یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دام های نابرابری


دام های نابرابری

وقتی نابرابری های اقتصادی, سیاسی,اجتماعی و فرهنگی یکدیگر را تقویت می کنند افراد متعلق به گروه های طرد شده در «دام های نابرابری» گرفتار می شوند

وقتی نابرابری های اقتصادی، سیاسی،اجتماعی و فرهنگی یکدیگر را تقویت می کنند افراد متعلق به گروه های طرد شده در «دام های نابرابری» گرفتار می شوند. آنها با موانع دسترسی و عدم امکان مشارکت دست و پنجه نرم می کنند که طی نسل ها دوام آورده و به ناکارایی های پایدار و عملکرد زیر سطح بالقوه منجر می شود.

ویجایند را رائو در مقاله زیر ساز و کارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به هم مرتبط را که به موجب آنها دام های نابرابری طی زمان تداوم می یابند عمیقاً مورد بررسی قرار می دهد. نابرابری های در سطح جهان در بین افراد یا در بین گروه ها دیده می شود که در طی نسل ها باز تولید شده اند. در گزارش توسعه جهانی ۲۰۰۶، اینها «دام های نابرابری» نامیده شده است اما چه تفاوتی بین دام نابرابری با دام فقر وجود دارد؟ اگر بخواهیم اندکی طنزآمیز سخن بگوییم دام فقر وضعیتی را توصیف می کند که «فقرا فقیر هستند، چون فقرا فقیر هستند.» دام نابرابری می گوید «فقرا فقیر هستند چون ثروتمندان ثروتمند هستند.» دام های نابرابری مشابه دام های فقر هستند به طوری که هر دو، مردم را فقیر و بدبخت نگه می دارند اما تفاوت آنها در این است که دام های نابرابری به یک سیستم تقویت کننده ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اشاره دارند که منجر به آن چیزی می شود که دانشمندان علوم اجتماعی «نابرابری بادوام» می نامند. دام های فقر از وضعیت هایی سخن می گویند که مردم در دهک پایین توزیع درآمد در چرخه فقر گرفتار آمدند چون نبود منابع، محدودیت های منابع بیشتری به وجود می آورد. از طرف دیگر دام های نابرابری وضعیت هایی را توصیف می کنند که کل توزیع ثابت است چون ابعاد مختلف نابرابری (در ثروت، قدرت و جایگاه اجتماعی) برقرار کننده این تعامل اند تا ثروتمندان را از تحرک به سمت پایین حمایت کرده و مانع تحرک به سمت بالای فقرا می شود.یک روش ساده مشاهده این وضعیت، ملاحظه جایگاه زنان در جوامع پدرسالار است. زنان اغلب از حقوق مالکیت و ارث محروم هستند. آنها همچنین به خاطر هنجارهای اجتماعی اکیداً اعمال شده که در جهت ایجاد قلمروهای «درونی» و «بیرونی» فعالیت به ترتیب برای زنان و مردان عمل می کنند محدودیت در پیشرفت و آزادی حرکت دارند.پیامد قضیه این است که احتمال کمتری دارد دختران به مدرسه بروند و احتمال کمتری دارد زنان در خارج از خانه کار کنند. چنین شرایطی گزینه ها برای زنان مجرد را کاهش داده و وابستگی به مردان را افزایش می دهد. همه اینها نه فقط باعث می شوند زنان درآمدی کمتر از مردان داشته باشند همچنین مشارکت کمتری در تصمیمات مهم در داخل و خارج از خانه پیدا کنند. به عبارت دیگر مردان «ثروتمند» بوده در حالی که زنان «فقیر» هستند.این پیوند از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی نابرابر به آسانی بازتولید می شود. اگر زنی تحصیلکرده نباشد و این طور بزرگ شده باشد که معتقد باشد زنان «خوب» و «شایسته» تسلیم هنجارهای اجتماعی موجود می شوند او احتمالاً این را به دخترانش منتقل کرده و چنین رفتاری را به عروس های خود نیز تحمیل می کند.

بنابراین یک دام نابرابری به وجود می آید که جلوی تحصیل کردن نسل هایی از زنان را می گیرد، مشارکت شان را در بازار کار محدود ساخته و توانایی آنها در گرفتن تصمیمات آزاد و آگاهانه و تشخیص توانایی خود به عنوان یک فرد را کاهش می دهد. این امر تفاوت های جنسیتی در قدرت را تشدید کرده و طی زمان دوام می آورد.توزیع نابرابر قدرت بین ثروتمند و فقیر - بین گروه های مسلط و سلطه پذیر - به فرادستان کمک می کند تا کنترل خویش را بر منابع حفظ کنند. یک کارگر کشاورز را که برای زمین دار بزرگی کار می کند در نظر بگیرید. بی سوادی و سوء تغذیه باعث می شود تا او قادر به شکستن چرخه فقر نباشد اما این احتمال نیز می رود که او به شدت به کارفرمایش مقروض باشد که او را تحت کنترل زمین دار قرار می دهد. حتی اگر قوانینی هم وجود داشته باشد که به او اجازه دهد تا فرامین زمین دار را به چالش طلبد، بی سواد بودن وی اجازه نمی دهد تا نهادهای سیاسی و قضایی را به خدمت گیرد که در پافشاری روی حقوق به او کمک خواهد کرد. در بیشتر بخش های جهان، این فاصله بین زمین دارها و کارگران به خاطر ساختارهای اجتماعی مستقر شده زیادتر می شود. زمین دارها نوعاً متعلق به گروه مسلطی هستند که طبق نژاد یا طبقه تعریف می شوند در حالی که کشاورزان اجاره کار متعلق به گروه فرمانبردار هستند. از آنجا که اعضای این گروه ها با محدودیت های اجتماعی شدید برای ازدواج بین طبقات مواجه اند نابرابری های مبتنی بر گروه در بین نسل ها دوام می آورند.نابرابری های اقتصادی و سیاسی در خلاء رخ نمی دهد. آنها درون نهادهای اجتماعی و فرهنگی نابرابر حک شده است. شبکه های اجتماعی که فقرا دسترسی دارند به نحو قابل ملاحظه ای متفاوت از آنهایی هستند که ثروتمندان توان دسترسی دارند. برای نمونه شبکه اجتماعی یک شخص فقیر، عمدتاً به سمت بقا و حداقل معیشت اتصال یافته است و با دسترسی محدود به شبکه هایی که او را به مشاغل و فرصت های بهتر پیوند می دهند. ثروتمندان از طریق دیگر شبکه های اجتماعی مولد اقتصادی تری را به ارث بردند که حفظ رتبه اقتصادی را تسهیل می کند. برای نمونه والدینی که قادر به استفاده از ارتباطات اجتماعی هستند تا مطمئن شوند فرزندانشان به مدرسه خوبی می روند یا با چندین دوست خوب خود تماس می گیرند تا مطمئن شوند پسرشان شغل خوبی به دست می آورد، در حالی که والدین فقیر در معرض فراز و نشیب شانسی هستند. ارتباطات درها را باز می کند و محدودیت ها را کاهش می دهد.بنابراین، شبکه های اجتماعی یک شکل از «سرمایه» را تشکیل می دهند که به نحو نابرابری توزیع شده اند. شبکه های اجتماعی اتحاد نزدیکی با عوامل فرهنگی دارند. منظور از «فرهنگ» آن جنبه هایی از زندگی است که با «رابطه داشتن» سروکار دارد- روابط بین افراد درون گروه ها، در بین گروه ها و بین اندیشه ها و دیدگاه ها. گروه های فرمانبردار با «شرایط به رسمیت شناخته شده» نامساعدی مواجه هستند- چارچوب فرهنگی که درون آن زندگی اجتماعی شان را به چانه زنی می گذارند.

یک ابزار آشکار شکل های صریح تبعیض است که می تواند به محرومیت از فرصت ها و به انتخاب عقلایی کمتر سرمایه گذاری کردن منجر شود اما چنین تبعیضی می تواند کمتر علنی باشد. شخصی که در یک طبقه اجتماعی پایین یا یک گروه طرد شده به دنیا می آید، گاهی نظام ارزشی گروه مسلط را درونی می کند. باورهای دینی در این فرآیند درونی سازی به کمک می آیند. زنان باورهای جنسیتی درباره نقش سیاسی و اقتصادی خود را می پذیرند، طبقات تبعیض شده هر نظری که طبقات بالاتر در مورد جایگاه «پست» آنها دارند را به راحتی می پذیرند. این نظر همچنین از طریق مکانیسم های نهادینه شده از قبیل مدارس انتقال می یابد. نژاد تبعیض شده با «تهدید کلیشه ای» روبه رو است که آنها نظر نژاد مسلط درباره توانایی انجام دادن در آزمون های استاندارد شده را درونی می سازند یا در مشاغلی که از لحاظ تاریخی تحت کنترل گروه های مسلط بوده است، این می تواند بر «حد و ظرفیت آرزو داشتن» گروه تبعیض شده تاثیر بگذارد. ثروتمندان بهتر قادر هستند در مسیر زندگی خود به سمت عملی ساختن رویاهایشان پیش بروند. همچنین بر آن دلالت دارد که «حق اظهارنظر»، ظرفیت یک فرد برای تاثیرگذاری بر تصمیماتی که زندگی آنها را شکل می دهد نیز به نحو نابرابری توزیع شده است و «تلاش» و «توانایی» لزوماً عواملی برون زا نیستند.بنابراین نابرابری های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی معمولاً همبستگی داشته و یکدیگر را تقویت می کنند. یک فرد که مونث به دنیا آمده است یا به یک گروه نژادی یا منطقه مورد تبعیض تعلق دارد نه فقط احتمال بیشتری دارد که فقیرتر از کسی باشد که در گروه اکثریت به دنیا آمده است، او همچنین احتمال بیشتری دارد که در انتهای ساختارهای قدرت مادی و نمادین باشد. دسترسی او به فرصت های اقتصادی، به حقوق قانونی، به فرصت های شنیده شدن صدایش و به ریسک کاهش یافته خشونت را محدود می سازد.این وضعیت دو دلالت مهم برای اقدام عمومی دارد: - تمرکز روی افراد برای فهم و تشخیص این نکته که پدیده هایی رابطه ای و مبتنی بر گروه هستند که رویاها، توانمندی ها و عاملیت فرد را شکل داده و تحت تاثیر می گذارند. - فراهم کردن زمینه بحث و تصمیم گیری زمانی که چندین دیدگاه فرهنگی متمایز وجود دارد و خصوصاً تضمین اینکه گروه های فقیرتر فرمانبردار، صدا و فرصت برای اصلاح و چاره جویی دارند.

دلالت ها برای سیاست گذاری طرح های توسعه اقتصادی باید به شیوه هایی شکل پیدا کنند که ناتوانی نسبی گروه های ضعیف تر یا فرمانبردار از جنبه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را تشخیص دهند. این رویکرد مستلزم درک این قضیه است که چگونه بستر و موقعیت اهمیت پیدا می کند به شیوه هایی که توسط چنین نابرابری هایی مشروط می شوند و نیاز به طراحی اقدام عمومی به شیوه هایی که «برابری عاملیت» بیشتر را تقویت می کند با توجه به سلسله مراتب های اجتماعی شامل آنهایی که مستلزم عاملان عمومی، خصوصی و بین المللی است.

طراحی سیاست در سطح سیاستگذار، یک نقطه عزیمت، تشخیص این مساله است که اقدامات درون ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نابرابر رخ می دهد. از آنجا که دغدغه اصلی، عدم نفوذ یا عاملیت گروه های فقیرتر یا محروم شده است، انتخاب های سیاستی که اینها را جبران کنند یک عنصر مهم از استراتژی هستند.برای درک مفهوم سازی های محلی بهزیستی، دریافت کنندگان اقدام عمومی باید به عنوان کارگزاران اصلی در تشکیل و اجرای سیاست دخالت کنند. نتیجه اینکه تئوری و عمل توسعه، مشکل تر و لزوماً مشارکتی تر خواهد بود اما آن همچنین دلالت دارد که مشارکت به خودی خود علاج درد نیست دقیقاً چون نابرابری های اجتماعی ذاتی درون روابط مبتنی بر گروه داریم. این، متعاقباً به یک پیشنهاد منجر می شود که باید بدیهی باشد اما به ندرت در موسسات چند جانبه، عملیاتی می شود. تحلیل اجتماعی و تاریخی باید طراحی سیاست را دقیقاً به همان اندازه تحلیل اقتصادی به اطلاع رساند و آنها باید در جایگاهی برابر قرار گیرند. - یادگیری از طریق توجه به موقعیت اقدام عمومی با فهم سیاسی و فرهنگی آسان نیست. این فرآیند مستلزم توجه دقیق داشتن به موقعیت و بستر در شکل دهی به مداخلات جهانی و محلی است. بنابراین بر خلاف ایده «بهترین عمل » استدلال می کند بر اینکه عالی درآمدن یک مداخله در یک موقعیت، همان نتیجه را در موقعیت دیگر دارد. طراحی پیش از وقوع مداخلات خوب بسیار مشکل است. بنابر این نگاه فرهنگی به ما می آموزد که اقدام عمومی، خصوصاً وقتی مشارکتی، آرزوسازی و آگاه از «فهم عامه» است مستلزم عناصری از تجربه کردن و یادگیری است. نتیجه اینکه بهترین عمل، نبود بهترین عمل است.پروژه ها باید از نزدیک پایش و ارزیابی شوند صرفاً نه بر حسب تاثیر آنها بلکه برای فرآیندهایی که منجر به آن تاثیر می شوند تا درک کنیم چگونه آنها را می توان شکل داد و تعدیل کرد به طوری که تنوع ذاتی در بستر فرهنگی محلی همخوانی داشته باشد. در همه پروژه ها اشتباهاتی هست اما مادامی که این اشتباهات تایید شود و درس های به دست آمده در مرحله بعدی طراحی شامل شود این کمک می کند تا فهم عامه در فرآیند توسعه گنجانده شود.درس اساسی این است که توسعه آسان نیست. در هسته توسعه، فرآیندی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را داریم که نیازمند یادگیری تدریجی از پایین به بالا است تا اثربخش و پایدار باشد. فرهنگ توسعه که با فشار می خواهد پروژه ها در دو یا سه سال تکمیل شوند قبل از اینکه اندازه آنها را یا سریعاً و غیرمنطقی بزرگ کند یا به حال خود رها کند، کمکی به تغییر اجتماعی یا یادگیری از طریق انجام دادن نمی کند.

شکل دهی به نهادها برای مدیریت تفاوت ها تشخیص اینکه جوامع شامل گروه های مختلفی می شود که اغلب به صورت سلسله مراتبی ساختارمند شده اند، با سرمایه اجتماعی و فرهنگی نابرابر، نشان می دهد مکانیسم های مبادله و مشورت بین گروهی را باید به شیوه ای برپا کرد که «شرایط به رسمیت شناختن» را تغییر می دهد. در این حوزه، همانند حوزه های دیگر هیچ راه حل نهادی معجزه آسایی وجود ندارد. یک امکان، به خدمت گرفتن «دموکراسی مشورتی» همانند فرآیند بودجه بندی مشارکتی است که در پرتو آلگر برزیل اجرا شد اما این کار پیش شرط هایی دارد. ترویج دموکراسی اصل است اما برای اینکه دموکراسی در سطح جامعه نتیجه بدهد باید تعمیق داده شود و نهادهای محلی حتی برای مردم در پایین ترین رده های جامعه شفاف باشند.به همین منوال، طرح های آموزشی اثربخش نیازمند طراحی های چند فرهنگی با برنامه سرفصل دروسی است که طبق واقعیت ها و زبان خارجی دانش آموزان باشد به جای اینکه فرادستان این دروس را طراحی کنند. استدلال های مشابهی را می توان برای طراحی پروژه های بهداشتی، مدیریت دارایی های اشتراکی و... مطرح کرد. قبول این نکته که گروه های فرعی اغلب تعاملات تعارض گونه دارند نیاز به روش های موثر مدیریت منازعات را می طلبد. برای مثال مکانیسم هایی برای گفت وگوی بین گروهی و فرصت هایی برای تعامل اجتماعی و فرهنگی و دادگاه های عادلانه و اثربخش که قادر به اعلام تفاوت ها باشند و جوامع فقیر به آسانی به آنها دسترسی داشته باشند.

نویسنده : ویجایندرا رائو

ترجمه: جعفر خیرخواهان

اقتصاددان ارشد در گروه پژوهشی توسعه بانک جهانی



همچنین مشاهده کنید