دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
نقد فرهنگِ هزاره

● فرهنگِ هزاره
ورودِ فرهنگِ هزاره را به میدانِ فرهنگ های دو زبانهء انگلیسیـ فارسی باید خوش آمدگفت. این فرهنگ دست کم از نظر روش تدوین و راهنماها گام تازه ای ست در این زمینه، حاصلِ کارِ مؤلفانی که کوشیده اند بر دستمایه یِ تا کنونیِ ما در این زمینه بیفزایند و نیاز های بیشتری را بر آورده کنند. همچنین باید از همتِ ناشرِ آن یاد کرد که با شکیبایی و پشتکار و خطر پذیری در شرایطی بسیار دشوار، که همه شاهد ایم، بارِ گرانِ سرمایه گذاری و مدیریتِ چنین کاری و کارهای دیگری از این دست را کشیده و سرانجام آن را به منزل رسانده است. این فرهنگ، با توجه به پیچیدگی ها و دشواری های کارِ حروف چینیِ آن و دقتِ فراوانی که باید در نمونه خوانی و کار های دیگرِ آن کرد، از نظر کار چاپ و صحافی نیز نمونه ی برجسته ای ست.
من خود از آن جا که دستی در کار واژه نامه نویسی دو زبانه دارم می دانم که این کارها چه سنگین و توان فرساست و چه همتی می طلبد. از این بابت هم به این صاحب همتان «خسته نباشید!» باید گفت. اما در مورد چندـ وـ چونِ این کار و روشِ آن نیز حرف هایی دارم. این حرف ها را به عنوان نکته هایی می آورم که به گمان ام می توان در مورد همه ی فرهنگ های دو زبانه یِ ما تاکنون، گفت با این امید که برای بازبینیِ آن ها در آینده به کار آید. (مراجعِ این مقاله در پایانِ آن آمده و در متن برای ارجاع به آن ها سرـ نامِ آن ها به کار رفته است.)
انتقادِ کلیِ من بر فرهنگ هزاره این است که آن را -- بر خلافِ انتظار-- از ضعف ها و کاستی های کم ـ وـ بیش همگانی فرهنگ های دو زبانه ی ما خالی نمی بینم. عیب ها و کاستی هایی که در این فرهنگ دیده ام از چند مقوله اند. نمونه هایی که می آورم ، به طبع، همه ی مورد ها را در بر نمی گیرد، و چه بسا یکیـدو یا چند مورد از صد ها موردِ همانند باشد.
۱) مشکل برابر نهاده های قیدی:
در فارسی، چنان که می دانیم، یک واژه ی وصفی هم می تواند صفت باشد هم قید، بر حسب آن که در جمله یا عبارت در رابطه با یک اسم بیاید یا یک فعل. بنا براین، افزودن چیز هایی مانندِ «به نحوِ ...» «به طورِ...» و مانند آن برای ساختن قید از صفت چه بسا در بیش از نود درصدِ موارد کار نا بجایی ست که در فرهنگ های دو زبانه ی انگلیسیـ فارسی رایج شده است. در فرهنگ هزاره از این دست فراوان می توان یافت، از جمله:
به نحو پیچیده ای، به صورت غامضی، به طور مبهمی... abstrusely در حالی که پیچیده ، غامض و مبهم(یعنی برابر نهاده های abstruse) برای آن کافی ست. مثال: پیچیده/ غامض/ مبهم صحبت کرد، نه به طور... .
به طور پسندیده ای، به طور قابل قبولی، به طور مطلوبی ... acceptably در حالی که همان برابرنهاده های acceptable (پذیرفتنی، قابل قبول ، جایز ، پسندیده ... ) در فارسی می توانند نقش قیدی هم داشته باشند.
برابر نشینِ درست و کوتاه و رسای appreciatively هم با ستایش، با سپاس، با قدردانی ست، نه «به طور تحسین آمیزی، به طور ستایش آمیزی».
اما این سبک برابر گذاری برای قید ها همه جا نیست و در بسیاری موارد برابر گذاری درست فارسی دیده می شود، مانند:
▪ شتاب زده، با عجله ، با شتاب، شتابان ... hurriedly
▪ با تملق، با چاپلوسی، چاپلوسانه.. ingratiatingly
▪ با بی اعتمادی، با بد گمانی ... mistrustfully
▪ تنگ نظرانه، کوته فکرانه ... pettily
دو نمونه ی دیگر: معادل های comforting و comfortingly در فارسی یکی ست: نرم، ملایم، دل نشین، آرام بخش. مثال: حضورِ ملایم/ آرام بخش/ دل نشینِ؛ ملایم/ آرام بخش/دل نشین با من سخن گفت. نه، آن چنان که در این فرهنگ آمده است: «به طور دلگرم کننده ای، با لحن (؟) آرامش بخشی، به طور تسلی بخشی ... ». معادل superstitiously هم «خرافه پرستانه» یا «خرافی » ست نه «به طور خرافه آمیزی».
