ها از لحاظ جسمانی در وضع بسیار بدی قرار داشتم. قبل از اینكه به آلمان برویم مریض بودم و گلویم عفونت كرده بود. در طول بازی ها فشار مضاعفی به من آمده بود. برنامه بازی ها هم طوری بود كه در شب اول ۴ بازی و در شب دوم ۳ بازی انجام دادیم. در طول مدتی كه در آلمان بودم، با آقای امینی فر هم اتاق بودم. شب بعد از مسابقات بیماری ام شدت پیدا كرده بود و تب و لرز عجیبی داشتم ، طوری كه انگار یكی را به تخت بسته باشند و او را تكان دهند. صادق درودگر از مسأله با خبر شد و مرا با آمبولانس به بیمارستان منتقل كرد.

در بیمارستان با یك پیرمرد آرام هم اتاق بودم كه كسی زیاد كاری با او نداشت . همین مسأله باعث شد استراحت خوبی داشته باشم و بتوانم آن چند روز به طور كامل استراحت كنم.در طول مدتی كه دربیمارستان بستری بودم، افراد زیادی به ملاقاتم آمدند از جمله نماینده شركت بنز در ایران. ایشان خیلی به من دلداری می داد و می گفت: نگران نباش؛ همه شهر با تو هستند.در تمام مدتی كه در بیمارستان بودم، بازیكنان تیم فكر می كردند من مشغول مذاكره با تیم های آلمانی هستم. به هر حال از اینكه در كنارشان نبودم، این حس به آنها دست داده بود.اما موضوع دیگری كه برایم جالب بود نمایشگاه اتومبیل های بنز بود .

از قدیمی ترین آن گرفته تا جدید ترین مدل ها، واقعاً لذتبخش بود . اتفاقاً آن روز سرمربی تیم مونیخ ۱۸۶۰ هم به نمایشگاه آمده بود و با آقای صالح درباره من صحبت كرده و گفته بود شماره ۳ شما (من) فوق العاده است.قرار بود به ایران برگردیم كه پزشگان گفتند باید ۲ هفته آنجا بمانم و استراحت كنم. اما من هم پیش خود فكر كردم اگر خانواده ام بفهمند حتماً خیلی ناراحت می شوند و به همین دلیل گفتم كه حالم خیلی خوب است و می خواهم برگردم.و حالا بعد از این همه سال ، هنوز هم فكر می كنم كه اشتباه كردم !

خاطرات «مجتبی جباری» از سایت خودش



همچنین مشاهده کنید