جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آرامش به سبک بنیامین


آرامش به سبک بنیامین

ناگفته های عیدانه یک پاپ استار

بهار با آداب و رسوم خاصی همراه است، باید برایش آب و جارو کنی و لباس نو بر تن و آن‏وقت آمدن‏اش را انتظار بکشی، بهار است دیگر؛ کلی کرشمه دارد و ناز می‏کند برای آمدن... به مناسبت آمدن‏اش سری زدیم به حال‏و‏هوای این روزهای بنیامین بهادری که مدتی است تصمیم گرفته بعضی از قطعاتش را در کلبه‏ای در شمال ایران بسازد...

در یک ظهر نسبتاً بهاری، با آن آفتاب نیمه‏جانش برای گپ‏و‏گفت به جایی رفتیم که فکر نمی‏کنم خیلی هم با آن کلبه تفاوت داشته باشد. فضایی پر از حس آرامش که تماماً از چوب بود و نور خورشیدی که از لابه‏لای کرکره‏های چوبی‏اش زمین را خط‏کشی کرده بود.

از پروژه‏هایی که مشغول انجام‏اش هستید، شروع کنیم. کارهایی که قرار است در آینده نزدیک منتشر شود.

آلبوم در واقع پژوه‏ای است که همیشه روی میزمان باز است. در حال حاضر برای عید در حال کار کردن روی قطعه‏ای هستیم که امیدوارم تا عید نوروز آماده شود. فرید احمدی و نیما وارسته عضو ثابت تیم ما هستند، چون بهترین نتیجه‏ای که تاکنون گرفته‏ام با همکاری این دو بوده است. نظرات درباره قطعه «هفته عشق» هم که اواخر بهمن منتشر شد، خیلی به چیزی که مردم در آلبوم ۸۵ سراغ داشتند نزدیک‏تر است. نه اینکه تکرار آن باشد، اما حس آن دوران را تداعی می‏کند.

پس خودت از فضای آلبوم ۸۵ بیشتر از آلبوم ۸۸ راضی هستی؟

مشخصاً چیزی که عمومی‏تر است را جمع بیشتری از مردم می‏پذیرند، اما اگر قرار باشد همان را دوباره تکرار کنی، مخاطب آن را پس می‏زند. مشخص است که فضای آن آلبوم، فضایی بوده که مردم را بیشتر درگیر کرده. در واقع منظورم از نظر حس‏و‏حال آلبوم است، وگرنه به لحاظ تکنیک و ادبیات و... که قطعاً باید رو به جلو رفته باشی.

شما یک تیم هستید که کارتان را با نیما وارسته، فرید احمدی، سهراب پاکزاد و... انجام می‏دهید. حتی یادم هست که می‏گفتی برای ضبط کارهای جدیدتان به یک کلبه در شمال می‏روید.

البته سهراب فقط یک بار مهمان ما بود. ما قطعه «هفته عشق» را همان‏جا ساختیم. یک‏دفعه از محیط خانه و استودیو و فضای شهری خارج می‏شوی و به طبیعت نزدیک‏تر می‏شوی، می‏شود قطعه‏ای مثل «هفته عشق». اما آلبوم ترکیبی است از قطعاتی که آنجا ضبط می‏شوند و حس بسیار متفاوت و آرامی دارند و قطعاتی که اینجا ضبط شده‏اند.

چه شد که شمال را برای این‏کار انتخاب کردید؟

دیده‏ای که گاهی اوقات همه‏چیز در یک زمان کوتاه و پشت‏هم اتفاق می‏افتد و تو خودت را به دست آن می‏سپاری و می‏گویی پس حتماً کار درستی است؟ مثل یک جاده می‏ماند که هرچه جلوتر می‏رود، خودش راه را به تو نشان می‏دهد. به مکانی می‏رویم که پشت‏ات جنگل است و روبرویت دریا، محیط کاملاً آرام و دلنشینی است. در واقع این ماجرا از قبل برنامه‏ریزی نشده بود که بگویی طبق یک الگوی امتحان پس‏داده پیش رفت.

البته خیلی از گروه‏های بزرگ دنیا طبق این الگو پیش می‏روند و برای ضبط یک آلبوم به چنین فضاهایی می‏روند.