۲) کم دقتی ها در برابر گذاری:
این مقوله را در این فرهنگ بر چند دسته می توان کرد. مهم ترین آن ها رعایت نکردن تفکیک معنایی میان واژه هایی ست که از یک میدان معنایی ( semantic field ) هستند و چه بسا گوشه های همپوش دارند، اما به هر حال، مترادف مطلق نیستند. بسیاری از این واژه ها در زبان فارسی ، در این چند دهه زیر فشار ترجمه ، به عنوان برابر نهاده های جدا از یکدیگر در زبان علمی، یا برابرهای خاصی برای واژگان علمی و فنی در زبان انگلیسی یا فرانسه پذیرفته شده اند، در حالی که در این فرهنگ، به پیروی از سنت دیرینه، همه را یکدست مترادف یکدیگر گرفته اند. نمونه ها:
١) استبداد، خود کامگی
٢) مطلق گرایی
٣) حکومت استبدادی؛ حکومت مطلقه absolutism
١) حکومت خود کامه ، نظام استبدادی، حکومت مطلقه
٢) خود کامگی، استبداد autocracy
دیکتاتوری ، خود کامگی، استبداد؛ حکومت دیکتاتوری dictatorship
حکومت مطلقه، حکومت استبدادی
استبداد، خود کامگی، جباریت، حکومت مطلق، حکومت استبدادی despotism
١) خودکامگی، استبداد، بیدادگری، جباری، جباریت، ظلم، ستم، بیداد tyrany
٢) حکومتِ استبدادی
٣) کشورِ استبدادی
این چند ترمِ سیاسی از یک میدان معنایی و کم ـ وـ بیش همپوش هستند، اما بر حسب حاشیه های معنایی یا زیرـ معنا ها (connotations) در بستر ها ( contexts ) ی گوناگون زبانی به کار می روند. چنان که زیر معنای بیداد و ظلم و نداشتن مشروعیت قانونی یا سنتی درtyranny و despotism چیره است، اما در آن سه دیگر همیشه و ناگزیر حکومت بیدادگرانه و نا مشروع نیست، بلکه «سلطان عادل» و «دیکتاتور روشن رای» و «اصلاحگر» هم بوده اند که محبوبیت هم داشته اند. خاستگاه قدرت ( از راه وراثت، از راه قانون، بنا به عرف، از راه زور ) هم در تعیین شکل و میزان مشروعیت این صورت ها از حکومت دخالت دارد. بنابر این ،«خود کامگی» یا «استبداد» می تواند معنای دوم و سوم شان باشد نه همه جا معنای اول. برابر گذاری دقیق تر آن ها، یا دست کم معنای یکم شان، می تواند چنین باشد:
▪ استبداد absolutism
▪ یکه سالاری autocracy
▪ دیکتاتوری dictatorship
▪ دسپوتیسم، استبداد despotism
▪ جباریت tyranny
«ظلم، ستم، بیداد» هم معنای کناییِ tyranny است نه معنای اصلی سیاسی آن. و در نتیجه باید با شماره های دیگر بیاید.
این تفکیک معنایی در فارسی کم ـ وـ بیش در متن های مربوط به علوم سیاسی صورت گرفته است.
از نمونه های بسیار بد در هم ریزی معنا ها و رعایت نکردن بستر معنایی، شاید در همه ی فرهنگ های دو زبانه، مورد anarchism و واژ گان وابسته به آن است که در این فرهنگ هم دیده می شود:
▪ دولت ستیزی، آشوب گرایی، آشفته بازاری (؟)anarchism
▪ دولت ستیز، آنارشیست، آشوب گرا، هرج و مرج طلب anarchist
آنارشیسم یک مکتب سیاسی ست با دیدگاه ها و نظریه های خاص و آنارشیست در اصل پیروِ آن مکتب است. ایشان خود را «آشوبگر» و «هرج و مرج طلب» نمی دانند. این دشمنان شان بودند که این واژه ها و واژه های وابسته ی دیگر را به این معنا ها به کار بردند. بنا براین، باید این دو میدان معنایی ضد هم را با شماره بندی از هم جدا کرد.
نمونه ی دیگر از رعایت نکردن تفکیک معنایی:
▪ قومی ، قبیله ای، طایفه ای clannish
امروز در مردم شناسی به زبان فارسی قوم = ethnie ، قبیله = tribe و طایفه = clan به کار می رود که تعریف های جداگانه دارند و به جای هم به کار نمی روند. معنا های دیگر آن در فرهنگ هزاره ( «بسته، متعصب، به هم پیوسته ، قبیله دوست، دارای حمیتِ قومی» ) هم نمی دانم از کجا آمده. معنای دیگرِ آن «طایفه باز، باندباز، دارـ وـ دسته باز» است و نه بیش از آن.
برابر نهاده های clan ، در نتیجه، دچار همین اشکال اساسی ست که در آن «عشیره، قبیله، طایفه، دوده، خاندان، خانواده» به صورت مترادف در برابرِ آن آورده شده است. به نظرِ من طایفه و خاندان معادل های درست و دقیقی برای clan هستند، اما نه عشیره و قبیله، و ... . خانواده هم، گمان می کنم، امروز به دقت برابر با family به کار می رود و نه بیش.
فراوانیِ نا دقیقیِ برابر گذاری ها سنتِ فرهنگ نویسیِ ماست. مراد ام مواردی ست که می توان بهتر و بیشتر اندیشید و معادل های دقیق تری یافت. نمونه :
▪ در موردِ clash (to) ، در معنای دوم آمده است: «[اشخاص، گروه ها، ارتش ها] برخورد کردن، به هم برخوردن، رو به روی هم قرار گرفتن» . روـ معناهای (denotations) این برابرنهاده ها، یا معنای نخست شان، معادل to)encounter) و (to face) است و زیرـ معنا (connotation) ، یا معنای دومین شان، می تواند معادل(to clash) باشد. معادل های سرراست تر آن، دست به گریبان شدن، به جان هم افتادن، گلاویز شدن، جنگیدن، کشمکش داشتن است. معنای بعدی: «مقارن شدن، مصادف شدن، همزمان بودن، تقارن پیدا کردن، برخورد کردن» هیچ یک رساننده ی معنایِ کاربردِ بستری ِ این واژه یا معنایِ دومینِ آن نیست که در اصلی ترین مأخذِ این فرهنگ چنین تعریف شده است:
happen inconveniently at the same time: it is a pity the two concerts clash (OAL)
معادل دقیق تر این معنا «ناجور همزمان شدن» است، نه به سادگی «همزمان بودن» و مترادف های آن.
«نقد و بررسی» (در ادبیات وهنر) معادل درستی برای معنای شماره ی ۲یِ appreciation نیست، بلکه معنای آن قدرشناسی و ستایش نامه نویسی برای یک هنرمند و آثار اوست. (نکـ: OAL و NOE)
cataclysm به معنای بلا و مصیبت و فاجعه است که شامل رویداد هایی مانند انقلاب و بلوا و توفان و سیل و زلزله و جز آن ها می شود. اما معنایِ سرراستِ آن «انقلاب، بلوا، آشوب، توفان» نیست که در این فرهنگ آمده است. این مشکل بر اثرِ بی توجهی به تعریفِ این واژه و در آمیختنِ تعریف با مثال های مربوط به آن پیش آمده است. (نکـ: OAL) .
در مورد class-conscious وclass-consciousness «دارای آگاهی طبقاتی» و «آگاهی طبقاتی» برابر نهاده های درست و کافی ست . «حساس به طبقه، حساسیت طبقاتی، دارای تعصب طبقاتی» نه ضرورتی دارد و نه به نظر درست می آید. به ویژه نمی دانم «نو کیسه» و «نودولت» از کجا برابر ۱۳ آمده است. «وجدان طبقاتی» هم مترادف درستی ست برای «آگاهی طبقاتی» که می شد گذاشت.
class feeling هم (بنا به OAL) "حسِ دشمنیِ طبقاتی" ست نه «هم ـ چشمی طبقاتی» :
eelings of hostility between social classes
«رؤیت» و «پیدایش» برابر نهاده های درستی برای appearance نیست، بلکه برابر نهاده ی درستِ آن «پیدا شدن» و «پدید آمدن» است. (رؤیت = to see و پیدایش= genesis است.)
classy به معنای شیک و اعیانی و اشرافی ست (در مورد هتل و مانند آن) نه «اعیان، اشراف، طبقه بالا». (نکـ: NOD و WUD)
«پر کبکبه و دبدبه، پر جلال و شکوه، مجلل، شکوهمند» در معنای circumstantial از کجا آمده است؟ این معنا در ترکیبِ pomp and circumstance هست، اما نه به تنهایی. به هر حال من جُستم و ندیدم.
