یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

من شک دارم آقای فردوسی پور


من شک دارم آقای فردوسی پور

تحلیل عوامل مصدومیت سرباز دیدار سپاهان و پرسپولیس

همین جا رسماً دو دستم را بالا می برم و خواهش می کنم این یادداشت را به عنوان حمله و نقدی به برنامه نود و آقای فردوسی پور در نظر نیاورید. فردوسی پور در وضعیت دشوار و جایگاه پیچیده یی قرار گرفته است. خیلی راحت می توان تمام زحماتش را نادیده گرفت و حکم به تعطیلی برنامه اش کرد. اما دشوار بتوان از پس این خرابی، امارتی نو ساخت و راهی را ادامه داد که آقای فردوسی پور با مشقت و پایمردی در این سال ها طی کرده است. اما چه باید کرد که بخواهیم یا نخواهیم، نود، تاثیرگذارترین برنامه ورزشی رسانه های ماست و هر گونه بحث و نقد جدی درباره فوتبال سرزمین ما، یک سرش به نود کشیده می شود.

دوشنبه شب این هفته، تصویر جگرخراش سرباز بیست روز خدمتی در مانیتور استودیوی نود به نمایش درآمد که در جریان بازی سپاهان و پرسپولیس، چشم هایش را از دست داده بود. قامت تکیده پیرزنی که در بک گراند تصویر نشسته بود و چهره پوشانده بود، آنقدر تاثربرانگیز و اندوهناک بود که راه را بر سرودن هر مرثیه و ایراد هر سخنرانی دیگری ببندد. اما چه باید می کرد آقای فردوسی پور، که طبق وظیفه شغلی و رسانه یی اش باید به تحلیل این اتفاق می پرداخت و به قول خودش ابعاد قضیه را روشن می کرد.

برنامه نود این هفته، با کمی تغییرات، کپی برابر اصل برنامه های نود دیگری بود که در دوشنبه های پس از حوادث فوتبالی ما در این سال ها به نمایش درآمده است. حادثه های ورزشگاه ساری، بازی ایران و کره، مسابقه ایران و ژاپن و اتفاقات دیگری از این دست آنقدر حادثه آفرین بودند که یکی از قسمت های این برنامه پرطرفدار را به خود اختصاص بدهند. شکل و شمایل تمام این برنامه ها مانند هم بوده است و احتمالاً تا اطلاع ثانوی هم به همین صورت خواهد بود؛ مرثیه خوانی درباره اتفاقاتی که رخ داده، زیر اخیه کشیدن یکی دو مدیر و مسوول، ابراز امیدواری از اینکه دیگر شاهد اتفاقاتی از این دست نباشیم، اعلام اینکه خارجی ها از ما بدترند و نمایش تصاویر اوباشگری آنها، شانه خالی کردن مسوولان و در نتیجه اعلام این گزاره که ما به دنبال یافتن مقصر نیستیم و می خواهیم دلایل بنیادی وقوع چنین حوادثی را بررسی کنیم، پیش کشیدن پای «فرهنگ» و سخنرانی کارشناسان درباره ضرورت فرهنگ سازی در ورزش، محکوم کردن تماشاگرنماها و تا اتفاق بعدی اجماعاً فاتحه مع الصلوات. درباره هر کدام از این سرفصل ها می توان مدت ها قلمفرسایی کرد؛ البته اگر این نوشتن ها و درخت حرام کردن ها به کار کسی بیاید. اما در میان همه بحث هایی که در مورد اتفاقات اینچنینی در ورزش شکل می گیرد، کمتر به یک نکته اشاره می شود. اهالی علم اقتصاد در تحلیل پدیده های حوزه مورد علاقه شان، معمولاً به یک آموزه روش شناختی مطمئن پایبندند. به عقیده آنها در تحلیل پدیده های اقتصادی، اولویت بر دخالت دادن مفاهیم کمی و قابل اندازه گیری است. اگر قرار است مساله تورم را بررسی کنیم، ابتدا باید ببینیم عوامل کمی تاثیرگذار بر این پدیده چیستند و دست آخر به این موضوع بپردازیم که آیا روحیات فرهنگی خاص مردم یک کشور می تواند باعث کاهش و افزایش تورم شود یا نه. گمان می کنم بتوان از این آموزه در تحلیل اتفاقات حوزه های دیگر فعالیت بشری نیز بهره برد. «فرهنگ» لااقل به معنایی که در جامعه ورزش ما رایج شده، مفهومی است کاملاً «کیفی». واژه کیفی در این نوشتار هم دقیقاً در تقابل با مفهوم «کمی» قرار دارد. به عبارت دیگر اگر برای مثال تعداد صندلی های ورزشگاه نقش جهان، میزان بلیت های به فروش رفته، تعداد نارنجک های پرتاب شده و پرسنل نیروی انتظامی مستقر در استادیوم، اعداد و ارقام کاملاً مشخص و روشنی داشته باشند، درصد فرهنگ ورزش در میان مردم تهران و اصفهان یا میزان تقید به بنیان های فرهنگی در ورزشگاه های کشور، چندان قابل اندازه برداری نیست. به همین خاطر است که وقتی می گوییم عدم تخصیص امکانات انسانی مناسب به حاضران در ورزشگاه موجب نارضایتی تماشاگران می شود، معلوم است راجع به چه چیزی حرف می زنیم، اما وقتی می گوییم باید در حوزه ورزش فرهنگ سازی کرد و به اقدام های زیربنایی پرداخت، و هیچ مکانیسم روشن و واضحی برای تحقق این امر ارائه نمی کنیم، انگار که بگوییم «کارهای خوب، خیلی خوبند و کارهای بد متاسفانه خیلی بدند». جالب اینکه بسیاری از کارشناسان، رگ خواب مردم را به دست آورده اند و از آنجا که نجابت و بی ادعایی اهالی ورزش را دریافته اند، به خوبی فهمیده اند که با به کار بردن چند واژه پرطمطراق جامعه شناختی و روانشناختی و با تاکید بر اینکه باید با مسائل «ریشه یی» برخورد کرد، می توان صدای مردم را خواباند و کلی مشتری برای خود دست و پا کرد و دکان و دستگاهی علم کرد که از این به بعد برای تحلیل تمام مسابقات ورزشی از ما «دعوت به عمل بیاورند».

پروفسور جامعه شناسی که میهمان برنامه نود بود و اصرار داشت بگوید بچه محل تختی است و جامعه شناس خوب باید به زبان مردم سخن بگوید و از کلماتی چون «گاوبندی» استفاده کند، تقریباً هیچ چیز به دایره دانش مخاطبان برنامه نود نیفزود. او فقط کمی اعتراض کرد که اگر بخواهیم به زبان به اصطلاح مردمی خودش سخن بگوییم چنین مضمونی داشت؛ «بابا بی خیال، یه فوتبال که انقد دنگ و فنگ نداره. ناسلامتی ما با هم رفیقیم. مگه تختی یادتون نیست. آره دیگه، همون. جوونمردی و محبت و صفا و بعدشم که برد و باخت اصلاً اهمیتی نداره که. در ضمن لپ تاپ منم که می بینین. پروفسور هم که یعنی از «کاردرست» یه نموره بالاتر. پس گوش کنید دیگه. خوبیت نداره. در و همسایه چی می گن؟ بعدشم شما که انقد گلید و باحالید. خارجی ها هم که انقد بیخود و بی شعورن. کوتاه بیایید دیگه. دمتون گرم. عزت زیاد، جامعه شناس و استاد دانشگاه».

شاید به تعبیری درست می گفت. احتمالاً اگر به زبان جامعه شناسان سخن می گفت، منظورش را این گونه بیان می کرد که اتفاقات مستحدثه در فوتبال ما ریشه در تبدیل ورزش پهلوانی به ورزش قهرمانی دارد و ایرادها را باید در این تبدیل و تبدل جست وجو کرد. دوران تحصیل ابتدایی این حقیر، مصادف بود با سال های آغازین انقلاب اسلامی. معلمان ورزش ما اصرار داشتند به ما بفهمانند که «پهلوانی» ارزش است و «پیروزی» کاملاً جنبی و بی ارزش. به همین خاطر وقتی مسابقات گل کوچک مدرسه به پایان می رسید، تیم های اول و دوم و سوم جوایز یکسانی می گرفتند که معمولاً سرجمعش ارزشی کمتر از ارزش های مادی جایزه یی داشت که تیم اخلاق مسابقات می گرفت. عده یی هم که سوراخ دعا را پیدا کرده بودند، بچه مثبت های کلاس را جمع می کردند و کلی قربان صدقه داور می رفتند و به طرف مقابل احترام می گذاشتند و کاپ اخلاق را می بردند. سخن پروفسور محترم در جایگاه خود سخن متینی است. اما مساله اینجاست که اگر فرآیند بازگشت سمت و سوی فوتبال جهان و ایران به فوتبال پهلوانی ممکن و البته مطلوب بود که مشکلی نبود. همه درد اینجاست که فوتبال مدرن، چنین توصیه هایی را برنمی تابد. همین ورزش دوستان اخلاق گرا پوست از سر و کله رونالدینیو می کنند اگر ناگهان حس کند گل زدن به دپورتیوو لاکرونیا بی انصافی و ضعیف کشی است و بهتر است توپ را به نورافکن استادیوم بزند. اتفاقاً آقای پروفسور بهتر از هر کسی می دانند که جامعه شناس، عالم اخلاق و مربی تعلیم و تربیت نیست. او قرار است با مفروض گرفتن شرایط موجود به تحلیل و ارائه راهکار بپردازد. فرض کنید یک نفر پیشنهاد بدهد که در کنار درهای خروجی استادیوم های ورزشی شیشه های قدی بسیاری تعبیه شود تا تماشاگران خشمگین، پس از خروج از ورزشگاه آنها را خرد کنند و از خیر شیشه اتوبوس های شهری بگذرند. می توان گفت این فرد، توصیه یی جامعه شناسانه یا مبتنی بر روانشناسی اجتماعی انسان شهری ارائه کرده است. اما توصیه های مبتنی بر تغییرات بنیادین و نادیده انگاشتن پیش فرض های اجتماعی موضوع، بیشتر به ذکر مصیبت و منقبت خوانی شبیه است و هر چه باشد جامعه شناسی نیست. اتفاقاً این توصیه فرمانده یگان ویژه اصفهان مبنی بر برگزاری مسابقه برای تماشاگران در بین دو نیمه، هر چه نبود، جامعه شناسانه تر از توصیه های پروفسور بود. در همین برنامه نود به اشکالات «کمی» بسیار زیادی اشاره شد که فوتبال ما را تهدید می کند. ورزشگا ه های ما استاندارد نیستند، صندلی های ما شماره ندارند و افراد مطمئن اند که اگر هم خطایی بکنند، شناسایی آنها در میان فوج جمعیت خروشان اگر ناممکن نباشد، ساده نیست، امکان برقراری حریم های امنیتی لازم در استادیوم های ما وجود ندارد، امکانات سخت افزاری ورزشگاه ها هیچ تناسبی با تعداد افراد حاضر در ورزشگاه ندارد، استادیوم ها مجهز به دوربین های مداربسته نیستند و قس علیهذا.

هر کدام از این دلایل در هر کشور توسعه یافته یی می توانند به تنهایی منجر به فاجعه شوند. این مشکلات، مشکلات کوچک و خردی نیستند که فقط فهرستشان کنیم و یا علی مدد و برویم سراغ ضرورت فرهنگ سازی. جامعه شناس برنامه نود به درستی اشاره کرد که فرهنگ ماهیتی سیال دارد و این نهال نازک در صورت برنامه ریزی صحیح ریشه می دواند و تنومند می شود. اما از این نکته هم نباید غفلت کرد که تا مهیا شدن امکانات سخت افزاری و متناسب نشدن آنها با جمعیت حاضر در ورزشگاه، سخن گفتن از فرهنگ و فرهنگ ورزشی اگر کمیک و بیهوده نباشد، بی فایده است. مفهوم «تماشاگرنما» یکی دیگر از مفاهیم جامعه شناسانه یی است که سال هاست در صدر فرهنگنامه ورزش ما جا خوش کرده است. این مفهوم «کیفی» نیز به ما اجازه می دهد که دل بینندگان برنامه ها و خوانندگان مطالب مان را به دست بیاوریم و با اقتدار به الگوی «من نبودم، دستم بود» تقصیر را بیخ ریش افراد مجهول الهویه یی بیندازیم که به تعبیر مدیر محترم حاضر در برنامه قصد سوءاستفاده دارند. آقای ساکت درست می گویند. به هر حال در هر اجتماع و جمعی ممکن است عده یی سوءاستفاده گر وجود داشته باشند. اما تصدیق می کنند که احاله هر اتفاق ناگواری به این توده سیال و ناشناخته «سوءاستفاده گر» و «تماشاگرنما» هم پاک کردن صورت مساله است. به تعبیر دقیق تر، تماشاگرنما در قاموس ورزشی ما هیچ مصداق از پیش تعیین شده یی ندارد، بلکه صفتی است که به هر کسی که به هر دلیلی باعث وقوع اتفاقی ناگوار شود، اطلاق می شود؛ حتی اگر شخص مربوطه، آدم محترمی باشد که از بی حرمتی تماشاگران همجوارش به خود یا کودکش به تنگ آمده و فریادی کشیده و بلوایی را باعث شده باشد. بعد هم به فرض که تماشاگران میلان و بارسلونا و لیورپول بسیار اوباشند و از مصادیق اراذل به شمار می روند و کارهای خیلی تاسف بارتری می کنند. خب که چه؟ اولاً اگر این است پس چرا خودتان مثال می آورید که در استادیوم های انگلیس تماشاچی به راحتی می تواند بازیکن را با دستش بگیرد اما نمی گیرد؟ درثانی، پس این همه داعیه تاریخ و تمدن و فرهنگ و به رخ کشیدن ویژگی های روحی انسان ایرانی چه می شود؟ چطور کار که به اینجا می رسد، اعمال شنیع فرنگ نشینان ملعون، مجوزی برای رفتارهای مشابه در میان ما می شود؟ آیا مسوولان فوتبال ما هم مثل همان مسوولان فرنگی رفتند تماشاگرنماها را شناسایی کنند و به قول خودتان، آنها را از حضور در استادیوم های ورزشی محروم کنند؟ شاهدی می گفت در بلاد کفر، حداکثر نیم ساعت پس از پایان مسابقات بزرگ، همه تماشاگران در متروها و اتوبوس ها نشسته اند و به سوی مقصد روانه. راست می گویید. با این همه امکانات، واقعاً نامردند که اوباشگری می کنند. باید یک نان بخورند و صدشکر و دعا بگویند. متاسفانه و به دلیل امکانات بی بدیل موجود در عرصه «بدخوانی» مطالب در عالم روزنامه نگاری کشور ما، باید کاملاً اداری و رسمی اعلام کنم که نویسنده این یادداشت نه مخالفتی با فرهنگ و فرهنگسازی دارد و نه هیزم تری از جامعه شناسان خریداری کرده است و نه کینه یی از آقای فردوسی پور به دل دارد. همه سخنش اینجاست که حتی در صورت وجود تحلیل های درخشان و پذیرفتنی کیفی، متدولوژی و روش تحقیق به ما می آموزد که ابتدا به عواملی کمی اکتفا کنیم و در صورت عدم کامیابی به سراغ مولفه های کیفی برویم. تا چه رسد به اینکه تحلیل های کیفی ما از فرهنگ تا این اندازه سست و بی چارچوب باشد و فقط به کار خاموش کردن معترضان بیاید و فراری دادن موضوع از زیر سبیل های برافراشته بر صورت های غمگین. فقط می ماند یک نکته بی ربط. آقای فردوسی پور، قاعدتاً به جبر شرایط، چندین بار تکرار کرد که ما به دنبال مقصر نیستیم و مطمئناً همگان به زشتی این حادثه اذعان داریم و هیچ کس «شک ندارد» که این اتفاق، بی نهایت ناگوار و ناپسند است. من شک دارم آقای فردوسی پور. به نظرم خیلی هم اتفاق ناپسند و ناگواری نبود که اگر بود لابد ککمان می گزید و کاری می کردیم. من، شما، جامعه ورزش، مسوولان دولتی، مردم و هر کس دیگری. شما بگویید، اگر ما، همه ما، این اتفاق را ناپسند می دانستیم و ناگوار، کدام انسان دردمندی پیدا می شد که التماس محزون آن سرباز روستایی را بشنود که از مسوولان «چشم هایش» را می خواست و باز هم حاضر نشود عطای این همه فوتبال و ورزش و رسانه و فرهنگ را به لقایش ببخشد و نرود پی کارش؟ نه، انگار خیلی هم ناگوار نبود، فراموشش می کنیم.

حمیدرضا ابک



همچنین مشاهده کنید