شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نسب رسول خدا ص


نسب رسول خدا ص

مطابق آنچه میان مورخین مسلّم است نسب رسول خدا ص تا « عدنان » که بیست و یکمین جدّ آن حضرت بوده این گونه است
محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بی قصی بن

مطابق آنچه میان مورخین مسلّم است نسب رسول خدا ( ص ) تا « عدنان » که بیست و یکمین جدّ آن حضرت بوده این گونه است :

محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بی قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن ملک بن نصربن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار معد بن عدنان .

از رسول خدا ( ص ) نیز روایت شده که فرمود :

چون نسب من به عدنان رسید خودداری کنید ( و از او بالاتر نروید . )

خاندانی که رسول خدا ( ص ) در میان آنها به دنیا آمد . از بهترین خاندانهای عرب و شریفترین آنها بود و بزرگترین منصبها و سیادتها در آنها وجود داشت . زیرا منصب سقایت و اطعا حاجیان که بزرگترین افتخار و بهترین منصبها بود از راه ارث به خاندان بنی هاشم و عبدالمطلب جدّ آن بزرگوار رسیده بود . (۱)

● داستان اصحاب فیل

کشور یمن که در جنوب غربی عربستان واقع است منطقهٔ حاصلخیزی بود و قبایل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنی حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند .

ذونواس یکی از پادشاهان این قبیله بود که سالها بر یمن سلطنت می کرد . وی در یکی از سفرهای خود به شهر « یثرب » تحت تأثیر تبلیغات یهودیانی که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرار گرفت و از بت پرستی دست کشیده ، به دین یهود درآمد . این دینِ تازه بشدّت در دل ذونواس اثر گذارد ، تا آنجا که پیروان ادیان دیگر را بسختی شکنجه می کرد تا به دین یهود درآیند .

مردم « نجران » ، از شهرهای شمالی و کوهستانی یمن ، که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود ، از پذیرفتن آیین یهود سرپیچی کرده و از اطاعت ذونواس سرباز زدند .

ذونواس خشمگین شد و تصمیم گرفت آنها را به سخت ترین وضع شکنجه کند . به همین جهت دستور داد خندقی حفر کنند و آتش زیادی در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند . بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزانده و گروهی را نیز طعمهٔ شمشیر کرد و دست ، پا ، گوش و بینی آنها را برید . جمع کشته شدگان آن روز را بیست هزار نفر نوشته اند .

یکی از مسیحیان نجران که از معرکه جان به در برده بود ، خبر این کشتار فجیع را به امپراتور روم که که به کیش نصاری بود رسانیده و برای انتقام از ذونواس از وی کمک خواهی کرد . امپراتور روم اظهار داشت : نامه ای به نجاشی پادشاه حبشه می نویسم تا وی شما را یاری کند .

نجاشی لشکری انبوه به یمن فرستاد و شخصی را به نام اریاط بر آن لشکر امیر ساخت . اریاط از دریای احمر به کشور یمن رفت . ذونواس لشکری مرکب از قبایل یمن با خود برداشته به جنگ حبشیان آمد و هنگامی که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند . ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را در دریا غرق کرد .

مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت کردند . ابرهه پس از چندی اریاط را کشت و خود به جای او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشی را نیز که از شوریدن او به اریاط خشمگین شده بود به هر ترتیبی بود از خود راضی کرد .

ابرهه متوجه شد که اعراب آن نواحی ، چه بت پرستان و چه دیگران ، ‌توجّه خاصی به مکه و خانهٔ کعبه دارند . کم کم به فکر افتاد که این نفوذ معنوی و اقتصادی مکه ممکن است روزی موجب گرفتاری تازه ای برای او شود . برای رفع این نگرانی تصمیم گرفت تا معبدی باشکوه در یمن بنا کند و تا جایی که ممکن است در زیبایی و تزیینات ظاهری آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله ای که هست بدان معبد متوجّه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه باز دارد .

معبدی بنا نهاد و آن را قلیس نام نهاد و در زینت آن حدّ اعلای کوشش را کرد ، ولی کوچکترین نتیجه ای از زحمات چند سالهٔ خود نگرفت . ابرهه با خود عهد نمود به سوی مکه برود و خانهٔ کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد . سپس لشکر حبشه را با خود برداشت و با چندین فیل – به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد . اعراب که از ماجرا مطلع شدند درصدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدند ، ولی در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانستند مقاومت کنند .

همین که ابرهه در سرزمین « مغمس » فرود آمد یکی از سرداران خود به نام اسود بن مقصود را مأمور کرد تا اموال و مواشی مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند . در میان این اموال دویست شتر متعلّق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان اسود آنها را به یغما گرفته و به نزد ابرهه بردند . ابرهه شخصی به مکه فرستاد و بدو گفت : از بزرگ ایشان جویا شو . اگر دیدی قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور .

حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت ، او را به سوی عبدالمطلب راهنمایی کردند و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید .

عبدالمطلب به نزد ابرهه آمد . و ابرهه از او پرسید : « حاجتت چیست ؟ »

عبدالمطلب گفت : « حاجت من آن است که دستور دهی دویست شتر مرا که به غارت برده اند به من باز دهند ! »

ابرهه گفت : « آیا در چنین موقعیت حسّاس درباره چند شتر سخن می گویی ؟ »

عبدالمطلب در پاسخ او گفت : « من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد ! »

عبدالمطلب شتران خود را گرفته و به مکه آمد . چون وارد شهر شد به مردم شهر قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوه ها و درّه های اطراف مکه پناه برند . تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند . از آن سو ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند .

نخستین نشانهٔ شکست ایشان در همان ساعات اولیه ظاهر شد ؛ فیل مخصوص از حرکت ایستاد و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند . در این خلال مشاهده کردند که دسته های بی شماری از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند از جانب دریا پیش می آیند .

پرندگان که سنگریزه هایی در منقار و چنگال داشتند ، بالای سر سپاهیان ابرهه سنگریزه ها را رها کردند و به هر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد و گوشت بدنش فرو ریخت . یکی از سنگریزه ها به سرِ ابرهه اصابت کرد و چون وضع را چنان دید به افراد اندکی که سالم مانده بودند دستور داد او را به سوی یمن بازگردانند .

داستان اصحاب فیل از داستانهای مهم تاریخ است که سالهای زیادی مبدأ تاریخ اعراب گردید و از اموری بود که بشارت از بعثت پیامبر بزرگوار اسلام می داد و در ضمن ابهّت و عظمت زیادی به قریش داد و سبب شد تا قبایل دیگر عرب و مردم نقاط دیگر جزیره العرب آنان را « اهل الله » بخوانند ، و نابودی ابرهه و سپاهیانش را به حساب « دفاع خدای تعالی از مردم مکه » بگذارند .

خدای تعالی از زنهای متعددی که عبدالمطلب به همسری برگزید ، ده پسر بدو عطا فرمود به نامهای : عبدالله ، حمزه ، عباس ، ابوطالب ، زبیر ، حارث ، حجل ، مقوم ، ضرار ، ابولهب .

دختران عبدالمطلب نیز شش تن بودند به نامهای : صفیه ، بره ، ام حکیم ، عاتکه ، أمیمه ، أروی .

عبدالله کوچکترین پسر عبدالمطلب بود و زمان ولادت او را برخی ۸۱ سال قبل از هجرت و وفاتش را ۵۲ سال قبل از آن نوشته اند . عبدالمطلب به فرزندش عبدالله بیش از فرزندان دیگر علاقه مند بود و او را بیشتر از دیگران دوست می داشت . این محبّت و علاقه به خاطر بشارتها و خبرهایی بود که کم و بیش از کاهنان و دانشمندان آن زمان شنیده بود .

چیزی که بشارت کاهنان را تأیید می کرد ، درخشندگی و نور خاصی بود که در چهرهٔ عبدالله مشهود بود و هر که با عبدالله رو به رو می شد آن نور خیره کننده را مشاهده می کرد .

عبدالمطلب در صدد برآمد تا از یکی از شریفترین خاندان قریش ، همسری برای عبدالله بگیرد . به همین منظور نزد وهب بن عبد مناف بن زهره بن کلاب بن مره که بزرگ قبیلهٔ بنی زهره بود آمد و دختر او یعنی آمنه را که در آن زمان از نظر فضیلت و مقام بزرگترین زنان قریش بود . برای عبدالله خواستگاری کرد .

تنها مولود این ازدواج میمون همان وجود مقدس رسول خدا ( ص ) بود . (۱)

پی نوشت :

(۱) به نقل از کتاب خلاصه زندگانی حضرت محمد(ص)

تالیف:سید هاشم رسولی محلاتی

تلخیص:محمدرضا جوادی



همچنین مشاهده کنید