comfortless در مورد اشیا ( اتاق، هتل، و مانند آن ها) به کار می رود، به معنای ناراحت، نه در مورد اشخاص، و گویا تنها در انگلیسیِ بریتانیایی ( نکـ: OAL و NOD) بنابراین، «[شخص] ناراحت، غمگین ... ؛ [فکر] تیره، تاریک» از کجا آمده است؟
«عرف، عرف عام» در معنای common law درست نیست، معادل درست همان «حقوق عرفی» است.
معنای immanent «فطری» نیست ( innate به معنای فطری ست و در مورد انسان به کار می رود). از آن بد تر «ساری، ساری و جاری» در برابرِ آن است که معلوم نیست از کجا آمده است و هیچ ربطی به معنای این واژه ی فنی فلسفی ندارد.
«اتحاد، اتفاق، وحدت، یگانگی ، پیوند» (میان اشخاص) برابرcoherence در منابع در دسترس دیده نشد و درست به نظر نمی رسد. این واژه به معنایِ پیوستگی و ربطِ منطقی در موردِ ایده ها به کار می رود.
در مورد collocation در زبان شناسی آمده است: «۲. (زبان شناسی)[واژه ها] با هم آیی، هم آیی، ترکیب پذیری، هم آیند». در این رده «هم نشینی» نیامده، در حالی که «همنشین شدن» برابر collocate toآمده است. به هر حال، هم نشینی نزدیک ترین معنا برای این کلمه در زبان شناسی ست. collocation در مورد واژه هایی به کار می رود که در رابطه ی صفت و صفتگیر (یا صفت و موصوف) معمولا با هم می آیند، مانندِ «چایِ غلیظ» و «مشروبِ قوی». این ها از مقوله ی ترکیب نیستند. به هر حال، ترکیب پذیری اگر درست هم باشد-- که نیست-- معادل collocability می شود نه collocation .من برای collocation برابرنهاده ی «همبرنشینی» را پیشنهاد می کنم.
برای elastic این معادل ها را آورده اند: «قابلِ ارتجاع، کشی، کشسان، کش مانند، کش دار، کشایند» ، ولی در برابر elastic money «پول کشش دار» گذاشته اند، در حالی که «کشش دار» در برابر elastic نیامده است. کشش دار، به گمانِ من، برای attractive معادل بهتری ست تا برای elastic . بهترین برابر نهاده برای elastic همان «کشایند» است و از بقیه به آسانی می شود چشم پوشید. در آن موردِ هم می شود گفت: «پولِ کشایند».
«مصنوعی، تقلبی» در معنای imitation درست به نظر نمی رسد. درستِ آن «بدل ساز» است. و نیز «تصنعی، تقلبی» در معنای imitative. «بدلی» یا «تقلیدی» برای آن کافی ست، زیرا «بدلی» را درست مثل اصل می سازند کم ـ وـ بیش با کیفیتی نزدیک به آن، اما تقلبی هیچ کیفیت اصل را ندارد. بدلی می تواند برای فریب یا جا زدن به جای اصل نباشد اما تقلبی همیشه فریبکارانه است.
در برابرِ clarification «تصفیه ، پالایش» بهتر است به کار برده نشود که این دو امروزه برابر است با refining و refinement و در این فرهنگ هم در برابرِ آن ها آمده است. معادل های دقیق ترِ آن صاف کردن، لرد گرفتن ، دُرد زدودن یا دُرد زدایی ست ( برای روغن، شراب و مانند آن ) . «پالودگی، صفا» هم معادل clarity ست نه clarification ، همچنان که «روشنی» و «وضوح» هم. معادل clarification در معنای دیگر باید گذاشت: توضیح دادن، روشنی بخشیدن، واضح کردن، نه «توضیح، روشنی، وضوح» ، زیرا که اسمِ فعل است.
معادل unrepresentative ، در معنای دوم، آمده است: «(سیاسی) [دولت] غیرِ دموکراتیک، غیرِ مردمی، که نماینده ی واقعیِ مردم نیست». government representative به معنای حکومتِ نماینده ی مردم یا حکومت نمایندگی هست، اما، بنا به منابع این مقاله، هرگز گمان نمی رود unrepresentative به معنای نفیِ آن به کار برده شده باشد. معنای آن «ناـ نمونه» است، یعنی چیزی که representative (نمونه، گونه نما) نیست. بنا بر این، برابرنهاده هایِ «استثنایی، خاص، بخصوص» هم برای معنای یکمِ آن دقیق نیست، زیرا این کلمه به معنای چیزی ست که نمونه ی کلی یا نمونه ی نوعی نیست، اما «استثنایی، خاص، بخصوص» هم می تواند نباشد که برابر است با outstanding, exceptional, extraordinary یعنی صفت هایی که امتیازی می دهند به چیزی.
۳) مترادف آوری های بی حساب:
واژه ها را بی حساب ـ وـ کتاب به دنبال هم ردیف کردن و تفاوت های زیرمعنایی (connotative) آن ها را در نظر نداشتن، از عادت های دیرینه ی نثر فارسی است که خوشبختانه سایه ی آن از سرِ نثرِ فارسی در این چند دهه برداشته شده، اما دریغا که در حوزه فرهنگ نویسی هنوز ایستادگی می کند. فرهنگ هزاره نیز از این بیماری دیرینه برکنار نیست. باید توجه داشت که امروزه، چنان که اشاره کردیم، در زیر فشار ترجمه و ورود زبان و اصطلاحات فنی، بسیاری از واژه هایی که در گذشته به عنوان مترادف به کار می رفتند معنا های فنیِ بسته تر و حوزه ای تر و کاربردهای بستری (contextual) خاص پیدا کرده اند که به ویژه در فرهنگ های دو زبانه باید به آن توجه کرد. برای مثال، چنان که دیدیم ، «صاف کردن» و «تصفیه کردن» اگر چه از یک میدان معنایی هستند، اما در این چند دهه بسترهای کاربردیِ فنیِ جداگانه ای یافته اند. تصفیه کردن چیزی ( مانند نفت و آب) معمولا به معنای گذراندن آن از یک فرایند صنعتی با تاسیسات عظیم است، در حالی که «صاف کردن» را برای فرایند های بسیار ساده به کار می بریم، از جمله با یک تکه پارچه.
کار فرهنگ دو زبانه به دست دادن معنای دقیق و رسای کلمه، تا جای ممکن، در زبان مقصد است و نباید وظیفه ی فرهنگ مترادفات را نیز بر گُرده ی آن گذاشت. برای هر معنای کلمه در زبان مبداء یکیـ دو واژه در زبان مقصد کافی ست و اگر کسی نیاز به مترادفات آن ها داشته باشد باید به فرهنگ مترادفات رجوع کند. اما در این فرهنگ نه تنها در دادن مترادفات زیاده روی شده که گاهی مترادفاتی به صورت عبارات ، به سبک لغت نامه های فارسی، جعل شده که هیچ ضرورتی ندارد. به گمان من با حذف مترادفات زائد این فرهنگ حدود یک سوم از حجم آن می توان کاست. چند نمونه:
▪ برای appalling آورده اند «وحشتناک، ترسناک، مهیب، وحشتبار، مخوف، هراس انگیز، هولناک، نفرت انگیز» ، در حالی که دو تای نخستین کافی ست و البته «تکان دهنده، زننده» هم می توانند برابر نهاده های دقیق ترِ آن باشند.
▪ برای معنای پنجم clear این معادل ها داده شده است: «آشکار، مسلم، معلوم، بارز، روشن، مبرهن، عیان، هویدا، بدیهی» که به گمان من همان «آشکار، روشن» کافی ست یا دست بالا «هویدا».
▪ «به صورتی غیر منتظره، به صورتی پیشبینی نشده، به طور نا منتظری، یکدفعه، ناگهان، بغتتا، یکهو» همگی برای unexpectedly داده شده است. به گمان من «یکدفعه، ناگهانی، یکهو» برای آن کافی ست و بقیه زائد است. امروز دیگر چه کسی «بغتتاً» را به کار می برد؟ «خارج از انتظار» هم بهتر است از «به طور غیر منتظره».
▪ دو نمونه ی دیگر:
وطن پرستی، میهن پرستی، وطن دوستی، میهن دوستی، حُب وطن، عِرق وطن patriotism
مدام، دائما، دائم، مرتب، یکریز، پیوسته، بی وقفه، لاینقطع perpetually که می شود «پشت سرهم، بی توقف، یکسره» و چیز های دیگری را هم بر این دومین افزود که معلوم نیست در ترجمه ی این لغت در یک متن به راستی به کار می آیند یا نه.
۴) ضعف در یافتنِ مشتق ها:
یکی از کاستی های فرهنگ های دو زبانه ی فارسی در مواردی ناتوانی در شناخت رابطه ی فعل و اسم و صفت و قید های هم ریشه و اشتقاقی ست. فرهنگ های اصلی ( انگیسی ) در این موارد پس از دادن تعریف یک فعل یا اسم، صفت یا قید مربوط به آن را تنها با نسبت دادن به آن فعل یا اسم تعریف می کنند که به جای خود درست است. برای مثال می نویسند: musical) of or relating to (music); pertaining to ) فرهنگ های دو زبانه ی ما چه بسا این ها را به صورت مکانیکی به «مربوط به ...» ترجمه می کنند. در حالی که فرهنگ نویس باید در زبان دوم معادل اسمی، صفتی، یا قیدی آن را پیدا کند و بگذارد و اگر لازم باشد بسازد. در فرهنگِ هزاره این گونه مورد ها کم نیست. برای مثال در برابرِ necessitous ( که مربوط است یا منسوب است به necessary، به معنای چیز لازم و ضروری ) نوشته اند: «(مربوط به) فقر، (مربوط به) تنگدستی، (مربوط به) نیازمندی»، در حالی که معادل ساده ی آن ها در زبان فارسی چیزی جز فقیرانه ، تنگدستانه ، نیازمندانه نیست. چنان که in necessitous circumstances را باید «در وضع فقیرانه/ تنگدستانه/ نیازمندانه» ترجمه کرد.
در برابرِ monkish نوشته اند: «(مربوط به) راهبان، (مربوط به) رهبانان» که معادلِ فارسیِ آن رهبانی و راهبانه است. نمونه ی دیگر:
(مربوط به) توبه، (مربوط به) پشیمانی، (مربوط به) ندامت، (مربوط به) زندان..penitentiary که می توان - و می باید - توبه کارانه، از سرِ پشیمانی، با احساسِ گناه، ندامت گرانه، و ... را در برابرِ آن گذاشت.
۵) مشکل اصطلاحات علمی و فلسفی
زمینه ای که فرهنگ نویسان دو زبانه ی ما را بیش از همه گرفتارِ دردِ سر می کند، حوزهِ واژگان فنی و علمی و فلسفی مدرن است، زیرا در این زمینه هرج و مرجِ غریبی هست. راه حل ساده، به شیوه ی مکانیکی، آن است که همه ی برابر نهاده هایی را که مترجمان به کار برده اند و در «واژگان» نامه ها و «فرهنگ» ها، بی هیچ ارزیابی از ارزش شان، گردآوری شده است، یک جا و بی هیچ پذیرش مسئولیت یا جانبداری، کنار هم بگذاریم و انتخاب را به خود خواننده واگذاریم. این روشی ست که مؤلفان فرهنگ هزاره نیز در پیش گرفته اند. ولی اشکال این است که این روش-- با همه مشکل افزایی اش-- نیز نمی تواند یکسان و یکدست باشد، زیرا برخی موارد پیشنهادهایی جا می افتد یا نادیده گرفته می شود. برای مثال، برای behaviourism «رفتارگرایی، رفتار نگری، مکتب اصالت رفتار» آمده، اما «رفتار باوری» از قلم افتاده است. برای deconstruction «ساخت شکنی، ساخت گشایی، سازه گشایی» آمده ولی «شالوده شکنی» نیامده که پیشنهاد دیگری ست برای آن.
معادل positivism «مذهب تحققی، مشرب اثباتی، فلسفه تحققی، مذهب تحصلی، اثبات گرایی، تحقق گرایی» آمده که نشان از شش سو و سلیقه دارد. بهتر از همه آن بود که خود «پوزیتیویسم» را هم می گذاشتند که بهترین انتخاب برای خواننده می توانست باشد.
۶) چند نکته ی خردـ وـ ریز
برای porous در کنارِ «پر از خلل و فرج، متخلخل» ، سوراخ ـ سوراخ یا پُرسوراخ هم می شود گذاشت که فارسی بسیار روان تر و گوارنده تری ست.
برای purism «پاک انگاری، تصفیه گرایی» معنای روشنی ندارد. شاید «اصالت گرایی» یا «اصالت باوری» معادل های بهتری باشند.
«سیاستِ زور» هم هیچ معادل خوبی برای realpolitik نیست. فرهنگ نویس نمی باید خیلی از ساخت و معنای رسمی لغت دور برود و تفسیرِ خود را بر آن بنشاند. این کلمه ی آلمانی به معنای سیاستِ پی گیریِ منافعِ ملی بی هیچ ملاحظه و پروای اخلاقی ست. معادلِ آن می تواند «سیاستِ واقع نگرانه» یا در تندترین معنا «اخلاق نشناسیِ سیاسی» یا از همه بهتر همان «رئال پولیتیک» باشد، به شرطِ آن که جرأت کنیم و از واژه ی «بیگانه» نهراسیم.
برای refractory در کنارِ «علاج ناپذیر، صعب العلاج، دیرعلاج» می توان «درمان ناپذیر» یا دیردرمان راهم گذاشت تا فارسیِ خوب و خوش ترکیب هم از یاد نرفته باشد.
برای unambitious در کنارِ «کم توقع، قانع» و به ویژه به جای «که جاه طلب نیست، که بلندپرواز نیست، فاقدِ روحیه ی جاه طلبانه» می شود گذاشت: فروتن، خاکی، افتاده.
به جای «خارج از دسترس، غیرِ قابلِ دسترسی» برای unavailable ، یا در کنارآن ها می شود گذاشت: دسترس ناپذیر، دست نیافتنی.
در کنارِ «موقتا، عجالتا، به طورِ موقت» برایprovisionally می شود گذاشت چندی، یکچند، تامدتی.
به جای «به میزانِ زیادی، به نحوِ قابلِ ملاحظه ای، به میزانِ چشمگیری» برای substantially می شود گذاشت: چه بسیار، به فراوانی، بسیار.
از این برابرگذاری ها نیز هیچ سر در نمی آورم و به نظرام بسیار عجیب و ناجور می آید:
(روان شناسی) کمرویی (؟)، خودبازداری (؟)، خودخوری (؟) inhibition احساساتِ خود را سرکوب کردن (؟) inhibited feel
ascension day را «عیدِ صعود» ترجمه کرده اند. به گمان ام باید «روزِ معراج» ( ِ مسیح) ترجمه شود. (به قاموسِ «کتابِ مقدس» باید نگاه کرد.)
chilblain وchilblained، به معنایِ سرمازدگی و سرمازده، یک واژه ی عادّی ست نه یک ترمِ علمی. چرا «(پزشکی)» در جلوی آن افزوده شده است؟
«نومید، غم زده» هم از معناهایِ bilious نیست، امّا «دل بر هم زن» هست، که نیامده است.
apparatchik واژه ای ست روسی، به معنایِ کارمندِ دستگاهِ حزبی یا بوروکراتِ نظامِ کمونیستیِ پیشین. معادلِ آن را باید همین «آپاراتچیک» گذاشت. از واژه هایی ست که بی تردید باید وام گرفت و ترجمه پذیر نیست. به هر حال، «(آدمِ) کلّه گنده، (آدمِ) گنده» به هیچ وجه برابرهایِ درستی برای آن نیست و حکایت از ناآشنایی به حوزه ی ترمینولوژی دارد.
۷) نکته ی آخرین
یک اشکال مهم در روش تالیف این فرهنگ، چنان که در پیشگفتارِ آن آمده، این است که هفت فرهنگ یک زبانه ی انگلیسی را که از نظر حجم و هدف و روش بسیار با هم متفاوت اند مأخذ قرار داده و، چنان که گفته اند، خواسته اند از «نقطه های قوت» آن منابع «هراندازه که ممکن است» بهره گیرند. ولی پرسش این است که چه نسبتی ست میان فرهنگ ِکوچکی برای همگان یا زبان آموزان، مانند Oxford۰۳۹;s Advanced Learner۰۳۹;s Dictionary --که به نظر می رسد مأخذِ اصلیِ این فرهنگ بوده باشد-- و فرهنگ کلانی همچونWebster۰۳۹;s Third New International Dictionary ؟ به گمان ام همین کار سبب راه یافتن درآیند ها (مدخل ها) یی شده است که در فرهنگی با این حجم نمی گنجند و یا دامنه معنا ها را به جا هایی کشانده است که در این حجم نمی بایست کشیده می شدند و گهگاه سبب ِ لغزش های گزاف نیز شده است. من گمان می کنم که اگر مؤلفان تنها یک فرهنگ متوسط مانند Longman۰۳۹;s Dictionary of Contemporary English را اساس قرار می دادند و خود را به آن محدود می کردند، هم مسئولیت کمتری می پذیرفتند هم در صرف وقت و بودجه صرفه جویی بیشتری می شد.