بله، اما استفاده از این الگوها یک ایراد دارد، چون آنها عموماً بومی نیستند و به درد اتمسفر ایران نمی‏خورند. مثل خیلی از کارهای موفق جهانی که می‏بینی در ایران جواب نمی‏دهد یا بالعکس. به همین دلیل من و دوستانم روی هر چیز موفقی که می‏شنویم، کمی تأمل می‏کنیم تا کم‏کم ایرانیزه شده‏ی آن، خودش را به ما نشان دهد. این یعنی اقتباس. اگر قرار باشد همان را عیناً تکرار کنی، می‏شود الگوبرداری که تو فقط مونتاژ انجام می‏دهی. در واقع یک جور تقلید ناموفق است، چون مقلد دقیقاً نمی‏داند چه خبر است، فقط این را می‏داند که فلانی به یک جایی رسیده و سعی می‏کند تمام کارهای او را انجام دهد.

یک الگوی موفق دیگر هم که شما از آن استفاده می‏کنید، کار تیمی است که بعد از این همه سال خوشبختانه در مورد شما پابرجا مانده است. راز ماندگاری این کار تیمی چه بوده؟

خب نتیجه بهتر بوده است. ما اگر از کار گروهی نتیجه دلخواه‏مان را نگیریم تیم‏مان را عوض می‏کنیم. در واقع فکر می‏کنم پایداری آن به خاطر نتیجه‏ای است که ما از مخاطب می‏گیریم و در کنار آن دوستی‏ای که بین ما جریان دارد.

جالب این‏جاست که در ایران معمولاً کار تیمی خیلی به ندرت پایدار می‏ماند. یعنی در ابتدا همه چیز خوب است، اما زمانی که پای موفقیت کار و تقسیم میزان محبوبیت و درصد موفقیت به میان می‏آید، همیشه به مشکل می‏خورند که نمونه‏هایش هم زیاد است. علیرضا عصار و محمد اصفهانی، امیر کریمی و ناصر عبداللهی، امیر طبری و سهراب پاکزاد و...

درست است، اما نمونه‏های خوب هم در این زمینه وجود دارد. مثل همکاری حمید جبلی و ایرج طهماسب که ضمن این که در کارشان فوق‏العاده موفق‏اند و هر بار که کاری می‏سازند، بازار را تسخیر می‏کنند؛ در رفاقت و دوستی با یکدیگر هم نمونه‏های بی‏نظیری هستند. چون از نزدیک با آنها برخورد داشته‏ام، می‏دانم که این دو خیلی در جزئیات همکاری با یکدیگر احترام می‏گذارند که در واقع همان تقسیم محبوبیت است. عملاً قبل از این‏که خیلی آدم‏های «مهربان»ی باشند، «باهوش»‏اند؛ چون این هوش باعث می‏شود که نگاه جامع‏تری به اطرافت داشته باشی. وقتی الگوی خوب در این زمینه وجود دارد ترجیح می‏دهم به الگوهای خوب نگاه کنم، نه نمونه‏های ناموفق که گفتی.

حالا چون خودت درگیر همین کار تیمی هستی، بخش «هوش» تو قوی‏تر کار می‏کند یا «مهربانی»؟ یعنی تو در جریان تقسیم محبوبیت، واقعاً فکر می‏کنی سهم کوچکی داری (مهربانی) یا اینکه فکر می‏کنی برای حفظ موفقیت‏هایتان و حفظ این تیم، دوستانم هم باید در این محبوبیت شریک باشند (هوش)؟

مهربانی که اصلاً نمی‏شود نباشد، چون هوش خالی به نظرم خیلی خشک و غیرواقعی است. من می‏گویم این دو مثل یک دینام هستند که وقتی کنار هم قرار می‏گیرند رو به جلو حرکت می‏کنند.

قبل از اجرای ۲۶ بهمن در لندن، آخرین اجرای خارجی‏ات کجا بود؟

حدوداً یک سال و چند ماه پیش در استرالیا بود. عید نوروز هم قرار است در آلمان، هلند و سوئد برنامه داشته باشیم.

اجرای لندن در همان سالن لوگان هال بود؟

بله. با اینکه همیشه برای کنسرت‏هایی که ما در خارج از ایران برگزار می‏کنیم، این نگرانی وجود دارد که در مقایسه با خوانندگان لس‏آنجلسی نمی‏توانی در تلویزیون‏های ایرانی خارج‏نشین تبلیغ کنی و ممکن است سالن‏ات پر نشود، اما خوشبختانه همه چیز به خوبی پیش رفت و سالن هم کاملاً پر شده بود و اجرای خیلی خوبی هم داشتیم.

در آن کنسرت قطعه «امشب در سر شوری دارم» استاد همایون خرم را هم اجرا کردی، چه شد که تصمیم گرفتی آن را بخوانی؟

ما در کنسرت‏هایمان آهنگی داریم با مطلع «می‏دونم دلت برام، یه وقتایی تنگ می‏شه...» که در آخر می‏گوید «می‏زنی زیر یه آواز قدیمی...» همیشه در کنسرت‏ها بعد از این مصرع، «ای الهه ناز» را می‏خواندیم و یک بار هم «سلطان قلب‏ها» را خواندیم. بعد از فوت استاد «همایون خرم» فکر کردم می‏توانم این قطعه را در ادامه آن آهنگ اجرا کنم. یک‏بار در هتل آن را تمرین کردیم و دیدیم مشکلی نیست. روز کنسرت، علی منصوری برای کاری به شهر رفت که همان‏موقع یکی از عکس‏های همایون خرم را برایش ایمیل کردم و ازش خواستم آن را چاپ کند و قاب‏شده بیاورد. این اتفاق به سختی افتاد، اما وقتی حین کنسرت مردم این عکس را دیدند، جو سالن به کلی عوض شد. می‏خواستیم تجلیلی از همایون خرم کرده باشیم.

* نکته خیلی خوبی که در مورد تو وجود دارد حس و حال و رفتارت روی صحنه با مخاطب است که من فکر می‏کنم هم آن «مهربانی» که گفتی در آن وجود دارد هم آن «هوش». به جملاتی که قرار است به زبان بیاوری قبلاً فکر می‏کنی یا تماماً روی استیج و به صورت بداهه اتفاق می‏افتد؟

بگذار اینطور بگویم که آن شعرهایی که روی استیج می‏خوانم به این رفتارها منجر می‏شود. یعنی رفتار من نشأت‏گرفته از موسیقی و شعر و آدم‏های دوروبر من هستند. مثلاً شاید اگر قرار بود شعرهای یک خواننده دیگر را بخوانم، بین قطعات این جمله‏ها به زبانم نمی‏آمد. من در واقع یک بخش ماجرا هستم و فقط دارم آنها را اجرا می‏کنم و به زبان می‏آورم. من بدون این آثار باید روی سن چه می‏گفتم؟

چیزی که از رفتار تو به چشم می‏آید، یک حس آرامش است که سعی می‏کنی آن را به مخاطب‏ات هم منتقل کنی. موسیقی چه‏قدر در این آرامش درونی تأثیر داشته است؟

خیلی زیاد. من وقتی می‏خوابم هم در ذهنم صدای موزیک می‏شنوم، نه اینکه زیاد موسیقی گوش کنم، نه، اتفاقاً خیلی گزیده و کم گوش می‏دهم، اما در ناخودآگاه و خودآگاه‏ام مدام حضور دارد و روی آرامش‏ام تاثیر می‏گذارد. اوج هیجانات‏ام با موزیک منتقل می‏شود که این هیجان می‏تواند غم یا خوشحالی باشد.

در کارهای تو از یک طرف انرژی و ریتم وجود دارد و از طرف دیگر به خواننده‏ای معروفی که فرم خواندن‏اش غمگین است. آیا در زندگی واقعی هم همین‏قدر غمگین هستی؟

عمق لذتی که می‏توانی از یک چیز ببری با عمق غم‏هایت نسبت دارد. یعنی هر چه‏قدر که عمیق غمگین شدی، به وقت‏اش می‏توانی به همان عمق شادی کنی. زندگی هم همینطور است، از دور که نگاه کنی غم و شادی‏اش فرقی نمی‏کند. یادتان هست وقتی که بچه بودیم و یک اتفاقی می‏افتاد، بزرگ‏ترها به خنده می‏گفتند: «بزرگ می‏شی یادت می‏ره»؟ وقتی از آن اتفاق عبور می‏کنی دیگر این غم یا شادی باقی نمانده و فقط یک خاطره از آن به جا مانده است که این خاطره به تنهایی نه تو را خوشحال می‏کند و نه تو را غمگین می‏کند و فقط یک نوستالژی است. این‏ها همگی گذراست و به‏هرحال زندگی رو به جلو حرکت می‏کند، چیزی که مهم است آن آرامش است که باید همیشه با تو باشد. یک امنیت خاطر، شبیه یک ایمان قلبی که در دستان خودت است و به هیچ چیز بیشتر از آن نمی‏توانی اتکا کنی، آن‏وقت است که آرامش می‏گیری.

برای رسیدن به آرامشی که می‏گویی تکنیک خاصی داری؟ مثلاً برخی با موسیقی به آرامش می‏رسند و برخی با سفر رفتن و یا دیدار دوستان و...

من فکر می‏کنم این یک پکیج است. اول اینکه در اینجا موقعیت مکانی اهمیت پیدا می‏کند، یعنی تو در شهر خودت (برای زندگی) همیشه آرام‏تر از جایی هستی که متعلق به تو نیست؛ یا مثلاً پدر و مادر من نماز می‏خوانند و اعتقاداتی دارند که بیشتر فکر می‏کنم شخصی است، اما به هر حال این باورها را به من هم منتقل کرده‏اند که در آرامش من نقش داشته است؛ یا مثلاً به احترام و ادب خیلی تاکید می‏کنند... همین‏که به این موارد توجه می‏کنی، خودبه‏خود آرامش پیدا می‏کنی. این تکنیک‏ها کارساز است و اینطور نیست که مثلاً در بیست و چند سالگی یک استاد این تکنیک‏ها را به تو یاد دهد.

در نوروز اجرای خارج از تهران داشته‏ای؟

بله. در جزیره کیش داشته‏ام. می‏دانی که من هنوز پایم به شهرستان‏ها باز نشده است. تنها جایی که به جز کیش و تهران رفته‏ام، بندرعباس بوده، آن هم یک شب. امیدوارم بتوانم در شهرستان‏ها هم برنامه اجرا کنم، چون نگرانی‏ام بابت این است که قطعاتی که خوانده‏ام را هنوز افرادی که در شهرستان‏ها زندگی می‏کنند به صورت زنده نشنیده‏اند.

چرا؟ تا به‏حال پیش نیامده؟

نه، من همیشه دوست داشته‏ام که این اتفاق بیفتد. این موضوع همان از دست دادن یک موقعیت است که آدم را گاهی اوقات غمگین می‏کند. شما اجراهای زنده من را دیده‏اید. آیا در آن چیز مبتذلی بوده که به درد مردم فلان شهرستان نخورد؟! مگر آنها چه گناهی کرده‏اند؟ دوست داریم امکانش فراهم شود که اگر در شهرستانی حتی یک سالن ورزشی کوچک هم دارند، بتوانیم آنجا برایشان برنامه اجرا کنیم. اجرای زنده این موسیقی‏ها روی مردم تاثیر بهتری می‏گذارد و واقعی‏تر است.

اهل این هستی که مثلا در یک شهرستان خیلی کوچک و دورافتاده برنامه اجرا کنی؟

چرا که نه؟ من قبل از محرم یک پیشنهاد دادم که بعد از محرم همه ما در یک اتوبوس مسافرتی جمع شویم و در چند نقطه ایران برنامه اجرا کنیم، اما عملاً می‏بینی که خیلی از شهرهای مسیرت به هزار و یک دلیل حذف می‏شوند.

حسی که هر سال از نوروز می‏گیری چگونه است؟

سال‏ها قبل کاری از پدربزرگم یاد گرفتم که تازه برای خودم امتحان و کشف‏اش کرده‏ام و آن نشانه‏گذاری روی طبیعت است. مثلاً کافی است روی یک گیاه باغچه‏تان نشانه‏ای در نظر بگیرید و تنها چند ساعت پس از تحویل سال و آغاز تقویمی بهار، آن را با چند ساعت قبل و نشانه‏ای که گذاشته‏اید، مقایسه کنید. برایتان بسیار هیجان‏انگیز و حیرت‏آور خواهد بود که ببینید تنها در همین فاصله کوتاه که بهار رسماً شروع شده، چه‏قدر تغییرات ظاهری در آن گیاه رخ داده است. اینکه سال نو می‏شود فقط حرف نیست، بلکه به معنای واقعی این اتفاق می‏افتد. این تقویم واقعا از دل طبیعت بیرون کشیده شده و آن موقع است که می‏فهمی باید‏ جلوی آن سر تعظیم فرود آوری.

معمولاً حس‏ات برای شروع یک سال جدید مثبت است یا از اینکه یک سال از عمرت گذشته غمگین می‏شوی؟

معمولاً حس خوبی دارم. این چیزها که ناراحتی ندارد. دوستانه می‏گویم اینکه این چیزها آدم را غمگین کند، واقعا حماقت است. خودم هم اگر قبلاً ناراحت می‏شدم نادان بوده‏ام (خنده).

چون می‏دانم که تو رانندگی نمی‏کنی، رفت‏و‏آمدت در شب عید چگونه است؟ بین مردم در خیابان رفت‏و‏آمد می‏کنی؟ مثلاً شب عید برای خرید ماهی و سبزه به بازار رفته‏ای؟

من معمولاً شب عید به بازار امامزاده حسن (ع) می‏روم. ترجیحاً سمت فضایی می‏روم که کمتر شناخته‏شده باشم تا بتوانم راحت با مردم گپ بزنم و در مورد چیزهای مختلف سوال و جواب کنم و بفهمم واقعاً در میان اقشار مختلف جامعه چه اتفاقاتی دارد می‏افتد.

کار خاصی هست که زمان تحویل سال انجام دهی؟

نه، همان یک هفت‏سین کوچک درست می‏کنم. قدیم‏ها پیش پدر و مادرم بودم، اما چند سالی است که معمولاً در گیر کنسرت و برنامه‏هایم هستم.

حدوداً دو سال پیش قطعه «بوی عیدی» فرهاد را -که یکی از اِلمان‏های ثابت بهار است- بازخوانی کردی. چه شد که تصمیم گرفتی آن را دوباره اجرا کنی و چه شد که شعرش را تغییر دادی؟

البته اول شعرش را تغییر دادیم. یک روز با فرید پای پیانو نشسته بودیم و من داشتم می‏خواندم: «بوی عیدی...» (کودکانه) که فرید در ادامه به جای «بوی توپ» گفت «بوی تو». به نظرم جالب آمد و همان‏طور ادامه دادیم و طی چند هفته کم‏کم کامل‏اش کردیم. نزدیک عید ۸۹ شد و من هم اولین اجرایم در جشنواره موسیقی فجر بود (اسفند ۸۸) که تصمیم گرفتم آن را اجرا کنم.

فکر می‏کنم از تغییر شعرش خیلی هم استقبال نشد.

من هرجا که اجرا کردم همه دوست داشتند. تا حالا نشده در کنسرتی کسی قطعه را بشنود و آن را دوست نداشته باشد.

طبیعتاً مخاطبان کنسرت با افراد دیگر فرق می‏کنند و در واقع آنها طرفداران تو هستند. در کل حسی که شعر شهیار قنبری دارد حتی با اینکه بعضی جاهای آن قافیه ندارد حال و هوای دیگری را به تو منتقل می‏کند.

یک سال بعد از انتشار آن قطعه، تلویزیون تصمیم گرفت «بوی عیدی» من را پخش کند و من هم به شبکه دو رفتم. همین سوال را از من پرسیدند. گفتم روشی است به نام «استقبال» که یک صنعت ادبی است. مثلاً خواجو از حافظ یا شهریار از سعدی استقبال می‏کند، به این صورت که یک مصرع یا یک رکن شناخته شده از شعرشان را برمی‏دارند و با آن یک شعر دیگر می‏سرایند. مگر در قرن جدید نمی‏شود از این کارها کرد؟

من مشکلی با این قضیه ندارم. در مورد محصول آن حرف می‏زنم که به مذاق خیلی‏ها خوش نیامد.

من نظرم این است که این شعر از لحاظ تکنیک و حس و فضایی که ایجاد می‏کند امروزی‏تر است...

اما حس و حال‏و‏هوای آن کار اصلی را ندارد.

شاید چون فرهاد آن را خوانده آن‏طوری شده است. چرا نمی‏گویی که من نتوانسته‏ام حس‏اش را منتقل کنم؟ از نظر من شعر خیلی خوبی دارد. مثلاً در شعر اصلی می‏گوید: «برق کفش جفت‏شده تو گنجه‏ها» این جملات را برای مخاطب امروزی نمی‏توانی استفاده کنی. می‏توانی بگویی: «بوی تند تپش قلب من از دیدن تو، بوی عطر با تو رفتن توی یک خونه نو» مگر این کلمات نمی‏توانند نشان‏دهنده عید باشند؟ مثلاً چند سال دیگر که من سنم بالا رفت و یکی خواست کارهای من را بخواند، خروجی کار یا خوب است یا بد. اگر بد بود که شنیده نمی‏شود، اگر خوب باشد هم که خوب است دیگر. تو اساساً با این مشکل داری که چرا من شعر فرهاد را عوض کرده‏ام یا اینکه چرا یک اثر ضعیف ساخته‏ام؟

مشکل من دومی است. این که می‏گویی شاید چون آن را فرهاد خوانده چنین حسی را توانسته منتقل کند را هم قبول ندارم. فکر می‏کنم آن پکیج (شهیار، منفردزاده و فرهاد) آن‏قدر خوب بوده که ۴۰ سال ماندگار شده است.

تو برو مشابه این قسمت از شعر: «لذت قدم‏زدن با تو توی پیاده‏رو/ هوا بارونیه زیر چتر عشق من و تو/ عشق تو بارون تنده، داره می‏شوره منو...» را با چیزی که فرهاد خوانده (که خیلی هم خوب بوده، چون اگر این‏طور نبود که از آن «استقبال» نمی‏کردیم) به یک شاعر نشان بده و بپرس کدام قوی‏تر است. من که شاعر این شعر نیستم، اما شعرش معرکه است. فکر می‏کنم حس نوستالژی که در آن کار وجود دارد چنین حسی را برای تو غیرقابل نفوذ می‏کند.

اما یک موفقیت ۴۰ ساله نمی‏تواند فقط نوستالژی باشد.

آن ترانه به موقع اثر خودش را گذاشته است. اما این آهنگ حس نوستالژیکی برایت ندارد. تو داری یک پدیده نوستالژیک را با پدیده‏ای که تازه اتفاق افتاده مقایسه می‏کنی. دو راه داری، یکی این‏که بروی بین مردم و نظرسنجی کنی یا اینکه مثلاً در دانشگاه قسمت‏های مختلف شعرها را کنار هم بگذاری و روبروی چندتا شاعر قرار دهی تا آنها را با هم مقایسه کنند. من که نمی‏گویم شعر آن ضعیف بوده، حرف‏ام این است که اتفاقاً اثر قوی بوده که ما به استقبالش رفته‏ایم. اما فکر می‏کنم شعری که روی آن سروده شده نه‏تنها چیزی از فضای قبلی کم ندارد که حتی ممکن است برای فضای امروزی حرف‏های جدیدتری هم داشته باشد.

مشکلم با این شعر این است که از نظر من ورژنی که فرهاد خوانده یک پکیج عالی است که ۴۰ سال ماندگار شده است. این همه آهنگ بهاری هم خوانده شده، اما فقط این یک قطعه برای مردم این‏قدر برجسته است. از طرف دیگر تو می‏گویی من روی این کار شعری گذاشته‏ام که از لحاظ تکنیکی، حسی و ادبی قوی‏تر است...

عاشقانه‏تر و امروزی‏تر است و امروزی‏ها آن را بهتر لمس می‏کنند. برو ببین تا قبل از سال ۸۹ اصلاً کسی این کار را خوانده است؟ آن دوره کاری کردم که به نظر خودم جدید بوده و بعد از آن در همان سال برای شب عید ۵ مدل کاور مختلف از آن آهنگ انتشار پیدا کرد. چرا این‏طور نگاه نمی‏کنی که من کاری را از لای گنجه‏ها بیرون آورده‏ام و باعث شده‏ام مردم الان آن را به گونه‏های مختلف بشنوند؟ چون پیش از آن همیشه در تلویزیون بحث بود که اصلاً این کار را پخش بکنند یا نه!

من می‏گویم همه این اتفاقاتی که می‏گویی افتاده و کار امروزی‏تر هم شده، اما باز هم آن محصول نهایی با آن شعر کامل‏تر بوده. انگار یک پیکان را برداری و زیرش رینگ بنز بیندازی! درست است که مدرن‏تر شده، اما دلیل بر بهتر شدن آن نیست!

من که اثر اصلی را خلق نکرده‏ام، بلکه فقط یک حاشیه به آن داده‏ام. اما اگر نتیجه‏اش نتیجه‏ای نبوده که باید باشد، من مقصر بوده‏ام.

البته من فکر می‏کنم این قطعات در اجرای زنده بیشتر جواب دهد تا به صورت آهنگ استودیویی.

بله. چون در آن کنسرتی که این قطعه را در آن خواندم، خانم مسنی وسط برنامه گفت: «خودشو بخون». چون من اول یک‏مقدار از شعر فرهاد را خواندم و در ادامه‏اش این ورژن خودم را خواندم. یادم است که همان‏جا روی استیج گفتم تا همین اندازه هم جرئت کردم که آن را خواندم. من با این کار خواسته‏ام یاد فرهاد را گرامی بدارم. حتی اگر این کار را خیلی ضعیف هم انجام داده باشم، باز باید قابل‏احترام باشد. حتی اگر در مدرسه هم این کار را اجرا می‏کردم، همه باید تشویقم می‏کردند! چون از یک شخصیت بزرگ یاد کرده‏ام. حالا برخی دوست داشته‏اند و بعضی‏ها نه، اما کارم که کار غلطی نبوده است.

نه کار غلطی نبوده. ما هم برایت دست می‏زنیم! یادم است که یک‏بار در یکی از کنسرت‏های سوئدت هم آهنگ قدیمی «زندگی» را خواندی، ظاهراً خواندن آثار نوستالژیک را دوست داری.

گاهی اوقات در کنسرت‏هایم افراد مسنی را می‏بینم که یا جزو معدود آدم‏های مسنی هستند که موزیک‏های من را گوش می‏کنند و یا به واسطه فرزندان و نوه‏هایشان به آنجا آمده‏اند. آن زمان به این فکر می‏کنم که آنها هم چیزی برای شنیدن داشته باشند. اصلا ای کاش فرهاد خودش زنده بود و درباره کار من نظر می داد!

آلبوم‏ها و سینگل‏های مختلف را که منتشر می‏شود گوش می‏کنی؟

قصد ندارم هر سینگلی که منتشر می‏شود را دانلود و گوش کنم. گاهی اوقات از بیرون یک سی‏دی دویست قطعه‏ای می‏خرم و کم‏کم آن را گوش می‏کنم. آلبوم‏هایی که منتشر شده را هم عموماً گوش می‏دهم.

نظرت راجع به آلبوم‏هایی که امسال منتشر شده چه بود؟

قطعه «دوسِت دارم» محسن یگانه را خیلی دوست داشتم. شاید از فضایی که کار می‏کنم و آن را می‏پسندم هم دور باشد، اما از آن لذت می‏برم. همان‏طور که گفتم قبل از اینکه خودآگاهم بخواهد تصمیم بگیرد ناخودآگاهم آن را جذب کرده است.

آلبوم بابک جهانبخش؟

آلبوم خوبی بود و مردم هم گوش می‏کردند. من هم در ماشین‏های مردم آن را شنیده‏ام.

احسان خواجه‏امیری؟

گوش کردم. احسان هم خوب بود و در واقع مثل همیشه است. روند رو‏به‏رشدی را در پیش گرفته و خیلی متعادل و ملایم پیش می‏رود.

آلبوم سیروان چطور؟

هنوز نشنیده‏ام. چون کسانی که به گوش‏شان اعتماد دارم به من پیشنهادش نداده‏اند، اما اگر تو می‏گویی، امروز حتماً آن را گوش می‏کنم!

فکر نمی‏کنی این موضوع که بسیاری از خوانندگان درجه یک موسیقی پاپ وقتی این موضوع را با آنها مطرح می‏کنی خیلی راحت می‏گویند که آلبوم‏ها را گوش نکرده‏ایم جالب نباشد؟ در واقع یا گوش کرده‏اند و می‏گویند نشنیده‏ایم یا واقعاً نشنیده‏اند که به نظرم اتفاق خوبی نیست.

بله، خوب نیست. اما اگر ما یک شبکه داشتیم که می‏توانستیم موزیک‏هایمان را از آنجا پخش کنیم آن وقت این مشکل پیش نمی‏آمد.

فکر نمی‏کنم ربطی داشته باشد.

ما که وظیفه‏ای برای گوش کردن همه آلبوم‏ها نداریم. آن زمان که تازه قرار بود خواننده شوم موزیک همه را گوش نمی‏کردم و فقط موزیک‏هایی را که دوست داشتم را گوش می‏کردم، چه برسد به حالا.

اتفاقاً الان که خواننده‏ای باید آنها را گوش کنی.

بعضی مواقع اشتباه ما همین است. مثلاً الان که من خواننده شده‏ام همه فکر می‏کنند مدیر مرکز موسیقی شده‏ام و هر آلبومی که منتشر می‏شود را باید گوش کنم و نظرم را بیان کنم!

درست است، اما این آلبوم‏هایی که گفتم هر آلبومی نیست و فقط چهار، پنج تا آلبوم خوانندگان شاخص ماست.

خب آلبوم کسانی که حس و فکر و سبک‏شان نزدیک به من است را گوش می‏کنم. مثلاً سبک راک سبک من نیست که موسیقی رضا یزدانی را گوش کنم، یا آن‏قدر به موسیقی رپ اشراف ندارم. موسیقی سیروان را هم جزو موسیقی‏های خاص می‏شناسم. حداقل آن چیزی را که می‏خواند، وگرنه که تنظیم‏هایش را در کارهایی که برای دیگران می‏سازد می‏شنوم.

فکر نمی‏کنی این گوش نکردن آلبوم سیروان به خاطر همان ماجرای دو سال پیش‏تان است؟

کدام ماجرا؟

همان مشاجره مطبوعاتی که بین‏تان پیش آمد.

آخه من هیچوقت با این پسر بااستعداد (سیروان) ملاقات نداشته‏ام. راجع به محسن یگانه هم می‏گفتند داستانی بین‏مان بوده، در صورتی‏که هیچ داستانی نبوده است. آدم‏ها خودشان برای خودشان داستان‏ها را ساخته‏اند.

داستان سیروان که با آن مصاحبه از طرف تو شروع شد!

یادم است سال ۸۸ که آلبوم‏مان با هم منتشر شده بود، یک خبرنگار چندبار این را از من پرسید که با این آلبوم احساس رقابت نمی‏کنید؟ هر چه طفره رفتم که جواب ندهم، نشد. من هم در جواب گفتم: «فکر می‏کنم سبک کاری ما با هم فرق می‏کند. من موسیقی‏ای کار می‏کنم که ظاهراً پاپ و مردمی‏تر است، پس بالطبع برای همه مردم شناخته شده‏تر است. موسیقی‏ای که سیروان کار می‏کند، خاص‏تر است و برای طبقه خاصی است که از لحاظ تیراژ عمومی محدودتر است». چون در بخش رقابت تیراژ هم به میان می‏آید. اتفاقاً به نفع سیروان حرف زدم و گفتم: «خیلی بی‏انصافی است که این دو را رقیب هم فرض کنیم». گفتم: «چون در نهایت اگر به سرایدار خانه‏ای بگویی سیروان، شاید او را نشناسد؛ اما اگر بگویی بنیامین، حداقل یک‏بار اسمش به گوش او خورده است». هنوز هم اعتقادم این است که موزیکی که سیروان می‏خواند، سبک خاصی است که طبقه خاصی از مردم گوش می‏کنند. حرف من همین بود، اما این وسط برخی از این موضوع سود می‏کنند و نمی‏توانند یک مصاحبه بدون حاشیه داشته باشند.

بعضی چیزها باید خودشان اتفاق بیفتد، به زور که نمی‏شود. شاید باید آدم‏ها را یک‏مقدار آزاد بگذاریم و این حس سوءظن را از بین ببریم. خیلی مواقع پیش می‏آید که مثلاً آدم‏ها دل‏شان نخواهد در حال حاضر صدای خواندن همدیگر را بشنوند، اما چند وقت دیگر دل‏شان می‏خواهد و رفیق یکدیگر هم می‏شوند. بهتر است بگذاریم خودبه‏خود و بی‏قید و شرط این اتفاق بیفتد. مثلاً در همین آلبوم‏هایی که می‏گویم خاص هستند، آلبوم بهرام رادان را گوش کردم که به دلم ننشست. دلیلی نمی?بینم که در مورد چیزهایی که با من ارتباط برقرار نمی‏کنند یا سبک من نیست صحبت کنم.

حمید منبتی

فرزان صوفی