یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

۱۶ آذر روز دانشجو این سه قطره خون بر چهره دانشگاه همچنان تازه است


۱۶ آذر روز دانشجو این سه قطره خون بر چهره دانشگاه همچنان تازه است

«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود, خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم, همانجایی که بیست و دو سال پیش, «آذر»مان, در آتش بیداد سوخت, او را در پیش پای«نیکسون» قربانی کردند این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند, هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند, نخواستند همچون دیگران کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه, به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند

«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش، «آذر»مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای«نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته‌اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند همچون دیگران کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می‌آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی‌روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» هستند. این«سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‌توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می‌وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگه دارم.» این متن معروفی است که دکتر شریعتی درباره شهیدان ۱۶ آذر ۱۳۳۲ نوشته است، درباره آذر شریعت رضوی (مهدی)، مصطفی بزرگ نیا و احمد قندچی؛ سه نام ماندگاری که به دانشگاه آبرو دادند و راهی تازه پیش روی دانشجویان آزاده گشودند. اما آن واقعه تاریخی چه بود که این گونه ماندگار شده وکسی نمی‌تواند آن را از دانشگاه بگیرد؟

بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رژیم شاه که توانسته بود پس ازفرار، دولت مردمی مصدق را با کمک بیگانگان و اوباش ساقط کند و بر اریکه قدرت باز گردد، درصدد برآمد تا پایه‌های حکومت خود را تثبیت کند، اما غافل از اینکه مردم در اولین فرصت خشم و انزجار خویش را نشان خواهند داد.«آیزنهاور» طی نطقی در کنگره آمریکا، کودتای ۲۸ مرداد را چنین توصیف کرده بود:«پیروزی سیاسی امید بخشی نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است»! نیکسون معاون رئیس‌جمهور آمریکا در سال ۱۳۳۲، راهی ایران گردید تا نتیجه سرمایه گذاری بیست و یک میلیون دلاری«سیا» را که در راه کودتا و سرنگونی دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. ملت ایران در حالت افسردگی به سر می‌برد و از نفاق و تفرقه‌ای که استبداد توانسته بود در میان ملت ایجاد کند، ناراحت بود. رهبری نهضت مقاومت، قصد رساندن صدای اعتراض مردم را به گوش جهانیان داشت و تلاش لندن و واشنگتن را که می‌خواستند با مشروع جلوه دادن رژیم کودتا، امتیازات مورد نظر خود را در محیط آرام به دست آورند، خنثی کند. اجرای این برنامه به عهده کمیته هماهنگی دانشگاه واگذار شد. دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود، تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم با تمام قوا متوجه دانشگاه شد. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و ماموران انتظامی، در زد وخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، گارد برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه کند. در یکی از کلاس‌های درس دانشکده فنی، چند تن از دانشجویان به حضور ماموران گارد اعتراض می‌کنند و ماموران گارد با حمله به دانشجویان بی پناه، سه تن از آنان را به شهادت می‌رسانند. فردای آن روز در جو خفقان و وحشت، نیکسون به دانشگاه تهران می‌آید و از دست قاتلان «دکترای حقوق» دریافت می‌کند. پزشکی قانونی، گزارش خود از معاینه پیکرهای بزرگ نیا، شریعت رضوی و قندچی را در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۳۲ منتشر کرد.در این گزارش آمده است: «علت فوت سه نفر از دانشجویان دانشگاه از طرف اداره پزشکی قانونی چنین تشخیص داده شده است:

۱- مصطفی بزرگ نیا دانشجوی دانشکده فنی بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد و از زیر بغل چپ او خارج شده فوت کرده است. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی شده است. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده می‌شود که تا ۱۵ سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود. ۲-شریعت رضوی دانشجوی مقتول دیگر فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است. سرنیزه استخوان ران راست وی را به کلی خرد کرده و شریانها را پاره کرده و در نتیجه خونریزی زیاد مجروح درگذشته است. یک گلوله نیز به دست راست وی اصابت کرده که جلدی بوده و نمی‌توانسته باعث مرگ باشد. ۳-مقتول دیگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله ای که وارد شکم وی شده و احشای داخلی را پاره کرده درگذشته است.

● روایت دکتر چمران

از آن روزیعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲، ۹ سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می‌بینم. آن روز ساکت ترین روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟ دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند.

دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه برنمی‌داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی‌که عبرت همگان شود. حدود ساعت ۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز » به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه ای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیه‌های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می‌شد.) مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» او مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.

عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب‌نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خون آلود شهیدان و آن همه ناله‌های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی اندازه به دانشجویان کمک کردند. بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد.

جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و مخصوصا در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‌های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان‌های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند. یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی‌کرد علیه دستگاه کلمه‌ای بنویسد به مسخره نوشته بود که«اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده‌اند.» به عبارت دیگر گلوله‌ها به دانشجویان نخورده بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده‌اند و خود را به گلوله‌ها زده‌اند.

● روایت مهندس ‌بازرگان

من آن موقع فقط معلم بودم؛ استاد ماشین‌های حرارتی بودم. آقای مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی بود، دکتر عابدی هم معاون بود. زمانی که ۱۶ آذر رخ داد اتفاقا من دانشکده نبودم. بعدازظهر فهمیدم؛ یعنی زمانی که دکتر عابدی توسط حکومت نظامی‌دستگیر شده بود. من پیشنهاد کردم حالا که این کار را کرده‌اند، چون آقای دکتر عابدی یکی از استادان بود و این عمل هم به دستور رئیس دانشکده بوده (زدن زنگ) و شخصا مسوول نیست، گفتم نامه ای بنویسیم و بخواهیم که باید دکتر عابدی را آزاد بکنند؛ بلافاصله یا این که همه ما را بگیرند و اگر این کار را نکنند، از همین الان درس ندهیم. من همین که این مطلب را گفتم، گو این که عده زیادی از معلمان در اتاق بودند، یکی از اینور رفت، یکی از اونور، همه در رفتند و آنهایی که در رفتند، یکیش گنجه‌ای بود، یکیش اصفیا بود، اینها هنوز یادم هست. بچه‌ها که سر کلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به یکی از کلاس‌ها که دو تن از شاگردها را که به قول خودشان شکلک درآورده بودند، دستگیر کنند. آمدند از معلم خواستند که بگوید کی بودند؟ معلم هم آقای مهندس شمس ملک آرا بود. ایشان هم خبر داد به رئیس دانشکده که مهندس خلیلی بود و مهندس خلیلی گفت که اجازه ندارند بیرون دانشکده باشند و حق ندارند داخل کلاس بیایند و اگر آمدند تو کلاس و خواستند دخالتی بکنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتی سربازها رفتند تو کلاس، در همین حین، آقای دکتر عابدی دستور داده بود که زنگ بزنند. زنگ زدند، بچه‌ها ریختند بیرون و شعار«زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند که شروع کنند به تیراندازی که تصادفا این سه نفر کشته می‌شوند.

● روایت دکتر غلامرضا شریعت رضوی

برادر شهید شریعت رضوی

از مدتها قبل علاوه بر این که دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتی در کریدور دانشکده‌ها هم رفت وآمد می‌کردند.

روز ۱۶ آذر من با برادرم از خانه بیرون رفتیم. من سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده. آن روز گویا در یکی از کلاس‌های دانشکده مشغول درس بودند برای چند نفر از سربازانی که در اطراف پنجره کلاس بودند آنطور که بعد خودشان گفتند شکلک درآوردند یا به قول خودشان اهانت کردند. آنها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامی‌که استاد مشغول درس دادن بود، وارد کلاس می‌شوند و قصد داشته اند که آن دانشجوی مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض می‌کند و می‌گوید مادامی‌که کلاس رسمیت دارد و تمام نشده، شما حق دستگیری اینان را ندارید. ولی آنها به زور متوسل می‌شوند و خشونت می‌کنند که باعث می‌شود استاد با اعتراض کلاس را ترک کند و می‌رود نزد رئیس دانشکده.

دکتر شیبانی، رئیس دانشکده، هم همصدا با استاد، نسبت به این مساله معترض می‌شود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشکده بی موقع به صدا درمی‌آید و دانشجوها از کلاس خارج می‌شوند و وقتی که از موضوع باخبر می‌شوند، در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع می‌شوند و شروع می‌کنند به اعتراض و شعار دادن علیه رژیم، از جمله برادر ما شهید مهدی شریعت رضوی که همیشه در تمام تظاهراتی که علیه دستگاه در آن زمان به پا می‌شد، ایشان شرکت می‌کرد و از هر فرصتی برای رسوا کردن رژیم شاه استفاده می‌کرد، شروع می‌کند به شعار دادن علیه شاه و دستگاه و اعتراض کردن علیه وضع موجود که افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی می‌دهد و دقیقا برادر ما هدفگیری می‌شود به طوری که دفترچه ای که در جیب بغل ایشان بود و لباس و کارت تحصیلی اش را به ما دادند، آثار گلوله که دقیقا به قلبش نشانه گیری کرده، رویش هست و ایشان با آن دو نفر از یارانش احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا در اثر اصابت گلوله نقش بر زمین می‌شوند و دانشجوها متفرق می‌شوند و بعد این سه نفر را که دقیقا معلوم نیست که در همان لحظات اول مرده اند یا مانده اند، چون هنوز بعد از خوردن گلوله، شعار علیه شاه و رژیم ادامه داشته و آثار یک سرنیزه که به پای مهدی فرو می‌کنند وجود داشته است.

بالاخره به وسیله کامیون‌های ارتشی منتقل می‌شوند به بیمارستان ارتش. پزشکی که در آن بیمارستان بوده که بعد برای ما نقل کرده اند برادرش از همدوره‌های ما بود، تعریف می‌کرد وقتی که می‌خواستند این اجساد را از کامیون خارج کنند، کف کامیون خون ایستاده بود به طوری که همان روز مرحوم قندچی و بزرگ نیا منتقل می‌شوند به امامزاده عبدالله و آنجا به خاک سپرده می‌شوند.

البته این مطلب به قدری انعکاسش در دنیا بزرگ بود که من همان وقت‌ها یادم بود که روزنامه‌ها نوشتند، این مطلب که پلیس وارد دانشکده بشود و به روی دانشجوی بی سلاح، اسلحه بکشد و بکشد، در دنیا بی‌سابقه است و یا نوشته بودند که افسر فرمانده یک سربازی که در یک کشوری که به یک دانشجوی دانشگاهی اهانت کرده بود، پاگون‌هایش را کنده و گفته بود دیگر برای من اسباب ننگ است که افسر افرادی باشم که به خودشان اجازه بدهند به محیط علمی دانشجو اهانت کنند. در آن زمان به قدری محیط خفقان بود که اجازه برگزاری مراسم ندادند؛ حتی مراسم عزاداری شخصی برای سوم یا هفتم در منازلمان هم نگذاشتند برقرار شود. ولی بعد به علت فشار دانشجویان برای مراسم چهلم، شهربانی اجازه داد که فقط سیصد عدد کارت چاپ شود و هر خانواده صد عدد کارت دادند مراسم را هم فقط اجازه دادند که سر قبر این سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. من خوب یادم است که روی این کارت‌ها که از طرف دانشگاه تهیه شده بود و عکس این سه نفر رویش بود و توسط شهربانی روی این کارت‌ها مهر زده شد؛ مسئولیت پخش کارت بر عهده خانواده بود.