پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

پویشهای امپریالیستی در قرن بیستم


پویشهای امپریالیستی در قرن بیستم

مطالعه تاریخ پرفرازونشیب امپریالیسم صحنه ای را مقابل ما ترسیم می كند كه در عین شلوغی و غوغای فراوان یك مفهوم كلی را تبیین می نماید كه همان دگردیسی های مداوم امپریالیسم است

مطالعه تاریخ پرفرازونشیب امپریالیسم صحنه‌ای را مقابل ما ترسیم می‌كند كه در عین شلوغی و غوغای فراوان یك مفهوم كلی را تبیین می‌نماید كه همان دگردیسی‌های مداوم امپریالیسم است. هرچند امپریالیسم همواره به تغییر در روابط خود با كشورهای پیرامونی پرداخته و مرحله‌به‌مرحله عوض شده است اما مفهوم و جریان سلطه و بهره‌كشی كماكان باقی مانده است؛ چراكه سلطه‌گرایی از طبیعت اومانیستی انسان مدرن غربی نشات می‌گیرد. اگر گسستی در روال سلطه دیده می‌شود، ناشی از ضرورتها و مقتضیات تاریخی است نه تغییر در طبیعت امپریالیسم. تقسیم كار قرن نوزدهمی استعمارگران، امروزه جای خود را به تقسیم كار جدید بین‌المللی داده است و همه مردم دنیا پذیرفته‌اند كه برای زنده‌ماندن می‌توان با سرمایه‌ بیگانه و به سود بیگانه در میهن خود كار كنند. برخی از مراحل برجسته دگرگونی‌های تاریخی امپریالیسم جهانی، در مقاله زیر مورد بررسی قرار می‌گیرند.

زندگی در جهانی مملو از ارتباطات گوناگون، این پرسش اولیه را مطرح می‌سازد كه وضعیت این روابط چگونه است؟ الگوهای سازنده و دوام‌بخش آن كدامند؟ به‌عبارت‌دیگر تكوین این روابط براساس چه مبانی و در راستای كدام اهداف صورت گرفته‌اند؟ سوالاتی از این قبیل زمینه‌ساز كندوكاوهایی هستند كه ما را به سوی پدیده‌ امپریالیسم در دوران جدید می‌كشانند كه در روابط مختلف سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و... مشاهده می‌شود. پویشهای امپریالیسم فرایندهای تحمیل سلطه و القای هژمونی خود را در زمینه‌های مختلف تواما دنبال می‌كند. نكته مهم آن است كه این پویشها نه به صورت منفك چه به‌صورت حاشیه‌ای و یا به‌صورت غالب و فراگیر بلكه به‌ پشتوانه و تقاضای قدرتهای سلطه‌گر در تمامی جوانب شبكه روابط قدرت و در سطوح مختلف جهانی، تسری دارد و ازاین‌رو طبیعتا باید آن را با نگرشی جامع و در كنار تمامی عوامل دخیل در نظر بگیریم؛ چراكه امپریالیسم جزئی از تاریخ نوین مغرب‌زمین است كه همراه با سایر ابعاد آن رشد و افول نموده و صرف‌نظر از داوری ارزشی درخصوص آن و یا ارزیابی سهم آن در وضعیت فعلی جامعه جهانی، می‌توان نسبتی میان آن و سایر ابعاد تكاپو بر عرصه این كره خاكی ترسیم كرد كه ممكن است به تناسب بازیگران متنوع جهانی، پیامدهایی مثبت یا منفی به نمایش گذارد. پدیده امپریالیسم، ریشه در فكر و عمل از گذشته تا به امروز دارد و از فرازوفرودهای سایر متغیرهای دخیل در رشد و سلطه جهان غرب بر دیگر مناطق جهان متاثر بوده است. در این مقاله پویشهای امپریالیستی قرن بیستم به مثابه جزئی پرنشیب‌وفراز از تاریخ امپریالیسم با بازیگری قدرتهای سلطه‌گر جهانی، بررسی خواهند شد.

●رقابت قدرتهای بزرگ امپریالیستی در قرن بیستم

برجسته‌ترین جنبه موقعیت جهانی بریتانیا در سال ۱۹۰۰، تضاد میان ظاهر و باطن قدرت جهانی آن بود.[i] هركس به نقشه جهان كه امپراتوری بریتانیا روی آن نشان داده شده، نگاه كند، ممكن است تصور كند كه بریتانیا بر جهان تسلط داشته است، اما مسلما واقعیت چنین نبود. امنیت جزایر بریتانیا و امپراتوری به سه عامل بستگی داشت: در امریكای شمالی به روابط خوب و مسالمت‌آمیز، در آسیای شرقی به كمك یك متحد، و در اروپا به ادامه «موازنه قدرت» میان كشورهای بزرگ قاره اروپا. بریتانیا حتی با داشتن بزرگترین ناوگان، نمی‌توانست تنها به قدرت خود و متحدانش تكیه كند. این احساس گسترده وجود داشت كه بریتانیا تعهداتی بیش‌ازاندازه به گردن گرفته و ایجاد پاره‌ای تغییرات در روابط خارجی آن ضروری است. برخی صاحب‌نظران بریتانیایی در آن زمان هوادار اتحاد با آلمان بودند اما آلمانیها خود را بی‌اعتنا نشان دادند. آنان در كمك به بریتانیا علیه روسیه هیچ سودی نمی‌دیدند و صرفا چنانچه بریتانیا بهای این همراهی را می‌پرداخت و آلمان را در امپراتوری خود شریك می‌كرد، شاید این همراهی را می‌پذیرفتند. درواقع هرگز چنین اتحادی به‌طور جدی مطرح نبود و گفت‌وگو درباره چنین امكانی در سال ۱۹۰۲ پایان یافت. در قرن جدید، بریتانیا از اصرار بر این‌كه از منافع خود در قاره امریكا با توسل به زور ــ حتی در صورت لزوم علیه ایالات‌متحده ــ دفاع كند، دست برداشت.

بریتانیا رقابت امپریالیستی درازمدت با فرانسه را نیز در بسیاری از بخشهای جهان با موفقیت حل‌وفصل كرد. تهدیدهای آلمان علیه فرانسه در ۱۹۰۵ و پس از آن، این سازش را به صورتی كه وعده حمایت بریتانیا را علیه آلمان دربرداشت، درآورد؛ گرچه این موضوع شامل اتحاد در زمان صلح نبود. روابط صمیمانه روزافزون میان فرانسه و بریتانیا نیز به «توافق دوستانه» مشهور شد. اما كوشش بریتانیا برای رسیدن به توافقی با مهمترین حریف خود در صحنه جهان، یعنی روسیه، موفقیت بسیار كمتری داشت. اشغال منچوری در چین توسط روسیه در سال ۱۹۰۰.م، دولت بریتانیا را به هراس افكند. بازار چین برای رفاه آینده بریتانیا حیاتی تلقی می‌شد و بریتانیا كه نمی‌توانست مانع از پیشروی روسیه شود یا به آن كشور اعتماد كند، در سال ۱۹۰۲.م با ژاپن اتحاد برقرار كرد. این اتحاد، نشانه شروع یك مرحله مهم در تاریخ امپریالیسم غرب بود. قدرتهای اروپایی برای تقسیم امپراتوری، با یكدیگر در رقابت و رویارویی قرار داشتند و از نیمه قرن نوزدهم به بعد، این رقابت به جنگ انجامید.[ii] در كمتر از پانزده‌سال از ابتدای قرن بیستم، راهكار جنگ در دستور كار این قدرتها قرار گرفت. درواقع روی‌دادن جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، نه یك رویداد ناگهانی و تصادفی بلكه نمودی آشكار از تغییرات پیوسته و سریع در عرصه‌های مختلف بود. ناپایداری اوضاع در سالهای بین ۱۸۷۱ ــ ۱۹۱۴ (دوره صلح مسلح) برای آگاهان به امور سیاسی واقعیتی قابل لمس بود. در این دوران، بحران مادیگرایی و قدرت‌طلبی، جایی برای تعقل و مهار نفس باقی نگذاشته بود و جو فكری در كشور آغازگر جنگ (آلمان)، واقعیت «گسیختگی» در جوامع مدرن را به‌خوبی نشان می‌داد.