به نظر ام می رسد که سیاستِ زبانی این فرهنگ، حتّا نسبت به سیاستِ زبانیِ فرهنگ حییم در شصت ـ هفتاد سال پیش، بیش از اندازه محافظه کارانه است، تا به جایی که برخی پیشرفت های موضعی زبانِ فارسی در این چند دهه، نیز در آن نادیده گرفته شده است. به هر حال، باید به یاد داشت که ما در چنین کاری با پاسخ گویی به چالش زبانی رو به رو هستیم که توسعه یافته ترین و پر مایه ترین زبانِ کنونیِ جهان است و پاسخگوی نخستِ همه ی نیازهای زبانیِ جهانِ مدرن، و زبان ما، به عنوانِ زبانی نسبت به نیازهای مدرن در همه ی زمینه ها کم توسعه، در این رویارویی بسیار کم می آورد. در غیابِ یک جامعه ی علمیِ کوشا ناگزیر فرهنگ نویس می باید با جدیتِ علمیِ خود می تواند به بخشی از این نیازها پاسخ دهد، اگرچه فرهنگ تخصصی نباشد. در کارِ فرهنگ نویسی دانشِ عمومیِ زبان شناسی چندان کارساز نیست که تسلط بر لغت شناسی (lexicology) و ترم شناسی (terminology)، که این دومین برای خود زمینه ی علمیِ مستقلی ست و برای خود حتّا تشکیلاتِ بین المللی نیز دارد.
بر اساسِ زبان شناسی عمومی می توان گفت که زبان همین است که هست و ناگزیر باید با «بودور که واردور» ساخت. ولی ما امروزه در جهانی به سر می بریم که توسعه ی زبان، برنامه ریزیِ برای توسعه ی زبان، تکنیک های «مهندسیِ زبان» و شناخت منابعِ توسعه ی زبان، از پایه ای ترین ضروریاتِ توسعه ی بی امان و هر دم شتابان ترِ علم و تکنولوژی در روزگارِ ما ست، و ، در نتیجه، هیچ فرهنگ نویسی، حتّا در جهانِ سّوم، نمی تواند این مسائل را نادیده بگیرد. زیرا دستِ کم ما نیز به عنوانِ ریزه خوارانِ خوانِ علم و تکنولوژی و زیرِ فشارِ جهانی این چنین و شتابی آن چنان، ناگزیر می باید در کارِ فرهنگ نویسی یک زبانه و دو زبانه، حتّا فرهنگ هایِ عمومی، به این مسائل توجه داشته باشیم و آگاهانه ، و در حدّ ممکن، به نیازهایِ زبانی یک جامعه ی«در حالِ توسعه» پاسخ گوییم. اگرچه از دیدِ زبان شناسیِ عمومی چنین تقسیم بندی ای نمی توان کرد(زیرا دارای بارِ ارزش گذاری ست)، ولی از دیدِ لغت شناسی و ترم شناسی زبان هایِ توسعه یافته و توسعه نیافته داریم. فرهنگ نویسی مانندِ سلیمانِ حییم هفتاد سال پیش به این مسائل توجّه داشت و در حدّ توانِ خود و امکاناتِ روزگاراش به توسعه و نیز پیرایشِ زبانِ فارسی یاری کرد. و امروز ناگزیر از فرهنگ نویسانِ مان بسیار بیش از آن چشم داریم.
به آن چه مترجمانِ متن های علمی در فارسی برای ترم ها معادل گذاری میکنند البته باید توجّه داشت، ولی نمی توان آن ها را ناسنجیده ارائه کرد، زیرا مایه ی علمی و سرمایه ی زباندانی در آن ها چندان نیست که بشود به همه ی آن ها یکسان و با یک اعتبار نگاه کرد و بی تفاوت در یک فرهنگ کنارِ هم چید. آدمی گاهی که به«واژه نامه» ها و «واژگان»ها و «فرهنگ»هایِ علمیِ ما چشم اش می افتد عرقِ سرد بر بدن اش می نشیند، وقتی که می بیند که...
با وجود آن چه که گفته شد و آن چه هنوز می توان بر آن افزود، این فرهنگ به عنوان آخرین فرهنگِ با اعتبارِ دو زبانه دم دست من است و از آن بهره می برم. امید است که باز نگریسته ی آن را به زودی ببینیم.
● مراجع من برای این مقاله فرهنگ های زیر بوده است:
(The New Oxford Dictionary of English, ۱۹۹۸ NOD)
(The American Heritage Dictionary, ۱۹۸۵ AHD)
(Random House Websters Unabridged Dictionary, version ۳.۰ WUD)
(Oxfords Advanced Learners Dictionary, ۱۹۹۱OAL)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست