دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
از فلک تا قهوه قجری
![از فلک تا قهوه قجری](/web/imgs/16/141/he1hz1.jpeg)
مرسومترین و معمولترین شیوه تنبیه مجرمان در تهران قدیم چوب و فلک بود؛ به این صورت که مجرم را روی زمین خوابانیده و پاهایش را در بین تسمهای که دو سر آن به یک قطعه چوب بسته شده بود، قرار میدادند و در حالی که دو نفر طرفین چوب فلک را در دست داشتند، شخص سومی به وسیله ترکههای چوب مشغول ضربه زدن بر کف پای مجرم میشد و گاهی نیز دست مجرمان را بر یک سهپایه بلند بسته و آنان را در ملاء عام شلاق میزدند. برای آنکه تنبیه خاطیان موجب عبرت بقیه مردم شود، در قسمتهای مختلف شهر، سکویی به نام فلکه وجود داشت و شیوه کار چنین بود که هر مجرمی در هر محلی که دستگیر میشد در نزدیکترین فلکه به محل وقوع جرم مورد تنبیه و فلک قرار میگرفت.
● معروفترین چوب و فلک
یکی از معروفترین حوادث تاریخی مربوط به چوب و فلک کردن اشخاص، ماجرای چوب و فلک حاج میرزا هاشمقندی، تاجر قند در بازار تهران است که از آن به نام آغاز جنبش مشروطهخواهی یاد میکنند. حاکم وقت تهران (علاءالدوله) به دلیل کمیابی ناگهانی قند در تهران دستور داد حاج میرزا هاشمقندی را در ملاءعام چوب و فلک کنند تا تنبیه وی باعث ایجاد رعب و وحشت شود. فراشان حکومتی در اجرای این دستور مقدمات کار را فراهم کردند و قرار شد خود علاءالدوله هم بر اجرای حکم، نظارت داشته باشد. اما هنوز چند ضربه بیشتر بر کف پای تاجر قند نزده بودند که صدای اذان ظهر از گلدستههای مسجدشاه شنیده شد. علاءالدوله مقرر داشت مجازات متخلف متوقف شود و برای اقامه نماز به مسجد رفت. در غیاب او، کسبه بازار که از بیحرمتی به حاج میرزا هاشم شدیدا برآشفته شده بودند با یکدیگر متحد شده و وی را فراری میدهند. میگویند، این حادثه جرقه انقلاب مشروطیت را زده است.
بعد از منسوخ شدن مجازات فلک، سکوهایی که برای فلکه کردن ساخته بودند، تسطیح شد و حتی بعضی از آنها به صورت میادین گلکاری شده درآمد. اما تا سالها بعد، مردم شهر از میادینی که بر جای فلکههای سابق ایجاد شده بود با عنوان «فلکه» یاد میکردند و حتی این واژه به زمان ما هم رسیده است.
● بریدن اعضای بدن و کور کردن چشم
در تهران قدیم، مجازات مجرمان تنها به فلک کردن محدود نمیشد، بلکه بریدن دست، پا و کور کردن چشم و بریدن گوش و بینی نیز در مورد کسانی که مرتکب جرایم سنگینتری شده بودند، اعمال میشد.
کور کردن چشم در ایران سابقه طولانی داشته که در تهران قدیم اعمال میشد. به طوری که نوشتهاند: وقتی یکی از افراد خانواده سلطنتی برای شاه وقت خطرناک تشخیص داده میشد، مجازات خاصی در موردش به مرحله اجرا درمیآمد و به دستور شاه، حکم کور کردن چشم صادر میشد. شیوه کار به این صورت بود که با مالش دادن رگهای شقیقه محکوم، باعث انبساط مردمک چشم شده و آنگاه میرغضب با فشار شدید انگشت شصت، چشم را از حدقه خارج ساخته و با یک چاقو تیز رگ و اعصاب آن را میبرید.