آلمانیها كمر به اجرای تعالیم نیچه بسته بودند و می‌خواستند با اقدام یك‌تنه، «نخستین رزم‌آوران و اژدهاشكنانی» باشند كه دعوت فیلسوف آلمانی را برای تاسیس «رایش جوانان» پذیرفته‌اند. آنها «سرمست از احساس آزادی جسمی و روحی، سازمانهای جدید، جوانان را عرصه شكفتگی تشكیلاتی خویش ساخته بودند. در اكتبر ۱۹۱۳ ده ماه پیش از شعله‌ورشدن آتش جنگ، نمایندگان جوانان آزاد آلمان، در مركز آن كشور بر فراز تپه هوهن ماسیز گردهم آمدند و در مراسمی نمایش‌گونه پیمان بستند كه در هر شرایط در راه نیل به آزادی درونی... متفقا دست به اقدام بزنند.»[iii]

نیچه معتقد بود انسان پیش‌ازآنكه موجودی متفكر و خردمند باشد، حیوان است و حیوانیت نیز جوهر آدمی به‌شمار می‌رود. نیچه رسالت خود را در این می‌دانست كه به انسانها بیاموزد كه او زمانی انسان خواهد بود كه به جنبه حیوانی خود توجه كند. به اعتقاد نیچه، پیش از دانستن انتظار تفكر و تعقل از انسانها، باید به جنبه حیوانی و نیازهای غریزی آنها توجه كنیم و مهمتراینكه عقل و نطق نیز باید در خدمت حیوانیت بشر و ارضای نیازهای حیوانی او باشند. نیچه توجه به تن و زندگی زمینی را فضیلت اساسی بشر می‌دانست[iv] و طرفداران اعمال زور در روابط بین‌الملل معمولا به او استناد می‌كردند. آثار نیچه سرشار از عبارتهایی هستند كه در تمجید جنگ نگاشته شده‌اند. او توصیه می‌كرد صلح را باید صرفا به مثابه ابزاری برای جنگهای جدید دوست داشت و ازاین‌رو باید كوتاه‌مدت‌ترین صلح را انتخاب كرد. او می‌گفت: «شما می‌گویید انگیزه خوب جنگ را مشروع می‌كند؛ من به شما برادران می‌گویم: جنگ خوب هر انگیزه‌ای را مشروع می‌كند.»[v]

البته منظور آن نیست كه جنگ را پیامد علّی و مستقیم آرای نیچه قلمداد كنیم، بلكه غرض، ترسیم بستر و محیط بروز و ظهور پویشهای امپریالیستی (به مثابه فعالیتی طبیعی و البته حیاتی) است؛ زیرا مقطع تاریخی قرن هیجدهم تا قرن بیستم، واقعیتهایی را آشكار ‌ساخت كه هضم آنها از ابعاد نظری و عملی واقعا بسیار دشوار بود.

جهت روشن‌شدن بهتر بحث، به مطلب‌ دیگری از نیچه اشاره می‌شود. به‌نظر نیچه، ظرفیت ساختن آینده‌ای نو، به توانایی درك پیوستگی بنیادین ما با نقاط قوت گذشته در شكل سنتها بستگی دارد اما این دقیقا همان چیزی است كه مدرنیته فاقد آن است. او معتقد بود غرب غریزه‌هایی را كه نهادها از دل آن بیرون می‌آیند و آینده از درون آنها رشد می‌كند، از دست داده است. نیچه معتقد بود اروپا از «نبوغ سازماندهی» تهی شده است و ازهمین‌رو غرب اكنون دوران تباهی و فساد را تجربه می‌كند.[vi]

به‌هرحال قدری از مساله غیرقابل‌انكار است و آن این‌كه، فضای ملتهب و بی‌ثبات ناشی از سلطه جهان‌بینی انسان‌محور و گسسته‌شدن عمیق انسان و جوامع مدرن از گذشته، تنظیم روابط سیاسی و مدیریت بین‌المللی را با معضلات اساسی روبرو كرد و گرایشات ناسیونالیستی و علقه‌های میلیتاریستی نیز تنها پاسخهایی مقطعی و كوتاه‌مدت در اختیار گذاشتند.

در این دوره، میان «جنگ» و «سیاست» رابطه‌های جدیدی جستجو و تجربه شد. كارل فون كلاوزویتس (Karl Von Clausewitz) (۱۷۸۰ــ۱۸۳۱)، مهمترین نظریه‌پرداز جنگ در عصر مدرن و اولین استراتژیست مدرن، جنگ را نه پایان سیاست بلكه ادامه آن تلقی و معرفی نمود[vii] كلاوزویتس، خشونت را راهی برای شكست‌دادن و درواقع خلع سلاح[viii] دشمن معرفی كرد.[ix] او از این طریق به جنگ وجهه‌ای عقلانی و ملی داد و آن را به مثابه ابزار سیاست معرفی كرد. البته این نگاه به جنگ را قبل از او، آناتول راپاتورت ارائه كرده است.[x]

ازاین‌رو باید گفت جنگهای جهانی اول و دوم درواقع ثمره سیاستهای بیمارگونه دولتهای مدرن در راستای توسعه‌طلبی بودند كه تخاصم و جنگ را به‌عنوان جایگزین همكاری توجیه می‌نمود. به‌عبارتی جنگ ‌جهانی اول درواقع یك بحران یا به‌عبارتی بهتر بیماری اروپایی بود كه سرانجام موجب تضعیف بیشتر این قلمرو گردید. در مقابل ضعف اقتصادی اروپا، دو كشور امریكا و ژاپن كه از صحنه جنگ به دور بودند، در طول جنگ با دادن وام و كمكهای دیگر به كشورهای اروپایی بر ثروت خود افزودند. سقوط اقتصادی اروپاییان، طبعا سقوط سیاسی و حتی فرهنگی آنها را نیز به‌دنبال داشت.[xi] به موازات سقوط كلی قدرت اروپا، قدرت آنها در مستعمرات نیز رو به افول نهاد.[xii] از همان آغاز سال ۱۹۱۹ كه جنگ پایان گرفت، در هند و در شمال آفریقا (مصر) كوششهایی در جهت استقلال، به عمل آمد.[xiii]

دكتر محمدرحیم عیوضی

پی‌نوشت‌ها

[i]ــ اكنون نیز ایالات‌متحده امریكا در شرایط مشابهی با بریتانیای ۱۹۰۰ قرار دارد. به‌طوری‌كه «بود» و «نمود» آن بیش‌ازآنكه نشانگر پایداری و استحكام و توسعه ابعاد قدرت آن باشد، بیانگر سستی و عدم توازن پایه‌های قدرت آن است.

[ii]ــ جان اشلی سومز گرنویل، تاریخ جهان در قرن بیستم، ترجمه: جمشید شیرازی، فضل‌الله جلوه، علی‌اصغر بیگی؛ زیرنظر هرمز همایون‌پور، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۷ــ۱۳۷۸، صص۷۷ــ۷۶

[iii]ــ هـ . استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، ترجمه: عزت‌الله فولادوند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ۱، ۱۳۶۹، ۱۳۷۳، ص۳۰۱

[iv]ــ عبدالله نصری، سیمای انسان كامل از دیدگاه مكاتب، تهران، جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی، چ۱، ۱۳۶۳، صص۳۰۱ ــ ۳۰۰

[v]ــ گاسترل بوتول، جامعه‌شناسی جنگ، ترجمه: هوشنگ فرخجسته، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸، ص۱۴

[vi]ــ كیت انسل پیرسون، هیچ‌انگار تمام عیار (مقدمه‌ای بر اندیشه سیاسی نیچه)، ترجمه: محسن حكیمی، تهران، انتشارات خجسته، ۱۳۷۵، صص۲۱۱ــ۲۱۰

[vii]- Karl Von Clauscwitz, On War, London Routledge and Kegal Paul, ۱۹۴۰, Vol ۳. P۱۲۲

[viii]ــ به این مفهوم از نظر كلاوزویتس در دوره فرانو، رجوع خواهیم نمود.

[ix]ــ امین جهانبگلو، كلاوزویتس و نظریه جنگ، تهران، هومس، ۱۳۷۸، ص۲۴

[x]- Anatol Rapaport, Clausewitz on war, Charmondsworth: Pclican Books, ۱۹۶۸

جان بیلیس و دیگران، استراتژی معاصر (نظریات و خط‌مشی‌ ما)، ترجمه: هوشمند میرفخرایی، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، ۱۳۸۲، ص۳۲

[xi]ــ تلاشهای امروز اروپا در قالب اتحادیه اروپا به هدف احیا، قدرت، اعتبار و جایگاه پیشین اروپا در سطح جهان و روابط بین‌الملل.

[xii]ــ افول قدرت اروپا بیشتر مشتمل بر اعمال قدرت به صورت مستقیم. رودررو و چهره به چهره خصوصا در ابعاد سیاسی آن بود. ازاین‌رو چگونگی «استقلال» بعد از دوران استعمار به صورت یك مساله بغرنج و چالشی برای كشورهای تحت استعمار درآمد.

[xiii]ــ احمد نقیب‌زاده، تحولات روابط بین‌الملل (از كنگره وین تا امروز)، تهران، قومس، ۱۳۷۵، صص۱۴۰ ــ ۱۳۰

[xiv]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۹۶ــ۸۴

[xv]ــ ویلیام بلوم، سركوب امید (دخالتهای نظامی امریكا و سازمان سیا از جنگ جهانی دوم تاكنون)، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، ۱۳۷۶، ص۱۰

[xvi]ــ یان داربی‌شر، تحولات سیاسی در ایالات‌متحده امریكا، ترجمه: رحیم قاسمیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹، صص۴ــ۳

[xvii]ــ درواقع جنگ ابعاد جهانی می‌یافت. علاوه‌براین، افزایش روزافزون اهمیت انرژی و خصوصا نفت، جذابیت خاورمیانه را نسبت به سایر مناطق یگانه ساخت، خصوصا كه در جریان جنگ جهانی اول، نفت و موتورهای احتراقی درون‌سوز تمامی ابعاد و عملیات جنگی را دگرگون ساختند و حتی خود معنی تحرك در زمین، دریا و هوا را تغییر دادند و جنگ دائما بر سرعت نوآوریها می‌افزود. (دانیل یرگین، نفت، پول، قدرت، ج۱، ترجمه: دكتر منوچهر غیبی ارطه‌ای، انتشارات روابط عمومی شركت ملی نفت ایران، چاپ اول، ۱۳۷۳، صص۲۱۷ ــ ۲۱۰) بدین‌ترتیب علاوه بر بازیگران، منابع توازن قدرت در سطح جهان نیز تغییر می‌یافت.

[xviii]ــ پیگیری این روند می‌تواند پاسخگویی چرایی همسویی موضعگیریها و روابط پنهانی و آشكار بریتانیا و ایالات‌متحده باشد. هرچند این اشتراكات به معنای فقدان اختلافات قابل‌توجه میان آنها نمی‌باشد.

[xix]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۲۰۵ــ۱۷۶

[xx]ــ حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، صص۱۷۹ــ۱۷۶

[xxi]ــ دومین موج در بالاترین حد خود در سال ۱۹۲۱، تعداد صدوشصت‌وهشت مستعمره را شامل شد.

[xxii]


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.