یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آزادی, سركوبگر نیست


آزادی, سركوبگر نیست

در یك كلام می توان گفت نیازهایی كاذب هستند كه قدرت ها را می آفرینند و این قدرت ها هستند كه محدودیت ها و سانسورها را می سازند نیازهای كاذب فراتر از نیازهای واقعی انسان هاست

در یك كلام می توان گفت: نیازهایی كاذب هستند كه قدرت ها را می آفرینند و این قدرت ها هستند كه محدودیت ها و سانسورها را می سازند. نیازهای كاذب فراتر از نیازهای واقعی انسان هاست. در جامعه سوسیالیستی، نیازی بیش از حد انسانی وجود ندارد تا به قدرتی كاذب تبدیل شود. وقتی نیازهای بیهوده، وجود نداشته باشند، یا به عبارتی دیگر عدالت واقعی برپا شود، قدرت از درون پوك می شود و دیگر محدودیت و سانسورها معنا نمی دهند. البته این بحث تا حدودی انتزاعی است. تبدیل آن به واقعیت های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی كاری مشكل نخواهد بود.

منظور از عبارات فوق ساختن یك جامعه آرمانی كه نیازها در آن به معنای دقیق، واقعی باشند، نیست؛ چرا كه این جامعه مدینه فاضله و دست نیافتنی است. منظور از عبارات فوق، بی بندوبار بودن خواسته ها و نیازهاست. منكر هیچ پیشرفت و نوآوری نباید شد، اما این توهم كه هر تولیدی می تواند نیازی واقعی باشد، نیز باید از ذهن ها دور شود. بسیاری از نیازهایی كه بر احساس ما تحمیل می شود، كاذب هستند و اگر نباشند به هیچ بعدی از زندگی نه تنها آسیب نمی رسانند، بلكه آشفتگی ذهنی و پریشانی احوال را نیز با خود به همراه ندارند. دقیقاً منظور، نوع زندگی ساده است، كه هر چه از این سادگی ها دور شویم، آشوب و آشفتگی مان بیشتر می شود. ذهن ساده است كه به راحتی زیبایی ها و لذات زندگی ایده آل را می بیند و درك می كند. ذهن هر چه پیچیده تر باشد آشفته تر است و از درك زیباییها و لذت ها دور می ماند. نیازهای كاذب از آن ذهن های پیچیده و آشفته است وگرنه ذهن ساده به این نیازها احتیاجی ندارد.

باید بپرسیم كه نیازهای كاذب چیست؟ آیا ایجاد بستر نو نیاز كاذب است؟ آیا نگاه نو كه احتیاج به ابزار و ادوات نو دارد، نیازهای كاذب را به وجود می آورد؟

آیا اساساً هر نوع نیازی از نوع كاذب است؟ به طور كلی هر نیازی، نیاز اصلی و فطری انسانی نیست. تجاوز از حد نیازهای طبیعی، فراخواستن از توانایی انسان و طبقه بندی انسان ها براساس سلیقه های اقلیت، نیازهای كاذب را می آفریند. وقتی انسانی نیازی از نوع كاذب ایجاد می نماید (این نیاز می تواند هم اندیشه باشد، هم كالا و هم خیلی موارد دیگر) خود را صاحب قدرتی نموده است. نكته اصلی در ایجاد كردن است. یك ایدئولوگ می تواند با ایجاد ایده ای و با طرفداری گروهی، برای خود قدرتی فراهم سازد. تمامی قدرتها آزادی را از بین می برند. با ایجاد نیاز كاذب دایره ای ساخته می شود كه محدوده ای كوچك از زندگی را شامل می شود. اما مجموعه نیازهای كاذب موزاییك وار در كنار هم قرار نمی گیرند تا بتوانند تمامی محدوده زندگی را شامل شوند. نیازهای كاذب اغلب با یكدیگر در تضاد هستند.

همین تضاد، بلای درونی و آشفتگی ذهن هایی كه به دنبال نیازهاست، می شود. می توان این پرسش را مطرح كرد كه آیا انسان نباید به كاری نو یا اندیشه ای نو و سخنی نو بپردازد؟ پاسخ به این پرسش كاملاً و قاطعانه این است، می تواند و انسان باید به كاری نو، اندیشه ای نو و سخنی نو بپردازد. نو هیچ ارتباطی با نیاز كاذب ندارد. نیاز كاذب عامل خارج شدن انسان از سرشت انسانی است و نه تحول در سرشت انسانی. بین این دو تفاوت بسیار است. یك تئوری جدید برای روشنگری در زندگی محدود شده و منجمد شده نمی تواند نیاز كاذب باشد. هر چه انسان مراحل گوناگون زندگی اش را می گذراند به ایده های روشنگری بیشتری نیاز دارد.

نیازهای كاذب از آن جامعه سرمایه داری است.

هربرت ماركوزه در كتاب گفتاری در رهایی جامعه سرمایه داری را به صورت كلی، اما جامع و مفید این گونه تعریف می كند: در جامعه متمكن، سرمایه داری شكل و جایگاه اصلی خود را می یابد. دو منبع اصلی و پویایی آن، افزایش تولید كالا و استثمار در تولید، به هم می پیوندد و در تمامی ابعاد زندگی خصوصی و عمومی نفوذ و رسوخ می كند. رشد فزاینده منابع مادی و فكری(نیروهای بالقوه رهایی) چارچوب و قالب نهادهای مستقر را درنوردیده، به طوری كه نظام با افزایش منظم مصرف، تباه سازی محیط و استفاده از ابزار مدیریت می تواند به زندگی خود ادامه دهد .(ص ۱۹)

وقتی در تولید و ابزار انحصاری بوجود می آید، كالاهای تولید شده همان نیازهای كاذب هستند. چرا كه سرمایه دار محكوم به حیات است و بهترین راه برای ادامه حیات، ایجاد كالاهایی است كه نه تنها احتیاج به آن وجود ندارد، بلكه با ابزارهای تبلیغاتی نیاز به كالاهای تولید شده ایجاد می شود. نیاز واقعی آن است كه از درون فطرت انسانی و جوامع انسانی بوجود آید. وگرنه تزریق نیاز با ترفندهای تبلیغاتی نیاز كاذب است.

یكی از بهانه های جامعه سرمایه داری برای تولید كالا و ایجاد نیاز، جامعه رفاه است. جامعه رفاه غول بی شاخ و دمی است كه نه استدلال برای وجودش هست، نه تعریفی تا بتوان اثباتش نمود. جامعه رفاه جامعه ای گزینشی است، كه فقط تعداد محدودی از افراد جامعه توانایی دسترسی به آن را دارند. جامعه رفاه هیچ گاه جامعه ای همگانی نبوده است. این جامعه در انحصار تعداد محدودی افراد ثروتمند قرار دارد. اكثریت افراد این جامعه محروم هستند. به قول ماركوزه جامعه سرمایه داری (و همچنین جامعه رفاه كه از جامعه سرمایه داری انشعاب می یابد) جامعه ای وقیح و زشت است.

وقاحت سرمایه داری تنها در تصویر زنی عریان كه موهایش را در معرض تماشای همگان می گذارد نیست؛ وقیح، ژنرالی است در لباس كامل كه مدال هایی را كه در جنگ تجاوزكارانه به دست آورده است، به نمایش می گذارد. متأسفانه بزرگترین وقاحت سرمایه داری در بی طرفی، بی خاصیتی و دروغین واژه های جامعه شناختی و سیاسی هویدا می شود. به بهانه علمی بودن و خوراندن اعدادی بیهوده كه به راستی بیانگر هیچ و پوچ هستند این واژگان را خلع سلاح كرده است. و از این فاجعه آمیزتر كه جامعه شناسان غالباً این خلع سلاح را پذیرفته و خواسته و ناخواسته به این وقاحت دامن زده اند. جامعه شناسی، علم نبرد و انتقاد است، نه علم اكتشاف و توصیف. جامعه شناسی علم درك و فهم و بینش است، نه علم اعداد و فرمول و جدول بندی. این نوع از جامعه شناسی، تبدیل شدن یك نیاز اساسی و فطری انسانی به یك نیاز كاذب و مخدر است. بایستی اعداد از آن آمار دانان بماند و فهم، برای جامعه شناسان. نیازهای كاذب را با اكتشافات كاذب دامن می زنند.

متأسفانه امروزه نیازهای كاذب هستند كه هستی و اندیشه انسان ها را می سازند. این نقطه عطف، در انتقاد از جامعه سرمایه داری است؛ یعنی انسان، وابسته به هستی و اندیشه خود نیست؛ وابسته به ساخته هایی است كه هیچ ارتباط واقعی و وجودی با زندگی او ندارد.

اكثر كشورهای جهان سوم، مستعمره سرمایه داری هستند؛ مستعمراتی كه باید برای سرمایه داران كار كنند، نه برای خودشان. در كتاب در درون جهان سوم نوشته پل هریسون، نكته جالبی را می خوانیم: كار مستعمرات، این شد كه از یك طرف تهیه كننده مواد خام باشند و از طرف دیگر خریدار كالاهای صنعتی كشورهایی كه آنها را استعمار كرده بودند.

ژول فری سیاستمدار فرانسوی در سال ۱۸۸۵ چنین گفته است: تأسیس یك مستعمره، به منزله ایجاد بازار است و همچنین پل لردی بولیو، اقتصاددان فرانسوی، در سال ۱۸۷۴ چنین نوشته است: مفیدترین عملی كه مستعمرات انجام می دهند آن است كه برای كشوری كه آنان را مستعمره كرده است بازار آماده ای فراهم می كنند تا صنایع آن كشور رو به راه باشد و بر جای بماند و نیز برای همه مردم آن كشور از صاحبان صنایع و كارگران و مصرف كنندگان، منافع بیشتر، دستمزد بیشتر و كالای بیشتر فراهم شود (ص ۴۱۰).

كشورهای جهان سوم كه دوست دارند به جامعه رفاه دست یابند، تنها نمایی جزئی و ناقص از آن هستند.

اقتصاد به اصطلاح مصرفی و سیاست سرمایه داری جهانی، طبیعتی ثانوی برای بشر آفریده است كه او را آزمندانه و پرخاشگرانه با اشكال گوناگون كالا پیوند می دهد: نیاز به تملك، مصرف كردن، كاركردن و نوسازی آلات و قطعات و ابزار و وسایل و ماشین هایی كه در اختیار بشر گذاشته و بر او مسلط كرده اند، از آن جمله است زیرا استفاده از این كالاها- حتی با قیمت نابودی خویشتن- به نیازی زیستی در مفهوم یادشده، مبدل شده است. بدین سان طبیعت ثانویه انسان، در برابر هرگونه تغییری مقاومت می كند كه منجر به گسستن از (و شاید حتی محو این وابستگی انسان به) بازاری شود كه چنین مملو از كالاست- یعنی موجودیت انسانی را محو می كند كه به عنوان مصرف كننده، خود را در جریان خرید و فروش، مصرف می كند و تحلیل می برد. نیازهایی كه به وسیله این نظام پدید می آید، دیرپا و محافظه كارانه است.

اتومبیل سركوبگر نیست، دستگاه تلویزیون سركوبگر نیست، لوازم خانگی سركوبگر نیستند اما اتومبیل، تلویزیون و لوازمی كه بر اساس الزام های مبادله سودآور ساخته می شود، به جزئی جدانشدنی از وجود مردم، جزئی برای تحقق بخشیدن به وجودشان مبدل شده اند. از این رو، مردم باید بخشی از وجود خویش را در بازار بخرند. این موجودیت به مفهوم تحقق سرمایه است. منافع آشكار طبقاتی به تولید اتومبیل های منسوخ و فاقد ایمنی ادامه می دهد و از این طریق، بر مصرف مواد سوختی زیان آور می افزاید. منافع طبقاتی، رسانه های گروهی را جهت تبلیغ خشونت و جذب شنوندگان و بینندگان اسیر و مسحور، به كار می گیرد.

وحید اسلام زاده

منابع:

۱ - هربرت ماركوزه،گفتاری در رهایی، ترجمه محمود كتابی، نشر پرسش- ۱۳۸۰

۲ - پل هریسون، در درون جهان سوم، ترجمه شاداب وجدی، انتشارات فاطمی- ۱۳۶۴



همچنین مشاهده کنید