یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
امكان آفاقی بودن

● نگاهی به رمان«اسرار» نوشته "كنوت هامسون" به قلم نویسنده و منتقد ایرانی " فتح الله بی نیاز "
در داستان اسرار دانای كل نامحدود سعی دارد در قالب تمثیل، به نیروهای ماوراءالطبیعی و ارتباط انسان با آنها اشاره كند و درك این نیروها را مشروط به فراروی از مسائل اجتماعی و نظری عامه پسند گرداند.
" یوهان نیلسون ناگِل" سوار بر كشتی به یكی از شهرهای ساحلی نروژ میرسد و بدون هیچ برنامه از پیش تعیینشدهای، از كشتی پیاده میشود و در هتل شهر اقامت میگزیند.
ناگِل قدكوتاه و بیست و نُه ساله با چهرهای نهچندان زیباست كه كت و شلوار زرد میپوشد و رفتاری عجیب دارد. شهر بسیار كوچك است و مردم خیلی زود متوجه حضور یك غریبه میشوند. صبح فردا، دو تلگراف كه خبر از معاملهای بزرگ و پولی هنگفت میدهند برای او میرسد. مستخدم و هتلدار این تلگرافها را میبینند و همین سبب میشود كه مردم او را بهعنوان یك فرد پولدار نگاه كنند. او خود را یك مهندس كشاورزی معرفی میكند و میگوید برای گذراندن تابستان به ییلاق آمده است. البته به خاطر داشته باشید كه بعدها میفهمیم جعبه ویولنی كه ناگِل همراه خود به هتل آورده است، خالی و پر از ملحفه چرك میباشد. ضمن اینكه در همان صفحههای اول متوجه میشویم این مردِ ناآرام دنبال ماجراجویی است و میخواهد عطش كنجكاویاش را بهطریقی ارضا كند. خودكشی كشیش جوانی بهنام " كارلسن"، یكی از عشاق دوشیزه كیلاند كه جشن نامزدیاش با ستوان هانسن اشرافزاده همزمان با ورود ناگِل بوده است، توجه او را به خود جلب میكند. و چون ناگِل به بدبینی و توطئه گرایش دارد، احساس میكند كه كشیش باید به دست كسی كشته شده باشد.
یك بار بهطور اتفاقی با دوشیزه كیلاندِ زیبا روبهرو میشود و تقاضا میكند كه او را تا منزلش همراهی كند، اما دوشیزه كه از این تقاضای نابه جا ترسیده است شتابان از او دور میشود. همانشب در غذاخوری هتل، ناگِل شاهد مسخره شدن مردی كوتاهقد، علیل و خیلی زشت و ظاهراً خُلوضع میشود. مردم به آن مرد كوتوله میگویند و مسخرهاش میكنند. معاون دادسرای شهر او را صدا میزند و بهرغم امتناع او، مشروب به خوردش میدهد، كت ژندهاش را مسخره میكند و وادارش میكند مخلوط مشروب، خاكستر سیگار و چوب كبریت را سر بكشد. ناگِل كه شاهد صحنه است، چهره دیگری از خود به نمایش میگذارد: به كوتوله میگوید ده كرون میدهد برای اینكه لیوان مشروب را بهسوی معاون پرتاب كند.
ناگِل كوتوله را با احترام به اتاق خود دعوت میكند. كوتوله خود را " گروگارد" معرفی میكند. چهل و چهار ساله است، در جوانی ملوان بوده و در اثر یك حادثه پاهایش كج شد. كارش رساندن گونیهای سنگین زغال به مشتریهاست و گاهی در خیابان برای مردم میرقصد و مسخرهبازی در میآورد تا بتواند پولی بهدست آورد. ناگِل او را از این كار منع میكند و به او پیشنهاد میكند كه درقبال گرفتن دویست كرون از یك بچه بیسرپرست نگهداری كند.
ناگِل بهاصرار دویست كرون به او میدهد. این گشادهدستی زمانی ما را بیش از پیش حیرتزده میكند كه میبینیم ناگِل پس از رفتن كوتوله یادش میآید كه روزی بهخاطر دیدن بچهای كه پولش را گم كرده بود و گریه میكرد، ناراحت شده است؛ چون برای كمك به او پول نداشت. سپس دوشیزه كیلاند و آنگاه زنی تخممرغ فروش را به یاد میآورد كه بعدها میفهمد اسمش " مارتا گود " است و مانند عشق دوران جوانیاش چشمانی آتشین دارد. حس میكند دوست دارد به آن زن صدقه بدهد. كشش جنسی ناگِل در یادآوری چهره دوشیزه كیلاند بهخوبی مشهود است و متن حرص جنسی او را تا حدی به نمایش میگذارد.
ناهنجار بودن ناگِل را زمانی بیشتر حس میكنیم كه میبینیم كه او به یاد میآورد یك شیشه سمِ «برای خودكشی» در جیب دارد كه از آن فقط جهت ریاكاری استفاده میكند: «هیچ چیز غیر از تظاهر، انحطاط، تقلب، چاپلوسی و فخرفروشی در زمانه ما وجود ندارد!» (ص ۴۶) سپس با خاطرهای دیگر خود را از فكر ریاكاری درباره سم رها میكند. در یك كشتی نیمه شب جوانی خود را به دریا پرتاب میكند و ناگِل خود را به دریا میاندازد و سرانجام موفق میشود نجاتش دهد. بهخاطر این كار مدال جانبازی دریافت میكند. سپس به دوری از زنهایی فكر میكند كه قصد سركیسه كردنش را دارند. بنابراین، ناگِل هر جا كه پستی خود را محسوس و ملموس میبیند، با گریز به امری خلاف آن میخواهد چیزی را كه ناپاكی میداند، جبران كند.
روز بعد با دكتر استینرسن آشنا میشود و پی میبرد كه او یك لیبرال است. دكتر كه او را یك پولدار میداند، از او میخواهد از آزادیخواهان حمایت كند. روز دیگر، ناگِل به جنگل میرود در جریان خیالپردازی با دیدن یك دهاتی نروژی به زندگی یكنواخت زندگی نروژیها، خصوصاً دهقانان فكر میكند.« عنصر یكنواختی» تب او را برای دیدن یك چیز غیرعادی، مثلاً جنایت وحشتناكِ از قبل برنامهریزی شده، بالاتر میبرد. بهراستی چرا؟ چرا بعضی انسانها به لحاظ روانی تا این حد بین راست و دروغ در نوسانند؟ روانشناسان معتقدند كه این افراد دو ساخت روانی دارند، و هر دو هم اعتبار واحدی دارند. این گونه افراد همانقدر شریفاند كه فرومایه و همان اندازه لاقیدند كه احساس مسؤولیت میكنند. این افراد در ردیف اسكیزوفرنیكها طبقهبندی میشوند، ولی نه بیمار اسكیزوفرنیك، بلكه فردی كه دچار« حالتهای اسكیزوفرنیكی » میشود - تفاوتی شبیه بیماری افسردگی و حالت افسردگی.
این مرد كه خواننده درمییابد هیچ امتیازی بر دیگران ندارد، خیلی راحت در یك میهمانی، مردم پایتخت را بیسر و پا میخواند، و چون میبیند از تولستوی بهنیكی یاد میكنند، به او توهین میكند و شرافتمندی سیاستمداری بهنام گلادستون را سیاهبازی میخواند و برای كسب محبوبیت نزد داگنی، به گونهای فریبكارانه دریانوردها را درستكارترین و بهترین افراد میداند و میگوید اگر دختر بود ترجیح میداد با یك ملوان خوشتیپ بیمغز ازدواج كند تا با یك مرد زشتِ متفكر. سپس تا محل اقامت داگنی با او همراه میشود و با این ادعا كه صادقانه حرف میزند (ولی ما خواننده میفهمیم كه همین صداقت دارد یك شیادی را پنهان میكند) میگوید ماجرای آن شب در هتل برنامهای طرحریزی شده بود تا بتواند نزد او محبوبیت كسب كند.
این مردِ شیاد و در عین حال سادهلوح، تمام مردم دنیا را احمق میپندارد، درحالیكه در همان زمان كه فكر میكند به هدفش رسیده است، داگنی این حرفها را موجب خواری و تحقیر خود میداند و از او بدش میآید.
حرفهای بعدی ناگِل درباره دیدن شبح مردی كوتوله و ساطع شدن نور از او و نزول فرشتگان زیبا، كور و آوازخوان، و جسد متلاشیشده دخترِ كور در عین حال كه « وهم » مسلم و از هم گسیخته ناگِل هستند، وسیلهاند برای نفوذ به دل داگنی. به عبارت دیگر خود این حرفها از منظری روانكاوی، از جانب ناخودآگاه ناگِل به خودآگاه او تحمیل میشوند؛ حتی ما نمیفهمیم حرفهای ناگِل ارادیاند یا غیرارادی.
اعمال بعدی ناگل، از جمله خرید یك صندلی شكسته از مارتا گود تخممرغفروش به بهای دویست كرون، نیت صادقانه كمك به مارتا و در عین حال مجذوبیتش نسبت به چشمان آتشین این زن(بسیار شریف، صادق، مهربان و بهاصطلاح ناگِل مجسمه عطوفت) و آزار دادن معاون دادستانی برای كتی كه به كوتوله قول داده بود و مسأله عاطفی ناگِل نیست، و رفتن به خیاطی و سفارش كت برای كوتوله و در همان با شفقت به مارتا فكركردن و شیوه ارسال پول از طریق پست برای او، و همزمان خشمگین شدنش از مارتا كه چرا پول را در قبال صندلی قبول نكرده است، ما را با موجودی جنونسر روبهرو میكند.
چندی بعد در حالت مستی به عشق دیوانهوارش نسبت به داگنی اعتراف میكند ولی میگوید بهخاطر داشتن نامزد، به عشق او پاسخ نخواهد گفت. بعد حرفهای ضد و نقیض میگوید:«... متأسفم اما ذهنم مدام پرسه میزند نهفقط به این دلیل كه اینقدر مست كردهام، بلكه به این دلیل كه میدانم اساساً ایرادی در من هست... من فیلسوفیام كه هرگز یاد نگرفته فكر كند.» (ص ۱۵۳)
اما وقتی داگنی در باره مدالش پرسش میكند، ناگِل بهجای بیان واقعیتِ امر میگوید آن را بهمنظور خودنمایی خریده است. داگنی كه حس میكند او دروغ گفته است، میگوید هر وقت با تو دیدار میكنم آشفتهتر و گیجتر میشوم. تو اساس اعتقادات مرا بههم میریزی. ناگِل در جواب میگوید: «خودم قبول دارم. من تجسم تناقضم، و خودم هم سر در نمیآورم» (ص ۱۶۳) و خواننده از خود میپرسد: بهراستی منظور این مرد چیست كه یك جا كه ضرورت ندارد، در راستگویی اغراق میكند و جای دیگر بدون هیچ چشمداشتی دروغ میگوید؛ حتی به قیمت نزول شاًن خود؟
هرچه باشد، یك چیز مسلم است: او همانقدر قانع، متواضع، درستكار و مهربان و شفیق است كه زیادهخواه، متكبر، خلافكار، فریبكار و بیرحم. درا و همه چیز در حال سیّلان و تلاطم است. خودگوییهای طولانی و تبآلودش كه مارا یاد راسكلنیكف و مكبث میاندازد، بهخوبی این تبزدگی را به تصویر میكشاند.
تأكید نویسنده بر رفتار و حرفهای متناقض ناگِل، با توجه به این كه اصرار دارد از اسراری سخن بگوید كه حاكم بر هستی و نفس انسانها است، یادآور نظرات سورن كییركهگور فیلسوف اگزیستانسیالیست دانماركی است. او نیز از آفاقی و انفسی بودن حرف میزد. آفاقی بودن به این معنا كه ساختن و تفسیر كردن جهان با اتكاء به عقل و اندیشه و ذهن محض، و انفسی بودن یعنی اتكا به نفس و درون انسانی و ارتباط حقیقی و واقعی انسان با كل هستی و ادراك آن، آنچنان كه هست. كییركهگور مقوله ایمان به خدا و مسیح را مقولاتی انفسی میدانست كه مستلزم پارادوكس (تناقض) هستند.
با این تفسیر، تصور میشود كه رویكرد ناگِل به هستی نیز رویكردی وجودگرایانه از نوع كییركهگوری آن است؛ زیرا او نیز جهانِ ساخته ذهن آدمیان را دخمهای میداند كه هیچ دستاورد مفیدی برای بشر نداشته است. دیدگاه آفاقی ناگِل به جهان در نظر او درباره بیاعتباری علم و تأیید اعتقاد آدمیان به امور اشیاء اسرارآمیز نیز آشكار میشود و اعتقادش به انفسی بودن در این امر نمایان میشود كه خود را تجلی خداوند، آینه حق و حقیقت و سرشار از عدالت الهی میپندارد و نیز در این اعتقاد كه مذهب را بهعنوان یك واقعیت معرفی میكند.
او پیوسته به ارتباط و یگانگی خود با طبیعت اشاره میكند و مدعی میشود كه موسیقی باطنی آنها را كه بیانگر اسرار هستی است میشنود. سخنان آشكارا متناقض او، كه هم خودش و هم داگنی به آنها اشاره میكنند، حاكی از حالت انفسی اوست؛ حالتی كه بهنحوی مرموز نه تنها اسرار هستی بلكه اسرار باطنی و نهفته آدمیان را نیز برای او آشكار میكند. آشفتگی، اضطراب و پریشانگویی ناگِل درحقیقت سرنوشت كسانی را به نمایش میگذارد كه قادر به انطباق حالت نفسانی خود با حالت آفاقی جهان پیرامونشان نیستند. پایانبندی جالب داستان، درواقع به نحوی گریز از این جهان آفاقی را بازنمایی میكند.
در مورد ترجمه فقط میتوان گفت كه استادانه است و متنی است برای آموزش ترجمه به مترجمان تازهكار.
فتح الله بی نیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست