چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

دولت


دولت

بنا به نظر رایج, نخستین کسانی که سایه روشنی بر ایده دولت افکنده اند, یونانیان باستان بوده اند این نظر را به دشواری می تواند رد کرد و دلایل بسیاری وجود دارد که نشان می دهد دولت چه اهمیتی در تفکر کلاسیک یونان داشته است

۱) ایدة در دهه های اخیر در معرض انتقاد شدید قرار داشته است. بیشتر مورخان، دولت را پدیداری نسبتاً نوین می دانند، در حالی که سیاست شناسان، به دلایل گوناگون، این ایده را به کلی رد می کنند و آن را بی فایده و کهنه به شمار می آورند. اگر این درست باشد که «دولت» همواره وجود نداشته، این هم درست است که خیلی پیش از آنکه به این نام خوانده شود، وجود داشته است. ما شاید در قائل شدن ویژگیهای دولت برای سازمانهای قبیله ای اقوام نخستین درنگ کنیم. اما، چه کسی می تواند منکر این شود که پولیس(۱) یونانی، از جهاتی بسیار دولت بود است؟ پس، لازمه نوشتن تاریخ این مفهوم، بررسی عللی است که سبب ظهور آن شده اند، یعنی آن تجربه و هدف ویژه ای که دولت برای بیان آن تدبیر شده است.

بنا به نظر رایج، نخستین کسانی که سایه روشنی بر ایده دولت افکنده اند، یونانیان باستان بوده اند. این نظر را به دشواری می تواند رد کرد؛ و دلایل بسیاری وجود دارد که نشان می دهد دولت چه اهمیتی در تفکر کلاسیک یونان داشته است. نخستین و مهمترین دلیل می تواند دلیل روانی باشد که با گرایش ویژه ذهنیت یونانی پیوند دارد. همان عشق به دانش که یونانیان را بدان واداشت که طبیعت و جهان اطراف خود را با دقتی عقلانی بنگرند در رویکرد ایشان به مسائل اجتماعی و سیاسی بازتاب یافته است: این مسائل، موضوع بحثهای بی پایان و گاه مناقشه های پرحرارت قرار می گرفته است. اما در کنار این گرایش طبیعی، دلایل دیگری هم برای توجه و علاقه یونانیان به مسائل دولت وجود داشته است. این دلیل را باید در تجربه سیاسی ویژه یونانی، با گونه گونی پیچیده آن و بی ثباتی ودگرگونیهای بی وقفه آن جست. در یونان چیزی وجود داشت که کاملا با نظامهای بسته و ایستای خاور زمین متفاوت بود. در اینجا هم، معدنی از اطلاعات وجود داشت که می بایست کاوش شود و داده هایی بود که می بایست با هم مقایسه شود تا قوانین تحول سیاسی از آن به دست آید که بر گرد محور کارآمدترین، استادانه ترین و «کامل»ترین سازمان انسانی، یعنی سازمان پولیس یا دولت- شهر می گشت.

سازمان سیاسی در نظر یونانیان، کارآمدترین، استادانه ترین و کاملترین سازمان بود و نه تنها از جهت کمیت، بلکه از جهت کیفیت با تمامی گونه های دیگر زندگی سازمان یافتة اجتماعی تفاوت داشت. بدین ترتیب، آنگاه که ارسطو در آغاز سیاست می گوید که پولیس یا تجمع سیاسی «حاکمترین و فراگیرترین تجمع» است. بی درنگ می افزاید که تنها، اندازه یا شمار نیست که قدرت سیاسی را از تمامی قدرتهای دیگری که انسانها بر خود اعمال می کنند، متمایز می سازد، بلکه صفت ویژه این قدرت و هدف خاص آن نیز هست: رسیدن به عدالت، یعنی رسیدن به نظامی از روابط میان آدمیان که معیارهای ویژه ای را تأمین کند و از سوی قانون تعیین شود.

بدین ترتیب چنین می نماید که ایدة دولت از همان آغاز از این آگاهی الهام گرفته است که یکی از تجمعهای انسانی با تمامی تجمعهای انسانی دیگر تفاوت دارد، از این جهت که توانایی و قدرت و مرجعیت را هرچند به نسبتهای گوناگون با هم ترکیب می کند: توانایی، برای اینکه بتواند از خود در برابر خطرهای برونی دفاع کند و هرگاه ضرورت افتد هماهنگی را بر اعضای خود با زور تحمیل کند؛ قدرت، از جهت آنکه زور به نام قواعدی ویژه و هماهنگ با آنها اعمال شود؛ مرجعیت از آن جهت که قدرت باید مشروع به شمار آید و به التزام آن کسانی بینجامد که به اطاعت از فرامین آن خوانده شده اند. این سه ویژگی در طول سده ها به اشکال گوناگونی مورد تأکید قرار گرفته اند. سازمانهایی که صاحب آنها بودند، گوناگون و به نامهای متفاوتی خوانده شده اند. اما این گوناگونی سبب نادیده گرفتن امور مشترک میان آنها نیست، زیرا دقیقا، همین عناصر مشترک بوده اند که در قالب گیری ایدة دولت به کار گرفته شده اند.

۲) در نظر یونانیان، فایده هایی که از دولت به دست می آید اهمیتی فوق العاده دارد، به حدی که قدرت آن را توجیه می کند. تجربه سیاسی یونان، دست کم در دوران کلاسیک، همان گونه که گفتیم در پولیس یا دولت- شهر خلاصه می شده است: واحد ارضی کوچکی که هستی نامطمئنی میان شماری از شهرهای رقیب داشته و با تهدید روزافزون ظهور دولتهای بزرگتر روبه رو بوده است. با این همه، در برداشت یونانی از زندگی، همین دلمشغولی اختصاصی، تجسم کمال بود. ارسطو این دیدگاه را به گونه ای موجز بیان می دارد و می گوید که آدمی تنها و تنها در این [دولت-شهر] می تواند «زندگی نیک» را تحقق بخشد و به کمال طبیعت خود دست یابد. بی گمان، دیدگاههای بدبینانه تر نسبت به سیاست نزد نویسندگان یونانی وجود داشته است. اهمیت زور هرگز از نظر پنهان نمی ماند: گاه چنین می نماید که توانایی، مترادف حق گرفته می شد، بویژه در آن چیزی که ما امروز آن را «روابط بین الملل» می خوانیم. بدین ترتیب تردیدهایی نسبت به سرچشمه قدرت سیاسی بروز می کرد: فواید وجود دولت- هر اندازه که زیاد باشد- وجود آن را چگونه می توان توجیه کرد؟ بنیاد آن بر عقل استوار است یا بر زور، بر طبیعت استوار یا برقرار داده؟ آن پرسشی که سوفسطاییان مطرح می کردند. در صورتی که دولتی کامل کنندة ضروری انسان به حساب آورده می شد (یعنی همان کاری که افلاطون و ارسطو می کردند)، نمی توانست مطرح شود. دولت که خود حامل والاترین ارزشهاست، نیازی به مشروعیت دیگری ندارد.

با نظر به رومیان در می یابیم که تصور محدود دولت- شهر رفته رفته گسترش می یابد تا به امپراتوری جهانی می رسد. همچنین به قانون، در مقام عنصر مؤسس دولت تاکید تازه و متفاوتی را می بینیم، همچنین درمی یابیم که خود دولت دیگر، حامل ارزشهای نهایی نیست. دولت چیزی نیست جز ابزاری برای رسیدن به اهداف ویژه. پرداخت سیسرون به این مسئله در درباره جمهور، مخصوصاً از این جهت، شایان توجه است. در اینجا تأکید به جای اینکه بر هدف باشد، بر ساختار دولت است: دولت شرکت در قانون است(۲) و تنها منافع و دلبستگیهای مشترک(۳) نیست که قومی را به دولت(۴) بدل می سازد. در هر جامعة سیاسی، قدرت برتری(۵) وجود دارد که قانون از آن ناشی می شود. این قانون «موضوعه» به نوبه خود، تابع و مشروط است به احترام به قانونی والاتر یا قانون «طبیعی» که ارزشهای متعالی عدالت را بیان می دارد و از شهری به شهر دیگر دگرگون نمی شود، بلکه همواره «جاوید و دگرگونی ناپذیر... و برای همه اقوام و همه زمانها معتبر» است.

بدین ترتیب، ایده قانون وارد ایدة دولت شد و تا سده های بعد از آن جدا نگشت. حقوقدانان رومی دوران امپراتوری نظریه حقوقی دولت را گسترش دادند و آن قواعد ویژه ای را که به کارگیری و توزیع قدرت را در جامعه تعریف می کنند، از میان قواعد بی شماری که رفتار انسان را تعیین می کنند، برگزیدند و آنها را قانون همگانی(۶) خواندند. به نظر ایشان، این قواعد گوهر دولت را بیان می داشتند- یعنی قواعد مربوط به جمهور را. از سوی دیگر، حقوقدانان رومی، ضمن آنکه سهم تعیین کننده ای در تحلیل قدرت دارند، گواه دگرگونی بنیادیی هستند که در برداشت کلی از زندگی و نقشی که نهادهای سیاسی در آن ایفا می کنند، روی داده است. تعارض میان طبیعت و قرارداده، اکنون به فرض اصلی نظریة سیاسی بدل شده است و دولت، مانند خود قانون و تمامی نهادهای دیگری که برابری و آزادی «طبیعی» آدمیان را نقض یا محدود می کنند، باید یا از راه توضیح سرچشمه آن [نهاد] یا از راه تبدیل آن به ابزاری برای رسیدن به ارزشهایی خاص، توجیه شود. فلسفه و دین هر دو، دست اندرکار فراهم آوردن اجزای لازم [برای این توجیه] بوده اند. روزگار درازی در سده های میانه، دولت به چشم یکی از پیامدها و یکی از جبرانهای گناه دیده می شد.

۳) اما، آیا در سده های میانه دولتی وجود داشت و اگر وجود داشت کجا بود؟ سخن مشهور فیگیز هنوز پس از نیم سده تکرار می شود: دولت در سده های میانه می توانست «رویا یا حتی پیشگویی[باشد]، دولت به واقع هیچ جا نبود... دولت واقعی سده های میانه، به معنای نوین آن- اگر این واژه، خود متناقض نباشد- کلیسا بود... دولت یا دقیقتر، اقتدار مدنی چیزی نبود جز ادارة پلیس کلیسا.» حکمهای قطعی از این دست وسوسه آمیز و برانگیزاننده اند؛ اما بر بنیاد ساده انگاری بیش از حد واقعیتها استوارند. در صورتی که نگذاریم واژگان سردرگم ما را گمراه کنند، خواهیم توانست در منابع قرون وسطایی، از پایان هزارة نخست به بعد، آگاهی روشنی بیاییم از ویژگیهای مشخص تجربة سیاسی و کوشش فزاینده ای به جهت یافتن نامهای مناسب برای ارتباطهای ویژه ای که این ویژگیها در آنها آشکار می شوند. بدین ترتیب، در زبان سیاسی سده های میانه، سیوی تاس(۷) اغلب دلالت به دولت- شهرهایی داشت که در جاهای گوناگون اروپا مخصوصاً ایتالیا شکوفا می شد. واژه رگنوم(۸) به پادشاهیهایی گفته می شد که در نیمة دوم سده های میانه در حال تشکیل بودند. واژه رسپوبلیکا(۹) در بیشتر موارد برای توصیف جامعه ای گسترده تر مانند امت مسیحی(۱۰) به کار گرفته می شد که همة مؤمنان را در بر می گرفت. دیدگاه هرکس تعیین می کرد که منظور او از جامعه امپراتوری است یا کلیسا.

بی گمان، در میان این گونه های متفاوت سازمان اجتماعی، کلیسای قرون وسطایی همان بود که دو صفت از صفاتی را که ما مشخص کنندة دولت خواندیم، حفظ و نمایندگی می کرد. کلیسا بی گمان می توانست با این ادعا که بالاترین مقام صالح قضایی است- صلاحیتی که در سراسر جهان مسیحی پذیرفته شده بود- نقش بالاترین قدرت دنیوی و تعدیل کننده و سرچشمة تمامی قوانین را ایفا کند؛ ضمن آنکه مرجعیت، بنا به تعریف، صفت بنیادی حکومت روحانی آن بود. اما در بیشتر موارد، کلیسای قرون وسطایی، از به کارگیری بی واسطه زور- یعنی اعمال موثر [قانون] و ضمانتهای اجرایی [قانون] در مسائل دنیوی- خودداری می کرد ودر واقع توانایی به کارگیری آن را، جز در سرزمینهای کوچک قلمرو خود نداشت. آنگاه که پاپ بونیفاس هشتم (۱۳۰۳-۱۲۹۴) در دوره ای نسبتا متاخر خواست مانند پاپهای پیش از خود، مدعی اعلام و اعمال فرادستی کلیسا بر تمامی جهان شود، اقدام او به شکستی مصیبت بار انجامید. تنها و تنها در صورتی که این کوشش او پیروزی می رسید، کلیسا تبدیل به دولت می شد.

نویسندگان سیاسی سده های میانی که می کوشیدند گوهر «دولت» را در جایی دیگر بیابند، هرچند که هنوز خود را از اسم خاصی که بدان دلالت می کرد خلاص نکرده بودند، به حقیقت نزدیکتر بودند. مشاهدة تلاشهای ایشان برای درک گوهر واقعیت سیاسی نوین که در واپسین سده های میانه در حال شکل گرفتن بود، بسیار شایان توجه است. ایشان از میراث مفاهیم حقوقی روم و بازیابی تفکر سیاسی ارسطویی یاری می گرفتند که در میانه سدة سیزدهم روی داد؛ حقیقتاً نمی توان گفت که کدام یک از این سرچشمه ها تأثیر تعیین کننده تری داشته اند. نویسندگان سده های میانه از مطالعه حقوق روم، این ایده را نتیجه گرفتند که آن امری که دولت را از تمامی تجمعات دیگر ممتاز می سازد، وجود قدرت «حاکم» عالی است یا «اراده ای که بنا به قانون فرمان می دهد و از هیچ کس فرمان نمی برد.» افزون بر این، تمایز میان قانون همگانی و خصوصی را نتیجه گرفتند که به آنان امکان داد بر مفهوم شخصی قدرت چیره شوند که در فئودالیسم نهفته بود و ساختار حقوقی دولت را به حد کافی بشناسند. از سوی دیگر، نظریة سیاسی سده های میانه تصور کاملاً تازه ای از ارزش و اهمیت زندگی سیاسی را مدیون ارسطو بود. دیگر، دولت را صرفاً «کیفر و جبران گناه»(۱۱) به شمار نمی آوردند. از آن پس، مرجعیت آن بر بنیادهای عقلی و وضعی استوار می خواست شد. چنین دیدگاههای ایده کهن یگانگی امت مسیحی را به مبارزه می خواندند. مجموعه ای از جوامع جدا از هم- دولت- شهرها و پادشاهیها(۱۲) - در واقع، جای آن را گرفته بودند. صفات کمال، خودبسندگی و حاکمیت را می شد به هر یک از آنها به تنهایی نسبت داد. اما هنوز اسمی نداشتند و «دولت» خوانده نمی شدند.

۴) عقیدة رایج این است که تثبیت و رواج معنای نوین واژة «دولت» کار نیکولو ماکیاولی بوده است. این عقیده، از جهات بسیاری درست است، اما نباید آن را بی قید و شرط پذیرفت، در واقع، واژه stato پیش از روزگار ماکیاولی وارد واژگان سیاسی ایتالیا شده بود و حتی خود ماکیاولی نیز این واژه را به معانی متفاوتی به کار می گرفت که به کاربردهای زبانی پیشین باز می گشت. زبان شناسان تاریخی می گویند که این واژه از واژه لاتینی status مشتق شده که معنای آن حالت یا شیوه وجودی چیزی است. این واژه به معنا، می توانست برای توصیف وضع و موقع شخص به کار گرفته شود (این کاربرد، هنوز در زبان انگلیسی رایج است: status، estute) یا برای توصیف طبقه (مانند عبارات طبقات اجتماعی کشور(۱۳) ، [و در زبان فرانسه:] مجلس تمام طبقات(۱۴) ، طبقه سوم(۱۵) . یکی دیگر از کاربردهای اختصاصاً سیاسی این واژه، همان است که در منابع رومی بدان بر می خوریم، یعنی قوانین مربوط به دولت(۱۶) که برای اشاره به ساختار حقوقی جامعه به کار می گرفتند؛ به احتمال بسیار زیاد، واژه ایتالایی stato از همین جا گرفته شده است. اما باز هم، این واژه خالی از ابهام نبوده است. زیرا می بینیم که آن را نیز برای اشاره به اعمال بالفعل قدرت- حکومت- و همچنین مردم یا سرزمینی که قدرت بر آنها اعمال می شود به کار می برده اند.

اگر تمامی این کاربردهای گوناگون را به یاد داشته باشیم، از اینکه ماکیاولی واژه «دولت» را به معانی گوناگون به کار می گیرد، شگفت زده نخواهیم شد. تمامی معانی که تا اینجا برشمرده ایم در آثار او به چشم می خورد. حتی در هر یک از نوشته های او. اما، در شهریار(۱۷) ، که در آن زبان ماکیاولی ساده تر و بی واسطه تر است، و بیش از آثار دیگر او از سنتهای ادبی خلاص شده، روشنترین شواهد را بر به کارگیری واژه «دولت» برای اشاره به سازمانی مستقل می یابیم که اختیار اعمال و نظارت بر اعمال زور را بر مردم و سرزمین معین دارد. این واژه با همین معنا وارد واژگان سیاسی تمامی کشورهای نوین شده است. هرچند که در برخی کشورهای اروپایی ناچار با واژه های دیگری رقابت کرده است که از کاربردهای کهنتر مشتق، یا از زبان لاتینی وارد زبان بومی شده اند. مثلا، واژه commonwealth در انگلیسی و republique در فرانسه مدتها رواج داشتند و بی گمان بیش از «state» به واژه لاتینی respublica نزدیک بوده اند. تنها هابز که در به کارگیری واژه ها همواره بسیار دقیق بود، سه واژه civitas، commonwealth و stste را به یک معنا به کار می گیرد. بی گمان، در چند سده ای که پس از ماکیاولی و هابز بر جهان گذشته، فکر دولت با عناصر تازة بسیاری گسترده تر و غنی تر شده است. شاید مهمترین این عناصر، ایده ملیت بوده که بنیادی عاطفی برای دولت ملی نوین فراهم آورده است. بسیاری از نویسندگان به سبب توسل پرشوری به میهن پرستی ایتالیایی که به این رسالة کوتاه ماکیاولی پایان می دهد، او را یکی از پیشروان ایده نوین دولت می دانند.

اما ،ایده دولت در تفکر ماکیاولی تحت تأثیر دیدگاه بسیار بدبینانه و واقع گرایانه او از طبیعت بشری در سیاست قرار گرفته است. از نظر او یگانه عنصر دولت زور است. در حقیقت چنین می نماید که زور نه تنها شرط وجودی، بلکه همچنین توجیه نهایی دولت است، زیرا زور، در درازمدت مرجعیت را در وجود می آورد. ماکیاولی پیش از هر چیز، حکومتهای استبدادی خرد ایتالیایی روزگار خود را در نظر داشت که هیچ یک بنیاد محکمی در وفاداریهای کهن نداشتند و یگانه عنصر همبستگی آنها، فضیلت(۱۸) رهبر یعنی شهریار و توانایی او در اعمال قدرت موثر بر مسائل داخلی و خارجی بود. ماکیاولی در رسالة سیاسی کوتاه خود ندرتاً به قانون اشاره می کند؛ و تنها در رسالة درازتر خود گفتارهایی دربارة لیوی(۱۹) است که بر اهمیت نهادهای مناسب قانونی(۲۰) به اندازه کافی تاکید می کند و مرجع اصلی او جمهوری کهن روم و در پاره ای موارد، اروپای روزگار خود اوست.

نویسنده: الکساندر پاسرن - دانترو

مترجم: مهبد - ایرانی طلب

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول ۱۳۸۵

پی نوشت:

۱. polis

۲. consensus iuris

۳. utilitatis communio

۴. res publica

۵. summa potestas

۶. ius publicum

۷. ciuitas

۸. regnum

۹. respublica

۱۰. respublica christiana

۱۱. poena et remedium peccati

۱۲. civitates et regata

۱۳. Estates of the Realm

۱۴. Etats generaux

۱۵. Tiers Etat

۱۶. status rei publicae

۱۷. Prince

۱۸. virtu

۱۹. Descourses on Livy

۲۰. buoni ordini


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.