سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

فرهنگ و زندگی روزمره


فرهنگ و زندگی روزمره

«مطالعات فرهنگی» به تعبیر و بیانی ساده یعنی مطالعه «فرهنگ» اما تعریف فرهنگ امری مشكل و پیچیده است تعریف های زیادی برای فرهنگ ارائه شده است

«مطالعات فرهنگی» به تعبیر و بیانی ساده یعنی مطالعه «فرهنگ». اما تعریف فرهنگ امری مشكل و پیچیده است. تعریف‌های زیادی برای فرهنگ ارائه شده است. تیلر معتقد است: «فرهنگ یا تمدن ... آن كل پیچیده‌ای است كه دانش، باور، هنر، قوانین، اخلاقیات، رسوم و هرگونه قابلیت‌ها و عادات دیگری را كه انسان به عنوان عضوی از جامعه فراگرفته است، شامل می‌شود.»

(به نقل از فیلیپ اسمیت، درآمدی بر نظریه فرهنگی، ترجمه حسن پویان،تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی، ۱۳۸۳، ص ۱۶). ویلیامز تمامی فعالیت‌های فكری، روحی و زیبایی‌شناختی فرد یا جامعه، فعالیت‌های ذهنی و هنری و تولیدات آنها (فیلم، هنر، تئاتر) و راه و رسم زندگی، اعمال، فعالیت‌ها، باورها و آداب و رسوم جامعه را زیر واژه فرهنگ جای می‌دهد(همان، ص۱۴). برخی دیگر مانند «ماتیو آرنلد جان راسكین و اف. آر. لویس واژه فرهنگ را در اشاره به آن آثار متعالی هنری به كار می‌برند كه برای مخاطبانشان آموزنده و سازنده و اصلاحگر باشد و باعث پیشرفت آن اشخاص شود.» (همان، ص ۱۵).

عامل مشتركی كه همه این تعریف‌ها را به هم مربوط می‌سازد این است كه فرهنگ پدیده‌ای اجتماعی است و نه بیولوژیك. بدین‌سان فرهنگ شامل تمامی رفتارها، هنجارها و ارزش‌های اجتماعی می‌شود. به سخن دیگر فرهنگ هم شامل هنرهای متعالی و نخبه‌گرا همچون ادبیات، موسیقی و نقاشی كلاسیك و هم شامل آداب و رسوم روزمره همچون عادات غذا خوردن، میهمانی رفتن، فیلم و موسیقی بازاری، طرز رانندگی، سبك آرایش و لباس پوشیدن است.

مطالعات فرهنگی، به عنوان یكی از رویكردهای شاخص نقد ادبی امروز، مرز میان فرهنگ نخبه‌گرا یا فرادست و فرهنگ عامیانه یا فرودست را از میان برداشت. از منظر مطالعات فرهنگی، فرهنگ فرودست و از آن جمله زندگی روزمره درخور نقد علمی و پژوهش است چرا كه از طریق آن می‌توان به ساختارهای فرهنگی یك جامعه پی برد. به عبارت دیگر مطالعه زندگی روزمره می‌تواند راهگشای كشف هنجارهای پذیرفته شده و ارزش‌های فرهنگی غالب در یك جامعه باشد.

مقاله‌ای كه در ذیل آمده است ترجمه بخشی از مقدمه كتاب «فرهنك و زندگی روزمره» تالیف اندی بنت است كه در سال ۲۰۰۵ توسط انتشارات سیج (Sage) چاپ شده است. این مقاله مسائل نظری فرهنگ و زندگی روزمره را مورد بررسی و مطالعه قرار می‌دهد.

تعریف «زندگی روزمره» به مراتب از توصیف سایر مفاهیم پیچیده جامعه‌شناسی مشكل‌تر است (فدرستون، ۱۹۹۶، ۵۹). شاید اساسی‌ترین مشكل جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان رسانه‌ای و فرهنگی در تعریف «زندگی روزمره» ابهام خاص این واژه باشد. به نظر فدرستون زندگی روزمره «ظاهرا مقوله پیش پا افتاده‌ای است كه می‌توان هر مطلب ناخوشایند و درهم ریخته‌ای را در آن جا داد»(همان).

دومین مشكل فراروی نظریه‌پردازان در تعریف زندگی روزمره ماهیت به ظاهر «عادی» آ‌ن است، به عبارت دیگر این مشكل از ارتباط اجتناب‌ناپذیر آن با مسائل ملموس و بدیهی و رایج زندگی ‌ناشی می‌شود. بنابراین مطالعه زندگی روزمره ایجاب می‌كند تا محقق توجه خود را به «دانش كاربردی و روزمرگی‌هایی كه عدم تجانس و فقدان نظام سیستمیك آن به ندرت مورد علاقه و نظریه‌پردازی قرار گرفته، معطوف‌ سازد»(همان). به هر حال، دقیقا همین بدیهی بودن ذاتی زندگی روزمره است كه آن را موضوع جالبی برای تحقیقات اجتماعی ساخته است.

در میان بحث‌های رایج در مورد ارتباط متقابل بین «فرهنگ»‌ و «ساختار» و نقش آن در ایجاد جامعه، زندگی روزمره‌ ساحتی است كه این گونه ارتباط را به نحو چشمگیری می‌توان در آن ملاحظه كرد. بر این اساس، نظریه‌پردازان اجتماعی در تحقیقات خود از زندگی روزمره به عنوان الگویی تحلیلی برای یافتن فرآیندهای شكل‌گیری جامعه بسیار استفاده كرده‌اند.

برای نظریه‌پردازان اجتماعی پیشین، ‌فرهنگ «كالای جانبی» عوامل ساختاری زیربنایی جامعه بود. یكی از موضوعات مهم در شكل‌دهی رویكردهای اولیه در شناخت جامعه، نیاز به شناخت تاثیر انقلاب صنعتی و به تبع آن شهرنشینی بر زندگی اجتماعی قرون هجدهم و نوزدهم بود.

تفسیرهای اولیه این تغییر سریع اجتماعی منظر جدیدی را گشود كه بر اساس آن جنبه‌های بدیهی زندگی روزمره، ‌به عنوان مثال، شكل‌های پیش پا افتاده تعاملات اجتماعی و عرف رایج، محصول نیروهای نظام‌مندی بودند كه در ورای ذهن خودآگاه كنشگران اجتماعی عمل می‌كردند.

از طریق طرح الگوهای نظری پیچیده، ‌تلاش رویكردهای سیستمی بر این بود تا كنش اجتماعی را به عنوان نتیجه فرآیندهای ساختاری پایه كه گمان می‌رفت تاثیر آن بر فرد قابل مقایسه با تاثیر قوانین در شكل دادن به رفتارهای اجتماعی بود، توضیح دهد. دو رویكرد سیستمی عمده با آثار نظریه‌پردازان اجتماعی همچون امیل دوركهایم و كارل ماركس در ارتباط است.

از نظر دوركهایم، هدف نظام اجتماعی ایجاد نظم از طریق آرای اكثریت بود. از دیدگاه دوركهایم، این گونه نظام‌های هنجاری و ارزشی از طریق «نمودهای جمعی» ادامه می‌یافت، یعنی مجموعه‌های دانش جمعی كه به خودی خود وجود داشته و بنابراین، مستقل از كنشگران فردی بودند.

ماركس، برعكس معتقد بود كه هدف نظام اجتماعی سركوب تضاد طبقات اجتماعی در جوامع سرمایه‌داری توسعه یافته، كه در آن قدرت و ثروت به صورت مادی توزیع نشده، است. ماركس معتقد است كه بقای سرمایه‌داری صنعتی بر ایجاد «نظم طبیعی اشیا» استوار است كه باعث می‌شود طبقه كارگر از فهم و درك ماهیت واقعی شرایط اجتماعی – اقتصادی خود بی‌خبر بماند. بدین‌سان از دیدگاه سیستم‌ها، حوزه زندگی روزمره به عنوانی فضایی برای بررسی موضوع تسلط و استثمار فرد شناخته شد. این چنین است كه گاردنر می‌گوید:

«... كنشگران اجتماعی در واقع فریب‌خوردگان فرهنگی هستند... كه منفعلانه نقش‌های اجتماعی و معیارهای رفتاری (حال با رضایت‌مندی یا در جهت حفظ منافع طبقه‌ای خاص) را می‌پذیرند، بنابراین، تا حد زیادی به صورت خودكار و غیرارادی در تولید نهادها و ساختارهای اجتماعی شركت می‌كنند.» (۴: ۲۰۰۰) در اواخر قرن نوزدهم دیدگاه‌های نظری جدیدی به رقابت با رویكرد سیستم‌ها پرداختند و چنین استدلال می‌كردند كه تفسیر كنش اجتماعی به مثابه یك محصول برآمده از نیروهای ساختاری زیربنایی به توانایی و عاملیت فرد توجه نمی‌كند.

در واقع ‌در چنین وضعیتی است كه «زندگی روزمره» هرچند هنوز در زبان علمی اجتماعی به كار گرفته نشده است، به صورت ضمنی به عنوان یك میانجی بالقوه بین عامل فردی و ساختار اجتماعی پذیرفته می‌شود. ماكس وبر و جورج هربرت‌مید از نظریه‌پردازان مطرح این مبحث هستند. وبر و مید بر این نظر هستند كه نهادینه شدن هنجارهای اجتماعی توسط اعضای جامعه نه تنها موجب اطاعت كنش‌پذیر آنها می‌شود، بلكه زمینه را برای ظهور كنش‌های خودانگیخته نیز فراهم می‌سازد.

بدین ترتیب، به عنوان مثال‌ وقتی وبر به مطالعه وضعیت اجتماعی می‌پردازد اظهار می‌دارد كه هرچند این مساله در ذات روابط اجتماعی سرمایه‌داری نهفته شده، لكن ظهور واقعی آن در سطح روابط اجتماعی بستگی به خلاقیت افراد در پیدا كردن راه‌هایی برای بیان وضعیت اجتماعی آنان دارد.

دیدگاه دیگری كه سعی می‌كرد فرد را به عنوان عاملی فعال در ساختن معنا در زندگی روزمره نشان دهد رویكرد پدیدارشناسی بود كه در آثار نظریه‌پردازانی چون شوتز، برگر و لاكمن مطرح شده است. بر اساس این رویكرد، اهمیت زندگی روزمره از معانی نمادینی كه توسط كنشگران فردی به آن نسبت داده می‌شود، تفكیك‌ناپذیر است. (گاردنر، ۲۰۰۰) این تفسیر از زندگی روزمره توسط ایرونیگ گافمن از طریق كاربرد نمایش درمانی تعاملات روزمره گسترش یافت. بدین‌سان، گافمن (۱۹۵۹) اظهار می‌دارد كه با كسب «تجربه عملی» در زندگی روزمره‌ای كه در آن نقش‌های اجتماعی نهادینه شده‌اند، افراد نیز یاد می‌گیرند كه چطور نقش‌های «جلو صحنه» و «پشت صحنه» را بیافرینند.

در این فرآیند، افراد با خلاقیت خود روزانگی را با مهارت كنترل می‌كنند و با به وجود آوردن فضایی برای مخالفت با دنباله‌روی و پیروی آن را قابل تحمل می‌سازند. های مور یادآور می‌شود: «... گافمن متوجه است كه هر فرد مجموعه‌ای از نقش‌هاست كه در موقعیت‌های خاص اجرا می‌شوند.

در واقع، رویكرد گافمن به روزمره دربرگیرنده فهرستی از اجرای نقش‌های مختلف است كه با استفاده از یك سری اصطلاحات مجازی كه در رابطه با تئاتر و نمایش به كار می‌روند (بازیگری، صحنه، زمینه و مانند آن) به تناسب مكانی در فضای جغرافیایی زندگی روزمره مرتب شده‌اند.» (۵۰: ۲۰۰۲)

هرچند در این رویكرد، طبق نظر گاردنر فرد نقش فعال‌تر و داوطلبانه‌تری در ارتباط با زندگی روزمره دارد، ‌اما هنوز اصل روزمره را امری «نسبتا متجانس و شامل یك سلسله نگرش‌ها و اعمال و ساختارهای شناختی غیرقابل تشخیص از یكدیگر بر می‌شمارد»(۵: ۲۰۰۰).

فرآیند منطق گفت‌وگویی بین فرد و روزمره آنگاه قابل مطالعه است كه امكان اجرای مجدد یك سلسله نقش‌ها و انتظارات ممنوعه را فراهم سازد، یا به عبارتی دیگر فضایی را برای ابراز خفیف مخالفت و سرپیچی فراهم سازد. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویكم، نظریه‌پردازان اجتماعی و فرهنگی به صورت جدی به بررسی مفهوم روزمره به عنوان حوزه‌ای پویا و مناقشه‌آمیز پرداخته‌اند.

بنابراین دیگر نمی‌توان روزمره را كلیتی متجانس محسوب كرد، بلكه مفهومی است كه بایستی در حوزه‌ای كاملا پلورالیستی و سوال‌برانگیز مطرح شود. ریشه این تغییرات را در مفهوم زندگی روزمره بایستی در چندین عامل بهم پیوسته جست. اول از هم گسستگی مدرنیته و به دنبال آن افول اهمیت مفاهیم مدرنیست هویت كه بر پایه طبقه اجتماعی، جنسیت، نژاد و شغل استوار بود. دوم توسعه و عمومیت یافتن بی‌سابقه رسانه‌ها و صنایع فرهنگی كه نقش مهمی در طراحی شكل‌های جدید هویت اجتماعی بر پایه الگوهای مصرف و اوقات فراغت داشته‌اند. (چنسی، ۱۹۹۶، a ۲۰۰۲)

بر اساس نظرات چنسی (a ۲۰۰۲) تاثیر فزاینده این ویژگی‌های اجتماعی مدرن اخیر باعث «گسیختگی فرهنگی» شده است. همچنانكه در دوران اخیر مدرنیته، كه افراد هویت خود را از طریق پذیرش تصاویر و اشیا از صنایع فرهنگی و رسانه‌ها به دست می‌آورند، مفهوم فرهنگ به عنوان یك امر همگن، یعنی به معنای «طریقه كلی زندگی» (ویلیامز، ۱۹۵۸) كه زیر بنای فهم مشترك دنیای روزمره را تشكیل می‌دهد،‌كمرنگ‌تر شده است.

برعكس، بیشتر به واژه‌های كاملا پلورالیستی و از هم پاشیده تبدیل شده كه طیف وسیعی از پروژه‌های هویتی كاملا متفاوت را در بر‌می‌گیرد. این بدان معنا نیست كه عوامل بومی و سنتی فرهنگ دیگر نقشی در شكل‌گیری هویت‌ها ندارند، بلكه تاثیر آنها تحت‌الشعاع اثرات عوامل خارجی قرار گرفته است. بدین‌سان هویت افرادی كه در دوران مدرن اخیر زندگی می‌كنند در رابطه با عوامل گوناگونی شكل گرفته است. برخی از این عوامل ریشه در فرهنگ بومی دارند در حالی كه برخی دیگر برگرفته از رسانه‌های جهانی و صنایع فرهنگی هستند (لال، ۱۹۹۵).

این همگرایی و جمع شدن بومی با جهانی به نوبه‌ خود تاثیر بسزایی بر تجربه روزمره گذاشته كه آن‌هم در بافت مدرنیته اخیر، به طریق اولی از هم پاشیده و متلاشی است. واژه «زندگی روزمره»، مشابه واژه «فرهنگ»، دیگر واژه همگنی نیست كه بیانگر اس و اساس حقیقت و تجربیات زندگی فردی باشد.

بر عكس «زندگی روزمره» حوزه‌ای است بسیار بحث‌انگیز و ساخته و پرداخته فرهنگ. از هم پاشیده شدن تجربه زندگی روزمره توسط الگوهای رو به رشد جهانی پرتحرك و تاثیر آنها بر مفاهیم مكان و زمان فزونی یافته است. مفاهیم «زمان»‌ و «مكان»‌ در زندگی روزمره، كه روزی توسط جوامع نسبتا ایستا و همگن نژادی به راحتی تعریف می‌شدند، ‌حالا كاملا پلورالیستی و بحث‌انگیز شده‌اند و مدام در روند جابه‌جایی و پیوندهای فرهنگی در حال تعریف و بازتعریف هستند.

این پدیده احتمالا در شهرها و سایر مناطق پرجمعیت بیشتر قابل ملاحظه است. همچنانكه جمعیت بومی مكانی خاص بیشتر چند نژادی و چند فرهنگی می‌شود و محدوده‌های فیزیكی آن در معرض آمد و شد گروه‌های موقت، مانند جهانگردان (آپادورای، ۱۹۹۱)، قرار می‌گیرد، هویت آن مكان گسسته‌تر و متزلزل‌تر می‌شود. ماسی مشاهدات خود را چنین بیان می‌كند:

هم‌اكنون این مطلب مورد توافق همگان است كه انسان‌ها هویت‌های چندگانه‌ای دارند و همین نكته در مورد مكان نیز قابل تعمیم است. علاوه بر آن اینچنین هویت‌های چندگانه می‌توانند موجب غنا یا تضاد یا هر دو باشند (۶۵: ۱۹۹۳).

در بافت مدرنیته اخیر، فرهنگ و روزمره هر دو مفاهیمی بسیار پیچیده و گسسته هستند. به جای آنكه این واژه‌ها معنایی واحد و بنیادی داشته باشند،‌ بیانگر طیف معنایی بسیار متفاوت و مجادله‌برانگیزی هستند كه مبنای آن تفكرات و احساسات متضاد جامعه‌ای كاملا ناهمگون است.

اندی بنت

ترجمه: علیرضا انوشیروانی



همچنین مشاهده کنید