چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

جوشش چشمه جاری شکافنده علم ها


جوشش چشمه جاری شکافنده علم ها

به مناسبت اول رجب سالروز ولا دت حضرت امام محمد باقر ع

چشمه جاری شکافنده علم ها در بیابان خشکیده دانش جوشیدن گرفت و جان جویندگان علم و معرفت را از زلال پربرکت خود سیراب ساخت. شیعه نشان افتخار دیگری بر گردن آویخت و بر این پیشوای معصوم خود بالید. ای افتخار شیعه که در ضیافت خانه حوزه ها و دانشگاه ها سفره پر نعمت دانش تو گسترده است، میلاد مسعودت را گرامی می داریم.

شب میلادش، فضای ساکت و آرام مدینه، مبهوت نورافشانی خانه گلین امام سجاد(ع) است و فروغی نورانی، آسمان مدینه را روشن کرده است; نوری که از چهره معصوم و منور نوزادی مبارک به آسمان ساطع است. چشمه جاری شکافنده علم ها در بیابان خشکیده دانش جوشیدن گرفت و جان جویندگان علم و معرفت را از زلال پربرکت خود سیراب ساخت.

نام مبارک امام پنجم محمد بود. لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است، بدین جهت که: دریای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکار ساخت. القاب دیگری مانند شاکر و صابر و هادی نیز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هریک باز گوینده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است.

کنیه امام «ابوجعفر» بود. مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) است. بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن(ع) و از سوی پدر به امام حسین(ع) می رسید. پدرش حضرت سیدالساجدین، امام زین العابدین، علی بن الحسین (ع) است. تولد حضرت باقر(ع) در روز جمعه اول ماه رجب سال ۵۷ هجری در مدینه اتفاق افتاد. به هنگام تولد هاله ای از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فراگرفته بود و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.

عظمت امام باقر(ع) زبانزد خاص و عام بود، هرجا سخن از والایی هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان می آمد او را یگانه وارث آن همه قداست و شجاعت و بزرگواری می شناختند و هاشمی و علوی و فاطمیش می خواندند.

راست گفتاری، بخشندگی و جذابیت رخسار از ویژگی های بارز ایشان است.

● دوران امامت

دوران امامت امام محمد باقر(ع) از سال ۹۵ هجری که سال درگذشت امام زین العابدین(ع) است آغاز شد و تا سال ۱۱۴ هجری یعنی مدت ۱۹ سال و چند ماه ادامه داشته است.

در دوره امامت امام محمدباقر(ع) و فرزندش امام جعفرصادق(ع) مسائلی مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسی و ظهور سرداران و مدعیانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و دیگران مطرح است، ترجمه کتاب های فلسفی و مجادلات کلامی در این دوره پیش می آید، عده ای از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا می شوند.

قاضی ها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرت پدید می آیند و فقه و قضا و عقاید و کلام و اخلاق را برطبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر می نمایند، و تعلیمات قرآنی، بویژه مساله امامت و ولایت را، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا، افکار بسیاری از حق طلبان را به حقانیت آل علی(ع) متوجه کرده بود و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دین به دنیافروشان برگرفته بود، به انحراف می کشاندند و احادیث نبوی را در بوته فراموشی قرار می دادند.

برخی نیز احادیثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند. اینها عواملی بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنها بایستند.

بدین جهت امام محمد باقر(ع) و پس از وی امام جعفر صادق (ع) از موقعیت مساعد روزگار سیاسی، برای نشر تعلیمات اصیل اسلامی و معارف حق بهره جستند، و دانشگاه تشیع و علوم اسلامی را پایه ریزی نمودند. زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقی تعلیمات پیامبر(ص) و ناموس و قانون عدالت بودند، و می بایست به تربیت شاگردانی عالم و عامل و یارانی شایسته و فداکار دست یازند و فقه آل محمد(ص) را جمع و تدوین و تدریس کنند.

به همین جهت محضر امام باقر(ع) مرکز علما و دانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران به نام بود. در مکتب تربیتی امام باقر(ع) علم و فضیلت به مردم آموخته می شد.

ابوجعفر امام محمدباقر(ع) متولی صدقات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) و پدر و جد خود بود و این صدقات را بر بنی هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم می کرد و اداره آنها را از جهت مالی برعهده داشت.

امام باقر(ع) دارای خصال ستوده و مودب به آداب اسلامی بود. سیرت و صورتش ستوده بود. پیوسته لباس تمیز و نو می پوشید. در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود. از آن حضرت می پرسیدند: جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشید، تو چرا لباس فاخر بر تن می کنی؟ پاسخ می داد: مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز که محرومان و فقرا و تهیدستان زیاد بودند، چنان بود. من اگر آن لباس را بپوشم در این انقلاب افکار، نمی توان تعظیم شعائر دین کنم.

دانش امام باقر(ع) نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه وحی بود، آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند، جابربن عبد الله نزد امام باقر(ع) می آمد و از آن حضرت دانش فرامی گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می کرد: ای شکافنده علوم! گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خدادادی برخورداری.

● اخلا ق امام

امام پنجم (ع) بسیار گشاده رو و با مومنان و دوستان خوش برخورد بود. با همه اصحاب مصافحه می کرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق می فرمود.

در ضمن سخنانش می فرمود: مصافحه کردن کدورتهای درونی را از بین می برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - می ریزد.

امام باقر(ع) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگیری از نیازمندان و تشییع جنازه مومنین و عیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینی، کمال مواظبت را داشت. می خواست سنت های جدش رسول الله(ص) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقی را به مردم تعلیم نماید.

در روزهای گرم برای رسیدگی به مزارع و نخلستانها بیرون می رفت، و با کارگران و کشاورزان بیل می زد و زمین را برای کشت آماده می ساخت. آنچه از محصول کشاورزی - که با عرق جبین و کد یمین - بدست می آورد در راه خدا انفاق می فرمود.

بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله(ص) می رفت، پس از گزاردن فریضه، مردم گردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضیلت او بهره مند می گشتند.

● علم امام

دانش امام باقر(ع) نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه وحی بود، آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند، جابر بن عبد الله نزد امام باقر (ع) می آمد و از آن حضرت دانش فرا می گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می کرد: ای شکافنده علوم! گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خدادادی برخورداری.

مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهای دیگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقایق اسلامی - با زور و تزویر و اجیر کردن عالمان خود فروخته - کوشش بسیار کردند. ناچار حضرت سجاد(ع) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر(ع) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای بی سابقه آل ابوسفیان، که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت(ع) توجه کردند، در اصلاح عقاید مردم بویژه در مساله امامت و رهبری، که تنها شایسته امام معصوم است، سعی بلیغ کردند و معارف حقه اسلا می را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایی رسید که فرزند گرامی آن امام، حضرت امام جعفرصادق(ع) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پایه گذاری نمود، و احادیث و تعلیمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد. امام سجاد(ع) با زبان دعا و مناجات و یادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر(ع) با تشکیل حلقه های درس، زمینه این امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دینی را برای مردم روشن فرمود.

رسول اکرم اسلام(ص) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینی وحی الهی وظایفی را که فرزندان و اهل بیت گرامی اش در آینده انجام خواهند داد و نقشی را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت، ضمن احادیثی که از آن حضرت روایت شده، تعیین فرموده است.

چنان که در این حدیث آمده است: روزی جابربن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد(ع) شرفیاب شد. صدای کودکی را شنید، پرسید کیستی؟ گفت من محمدبن علی بن الحسینم، جابر گفت: بیا. سپس دست او را گرفت و بوسید و عرض کرد: روزی خدمت جدت رسول خدا(ص) بودم. فرمود: شاید زنده بمانی و محمدبن علی بن الحسین که یکی از اولاد من است ملاقات کنی. سلام مرا به او برسان و بگو: خدا به تو نور حکمت دهد. علم و دین را نشر بده. امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینی و تعلیم حقایق قرآنی و احادیث نبوی(ص) پرداخت.

جابر بن عبدالله انصاری همان کسی است که در نخستین سال بعد از شهادت امام حسین(ع) به همراهی عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود، در اربعین حسینی به کربلا آمد و غسل کرد و در حالی که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهدا آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد. باری، امام باقر(ع) منبع انوار حکمت و معدن احکام الهی بود. نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت و کلمات قصار و اندرزهایی همراه است، به ویژه در ۱۹ سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است. بنا به روایاتی که نقل شده است، در هیچ مکتب و محضری دانشمندان خاضع تر و خاشع تر از محضر محمدبن علی(ع) نبوده اند.

در زمان امیرالمومنین علی(ع) گویا، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان که باید - بر مردم روشن نبود، گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حیات مادی بیرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی ننوشیده بودند و در کنار دریای بیکران وجود علی(ع) تشنه لب بودند و جز عده ای معدود قدر چونان گوهری را نمی دانستند. بی جهت نبود که مولای متقیان بارها می فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید. و بارها می گفت: من به راههای آسمان از راههای زمین آشناترم. ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند؟ اما بتدریج، به ویژه در زمان امام محمد باقر(ع) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامی را درک می کردند و مانند تشنه لبی که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد، زلال گوارای دانش امام باقر(ع) را دریافتند و تسلیم مقام علمی امام(ع) شدند، و به قول یکی از مورخان: «مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکرکشی متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند.» امام باقر(ع) نیز چون زمینه قیام بالسیف (قیام مسلحانه) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرینان- فراهم نبود، از این رو، نشر معارف اسلام و فعالیت علمی را و هم مبارزه عقیدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را از این طریق مناسب تر می دید، و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود، به فعالیت های ثمربخش علمی در این زمینه پرداخت. اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهای مختلف - بر ضرر حکومت بود، مورد اذیت و ایذا دستگاه قرار می گرفت. در عین حال امام هیچ گاه از اهمیت تکلیفی شورش (علیه دستگاه) غافل نبود، و از راه دیگری نیز آن را دامن می زد و آن راه، تجلیل و تایید برادرش زید بن علی بن الحسین بود.

روایاتی در دست است که وضع امام محمدباقر(ع) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکری و فرهنگی بوده و نقش مهمی در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامی و جهان بینی خاص قرآن، و تنظیم مبانی فقهی و تربیت شاگردانی «مانند امام شافعی» و تدوین مکتب داشته، موضع انقلابی برادرش «زید» را نیز تایید می کرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر(ع) می فرمود: خداوندا پشت مرا به زید محکم کن.

و نیز نقل شده است که روزی زید بر امام باقر(ع) وارد شد، چون امام(ع) زیدبن علی را دید، این آیه را تلاوت کرد:

«یا ایهاالذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهدا» لله» یعنی: «ای مومنان، برپای دارندگان عدالت باشید و گواهان، خدای را.» آنگاه فرمود: «انت والله یا زید من اهل ذلک.» ای زید، به خدا سوگند نمونه عمل به این آیه ای.

می دانیم که زید برادر امام محمد باقر(ع) که تحت تاثیر تعلیمات ائمه(ع) برای اقامه عدل و دین قیام کرد سرانجام علیه هشام بن عبدالملک اموی، در سال ۱۲۰ یا ۱۲۲ زمان امامت امام جعفر صادق(ع) خروج کرد و دستگاه جبار، ناجوانمردانه او را به قتل رساند. بدن مقدس زید را سال ها بر دار کردند و سپس سوزانیدند و چنانکه تاریخ می نویسد: گرچه نهضت زید نیز به نتیجه ای نینجامید و قیام های دیگری نیز که در این دوره بوجود آمد، از جهت ظاهری به نتایجی نرسید، ولی این قیام ها و اقدام های تاریخ تشیع موجب تحرک و بیداری و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را در جوشش و غلیان نگه داشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گرچه به ظاهر به این قیام ها دست نیازیدند، که زمینه را مساعد نمی دیدند، ولی در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار، که نوعی دیگر از مبارزه است، دست زدند. چه در این دوره، حکومت اموی رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود، از این رو بهترین فرصت برای نشر افکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت، پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسی به شکل پایه ریزی و تدوین اصول مکتب - که امری بسیار ضروری بود - پیش آمد. اما چنانکه اشاره شد، دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پیش میآمد و احساس می کردند امام(ع) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمی گیرد و خط صحیح را در شناخت «امام معصوم(ع)» و امامت که دنباله خط «رسالت» و بالاخره «حکومت الله» است تعلیم می دهد، تکان می خوردند و دست به ایذا و آزار و شکنجه امام(ع) می زدند و گاه به زجر و حبس و تبعید...

برای شناخت این امر، به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است می پردازیم:

«در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی، به حج میآید، جعفر بن محمد، امام صادق(ع)، در خدمت پدر خود، امام محمد باقر(ع)، نیز به حج می رفتند. روزی در مکه، حضرت صادق(ع)، در مجمع عمومی سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تاکید بر سر مساله پیشوایی و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفه های خدا در زمین ایشان است و بیعت با ایشان و... نه دیگران. این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود، آن هم در مکه در موسم حج، طنینی بزرگ می یابد و به گوش هشام می رسد. هشام در مکه جرات نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند که متعرض آنان شود. اما چون به دمشق می رسد، مامور به مدینه می فرستد و از فرماندار مدینه می خواهد که امام باقر(ع) و فرزندش را به دمشق روانه کند، و چنین می شود.

حضرت صادق(ع) می فرماید: چون وارد دمشق شدیم، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید. هنگامی که به مجلس او در آمدیم، هشام بر تخت پادشاهی خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود. نیز دستور داده بود تا آماج خانه ای (جاهایی که در آن نشانه برای تیراندازی می گذارند) در برابر او نصب کرده بودند، و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازی بودند. هنگامی که وارد حیاط قصر او شدیم، پدرم در پیش می رفت و من از عقب او می رفتم، چون نزدیک رسیدیم، به پدرم گفت: «شما هم همراه اینان تیر بیندازید» پدرم گفت: «من پیر شده ام. اکنون این کار از من ساخته نیست اگر مرا معاف داری بهتر است.» هشام قسم یاد کرد: «به حق خداوندی که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامی داشت، تو را معاف نمی دارم.» آن گاه به یکی از بزرگان بنی امیه امر کرد و تیر و کمان را از آن مرد گرفت و یک تیر نیز در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد. سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد... تا آنکه نه تیر پیاپی افکند. هشام از دیدن این مهارت خشمگین گشت و گفت «نیک تیر انداختی ابوجعفر، تو ماهرترین عرب و عجمی در تیراندازی. چرا می گفتی من بر این کار قادر نیستم؟... بگو این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است.» پدرم فرمود: «می دانی که در میان اهل مدینه این فن شایع است. من در جوانی چندی تمرین این کار کرده ام.»

سپس امام صادق(ع) اشاره می فرماید که: هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و تصمیم به قتل پدرم گرفت. در همان محفل هشام بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی با امام باقر(ع) سخن می گوید. امام باقر(ع) درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی اداره اجتماع اسلامی و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامی باید چگونه باشد، سخن می گوید. این همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بیش از پیش ناراحت می کند. بعضی نوشته اند که: امام باقر را در دمشق به زندان افکند و چون به او خبر می دهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام(ع) شده اند، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدینه می نماید. پیکی سریع، پیش از حرکت امام از دمشق، می فرستد تا در آبادی ها و شهرهای سر راه همه جا علیه آنان (امام باقر و امام صادق(ع) تبلیغ کنند تا بدین گونه، مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تاثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند. با این وصف امام(ع) در این سفر، از تماس با مردم- حتی مسیحیان- و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد.

جالب توجه و قابل دقت و یادگیری است که امام محمد باقر(ع) وصیت می کند به فرزندش امام جعفرصادق(ع) که مقداری از مال او را وقف کند، تا پس از مرگش، تا ده سال در ایام حج در منی محل اجتماع حاجی ها برای سنگ انداختن به شیطان (رمی جمرات) و قربانی کردن برای او محفل عزا اقامه کنند. توجه به موضوع و تعیین مکان، اهمیت بسیار دارد. به گفته صاحب الغدیر - زنده یاد علامه امینی- این وصیت برای آنست که اجتماع بزرگ اسلامی، در آن مکان مقدس با پیشوای حق و رهبر دین آشنا شوند و راه ارشاد در پیش گیرند و به این پیشوایان بپیوندند، و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهی.

● ضرب سکه اسلامی به دستور امام باقر(ع)

در سده اول هجری صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ می ساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان «اب و ابن و روح » بر آن می زدند، «عبد الملک اموی » مرد زیرکی بود، کاغذی از این گونه را دید و در نشان آن دقیق شد و فرمان داد آن را برای او به عربی ترجمه کنند، و چون معنای آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که سرزمینی اسلامی است باید مصنوعات چنین نشانی داشته باشد، بی درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-اشهد الله انه لا اله الا هو- بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامی نیز فرمان داد کاغذهایی را که نشان مشرکانه مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهای جدید استفاده کنند.

کاغذهای جدید با نشان توحید اسلامی رواج یافت و به شهرهای روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه ای به «عبد الملک »نوشت:

صنعت کاغذ همواره با نشان رومی بوده و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفای گذشته اسلام خطا کار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستی، من همراه این نامه برای تو هدیه ای لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذاری و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزاری ما خواهد بود. عبدالملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت: این نامه پاسخی ندارد.

قیصر دیگر بار هدیه ای دو چندان دفعه پیش برای او گسیل داشت و نوشت: گمان می کنم چون هدیه را ناچیز دانستی نپذیرفتی، اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته قبلی من بپذیری. عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بی جواب گذاشت.

قیصر این بار به عبدالملک نوشت: دو بار هدیه مرا رد کردی و خواسته مرا برنیاوردی برای سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانی فرمان می دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو می دانی که ضرب سکه ویژه ما رومیان است،آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینی عرق شرم بر پیشانیت می نشیند، پس همان بهتر که هدیه را بپذیری و خواسته ما را برآوری تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا برجا بماند.

عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر می کنم که ننگین ترین موجودی که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا(ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولی هیچکس نتوانست چاره ای بیندیشد، یکی از حاضران گفت: تو خود راه چاره را می دانی اما به عمد آن را وا می گذاری!

عبدالملک گفت: وای بر تو، چاره ای که من می دانم کدامست؟

گفت:باید از«باقر» اهل بیت چاره این مشکل را بجویی.

عبدالملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت امام باقر(ع) را با احترام به شام بفرستد، و خود فرستاده قیصر را در شام نگه داشت تا امام(ع) به شام آمد و داستان را به او عرض کردند، فرمود: تهدید قیصر در مورد پیامبر(ص) عملی نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است، هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره توحید و بر روی دیگر نام پیامبر(ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومی بی نیاز می شویم. همچنین توضیحاتی نیز در مورد وزن سکه ها فرمودند تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد و نیز فرمودند نام شهری که در آن سکه می زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند.

عبدالملک دستور امام را عملی ساخت و به همه شهرهای اسلامی نوشت که معاملات باید با سکه های جدید انجام شود و هرکس از سابق سکه ای دارد تحویل دهد و سکه اسلامی دریافت دارد، آنگاه فرستاده قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و بازگرداند.

قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملی سازد، قیصر گفت: من خواستم عبدالملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومی معامله نمی کنند.

● یاران و اصحاب امام(ع)

در مکتب امام جعفر باقر(ع) شاگردانی نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به معرفی برخی از آنان می پردازیم:

۱) «ابان بن تغلب »: محضر سه امام را دریافته بود- امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع)- او از شخصیتهای علمی عصر خود بود و در تفسیر، حدیث، فقه، قرائت و لغت تسلط بسیار داشت. والایی دانش ابان چنان بود که امام باقر (ع) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و برای مردمان فتوی بده زیرا دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند.

۲) «زراره »: دانشمندان شیعه میان شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شش تن را برتر می شمرند و زراره یکی از آنهاست. امام صادق(ع) خود می فرمود: اگر «برید بن معاویه » و «ابو بصیر» و «محمد بن مسلم » و «زراره » نمی بودند آثار پیامبری (معارف شیعه) از میان می رفت، آنان بر حلال و حرام خدا امینند.

زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهره ای گسترده داشت و نشانه های فضیلت و دینداری در او آشکار بود.

۳) «کمیت اسدی »: شاعری سرآمد بود و در دفاع از اهل بیت شعر می سرود، شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفای اموی تهدید به مرگ می شد.

باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند. کمیت از قویترین چهره هایی است که در دوران حکومت اموی از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیمای امویان را بر مردم آشکار ساخت.

۴) «محمد بن مسلم »: فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود، چنانکه گفتیم امام صادق(ع) او را یکی از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبری بوجودشان پا برجا و باقی است محمد کوفی بود و برای بهره گرفتن از دانش بیکران امام باقر(ع) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.

«عبد الله بن ابی یعفور»می گوید به امام صادق (ع) عرض کردم گاه از من سئوالاتی می شود که پاسخ آن را نمی دانم و به شما نیز دسترسی ندارم،چه کنم؟

امام «محمد بن مسلم »را به من معرفی کرد و فرمود: چرا از او نمی پرسی .

● مناظرات امام(ع)

«عبد الله بن نافع » از دشمنان امیر مومنان حضرت علی(ع) بود و می گفت: اگر در روی زمین کسی بتواند مرا قانع سازد که در کشتن «خوارج نهروان » حق با علی بوده است من بدو روی خواهم آورد. اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.

به عبد الله گفتند:آیا می پنداری فرزندان علی(ع) نیز نمی توانند به تو ثابت کنند؟ گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندی هست؟

گفتند: این خود سند نادانی توست! مگر ممکن است در دودمان حضرت علی(ع) دانشمندی نباشد؟ پرسید: در این زمان دانشمندشان کیست؟ امام باقر علیه السلام را به او معرفی کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضای ملاقات کرد. امام به یکی از غلامان خویش فرمان داد بار و بنه او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.

بامداد دیگر عبدالله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامی نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالی که جامه ای سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود: سپاس ویژه خدایی است که آفریننده زمان و مکان و چگونگی هاست. حمد خدایی را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست... گواهم که جز«الله » خدایی نیست و«محمد» بنده برگزیده و پیامبر اوست، سپاس خدایی را که به نبوتش ما را گرامی داشت و به ولایتش ما را محظوظ گردانید.

ای گروه فرزندان مهاجر و انصار! هر کدامتان فضیلتی از علی بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.

حاضران هر یک فضیلتی بیان کردند تا سخن به «حدیث خیبر» رسید، گفتند: پیامبر در نبرد با یهودان خیبر، فرمود:«فردا پرچم را به مردی می سپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست می دارند، رزمآوری است که هرگز فرار نمی کند و از نبرد تنها باز نمی گردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید.»

و دیگر روز پرچم را به امیر مومنان سپرد و آن گرامی با نبردی شگفتیآفرین یهودان را منهدم ساخت و قلعه عظیم آنان را گشود.

امام باقر(ع) به عبدالله بن نافع فرمود: درباره این حدیث چه می گویی؟

گفت:حدیث درستی است اما علی بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!

فرمود: مادرت در سوگ تو بنشیند، آیا خدا آنگاه که علی را دوست می داشت می دانست که او «خوارج » را می کشد یا نمی دانست؟ اگر بگویی خدا نمی دانست کافر خواهی بود.

گفت:می دانست.

فرمود: خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست می داشت یا به جهت نافرمانی و گناه.

گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست می داشت (یعنی اگر در آینده نیز گناهکار می بود خداوند می دانست و هرگز دوستدار او نمی بود پس معلوم می شود کشتن خوارج طاعت خدا بوده است) فرمود: برخیز که محکوم شدی و جوابی نداری.

عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» - اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد- و گفت: «خدا بهتر می داند رسالت خویش را در چه خاندانی قراردهد» و فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بی نیاز می سازم، از مرگ در آن حالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم.

گفتم: رحمت خدا بر تو باد، می پنداشتم که شما را پند می دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی.

● شهادت امام(ع)

حضرت امام محمد باقر(ع) ۱۹سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین(ع) زندگی کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت، نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامی، تعلیم شاگردان، رهبری اصحاب و مردم، اجرا کردن سنت های جد بزرگوارش در میان خلق، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم، که تنها خلیفه راستین خدا و رسول (ص) در زمین است، پرداخت و لحظه ای از این وظیفه غفلت نفرمود.

سرانجام در هفتم ذیحجه سال ۱۱۴ هجری در سن ۵۷ سالگی در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فرو بست. پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنار پدر بزرگوارش - به خاک سپردند.

فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند: ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود. ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند. علی و زینب و ام سلمه نیز از ام ولد بودند.

نویسنده : فاطمه شیوری



همچنین مشاهده کنید