جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ادوارد آلبی و هارولد پینتر


ادوارد آلبی و هارولد پینتر

مهتاب, که نخستین نمایشنامه بلند پنیتر است در پاییز سال ۱۹۷۶پس از پانزده سال وقفه در لندن به روی صحنه رفت این در حالی است که دو نمایش از آلبی نیز تحت عناوین شمارش راهها counting the waysو استماع listening در همین زمان و عیناً پس از پانزده سال در نیویورک به صحنه می رود پنیتر و آلبی دو نمایشنامه نویس ابزورد گرایی هستند که می توان گفت دقیقاً معاصر یکدیگرند دو نمایشنامه نویسی که آثارشان را بی اطلاع از هم و به طور همزمان منتشر کرده اند

مهتاب، که نخستین نمایشنامه بلند پنیتر است در پاییز سال‌۱۹۷۶پس از پانزده سال وقفه در لندن به روی صحنه رفت. این در حالی است که دو نمایش از آلبی نیز تحت عناوین شمارش راهها counting the waysو استماع listening در همین زمان و عیناً پس از پانزده سال در نیویورک به صحنه می‌رود. پنیتر و آلبی دو نمایشنامه‌نویس ابزورد‌گرایی هستند که می‌توان گفت دقیقاً معاصر یکدیگرند. دو نمایشنامه‌نویسی که آثارشان را بی‌اطلاع از هم و به طور همزمان منتشر کرده‌اند. بدین معنا که هردوی آنها در اواخر دهه پنجاه به عنوان دو پوچ‌نویس در جوامع خود مطرح و مشهور گشتند، و تا دهه ‌۱۹۶۰ شهرتی جهانی یافتند. لیکن از ۱۹۶۵به بعد، به تدریج آفتاب شهرتشان رو به افول نهاد و گرمی گفتار و سرخی ساختمان زیبای اندیشه‌هایشان به سردی و تیرگی گرایید. البته می‌توان گفت که پنیتر (با توجه به فیلمنامه‌ها و آثاری که به عنوان کارگردان به روی صحنه برده است) در قیاس با آلبی آثار موفق‌تری را به رشتهٔ تحریر در آورده است.‌ با وجود این، نمایشنامهٔ «چه کسی از ویرجینیاولف می‌ترسد؟» آلبی نه فقط در سی سال گذشته بر تارک درامای آمریکا، بلکه به عنوان تک‌ستاره آسمان تئاتر ابزورد در جهان غرب در حال درخشیدن بوده است .نویسنده‌ای که از دو خصوصیت ویژه و برجسته برخوردار است. یکی خصوصیت روایتگری است، و دیگری برخوردار بودن از زبانی توفنده، نیشدار، افشاکننده و کنایه‌آمیز که در عین حال مبین اسلوب و شیوه نگارش وی نیز می‌باشد زبان و دیالوگهایی به غایت زیبا و هنرمندانه که اصطلاحاً به خوبی در دهان بازیگران می‌چرخد و می‌نشیند و از این چرخش و پیچش و استحکام، آنان را دچار لذتی مضاعف می‌کند .دیالوگهایی همانند دیالوگ مشهور و به‌یادماندنی «جورج‌» در نمایشنامه چه کسی از ویرجینیاولف می‌ترسد؟ آنجا که از خاطرات دوران کودکی‌اش سخن می‌گوید. یعنی همان داستان حیرت‌انگیز و در عین حال گروتسک سفارش «برگن» توسط دوست جوانی (پسری که مادرش را به ضرب گلوله از پای در آورده است) که به شکلی بسیار تصادفی مادر را مورد حمله قرار داده است. این صحنه که از وزن، ریتم و تمپ بسیار متفاوت و تصاویر و ایماژهای بسیار تکان‌دهنده‌ای برخوردار است، با بازی درخشان «ریچارد برتون» و بیان سلیس و هنرمندانه او هرگز از یاد نخواهد رفت. دیالوگ و صحنه‌ای که تحت تأثیر عمیق و ژرف مراحل چندگانه «رشد لبیدوی» فرویدی و تراکم و پیچیدگی حکایتهای مختلف‌ (در قصه‌ای واحد (قرار داشته،) قصه پدر «هانی» و ازدواج «نیک» و هانی و...) آن چنان تأثیری بر ذهن مخاطب بر جای می‌گذارد که هر کارگردانی وسوسه می‌شود‌ (آرزو می‌کند) حتی برای چند روز این نمایشنامه را بر صحنه ببرد. لیکن و به‌رغم این پشتوانه و توانایی، نمایشهای اخیر آلبی، واجد شرح و تفسیرهایی هستند، که این شرح و تفسیرها آثار او را به مقدار زیادی از خصوصیات دراماتیک دور می‌کند. در صورتی‌که دیالوگهای مشهور و تکان‌دهنده نمایشنامه‌های نخستین وی مانند موردی که اشاره شد و نیز دیالوگهای سهمگین و موحش داستان «جری و سگ‌» در نمایش (ماجرای باغ وحش) یا دیالوگهای خوف‌انگیز کودک م‍ُثله‌شده در نمایش «رویای آمریکایی» از اهداف و مقاصدی برخوردارند که این هدفها از سوی کاراکترها جهت شوکه یا مرعوب کردن طرف مقابل «پارتزها »از طرفی و تماشاگران از طرف دیگر به کار گرفته می‌شوند. ‌ بدین اعتبار که مثلاً در دیالوگ «برگن» نمایش «ویرجینیاولف»، جرج نه فقط در صدد رفع کسالت و فراموش کردن گذشته خود نمی‌باشد، بلکه سعی دارد تا با بیان آن «نیک» را سرگشته و گمراه و موجبات رنجش وی را فراهم سازد. از این رو، تلویحاً نیک را پسر بچه کودکی می‌نامد که هم‌ّ خود را معروف رنجور ساختن خود کرده است. لیکن حقیقت این است که جرج از بیان این قصه در قالب دیالوگهایی این چنین، قصدی دارد که این قصد و هدف حکایتی ساده را مبدل به درامایی به یاد ماندنی می‌کند. حکایتی که مربوط به گذشته است. اما آلبی این حکایت مربوط به زمان ماضی را، آن چنان دراماتیزه می‌کند، و از دیالوگهایی سود می‌جوید که حادثه را از گذشته به زمان حال آورده، و ناگهان رخداد را فی‌البداهه می‌گرداند. لیکن هر چه از ویرجینیاولف، دورتر می‌شویم، دیالوگها به نطقهای مطو‌ّل اما غزل‌گونه‌ای مبدل می‌شوند که به رغم زیبایی و ظرافتهای شاعرانه، واجد هدفی نمی‌باشند و در پس پ‍ُشت بیانشان، نیت خاصی وجود ندارد. نمایشنامه «استماع» شاهد مثال خوب و روشنی بر این مدعاست. مکان حوادث یک باغ رسمی است. باغی با صندلیهای سنگی و فواره‌ای مرمری که ساخت ایتالیاست‌. درختان باغ خشکیده‌اند و کف باغ سرشار از برگهای خشکی است که هنگام عبور شخصیتها، تن خشکیده‌شان به صدا در می‌آید. زوجی میانسال که در گذشته‌های دور، عاشق یکدیگر بوده‌اند، با سردی و به‌گونه‌ای بی‌تفاوت، درباره گذشته و خاطراتشان صحبت می‌کنند. نوع کلام آنها پالایش شده و شاعرانه و نزدیک به گفتار روشنفکرانه است. عاشق پیشین (شوهر) اینک به شغل آشپزی مشغول است و هر دوی آنها «زن و مرد» مسئولیت دختر پریشان‌حواس و عقب‌مانده بیست ساله‌ای را بر عهده دارند. ام‍ّا روشن نیست که آنها والد‌ّین حقیقی او هستند یا پرستاران وی. زن، مدام مشغول سرزنش کردن دختر است و بعضاً به اتفاق مرد، با وی به نزاع و جدال می‌پردازد. لیکن، زن، در صحنه‌ای مبادرت به نقل قصه‌ای می‌کند که این قصه، واجد دو شخصیت عجیب و غریب است. قصه یا حکایت زن در نهایت با حکایت دختری که قصد خودکشی دارد در هم، می‌آمیزد )دختر مورد نظر احتمالاً همان دختر تحت سرپرستی زوجین است) در پایان، قصه این گونه خاتمه می‌یابد که دختر، در چشمه‌ای که خشک شده است مبادرت به قطع رگهای دستانش کرده و با دستمالی خونی محل بریدگی را محکم بسته است.چنان که ملاحظه می‌شود، قصه از کیفیت مرموز و شاعرانه‌ای برخوردار است که این کیفیت به تماشاگر و خواننده نیز منتقل می‌گردد. در حقیقت باید گفت که نمایش سویه‌ای تخی‍ّلی و رؤیا‌گونه دارد که در غایت امر می‌توان از آن تلق‍ّی یک رؤیای واقعی داشت. نمایش در آغاز شکلی رئالیستی و روزمره دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.