شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

یادداشتی بر کتاب «دو نمایشنامه از هارولد پینتر»


یادداشتی بر کتاب «دو نمایشنامه از هارولد پینتر»

ترجمه ی نمایشنامه های «پوچی» و تجربی و مدرن و چاپ آن ها به صورت كتاب به درد ادبیات و فرهنگ امروز ما می خورد

۱) آیا ترجمه ی نمایشنامه به صورت كتاب، به جای اجرا، یا بی فرصت اجرا اصولاً مفید است یا نه؟

۲) ترجمه ی نمایشنامه های «پوچی» و تجربی و مدرن و چاپ آن ها به صورت كتاب به درد ادبیات و فرهنگ امروز ما می خورد؟ در صورتی كه امكان اجرای چنین نمایشنامه هایی نداریم؟ و تماشاخانه های دولتی، آن قدر مختصر و تنگ و ترشند كه هر گروه، در صورت پذیرش كارشان معمولاً ‌یک سال و یک سال و نیم باید در نوبت بمانند؟

۳) وقتی تئاترهای لاله زار، در حال ریزشند و نمی شود از پس و پیششان رد شد؟ همان تئاترهایی كه روزگاری (به خوب و بد كار و اجرایشان كار ندارم فعلاً‌) از صبح تا نیمه های شب پاتوق همه نوع آدم بودند، از محتسب گرفته تا مست، از روشنفكر گرفته تا كف زنان برای مراسم دیزی خوردن مرحوم فردینی! سالن هایی كه اگر سال ها پیش دستی به در و دیوارشان می كشیدیم، هنوز تماشاگر جذب می كردند. یا می توانستیم به جای دیگری منتقلشان كنیم و در هنر تئاتر موج آفرین باشیم و كم كمک مردم ساده ی تفریح جو را به تئاتر خوب بكشانیم و از طرف دیگر روشنفكر را به تئاتر مردمی جذب كنیم تا تحقیق كند و چراها را مو بشكافد و...

▪ اشاره ی لازم:

این ها را نوشتم تا چه بگویم به راستی؟ كه بگویم حالا، در این لحظه گیج شده ام؟ گاه فكر می كنم همیشه ترجمه و چاپ نمایشنامه ی خوب ــ حتا بدون اجرا ــ لازم است! و لحظه ای بعد بگویم به خود، ‌اما چرا عادت كرده ایم به آزمودن دوباره و چند باره، مخصوصاً در مسایل ادبی و هنری كه معمولاً آزموده را آزمودن خطایی است آشكار. مگر همین تئاتر پوچی را سی و چند سال پیش درهمین سالن ها ندیده ایم؟ هنوز اجرای در انتظار گودوی بكت را به یاد دارم و نیز اجرای دو جلاد را از همین ژانر تئاتری، آن هم در شهرستان آبادان سی و چند سال پیش. خوب به یاد دارم فتح الله اسماعیلی با شركت کریم بهروز و ابراهیم یزدانی و وجیهه ی لقمانی دو جلاد را اجرا كرد، همان طور كه گلدونه را هم، حالا چه می كنند عوامل دو جلاد؟ به عوامل اصلی اشاره می كنم نه نورپرداز و چهره پرداز و... اسماعیلی، در بیابان ها گویا كار عمرانی می كند: مثل لوله كشی و لابد چاه كنی. كریم بهروز در اصفهان گویا شركتی صنعتی را اداره می كند و یزدانی، پس از سگ دو زدن های بسیار، گویا مسافر می كشد و لابد با صدای خوبش شعر نیما را برای مسافرانش می خواند، كه بعید است. كریم بهروز هم باید به یاد آن روزها شعر اخوان را برای همسر و دخترهایش بخواند. می ماند خانم لقمانی، كه گاه می بینم در سریال های مشعشع و عمر بر باد ده، چند لحظه ای ظاهر می شود، كمی بیشتر از یک سیاهی لشكر، درست مثل هنرمند دیگر آبادانی شیرازی ما، علی كه زمانی برای اجرا و کارگردانی، از چهار صندوق بیضایی پایین نمی آمد.

و آخر: باری، ‌حالا بگویم باید یا نباید. دو نمایشنامه ی مستخدم ماشینی و درد خفیف هارولد پینتر را جوان خوش ذوق و اهل بحث و نقد، غلامرضا صراف ترجمه كرده و خوب هم ترجمه كرده. ترجمه ی این دو نمایشنامه، برای خود صراف مفید بوده كه می دانم ادبیات نمایشی می خواند در دانشكده ی هنر و نیز برای دانشجویان تئاتر و سینما هم سودمند است این كار.

برای مترجمان بزن برو هم مفیداست، تا نگاهی به نثر روان و ساده ی مترجم جوان بیاندازند و احساس تعهد و مسؤولیت كنند و من بعد در ترجمه ها ــ اگر خدا را در نظر ندارند ــ دانشجویان و جوانان را در نظر داشته باشند و بدانند سرسری گرفتن ترجمه شان آواز ناهنجار و گوش خراشی است كه یاد مستان می دهند.

اصحاب خزه

دو نمایشنامه از هارولد پینتر

ترجمه ی غلامرضا صراف

نشر دات



همچنین مشاهده کنید