یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
موسیقی قهرمانان و قهرمانی موسیقی
این نوشته تنها به بررسی چگونگی تاثیر موسیقی بر شخصیتها در مجموعه داستان شبانهها میپردازد. اگر نه برای بررسی و نگاه به این کتاب جنبهها و جزییات بسیار دیگری هم هست و در این نوشته قصد بررسی عناصر مشترک در پنج داستان بوده است.
موسیقی در مجموعه داستان شبانهها باعث شده است که آدمها برای آشناییشان یا برای برخوردهایشان نیاز به توجیهها و عوامل منطقی خشک نداشته باشند. یا اینکه روابط آدمها روابطی از پیش تعریف نشده نباشد. در واقع موسیقی به جای عنصر تصادف عمل میکند و یا عنصر تصادف را با حضور خودش تبدیل به بستری میکند که بیش از هر تصادفی تاثیر گزارش میکند. در داستانهای کوتاه ضعیف و یا قوی زیادی خواندهایم که عنصر تصادف زمینه ساز یک رابطه شده و بعد نویسنده بازی خود را شروع کرده. اما وقتی شبانهها را میخوانیم هوس میکنیم به جای تصادف در همه داستانها عنصر موسیقی را اضافه کنیم.
زندگی و روزمرگی و گذشت زمان شخصیتهای داستانها را از خود اصلیشان که عاشق موسیقی و یا وابسته به موسیقی و آهنگهایی خاص بودند دور کرده آدمهای داستانها خاطراتی دارند بر اساس روابطشان و در زمان حال داستان که این روابط دچار نزول و فروپاشی شده، چون اوج خاطرات به خاطر موسیقی بوده است، برای یادآوری خاطرات از موسیقی استفاده میکنند تا اینجا همه چیز معمولی است و قرار نیست در داستانها به خاطر همین ایده ساده وارد دنیای بکر نویسنده شویم. اما کازوئو ایشی گورو خوب میداند که وقتی آدمها در روابطشان دچار فروپاشی احساسی شده باشند اقرار به این نزول سخت نیست.
عادت کردن به آن هم سخت نیست و حتی فاش شدنش هم آنقدرها بعد از مدتی سخت نمیشود و از همه مهمتر کمک خواستن از بیگانهها هم سخت نیست اما اینکه مستقیما کاری کنند که آن خاطرهها را با همدیگر (نه به تنهایی) به یاد بیاورند سخت میشود انگار پس از زلزله روابطشان هیچکدامشان نمیخواهند همانطور که در خاطراتشان هم جایگاه شخصیشان و هم جایگاه روابطشان مشخص بود در زیر آوار جایگاه شخصی الانشان هم مشخص شود در حالی که با موسیقی مجبورند به جایگاه شخصیشان هم اعتراف کنند. آدمهای داستانها بعد از این ویرانگری هرکدام در تقلا هستند و کارهای سخت را انجام میدهند تا خود را برای انجام کار سختی که انجام نمیدهند آماده کنند. اینکه آدمها را در حال دست زدن به هر دیوانگی یا ویرانگری میبینم دردناک نیست این دردناک است که کار ی مهم را به خاطر سختی و دردناکیش انجام نداده و معلق میبینیم. شخصیتها تقلا میکنند اما همیشه هر خوانندهیی احساس میکند در بینشان کار سخت دیگری مانده و این کار معلق نمیگذارد آنها موقعیتشان را فراموش کنند انگار برای این آزادی و فراموشی که دنبالش هستند اول باید خود را باز اسیر چیزی کنند و بعد این فراموشی را کنترل شده به دست آورند. وقتی موسیقی یادآور دوران اوج زندگیشان است کار سخت همان بازگشت به موسیقی میشود و کارهای سخت برای هر دردی دردها را عمیقتر نشان میدهد مخصوصا اگر برای فراموش کردنش باشد نه برای بهبودش.
از طرف دیگر در بعضی داستانها بازگشت به موسیقی باعث میشود اینبار موسیقیها به جای عمیقتر کردن لحظه، موقعیت اکنونی آنها را متناقضتر و احمقانه نشان دهند. انگار موسیقیها وقتی برای یک دوران و خاطراتی خاص تعریف میشوند دیگر طرف و جبهه خود را عوض نمیکنند و در داستانهای دیگر شخصیتها منتظر یک تلنگرند که موسیقی بینشان برگردد یا حداقل روایت جوری پیش میرود که از آن آدمها برگزیدهیی مانند پیامبری انتخاب میشود و ممکن است این پیامبر فقط خودش ایمان آورده باشد و خودش بماند و فرشتهیی که موسیقی را آورده.
در بعضی دیگر از داستانها وقتی موسیقی در دوران باشکوه پخش میشده فقط خاطره را با خودش به اوج میرسانده و آدمها موسیقی را میساختند و به اوج میرساندند. ولی وقتی در دوران نزول روابطشان آدمها میبینند موسیقی دارد آنها را قابل تحمل میکند تا خاطراتی که قبلا به اوج رسانده را بتواند نگه دارد. پس موسیقی را با هم شنیدن برایشان سخت میشود.
مساله دیگر این است که هیچ کدام آدمها از آن موسیقی و از آن خاطره خسته نشدند که بشود با موسیقی دوباره رغبتشان آورد همهشان هنوز وابسته یا تحت تاثیر یا با ایمان به آن موسیقی و خاطره هستند برای همین هم هست که مدام رفتن سمت آن را عقب انداختهاند چون فکر میکردند انجام این کار سخت شاید نشان دهد که این فرو پاشی تقصیر چه کسی است شاید وقتی که ببینند کدامشان نمیتوانند دوباره بنوازندش یا تحت تاثیرش قرار بگیرند یعنی اینکه اقرار میکنند به تغییر خودشان و مطمئن میشوند که دیگران هم قانع شدهاند و کاری نمانده و برای همین میترسند درست همین موقع برای همیشه همدیگر را از دست بدهند.
انگار که موسیقی بیش از همه شخصیتهای داستان حساس است و هر جا که ادامه روابطشان تغییر کرده برگشته و در دوران اوج باقی مانده و شخصیتها برای همین میترسند بروند سراغش چون احساس میکنند نمیدانند از کجای رابطهشان موسیقی از آنها برگشته و از کجا جای گذاشتهشان. چون بعد از این همه تقلا و ویرانگری نمیدانند همه چیز این فروپاشی از کجا شروع شد پس آدمهای داستان میترسند که با آمدن موسیقی احساس کنند مدت زیادیست که دارند نقش خود را فقط حمل میکنند نه اینکه بازی کنند.
اما وقتی موسیقی برمیگردد شخصیتها میتوانند برای لحظهیی مثل قبل باشند انگار در زمان موسیقی به آنها فرصت داده شود چیزی را عوض کنند آنها کمی ماندن در خاطراتشان را به عوض کردن هرچیزی در حال و آینده ترجیح میدهند. حتی اگر بعد از این موسیقی باز همه چیز مثل قبل نشود.
در اکثر داستانها مسافرتی که قرار بود برای فراموشی درد به جای موسیقی باشد، چون هم کمتر سخت است و هم کمتر پیچیده و هم هر مسافرتی انگار چون خودش خاطره است میتواند آنها را از هر خاطرهیی بینیاز کند یا در بعضی جاها برای اینکه مسافرت را تکمیل کننده خاطرت اوج میدانند درحالی که هر دوشان سعی میکنند زودتر بگذرد، آنها را به سمت موسیقی سوق میدهد. وقتی که مسافرت حکم صحنه را پیدا میکند و داستان از زاویه دید یکی از تماشاچیان گفته میشود شخصیتها پس از تقلاهایشان حالا مجبورند جلوی چشم دیگران خودشان را توضیح دهند یعنی به واسطه غریبهها برای خواننده توضیح داده میشوند در شبانههای کازوئو ایشی گورو موسیقی علاوه بر این نقش یک شغل و هدف هم به شخصیتها میبخشد. یعنی علاوه بر اینکه گذشته شخصیتها را پشتیبانی میکند. علاوه بر اینکه توجیه کننده برخورد شخصیتهاست. هویت و علتی برای جایگاه شخصیتها نیز میشود. مثلا آهنگسازی که این بار به جای آنکه خاطره بر موسیقی او تاثیر بگذارد و یا موسیقی بر خاطراتش آن چیزی که همیشه در قصهها برای قهرمانها در تضاد خاطراتست بر موسیقیش تاثیر میگذارد یا موسیقیش از آن تاثیر میپذیرد.
تضاد خاطره برای قهرمانی که دنبال آرمانشهر خودش است میشود تاریخ میشود فرازوفرود یک سرزمین که خاطرات و چیزهای شخصی آدمها را میخواهد به رنگ خودش دربیاورد. میشود موقعیت حال سرزمینش و تاریخ سرزمینش که باعث میشود نگذارد آنچه را که او دوست دارد و از موسیقی میخواهد سرزمینش هم دوست داشته باشد. پس این تاریخ و این موقعیت بر موسیقی او تاثیر میگذارد آهنگساز برای فرار از این تاثیر به مسافرت میرود و سرزمینش را تغییر میدهد. همان کاری که توسط دیگران برای حفظ تاثیر خاطره بر موسیقی انجام میشود اینگونه است که مسافرت مثل میعادگاهی نتایج این همه تعصبها و تاثیرات بر موسیقی را به شخصیتها اعلام میدارد. شاید با خواندن داستانها ی کازوئو ایشی گورو در اول به نظر برسد بعد از خواندن هر داستان خواننده هوس میکند موسیقی گوش کند حالا که در مورد موسیقی به درکهای جدید رسیده و با حسهای غلیظتری میتواند موسیقی را برای باشکوهتر کردن زندگیش به عرصه درآورد اما وقتی داستانها را میخواند به نظرش موسیقی را به لحظههای زندگی کشاندن و در لحظههای بکر زندگی اثرش را جاودانه کردن همان قدر سخت میآید که مانند شخصیتهای رمانهای دلخواهش شدن سخت میشود.
موسیقی قهرمانی است که قدرت آن را دارد که اگر خاطرهها فراموش شدند وقتی خودش برمیگردد خاطرهها زنده باشند. و وقتی حتی خاطرهها کمرنگ میشوند بتواند به خاطر آنها در اوج باشد و حتی وقتی خاطرهها گم شدند بتواند آدمهای آن خاطرهها را پیدا کند در چنگ بگیردشان درحالی که در خاطراتشان نیستند و در دامهایشان نیستند. حتی سردمدار خاطرهها باشد و کسی آن را مقصر نداند که چرا شخصیتهای داستانها را اینطور درگیر میکند.
و شاید قهرمان و دست نیافتنی شدن اینگونه موسیقی به خاطر همین است. در شبانهها نوازندهها و خوانندههایی هستند که دیگر شنوندهیی برای موسیقیشان نیست درحالی که در گذشته یکی از پرطرفدارترین آهنگها را مینواختند.
اما آنها موسیقی و آهنگشان را عوض نمیکنند چون آن موسیقی یادآور خاطراتشان هست و اثر خاطراتشان بر آن موسیقی هست و وقتی نوازنده از این درد میکشد برای شهرتطلبیاش نیست نوازنده و خواننده عصبی میشود برای اینکه به جای آنکه بر اساس زندگی و خاطراتش آهنگ بنوازد و طرفدارانش را جمع کند مدام میخواهد موسیقی تکراری خاطراتش را بنوازد. در واقع خاطراتش را اصل میخواهد نه آهنگی بر اساس آهنگی که در خاطراتش بوده. مثل نویسندهیی که به جای آنکه بخواهد نوشتههای ادبیش بر اساس خاطراتش طرفدار یابند عطش آن را دارد که فقط خاطراتش را بیدستبردی در آنها بخواند و آنها را منتشر کند.
از طرف دیگر خواننده و نوازنده احساس میکند علاوه براینکه با این وابستگیش از آدمهای آن خاطره عقب مانده از شنوندگانش نیز عقبمانده آنها آن موقع آن موسیقی را برای خاطراتشان گوش میدادند و با آن موسیقی به خاطراتشان میرفتند و با هر موسیقی میتوانستند خاطراتشان را زنده کنند.
ولی آهنگساز آن موقع اینکار را نمیکرده او آن موقع با ساختن خاطرهها احساس جلو بودن از هر آدم دیگری را داشته و حالا که با همان موسیقی دارد کار همان آدمها را انجام میدهد احساس میکند از آنها چقدر عقبتر است هم به خاطر اینکه چندین سال بعدتر اینکار را میکند و همینکه نمیتواند موسیقیش را عوض کند و حتی نمیتواند خاطرهاش را کاملتر یا عوض کند و با موسیقی و یاد آدمهای خاطراتش که آرام آرام دور میشوند تنها میشود. اینگونه است که وقتی موسیقی بر خاطره تاثیر میگذارد آدم با موسیقیش تنها میشود و وقتی خاطراتند که موسیقیها را جذاب میکنند آدمها میتوانند مدام از یک آهنگ به آهنگ دیگر بروند و برای یادآوری خاطرات متعددشان که اکثریت قابل فراموشیاند نه اینکه مجبور به فراموش کردنشان باشند، موسیقی پیدا کنند.
موسیقی در مجموعه داستان شبانهها برای این تم اصلی قرار میگیرد و پتانسیل روایی و ادبی زیادی پیدا میکند که موسیقی آینه پت و پهن همیشگی هنر نیست که هر کس در آن خودش را ببیند یا فلانهای جامعه را در آن ببیند و آینه زنگ زدههای نظریههای کلیشهیی باشد. بلکه فقط یک موسیقی درمیان است که آن هم یک آینه جادویی است و فقط در آن آینه و در یک موسیقی شخصیتها میتوانند آنچه که میخواهند را پیدا کنند و در آینههای دیگر میتوانند حدس بزنند چه خواهند دید و موسیقیهای دیگر هر آنچه که خودشان میشوند و مینوازند و میشنوند را نشان میدهند اما جادویی بودن آن آینه تک را فقط شخصیتها میفهمند و ما از واکنشهای پیچیده و عمیق شخصیتها و از چگونگی مقابل این آینه باشکوه ایستادنشان. و آن آینه جادویی هم اول یک آینه معمولی بوده اما وقتی خودشان را در کنار هم و غرق در لحظههای بکر و با نقشهای دلخواهشان در آن میبینند دیگر در هیچ آینهیی از آن به بعد جز در آن آینه یا آینهها نمیتوانند آن چیزی که میخواهند را ببیند. اینطور است که آن آینه و آن موسیقی جادویی میشود. و این آینههای جادویی هستند که قصهها و افسانهها را میآفرینند.
آدمها در بعضی دیگر از داستانها هر جا موسیقیشان برود میروند و وقتی موسیقیشان آنها را به آنجا میرساند جوری رفتار میکنند که انگار تحمل این همه بار احساسات حمله و پیشبرد احساسات و پیچیدگی همه چیز را ندارند جوری رفتار میکنند که انگار هنوز برای این تنها شدن ناگهانی آماده نیستند و همان جاست که داستان را شروع میکنیم و تعجب میکنیم این آدمها با این همه نفرت و تنهایی و متزلزل بودن هرچیز تا اینجایش چطور آمدند وقتی در ادامه داستان پای موسیقی به وسط میآید حرکتهای آدمهای داستانمان را باور میکنیم چون حرکتها در شبانهها یا برگشت به موسیقی فراموش شده است و یا برده شدن توسط موسیقی است.
و میدانیم در کنار هم رساندن آدمهایی که بدبین و تنها هستند سخت است اما با موسیقی ممکن است و میبینیم وقتی به جایی میرسند که آنجا باز تنها و درگیرند اما اینبار با خاطرات عمیقتر نیاز دارند با همان موسیقی برگردند به لحظهیی فراموشی از موقعیتشان و پناه بردن به خاطراتشان و باز آنجا هم آن شخصیتهای آزرده و فراری از هم در موسیقیشان جوری وابسته به هم میشوند و رفتار میکنند که باورمان نمیشود چطور تا اینجا برگشتند ولی میدانیم این حرکت و تغییر توسط موسیقی بوده است.
موسیقی عصیانگر و جادویی که جادویی بودنش را بیشنیدنش باور میکنیم در واقع با کمک موسیقی شخصیتها یا برمیگردند و یا به جاهایی برده میشوند که نباید میرفتند و در آنجا جنگ درون و بیرونشان آغاز میشود و چون زاویه دید بیشتر داستانها از جاییست که موسیقی از آنجا میآید پس ما همه چیز را واضح میبینیم و میتوانیم در مورد شخصیتها قضاوت کنیم و حتی دروغهایشان را تشخیص دهیم چون بیش از حد با برچسب خاطره و موسیقی در مقابل ما هستند یا میتوانیم قضاوتهایمان را دربارهشان نسبی و ناقض بگذاریم چون میدانیم با موسیقی تا اینجا آورده شدند و اکنون که موسیقی نیست خود خودشان نیستند و در جایی از داستان باز موسیقی میآید و برمیگردند به خاطراتشات و آنجا خود خودشان میشوند و در آنجا هرچند فرصتمان کم است چهرهیی دیگر از شخصیتها میبینیم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست