جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خلق شخصیت در آخرین خاطره ها


خلق شخصیت در آخرین خاطره ها

نمایش «و اینك یحیی» به نویسندگی «سید عظیم موسوی» و كارگردانی «سیاوش تهمورث» به لحاظ بررسی اجرایی و متنی از چند شاخصه برخوردار است نخستین بحث در رابطه با این نمایش به متن برمی گردد

● نگاهی به نمایش «و اینك یحیی» به كارگردانی سیاوش تهمورث

نمایش «و اینك یحیی» به نویسندگی «سید عظیم موسوی» و كارگردانی «سیاوش تهمورث» به لحاظ بررسی اجرایی و متنی از چند شاخصه برخوردار است.نخستین بحث در رابطه با این نمایش به متن برمی گردد. زیرا با شخصیتی (یحیی) روبرو هستیم كه در یك بستر زمانی كوتاه خلق می شود. درواقع زمان اتفاق ها، رویدادها، گره افكنی و گره گشایی نمایش تنها در چند روز كوتاه از زندگی شخصیت محوری نمایش به وقوع می پیوندد .

این تكنیك نوشتاری به لحاظ ویژگی های متنی قابل توجه است. معمولاً این تكنیك از رمان نویسی قرن بیستم، بویژه نویسندگان ایرلندی و انگلیسی زبان می آید. به تعبیری اصل زمان در متن فشرده و كوتاه می شود. حتی گاهی رمان در یك بستر زمانی بیست وچهارساعته به وقوع می پیوندد اما رویدادها و اتفاق های اثر صدها صفحه را به خود اختصاص می دهد. بنابراین در نخستین نگاه به نمایش «و اینك یحیی» باچنین مشخصه ای روبه رو می شویم؛ از این رو جریان روایت دراماتیك همچون بعضی از رمان های قرن بیستم به سمت برش های خاطره نگارانه، آگراندیسمان لحظه های عمیق شخصیتی برای پرداخت و شفاف سازی ابعاد دیگر شخصیت و در كل بیانی نزدیك به جریان سیال ذهن نزدیك می شود. این در حالی است كه خود اتمسفر و در واقع طراحی صحنه از هویتی واقعی و رئالیستی برخوردار است.

شاید این نكته در قرائتی كلی به نوعی پارادوكسیكال مفهومی و تناقض محتوایی منجر شود اما آنچه قابل اشاره است به خود زبان دراماتیك اثر ربط دارد. به تعبیری دوگانگی بیان و فضا در برخی موارد نه تنها تناقض نیست بلكه كاملاً باورپذیر و واقعی جلوه گری می كند. زیرا آنچه بیان ذهنی نام دارد، در واقع به خود ذهن شخصیت داستانی یا نمایشی ربط دارد. به تعبیری روایت ذهنی در ذهن شخصیت شكل می گیرد و برای چنین بیانی حتماً لازم نیست كه فضا و چیدمان هم از نشانه هایی فراواقعی و سوررئالیستی برخوردار باشند.

با این حال ، داستان به زندگی یحیی می پردازد . فردی كه ۴۰سال از زندگی اش را با نقالی گذرانده و همواره پرده مذهبی او به عنوان مركز ثقل روایت، محوریت مضمونی دارد. زیرا تعریف موقعیت این پرده در نمایش، پای شخصیت های فرعی را نیز به داستان باز می كند و هویت و موقعیت كنونی آنها را در نمایش آشكار می سازد. یحیی پرده را به «هاشم»، دوست عتیقه فروش خود داده است تا آن را مرمت كند.

در چنین اوضاع و احوالی یك مشتری خارجی برای خریدن پرده می آید. اما از یك سو یحیی با او مخالفت می كند و از سوی دیگر دوست عتیقه فروش برای فروش پرده اصرار می كند. زیرا او دختری دم بخت دارد و می خواهد با مقداری از پول فروش پرده، جهاز دخترش را تهیه كند. از سوی دیگر دختر مرد عتیقه فروش قرار است با پسر (محسن) یكی از دوستان قدیمی اش ازدواج كند و در واقع وی از دوستان مشترك هاشم و یحیی به شمار می رود. به این ترتیب شخصیت های نمایش درمثلثی با هم یگانه و جمع می شوندو نوستالژی و خاطرات آنها و موقعیت زمان حال به صورتی لاینفك آنها را به هم نزدیك می كند. دراین میان بازی بازیگران برای ایفای نقش های خود از دو شیوه توأمان تكنیكی و حسی شكل یافته است.

یعنی گاهی بازیگران با تكیه بر تكنیك های ویژه، استفاده از فرم بدن، بیان وحالت های گوناگون بیانی به ایفای نقش می پردازند و گاهی هم چنان ساده و خودمانی بازی می كنند و با دیالوگ های ساده و محاوره ای ، خاطرات دور و نزدیك را بر زبان می آورند كه گویی آنها در گوشه ای از همین شهر به زندگی طبیعی و روزانه خود مشغول هستند. به تبع از چنین تكنیكی در قسمتی از نمایش یحیی (سیاوش تهمورث) از شكل دراماتیك و نمایشی اجرا به سمت بیانی زنده و واقعی می رود. او در جایی نقالی را مانند یك مجلس نقالی اجرا می كند و حتی تماشاگران هم این قسمت از نمایش را زنده تصور می كنند.

این موضوع در شكل كلی بیان دراماتیك نوعی دووجهی بودن را ایجاد كرده است. این در حالی است كه اجرای نقالی به درخواست همسر یحیی (كوكب خانم) اجرا می شود. شخصیت كوكب خانم نیز در جریان روایت، یكی از كلیدهای نمایش به شمار می رود. زیرا او در زمانی كه نمایش به روایت درمی آید، در قید حیات نیست.

از این رو كوكب خانم به نوعی از جریان ذهن یحیی می آید كه شكل دراماتیك آن با حضور بازیگر زن و مرور خاطرات مشترك زندگی صورت می گیرد. بنابراین كوكب خانم درجای جای روایت حضوری زمانمند به خود می گیرد. او حتی در جایی به یحیی می گوید كه پرده را بفروشد تا دختر هاشم (فرد عتیقه فروش) با پسر محسن ازدواج كند. از سوی دیگر درطراحی صحنه نمایش قاب عكسی وجود دارد كه یحیی و گاهی هم بعضی دیگر از شخصیت های نمایش با آن صحبت می كنند. این قاب عكس كه همواره نمادی از خاطرات و زمان گذشته به شمار می رود، در واقع تصویر كوكب خانم را نشان می دهد.

با این حال حضور توأمان سه مؤلفه در روایت دراماتیك این اثر، تأثیر خاصی گذاشته است. به تعبیری دیالوگ های یحیی عنصر قاب عكس و حضور عینی كوكب خانم به نوعی برجسته سازی روایت ذهنی در شكل اجرایی و دراماتیك است با این حال طراحی صحنه به عنوان بستر این رویداد شكلی طبیعی دارد.

به تعبیری ما در طراحی صحنه با تجسم دیداری یك خانه معمولی از طبقه متوسط جامعه روبرو هستیم. مصالح به كار رفته، دیوارها، چیدمان میز و صندلی ، سماور و دیگر اكسسورهای صحنه همگی بر اتمسفری معمولی و طبیعی تكیه دارند. البته خود صحنه دو تصور دراماتیك را در ذهن ایجاد می كند. یك سوی این محیط با شیوه بازی بازیگران، صحنه پردازی ها ، موقعیت آفرینی بازیگران، تصویری از خانه و محل زندگی را نشان می دهد و از سوی دیگر چیدمان میز و صندلی و قرارگرفتن یحیی پشت میز به نوعی تصور محیط كار را در ذهن ایجاد می كند.

با تمام این تفاسیرنمایش «و اینك یحیی» با استفاده از یك تم مذهبی به نوعی استفاده از عنصر شگفتی در داستان نظر دارد. یعنی زمانی كه یحیی برای تهیه جهیزیه دختر هاشم به فروش پرده رضایت می دهد، به طور ناگهانی بقچه ای را برای او می آورند، او وقتی بقچه را باز می كند با پرده روبرو می شود و در چنین لحظه ای زندگی را بدرود می گوید. از این رو سیاوش تهمورث با استفاده از كاركردهای پراگماتیستی زبان و قصه به كاربردهای آموزشی تئاتر نظر دارد. او اگرچه در پایان نمایش، شخصیت محوری خود را با مرگ روبرو می كند، اما با این كار درصدد ابلاغ یك پیام نمایشی است. بنابراین او از خلق یك شخصیت نمایشی در دل چند روز و توده ای از خاطرات به مرحله اوج شخصیت نگاه می كند؛ شخصیتی كه مسیر مرحله تكاملی اش را در همان چند روز كوتاه می بینیم و عدم خوشبختی دختر هاشم و تهیه جهیزیه او دردی جانكاه و مساوی با مرگ است.

نمایش «و اینك یحیی» در برگیرنده نكات دیگری نیز هست. این نكات به ابعاد مردم شناسی و تیپ شناسی نمایش ارتباط دارد. معمولاً هركدام از تیپ های اجتماعی با استفاده از شیوه ای عینی و ملموس به ابعاد معرفت شناختی خود پی می برند.

در نمایش «و اینك یحیی»، این وسیله برجسته و ملموس همان پرده یحیی است، زیرا كاراكتر یحیی براساس منطقی از زبان و شخصیت پردازی تیپ ساده و كوچه بازاری جامعه تعریف می شود اما براستی چرا او در قسمت های پایانی نمایش و هنگام رویارویی با بقچه جان می بازد؟ بی شك او شخصیتی است كه در بافت كوچه و بازار بنابر منطق خاص این تیپ پرداخت می شود. برای نمونه هر وقت دوستانش به سراغ او می آیند، از او تقاضای چای می كنند.

او هم همیشه در چنین شرایطی به سماور اشاره می كند و به هاشم یا محسن می گوید كه برای خودشان چای بریزند. این اتفاق در همان حال كه تصور مفهومی و تأویلی طراحی صحنه را به طور ناگهانی از محیط زندگی به محیط كار تبدیل می كند، بازتاب نوعی سادگی و صمیمیت تیپ متوسط یا فقیر جامعه است، زیرا معاشرت در طبقات مرفه جامعه همواره با هماهنگی های قبلی، قرارهای منظم تلفنی و ... صورت می گیرد و بی شك كسی نمی تواند سرزده به منزل كسی برود و زنگ خانه او را به صدا درآورد.

البته ویژگی های تیپ فقیر جامعه، اگرچه در نوع خود صمیمی است، اما همواره از نوعی رسمیت رفتاری و تشخصی دور می شود و باورهای بزرگ را از سوی این افراد به همدیگر و روابط همدیگر مشكل و دشوار می كند.

بنابراین، با تصوری كه ما در نمایش از شخصیت یحیی و باور دوستانش نسبت به او داریم، اله مان مرگش را مشكل می پذیریم، زیرا عامل اصلی مرگ او آگاهی از محتوای بقچه و در نتیجه امكان فراهم نشدن جهاز برای دختر دم بخت هاشم است، اما تنها چیزی كه این انقلاب ناگهانی را در شخصیت او باورپذیر می كند، همان وسیله ملموس معرفت شناختی اوست؛ گویی او ۴۰ سال به نقالی پرداخته است و می خواهد زحمت و تلاش مفهومی خود را به فردی تقدیم كند كه در آستانه یك تحول نهادی است؛ فردی كه همواره از یك نهاد زندگی خانوادگی به نهاد دیگری از جنس همین زندگی (زندگی مشترك) قدم می گذارد، اما نوع و چگونگی این قدم گذاشتن تا پایان زندگی برای او و تصور درباره او مهم و حیاتی است.

زیرا داشتن و نداشتن جهاز برای او در تصور شخصیت كلی او و فرایند زندگی مشترك نقش اساسی خواهد داشت.

از این رو مرگ یحیی از دیدن دورنمای كلی این فرایند ناشی می شود و به نوعی تحول شخصیتی به شمار می رود؛ تحولی كه بنابر مكانیسم روحی و روانی او و به تناسب شخصیت كوچه بازاری اش در مرحله گره گشایی داستان با مرگ گره می خورد، اما این مرگ تصویری از شیوه معرفت شناختی یك انسان ساده و عام در دل مفاهیم تأثیرگذار بشری است.

امید بی نیاز