بریدن اعضای بدن تنها برای مجازات فرد خاطی ختم نمیشد، بلکه حتی برای مجازات محکومان به مرگ هم این مورد اجرا میشد چراکه در آن دورهها از وسایل اعدام محکومان به مرگ، سر بریدن رواج بیشتری داشت و عاملان این کار به «میرغضب» شهرت داشتند که در کارش صاحب اختیار بود و برای انجام این کار، دستمزد دریافت نمیکرد بلکه عامل افتخاری اجرای شاهانه بود. میرغضب که دارای اقتدار و اختیار تام بود، معمولا این کار را مدتی به تاخیر میانداخت و طی این مدت زنجیری به دست و پای محکوم به مرگ بسته و او را در بازارها و معابر عمومی میگرداند و موظف به گدایی و دریافت صدقه بود. بریدن سر محکوم آیین و مراسمی داشت که میرغضب برای راحت مردن محکوم، «حق تیغ» مطالبه میکرد. در این موقع، تماشاچیانی که علاقهمند بودند که میرغضب محکوم را آزار و شکنجه ندهد، مقداری پول در کاسه میرغضب میریختند و علاوه بر آن خانواده و نزدیکان محکوم به مرگ انعام مناسبی به میرغضب میدادند تا جان متهم را زودتر بگیرد.
● رگ زدن محکومان
مجازات دیگری که در دوره ناصری در تهران رواج پیدا کرد و به وسیله آن عده زیادی جانشان را از دست دادند، رگ زدن محکومان بود. به این ترتیب که دژخیمان شریانهای فرد خاطی را قطع کرده و او را به حال خود میگذاشت تا خون بدنش تدریجا خارج شود و بمیرد. نمونه بارز آن، مرگ صدراعظم ناصرالدین شاه، میرزاتقیخان امیرکبیر است.
● خفه کردن محکومان در حضور شاه
از دیگر مجازاتهای رایج در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، خفه کردن محکومان در حضور او بود. یکبار وزیر مختار روس که در داخل ارگ سلطنتی اقامت داشت، هنگامی که از باغ داخلی قصر میگذشت صدای ناله و دستوپا زدن میشنود و زمانی که به قصر وارد میشود، دژخیمان را می بیند که اجساد بینوایانی که چند لحظه قبل خفه شده بودند را از تالار بیرون میکشند.
بعد از مشاهده این صحنه، وزیر مختار روس به شاه ایران انتقاد میکند و بر اثر سرزنشهای او، ناصرالدینشاه تصمیم میگیرد، حکم اعدام در ملاءعام را به جای خفه کردن بدهد.
● دار زدن
میدان «پاتوق» (به زبان ترکی به معنای اعدام) که بعدها به نام «میدان اعدام» و پس از آن به «میدان محمدیه» تغییر نام داد، سالها محل اجرای حکم مرگ محکومان بوده است. درباره وجه تسمیه آن نقل شده است که در محل حوض فعلی وسط میدان، تپهای از خاک وجود داشته که بر بالای آن ستون گِرد و کوتاهی از آجر ساخته بودند و مجرمان را در بالای آن سر میبریدند تا جمعیت تماشاچی در اطراف میدان گرد آمده و بهراحتی بتوانند شاهد آن باشند و عبرت بگیرند. بعد از نهضت مشروطیت، چوبه دار و طناب جانشین این نوع مرگها شد و محل اجرای حکم نیز ابتدا به میدان باغشاه و پس از آن به میدان توپخانه انتقال یافت.
ترتیب دار زدن محکومان به مرگ چنین بود که چند روز مانده به برگزاری مراسم اعدام از طریق جارچیان مردم را در جریان روز و ساعت انجام حکم قرار میدادند و در شب آخر متهم را به اتاق مخصوص برده و برایش چلوکباب سفارش میدادند و از او میخواستند که نماز بخواند و وصیت بکند. مراسم اعدام معمولا در سپیده صبح انجام میشد و محکوم را با دست و پای بسته به پای چوبه دار در میدانی که مملو از جمعیت بود، هدایت میکردند. قاضی عسکر (لشکر) تلقین به دهانش میگذاشت و وی را به ادای شهادتین فرا میخواند و در این هنگام رییس نظمیه یعنی ادیبالسلطنه سمیعی میآمد و سیگاری آتش زده و به دست محکوم میداد، این سیگار بهنام سیگار ادیبالسلطنه معروف شده که جزو شوخیها درآمده بود که خدا سیگار ادیبالسلطنهای قسمت بکند. بعد از اتمام سیگار، حکم محکومیت توسط منشی قرائت میشد و ماموران محکوم را به پای دار میبردند و بالای چهارپایهاش که در پای دار گذارده شده بود. میکشاندند و طناب آن را که ابتدا از جنس پنبه بود و بعدا در اثر چندین بار پاره شدن، ابریشمی شده بود، به گردنش افکنده و بالای آن را میکشیدند. محکومان به مرگ هنگام ورود به میدان، روحیات متفاوتی داشتند. عدهای از آنان با قوت قلب و قدمهایی استوار به سمت چوبه دار پیش میرفتند و گروهی به محض دیدن جمعیت رنگ و رویشان را میباختند و با التماس و زاری میخواستند تا بیگناهیشان را تایید کنند و با وجودی که میدانستند راه گریزی از سرنوشت محتوم وجود ندارد، از حرکت به سمت چوبه دار خودداری میکردند و از ترس ضجه میزدند.
عوام اعتقادشان بر این بود که اگر هنگام اجرای حکم اعدام، طناب دار پاره شود، به مصداق «سر بیگناه پای دار سر بیگناه میرود، اما بالای دار نمیرود» محکوم به مرگ بیگناه است و باید از مجازاتش صرفنظر شود.
● و اما قهوه قجری معروف
در فرهنگ معین، قهوه قجری به معنای قهوه زهردار است که سلاطین قاجار برای کشتن به کسی میدادند. در دوران قاجاریه، بهخصوص از زمان سلطنت ناصرالدینشاه به بعد، این نوع قهوه معمول شد که شخص پادشاه و حتی گاهی برخی از شاهزادگان از جمله ظلالسلطان (پسر ناصرالدینشاه) برای از میان برداشتن اشخاص، مبادرت به خوراندن قهوهای مسموم به سیانور یا اسید آرسنیک (مرگ موش) به آنها میکردند. از قربانیان قهوه طایفه قاجار، رضا اقبالالسلطنه آجودانباشی (بنیانگذار باغ آجودانیه)، میزرا آقاخان نوری (صدراعظم ناصرالدینشاه)، منصور نظام، ابوالفتحخان و... میتوان نام برد. البته این نوع اعدام محفلی را هم به رضاخان نسبت دادهاند.
● داستان محمود قاتل
از اولین دارهایی که در میدان توپخانه برپا شد، مراسم اعدام محمود قاتل بود که مملکت را به هیجان آورده بود. محمود، معروف به محمود قاتل پسر بیستوچند سالهای بود که برای کار از روستا به تهران آمد، در گذر یکی از کوچهها چشمش به یک مادر و چند فرزندش میافتد. در دلش وسوسهای برای بهدست آوردن زیورآلات مادر به نام مریم که از چادرش مشخص بوده، میافتد و با یک حمله زن را به دالان میکشاند و سر از بدن وی جدا میکند و در دنبالش بچههایش که دو دختر سه ساله و پنجساله و یک پسر هفتساله بودند را به قتل میرساند و طلا را ربوده و فرار میکند. ساعتی بعد جنجال شهر تهران را فرا میگیرد و وقتی جریان به عرض شاه میرسد، دستور اکید صادر میشود که در ظرف ۴۸ساعت باید قاتل دستگیر و به مجازات برسد و ماموران به تکاپو میافتند. در ۲۴ساعت اول، نتیجهای عایدشان نمیشود تا اینکه در آخرین ساعات مقرر، مردی را بهنام «اکبرسلاخ» دستگیر میکنند چرا که وی در جیب لباسش کارد خونی داشته و بدون بازجویی برای او وقت اعدام معلوم میکنند.
شتاب و عجله در این موضوع به دلیل آن بوده که قتل مزبور به حیثیت مملکت لطمه زده و اینکه چقدر فقر و تهیدستی وجود داشته که کسی برای چند تومان زیورآلات زنی، دست به چنان جنایتی بزند. اما در واپسین لحظات روزی که باید اکبرسلاخ به دار آویخته شود، شایع شد قاتل مرد دیگری بهنام محمود است که هنگام فروش طلاهای زن به وسیله زرگر خریدار که ذرات خون در زوایای آنها دیده، شناخته و تحویل ماموران شده است و وی در اولین دقایق به جرم خود اعتراف میکند و در همان روز به دار آویخته میشود و اکبرسلاخ نجات مییابد.
فرزانه نیکروح متین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست